بازم در مورد عشق
عشق يک جوشش کور است و پيوندي از سر نابينايي. اما دوست داشتن پيوندي است خودآگاه و از روي بصيرت روشن و زلال.عشق بيشتر از غريزه آب مي خورد و هر چه از غريزه سر مي زند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع مي کند و تا هر جا که يک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نيز همگام با آن اوج مي گيرد.
عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقريبا مشابهي ، تجلي مي شود و داراي صفات و حالات و مظاهر مشترکي است، اما دوست داشتن در هر روحي جلوه اي خاص خويش را دارد و از روح رنگ مي گيرد و چون روحها ، برخلاف غريزه ها ، هر کدام رنگي از ارتفاع و بعدي و طعم و عطري دارند ويژه خويش، مي توان گفت که به شماره هر روحي، دوست داشتني است
عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر مي گذارد، اما دوست داشتن در وراي سن و زمان و خراج زندگي ميکند و بر آشيانه بلندش ،روز روزگار را دستي نيست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج و جذب زيباييهاي روح که زيباييهاي محسوس را به گونه اي ديگر مي بيند.عشق طوفاني و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.
عشق با دوري و نزديکي در نوسان است.اگر دوري به طول انجامد ضعيف مي شود، اگر تمام دوام يابد به ابتذال مي کشد و تنها با بيم و اميد و تزلزل و اضطراب و " ديدار و پرهيز" زنده و نيرومند مي ماند. اما دوست داشتن با اين حالات ناآشناست.
باز آن يار بي وفا
باز آن يار بي وفا
باز آن يار با جفا
رفته بي من اي خدا
باز که شده درد آشنا
من تنها يا دل شدم
او با کي شد همنوا
او که با من ميدميد
او که از من مي شنيد
حال رفته بي من چرا
راز دل شد برملا
من بي او خوابم نبرد
او با کي شد هم قبا
باز من ديوانه شدم
مست با بيگانه شدم
او در دلم جا خوش بکرد
من رسوا ترين رسوا
خوش بودم وقتي که بود
مست بودم با دلبران
درد و دل
گاهي از پروانه ها يادي کنيم
باري از دوش نگاهي کم کنيم
مرغ آمين هم از آنجا بگذرد
گفتم عشق چيست ؟
به گل گفتم: "عشق چيست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."
به پروانه گفتم: "عشق چيست؟" گفت: "از من زيبا تر است..."
به شمع گفتم: "عشق چيست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."
به عشق گفتم: "آخر تو چيستي؟" گفت: "نگاهي بيش نيستم
عشق چيست ؟
عشق يعني مستي و ديوانگي
عشق يعني با جهان بيگانگي عشق يعني شب نخفتن تاسحر
يعني سجده ها با چشمتر
يعني سر به دار آويختن
يعني اشک حسرت ريختن
يعني در جهان رسواشدن
يعني مست و بيپروا شدن
يعني سوختن ياساختن
يعني زندگي راباختن
يعني انتظار و انتظار
يعني هرچه بيني عکسيار
يعني ديده بر در دوختن
يعني در فراقش سوختن
يعني لحظه هاي ناب ناب
يعني سوز ني ، آه شبان
يعني شاعري دل سوخته
يعني آتشي افروخته
يعني با گلي گفتن سخن
يعني خون لاله بر چمن
يعني شعله بر خرمن زدن
يعني رسم دل بر هم زدن
يعني يک تيمّم، يک نماز
يعني عالمي راز و نياز
يعني آب بر آذر زدن
يعني چو*احسان پا به راه
يعني همچو يوسف قعر چاه
يعني بيستون کندن به دست
يعني زاهد اما بُـت پرست
يعني همچو من شيدا شدن
يعني قطره و دريا شدن
يعني يک شقايق غرق خون
يعني درد و محنت در درون
يعني يک تبلور يک سرود
يعني يک سلام و يک درود
يعني معني رنگين کمان
مرز خواستن !
چه زيباست بخاطر تو زيستن ...
و براي تو ماندن... به پاي تو بودن... و به عشق تو سوختن !
و چه تلخ و غم انگيز است دور از تو بودن و براي تو گريستن ... !
اي کاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراترين زندگيست ... !
بدون تو و به دور از دستهاي مهربانت زندگي چه تلخ و ناشکيباست ... !
چه زيباست بخاطر تو زيستن ...
ثانيه ها را با تو نفس کشيدن ... زندگي را براي تو خواستن ... !
چه زيباست عاشقانه ها را براي تو سرودن ... !
بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگي... !
چه زيباست بيقراري براي لحظه ي آمدن و بوئيدنت ... !
براي با تو بودن و با تو ماندن ... براي با هم يکي شدن ... !
کاش به باور اين همه صداقت و يکرنگي مي رسيدي !
اي کاش مي دانستي مرز خواستن کجاست ...!!!!
و اي کاش مي ديدي قلبي را که فقط براي تو مي تپد ... !
* بازم منتظر پاسخ هاتون هستم بازم مر30*