بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #31  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

توی شهر ماشهر کینه ها

توی آسمانتوی سینه ها

دود و دود و دود

زودتر بیا

شهریار من زود زود زود

شهسوار من !

دل شکسته ام می نهم دگر

سر به کوه و دشت
شنبه ای رسید

جمعه ایگذشت....!
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #32  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بیا که بار دگر گل به بار می آید
بیار باده که بوی بهار می آید

هزار غم ز تو دارم به دل بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار می آید

دلِ چو غنچه ی من نشکفد به بوی بهار
بهار من بود آن گه که یار می آید

مگر ز پیک پرستو پیام او پرسم
وگرنه کیست که از آن دیار می آید

بهار سایه تویی ای بنفشه مو باز آی
که گل به دیده ی من بی تو خار می آید
******************************

قطعه ی گمشده ای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم و یکی باز کم است
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است



تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
ببین! باقی است روی لحظه هایم جای پای تو

اگر کافر، اگر مومن، به دنبال تو می گردم
چرا دست از سر من بر نمی دارد هوای تو

دلیل خلقت آدم! نخواهی رفت از یادم
خدا هم در دل من پر نخواهد کرد جای تو

صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود
پر از داغ شقایقهاست آوازم برای تو

تو را من با تمام انتظارم جستجو کردم
کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو؟

نشان خانه ات را از تمام شهر پرسیدم
مگر آنسوتر است از این تمدن روستای تو؟



یک روز به هیئت سحر می آید
با سوز دل و دیده ی تر می آید
یک روز به انتقام هفتاد و دو شمس
با سیصد و سیزده قمر می آید
پاسخ با نقل قول
  #33  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بیا تا جان ما گردد فدایت

مکن محروم ما را از لقایت

یقین دارم تو سلطان جهانی

نرانی از درت هرگز گدایت



پاسخ با نقل قول
  #34  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

این تکلیف سوختگان هجران است.
آن کسانی که فراق حضرت مهدی(ع) بی تابشان کرده؛
آن کسانی که دوری رخ زیبای یوسف فاطمه(ع) خواب را از چشمانشان گرفته است؛
آن کسانی که غیبت مولایش راحتی و آرامش و آسایش را ازآنان سلب نموده، به چیزی جز دیدار یار نمی اندیشند.
« بر من دشوار است که مردم را ببینم اما تو دیده نشوی.»
فرازی از دعای شریف ندبه
پاسخ با نقل قول
  #35  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آقا گمانم من شما را دوست...
حسی غریب و آشنا را دوست...
نه نه! چه می گویم فقط این که
آیا شما یک لحظه ما را دوست؟
منظور من این که شما با من...
من با شما این قصه ها را دوست...
ای وای! حرفم این نبود اما
سردم شده آب و هوا را دوست...
حس عجیب پیشتان بودن
نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...
از دور می آید صدای پا
حتا همین پا و صدا را دوست...
این بار دیگر حرف خواهم زد
آقا گمانم من شما را دوست..
پاسخ با نقل قول
  #36  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

میگن اونکه یه روزی می خواد بیاد، جنسش ازآبی آسموناس
تک سوار جاده های بارونه،هدیه اش یک سبد از ستاره هاس

عطر شکوفه های سیب با نفسش جاری می شه
همه حرفای قشنگ از رو لباش پر می کشه

میاد اون روزی که دنیا خالی از عشق وصفا شه
واسه همدردی با ما حتی گریه بی وفا شه

میاد وقتی که پرنده، تو قفس تنها بمیره
ماهی تو ساحلُ موجی تو دستاش نگیره

گفته میام تا آدما از غصه ها رها بشن
تا دیگه شقایقا اسیر دست باد نشن

می خواد بیاد تا قلبای پاکُ هدایت بکنه
که شب از دنیا بره، خورشیدُ حاکم بکنه

اون میاد، تو دست اون دست مسیح مریمه
اونکه حرفاش مثه فانوس روشنای راهمه

نگاه من تا اون موقع به جاده ی آسمونه
غروب جمعه که می شه، مهمونه چشمام بارونه
پاسخ با نقل قول
  #37  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اقا جان عاشقانت صبورند.....
منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، كسى از قوم خورشيد! كسى از نژاد نفس‏هاى گرم! مردم نيز منتظرند! و غرق در لحظه‏هاى انتظار، نيازشان را از لابه‏لاى نفس‏هاى حيران خود بازگو مى‏كنند. شقايق‏ها منتظرند! منتظر كسى كه به فرهنگ شبنم ايمان بياورد. كسى كه آيينه‏هاى مكدر زمانه را در هم بشكند و اشك‏هاى ارغوانى‏ را از كوچه‏هاى پريشانى نجات دهد. كوچه‏ها چشم به راهند! كوچه‏ها نيز چشم به راهند! چشم به راه قدم‏هايى هستند كه زخم‏هاى بى ‏رحم گمراهى را از چشمان مردم پاك كند. كوچه‏ها منتظر چشمان باران ‏زايى هستند كه با قدم‏هايش جان مردم را به شبنم اشك‏ها بشويد. جاده‏ها منتظر رهگذرى هستند كه براى هميشه خواهد ماند. منتظر قدم‏هايى كه تن مرده كوچه‏ها را زنده مى‏كند.

لاله‏ها منتظرند! در اين عرصه انفجار بلا، مردم ياد لاله‏ها را بين كوچه‏هاى اين شهر خاموش گم كرده‏اند و حتى امواج درياى عاشق سر بر ساحل نگاه‏هايى تيره مى‏گذارند و سرود عطش را سر مى‏دهند. لاله‏ها منتظرند؛ منتظر كسى كه همزاد موج‏هاى خورشيدى است. كسى از جنس ابر، پريزاد باران.

عاشقان منتظرند! عاشقان بى‏تابند، بى ‏قرارند تا هم آواز شيدايى صبح فردا باشند. اى دريا تبار، بر گونه‏هاى امت ‏ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.
پاسخ با نقل قول
  #38  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اگر روزي او را ببينم ....

به او مي گويم چه زيبا مولا علي عليه السلام فرمود: " الانتظار الشدالموت" انتظار شديدتر از مرگ است.


اي عدل منتظر و اي حاضر ناظر، چشم ها به تو دوخته شده و منتظران حقيقت، همچو شمعي تا صبح ظهور درغم هجرانت مي سوزند. چه سخت و گران است بر من اينكه ببينم همه خلق را و ترابينم:" عزيز علي ان اري الخلق و لاتري".


هر آدينه كه مي رسد، دل بهانه تورا مي گيرد و ما لب ها را با " ندبه" و " كميل " متبرك كرده و رو به درياي انتظار به انتظار طلوع آفتاب مي نشينيم.


اي ساقي فرج، چشمها آنقدر در فراق تو اشك ريخته و انتظار كشيده، دستها آنقدر طلب نور كرده و خالي مانده، دوشها آنقدر تازيانه سنگين اهانت را بر پيكره باورهاي ديني تحمل كرده كه دگر توان از كف داده . مولاي من كجا هستي كه دوستانت را عزت بخشي و دشمنانت را ذليل و خوار كني:" اين معزالاولياء و مذل الاعداء".


اي سايبان دلهاي سوخته و اي انتظار اشكهاي به هم دوخته، عاشقانت هرجمعه ديدگان خود را با اشك مي آرايند و دلشان را نذر تو مي كنند. هر صبح با مولايشان تجديد ميثاق مي كنند. كاروان دل را به غروب مي برند، زبان را به ذكر فرج مشغول مي دارند و بر سجاده انتظار نشسته و انتظار بر دوش مي كشند، تا شايد دعايشان مستجاب شد و، معشوق گوشه چشمي به آنها بنمايد.


اي تجديد كننده احكام تعطيل شده، و اي طلب كننده خون شهيد كربلا ! كجا هستي؟


بيا و ديدگان را با ظهورت مزين كن و درياي محبت را بردل مشتاقان جاري كن.


اي چشمه عدالت، طولاني بودن انتظارت ما را به خطا كشانده است، ديگر عصر جمعه دلها نمي گيرد، چشمها نگاهشان را به رايگان مي فروشند. بازار معامله پا يا پاي قلبهاي سكه اي در برابر قلبهاي سپيده بسيار داغ است .


چقدر مردم بر گردنشان قلبهاي سكه اي آويزان كرده اند؟ اي كاش مي دانستم در كدامين سرزمين قرار داري:" ليت شعري، اين استقرت بك النوي، بل اي ارض تقلك او ثري".


اي بلنداي نيكي، دوست دارم هر آدينه كه مي رسد، ندبه هاي زائرانت را دانه دانه در جام جمع كنم و از آن قلب بلوري بسازم و هنگام ظهورت با قلبي بلوري به استقبالت بيايم. مولاي من! كي مي شود كه توما را ببيني و ما تو را ببينيم و كي مي شود كه اين گفته مصداق پيدا كند كه: متي ترانا و نراك".


هر جمعه دوباره سلام، دوباره ندبه، دوباره حسرت و آه، انتظار، غروب، غريبي.


دوباره زخم كهنه جدائيم سر باز مي كند. امانم را بريده است.


مرض مزمن كفر و گناه، رهايم نمي كند. سخت دربند ثناگوي اهريمن شده است. تمام روحم را تب فرا گرفته و در آتش مي سوزد و توان قيام را ندارد.


خصمان دروني و بيروني، روحم را در زنجير غفلت به بند كشيده اند. براي درمان دردم راه را به خطا رفته ام مرا درياب يا صاحب الزمان.


اي تمام آرزوي من! اي غائب غيبت نشين! توان سخن گفتن را از دست داده ام. ازاين غروب بي طلوع به ستوده آمده ام.


اي مهربان! به معصيت و نا سپاسيم اعتراف مي كنم.

دستان نااميدم را كه در بند شيطان است، اميد بخش و افق فكرم را به سمت عرفان و معرفت جهت ده. نادم و پشيمانم و با كوله باري ا زدلتنگي زمانه كه پشتم را خم كرده سر تعظيم فرود مي آورم و اداي احترام مي كنم.


اي با شكوه! اي هستي شيعه! فرياد بي كسي هايم را بشنو. قلب شكسته ام را درمان كن،
اگر چه بارها عهد شكني كرده ام. اگر چه دركلاس درست هميشه غائب بوده ام، اگرچه پشت به اقيانوس محبتت كرده ام، حال همچو برگ خزاني كه اسير زمستان سرد و تاريك شده، با دستان خالي و پشتي خميده درمحضرت زانوي ادب خم كرده و به انتظار پاسخ در سكوتي مبهم به سرمي برم تا جوابم را بدهي و باران رحمتت را بر قلب محزونم بباري.
پاسخ با نقل قول
  #39  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بيا، بيا كه سوختم...
تاريكي شب همه جا را فراگرفته، سكوت بر همه جا حاكم شده و من در گوشه اي نشسته ام و به او مي انديشم، به اينكه اگر روزي او را ببينم به او چه خواهم گفت؟

به راستي چه سخت است سخن گفتن در مقابل خورشيد وجودش و چه حيف است لحظه هاي با او بودن را به تاراج زمان دادن. پس اگر روزي او را ببينم فقط و فقط به تماشايش خواهم نشست، آري به تماشايش.

به يكباره دلم سخت گرفت، از اين كه او را نمي بينم و اينگونه بي حاصل مي زيم.

با يادش هواي دلم سخت طوفاني است و بغضي سنگين گلويم را مي فشارد. از خودم پرسيدم اين همه سكوت براي چه؟

چرا همه خوابند؟
واي من! آنان كه صبح آدينه بي صبرانه ندبه مي خوانند، چرا اين چنين در خوابي عميق فرو رفته اند؟ آيا او را يافته اند كه سر بربالين غفلت آسوده آرميده اند؟

نفسم به شماره افتاده و حسي عجيب سراسر وجودم را فراگرفته، به اين مي انديشم كه با چه اندوخته اي روانه آستان پر مهرش شوم؟

آه خداي من! نه پاي توانايي دارم، نه مركب راهواري و نه بالي براي پرواز، تنها مي توانم در خلوت تنهائي ام عاشقانه با او حرف بزنم و او را از خودش تمنا كنم. پس با زباني قاصر بر خرمن عشقم آتش مي زنم و اينگونه با او نجوا مي كنم:

مي داني چقدر دلتنگ توام، آري تو، تويي كه خدا هم برايت دلتنگ است، آري خدا. از همان روز نخست كه پروردگار جهانيان، خشت خشت اين عالم خاكي را روي هم گذاشت، فقط و فقط نام زيباي تو را زمزمه مي كرد. آسمان دلم باراني سفر طولاني ات شده و چقدر اين باران زيباست، هر قطره اش بوي تو را مي دهد، بوي خوش عطر محمدي(ص)، گل ياس و گل نرگس.

مولا جان، وقتي به اين مي انديشم كه خدا مرا به عشق تو آفريد تا سربازت شوم و همراهي ات كنم، آنگاه مرا اشرف مخلوقات ناميد، شرمي عجيب سراسر وجودم را فرا مي گيرد، بي اختيار سر به زير مي افكنم و فكر مي كنم. بارها و بارها دوري، دوستي چنان بي تابم كرده كه براي ديدنش لحظه شماري مي كنم، ثانيه ها مي گذرد و من منتظر رسيدن خبري از اوهستم و از دوري اش اشك فراق مي ريزم اما تو را كه صاحب همه ثانيه ها و بهانه تمام اشكهايي، فراموش كرده ام.

بارها چنان به چيزي بي ارزش دل بسته ام كه به خاطرش بي رحمانه تمام ارزش ها را با پنجه هاي بي توجهي از پاي در آورده ام و حقيقت وجودي خويش را كوركورانه پست و بي ارزش كرده ام و باز تو را فراموش كرده ام، تويي كه يادت وارستگي مي آورد و عشقت عزت.

واي بر من كه چقدر اسارت در اين دام ها برايم لذت بخش شده است. فرياد بر من كه خود را ساحل نشين درياي پوچي كرده ام و روز به روز بيشتر، غرق درياي بي خبري، و كشتي باشكوه نجاتت را ديده ام ولي هنوز سرنشين تخته شكسته هاي ناچيز پر زرق و برق دنيايي ام.

وقتي مي بينم نسيم، از دوري ات بارها و بارها اين كره خاكي را دور مي زند تا شايد خبري از تو بجويد و آنگاه كه تو را نمي يابد مانند ديوانگان خود را به در و ديوار مي زند و ناله هاي جانسوز سر مي دهد...

وقتي مي بينم دانه ها چگونه براي ديدنت بي تاب مي شوند و سر از خاك بيرون مي كشند...

وقتي مي بينم زمين نيز از دوري ات مي گريد و عصاره آهش همراه با ناله اي دلنواز از دل خاكي اش فوران مي كند و آب حيات ما مي شود...

وقتي مي بينم كه ابرها از فرط بي صبري، غرش كنان زمين دلخسته را غرق اشك مي كنند، خورشيد هر روز به شوق ديدنت با عجله از پشت قله هاي سر به فلك كشيده بيرون مي جهد و غروب كه مي شود با چهره اي سرخ و غم آلود و بي رمق به غار تنهائي اش پناه مي برد و مهتاب وقتي از زيارتت نااميد مي شود همچو شمعي قطره قطره آب مي شود...

وقتي مي بينم كه حتي حسرت از فراغت حسرت مي خورد و اشك از هجرانت اشك مي ريزد و ناله از دوري ات ناله مي زند و غم از عشق رويت به غم نشسته ولي من مات و مبهوت سرگرم اين و آن شده ام و همه اين اتفاقات را عادي مي انگارم، آتشي تمام وجودم را فرا مي گيرد. يادغفلت از تو، ديوانه ام مي كند و سخنانم رنگ و بوي ديگري به خود مي گيرد. مگر غير از اين است كه چشم را براي تماشاي تو داده اند؟

ولي افسوس با چشماني كه تو مالكش بودي اينقدر بيهوده به اين و آن نگريستم كه پرده هاي حجاب، يكي پس از ديگري در ايوان چشمانم آويخته و به كلي از ياد برده اند كه به عشق تو حيات يافته اند.

مگر گوش را به من نداده اند تا نغمه دلنواز تو را بشنوم و مست شوم؟ " هل من ناصر" تو را بشنوم و لبيك گويم؟ با نواي مناجاتت تا عرش پرواز كنم و از اين عالم مادي، روانه ملكوت يادت شوم؟ ولي افسوس كه آنها را چنان به شنيدن صداهاي دلخراش و ناهنجارعادت داده ام كه ديگر طاقت ندارد صوت دلرباي يارب يارب تو را بشنوند.

مگر زبان را به من نداده اند كه نام زيبايت را ورد خود سازم، برايت شعرهاي انتظار بسرايم و دعاي فرج بخوانم؟

ولي دريغ كه حرفهاي لغو و بيهوده، فضاي دهانم را به انواع سموم كشنده و مهلك آغشته كرده و هنوز هم بي خبرم.

به خدا قسم دست را براي ياري تو داده اند و پا را براي همراهيت. دل را داده اند كه خانه ات شود و دريغ كه من اين خانه را به بيگانه داده ام و صاحب خانه را مظلومانه بيرون كرده ام. آه از اين فراموشي و فغان از اين غفلت.

اگر همه به ياد داشتند كه خانه دل، خانه توست، تو مجبور نبودي به سفر روي و از اين ديار به آن ديار كوچ كني. تو در كنارمان بودي همانطور كه تو ما را مي ديدي ما نيز به تماشايت مي نشستيم، صدايت را مي شنيديم و به تو لبيك مي گفتيم.

اگر قلبها فقط براي تو مي تپيد و اشكها فقط براي تو جاري بود، تو اينقدر تنها و مظلوم نبودي.

مولايم بيا كه شبم بي تو تيره و تار شده و ظلمت تنهايي و بي صاحبي، وجودم را فراگرفته. بيا كه بي تو ديگر غنچه اي نمي شكفد و آبي جاري نمي شود. آسمان نمي گريد و زمين بي رمق شده. قلب تاريخ ديگر نمي زند، مدتهاست كه لبخندي نديده ام . مگر مي شود خنديد در حالي كه تو را غم بي عدالتي و ظلم فرا گرفته است؟

مگر مي شود نگريست در حالي كه روزهايت با اشك ترحم شب مي شود و شبهايت با اشك انتقام روز؟

زمين از خون لاله ها گلگون گشته، رنگ عدالت پريده، مهرباني در خوابي عميق فرو رفته و آسمان، طراوت را تمنا مي كند. همه جا بي رنگ شده و ديگر دلي نمي تپد. اما اگر تو بيايي همه جا سبز مي شود و عطش عشقت همه گير. زمين بار ديگر نفس كشيده و پليدي ها را در خود فرو مي كشد. آسمان مي گريد و غبار غفلت را از بين مي برد و همه جا آبي مي شود.

وقتي خورشيد وجودت آشكارا بر ما بتابد، تمام لاله هاي به خون نشسته سر از خاك بيرون مي كشند و تمام عالم گلستان مي شود، گلستاني از گلهاي انسانيت، مهر، شفقت و دوستي و تو دعا مي كني و عالم را غرق در نعمات الهي. ظلم را ريشه كن مي كني و باران عدالت را بر همه ارزاني.

بيا اي يوسف زهرائي، بيا و خوابهاي خوب را تعبير كن و با دستان پر مهرت، قطرات اشك را از گونه زمان بزدا.

بيا كه مشتاقانه منتظريم پرچم نصرتت را بر هر كوي و برزن نظاره كنيم و سجده شكر به جا آوريم پس بيا ، زودتر بيا كه ما منتظريم.
پاسخ با نقل قول
  #40  
قدیمی 08-19-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اقای من....
يا صاحب الزمان ! داستان يوسف را گفتن وشنيدن به بهانه ي توست .

شرمنده ايم .

مي دانيم گناهان ما همان چاه غيبت توست .

مي دانيم كوتاهيها ، نادانيها و سستيهاي ما ، ستمهايي است كه در حق تو كرده ايم .

يعقوب به پسران گفت : به جستجوي يوسف برخيزيد ،

و ما با روسياهي و شرمندگي ، آمده ايم تا از تو نشاني بگيريم .

به ما گفته اند اگر به جستجوي تو برخيزيم ، نشاني از تو مي يابيم .

اما اي فرزند احمد ! آيا راهي به سوي تو هست تا به ديدارت آييم .

اگر بگويند براي يافتن تو بايد بيابانها را در نورديم ، در مي نورديم .

اگر بگويند براي ديدار تو بايد سر به كوه و صحرا گذاريم ، مي گذاريم .

اي يوسف زهرا !

خاندان يعقوب پريشان و گرفتار بودند ،

ما و خاندانمان نيز گرفتاريم ،

روي پريشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببين .

به ما ترحم كن كه بيچاره ايم و مضطر

اي عزيزِ مصرِ وجود !

سراسر جهان را تيره روزي فرا گرفته است .

نيازمنديم ! محتاجيم و در عين حال گناهكار

از ما بگذر و پيمانه جانمان را از محبت پر كن .

يابن الحسن !

برادران يوسف وقتي به نزد او آمدند كالايي – هر چند اندك – آورده بودند ،

سفارش نامه اي هم از يعقوب داشتند .

اما ...

اي آقا ! اي كريم ! اي سرور !

ما درماندگان ، دستمان خالي و رويمان سياه است .

آن كالاي اندك را هم نداريم .

اما... نه ،

كالايي هر چند ناقابل و كم بها آورده ايم .

دل شكسته داريم

و مقدورمان هم سري است كه در پايت افكنيم .

نااميديم و به اميد آمده ايم .

افسرده ايم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ايم .

سفارش نامه اي هم داريم .

پهلوي شكسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ايم .

يا صاحب الزمان !

به يقين ، تو از يوسف مهربانتري .

تو از يوسف بخشنده تري .

به فريادمان برس ، درمانده ايم .

اي يوسف گم گشته ! و اي گم گشته ي يعقوب !

يعقوب وار ، چه شبها و روزها كه در فراق تو آرام و قرار نداريم .

در دوران پر درد هجران ، اشك مي ريزيم و مي گوييم :

تا به كي حيران و سرگردان تو باشيم .

تا به كي رخ ناديده ترا وصف كنيم .

با چه زباني و چه بياني از اوصاف تو بگوييم و چگونه با تو نجوا كنيم .

سخت است بر ما ، كه از دوري تو ، روز و شب اشك بريزيم .

سخت است بر ما ، كه مردم نادان تر واگذارند .

سخت است بر ما ، كه دوستان ، ياد ترا كوچك شمارند . يا بقّيةالله !

خسته ايم و افسرده ،

نالانيم و پژمرده ،

گريه امانمان را بريده است .

غم دوري ، ديوانه مان كرده است . اما نمي دانيم چه شيريني و حلاوتي در اين درد و دوري است كه مي گوييم :

كجاست آن كه از غم هجران تو ناشكيبايي كند .

تا من نيز در بي قراري ، ياريش دهم

كجاست آن چشم گرياني كه از دوري تو اشك بريزد ؟

تا من او را در گريه ياري دهم

مولاي من ! ديدگانمان از فراق تو بي فروغ گشته اند .

و مي دانيم پيراهن يوسف ، يادگار ابراهيم ، نزد توست .

و اي كاش نسيمي از كوي تو ،

بوي آن پيراهن را به مشام جان ما برساند .

و اي كاش پيكي ، پيراهن ترا به ارمغان بياورد

تا نور ديدگانمان گردد .

اي كاش پيش از مردن ، يك بار ترا به يك نگاه ببينيم .

درازي دوران غيبت ، فروغ از چشمانمان برده است
كي مي شود شب و روز ترا ببينيم و چشمانمان به ديدار تو روشن گردد ؟

شكست و سرافكندگي ، خوار و بي مقدارمان كرده است .

كي مي شود ترا ببينيم كه پرچم پيروزي را برافراشته اي ؟

و ببينيم طعم تلخ شكست و سرافكندگي را به دشمن چشانده اي .

كي مي شود كه ببينيم ياغيان و منكران حق را نابود كرده اي ؟

و ببينيم پشت سركشان را شكسته اي .

كي مي شود كه ببينيم ريشه ستمگران را بركنده اي ؟

و اگر آن روز فرا رسد ...

و ما شاهد آن باشيم ،

شكرگزار و سپاسگو نجوا مي كنيم :

الحمدلله رب العالمين .
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:37 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها