بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #431  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گرگ دهن آلوده ویوسف ندریده


داستان:

هرگاه بی­گناهی مورد تهمت واقع شود از مصراع مثلی بالا به منظوراثبات برائت و بی­گناهی خویش استفاده می­کند. این مثل مصراع دوم بیتی از یکی از غزلیات سعدی شیرازی است.


اما ریشه­ ی تاریخی این مثل :
«یعقوب» پسر «اسحاق» که از انبیای بنی اسراییل است از دو همسرش به نام «لیا» و «راحیل» و دو کنیز به اسامی «بلهه» و «زلفه» دوازده پسر به وجود آورد که در کتب مذهبی به نام اسباط معروفند. نام این اسباط چنین است :

«روبیل»، «شمعون»، «لاوی»، «یهودا»، «ایساخو» و «زابلیون» فرزندان لیا،
«یوسف» و «بنیامین» فرزندان راحیل،
«دان» و «نفتالی» فرزندان بلهه کنیز راحیل،
«جاد» و «اشیر»، فرزندان زلفه کنیز لیا،
که همگی در خدمت پدر بودند و یک جا زندگی میکردند. شبی یوسف خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده گزارده­ اند.
جریان خواب را به عرض پدر می­رساند ، یعقوب به او بشارت می­دهد که رویای صادقانه است و قریبا از طرف خدای متعال به مقامی ارجمند نایل خواهد آمد. ضمنا به یوسف موکدا سفارش کرده است که این خواب را به هیچ کس به ویژه برادرانش نگوید زیرا حس حقد و حسادتشان تحریک می­شود و ممکن است برای وی ایجاد زحمت کنند.
اتفاقا یوسف در آن هنگام پسری زیبا طلعت و پاکیزه اندام و دلربا بود. هنوز دوازده سال از سنش نگذشته بود که مادرش راحیل درگذشت و او و برادرش بنیامین بی­مادر شدند. چون این دو طفل خردسال از طرف پدر احتیاج به نوازش بیشتر داشتند لذا یعقوب آن­ها را بیشتر از سایر فرزندانش دوست می­داشت خلاصه آن­که موضوع خواب یوسف هم دراین زمینه مزید برعلت گردیده علاقه پدر را تشدید کرده بوده است. با وجود آن­که یعقوب در اخفاء و پنهان داشتن علاقه و محبتش نسبت به یوسف و بنیامین میکوشید مع هذا حقیقت مکتوم نمانده نایره حسد و غیرت برادران یوسف زبانه کشید. انجمنی ترتیب دادند و پس از شور و کنکاش فراوان تصمیم به قتل یوسف گرفتند. دلیل و منطقشان این بود که چون یوسف از بین برود یعقوب چند صباحی از فراقش بیتابی می­کند و بر اثر مرور زمان عشق یوسف فراموش می­شود و علاقه پدر به سوی ایشان معطوف خواهد گردید. هر یک از برادران در آن انجمن برای نابودی یوسف راهی پیشنهاد کرد و طریقی اندیشید اما یهودا که عاقلتر از دیگران بود قتل یوسف را که هیچ گناهی مرتکب نشده بود دور از عقل و دین و وجدان دانسته مصلحت در این دید که او را در سر راه بیت المقدس و مصر در چاهی بیندازند تا کاروانی او را بردارد و با خود به جای دوردست ببرد. در واقع با این تدبیرهم مقصود برادران حاصل می­شد و هم قتل نفس روی نمی­داد.
برادران متفقا رای یهودا را پسندیدند و نزد پدر شتافتند تا اجازه فرماید که چون برای تعلیف و چرانیدن گوسپندان و سرکشی از مزارع به صحرا می­روند یوسف را نیز همراه برند زیرا به قدری یوسف را دوست دارند که نمی­توانند دوری و مفارقتش را تحمل کنند ! یعقوب اظهار نگرانی کرد که ممکن است به علت جوانی و اشتغال به امور گله داری و کشاورزی ازیوسف غافل بمانید و او را گرگ برباید.
برادران سوگند خوردند که یوسف را چون جان شیرین مراقبت خواهند کرد تا در پرتو صفای کشتزارها و در زیر آسمان بهجت انگیز کنعان جست و خیز و بازی کند و جسم و جانش نشاط و انبساط یابد. یعقوب با نهایت بی میلی خواهش فرزندان را پذیرفت و بامدادان که تازه نسیم صبح وزیدن گرفته بود برادران نابکار، یوسف را برداشته یکسر بر سر چاه رفتند و او را برهنه کرده در نهایت قساوت و بی رحمی به چاه افکندند.
شامگاهان که تاریکی همه جا را فرا گرفته بود با قیافه­ ی مغموم و غمگین به خدمت پدر آمدند و پیراهن یوسف را که قبلا به خون حیوانی آلوده کرده بودند در کنارش نهاده عرض کردند : ای پدر ! می­دانیم که قول وگفتار ما را در عین صداقت و درستی باور نمی­کنی ولی حقیقت این است که یوسف را نزد اسباب و اثاثیه گذاشته به دنبال اسب دوانی و تیراندازی رفته بودیم. گرگ از کمینگاه خارج شده و او را پاره پاره کرد .... این پیراهن خون آلود اوست که به حضور آوردیم تا بر صحت گفتار و عرایض ما گواه باشد.
یعقوب پیراهن یوسف را دید و گفت :« من هرگز گرگ هشیارتر از این ندیدم، پسر مرا از میان پیراهن بخورد و پیراهن بر او ندرد .»

غرض این است که چون گرگ در این میان گناهی نداشت علی هذا عبارت «گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده» از آن تاریخ مورد استناد و تمثیل قرار گرفت و شیخ اجل سعدی در غزل زیبایی به آن اشاره کرده چنین فرموده است :


ای یار جفا کرده­ ی پیوند بریده
این بود وفاداری وعهد تو ندیده

درکوی­ تومعروفم­ و ازروی تومحروم
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #432  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گشادبازی

داستان:
گشادبازی همان اسراف و تبذیراست ! هرکس در زندگانی مادی جانب اعتدال و اقتصاد را رعایت نکند و برای ولخرجی­ها و هوسبازی­هایش حدی قائل نشود، این چنین کسی را مُسرف و مُبذر و یا به زبان شیرین فارسی «گشادباز» گویند زیرا در برنامه­ ی زندگی این گونه افراد به طور کلی اقتصاد و مال اندیشی مفهومی ندارد و از فرط غفلت و مستی، پای برسر هستی می­کوبند.
گشادبازی به ظاهر واژه­ای مرکب است و ریشه ­ی تاریخی جالبی دارد که بی­مناسبت نیست اجمالی از آن واقعه را شرح دهیم.
به طوری که در تذکره ­ها مسطور است در آن تاریخ که «امیر تیمور گورکانی» بر«شاه منصور» غالب آمد و منطقه ­ی فارس را مسخر ساخت «لسان الغیب خواجه شمس الدین محمد حافظ» هنوز در قید حیات بوده است.
تیمور با شکوه و جلال خاصی وارد شیراز شد و تمام وجوه معاریف شهر به استقبالش شتافتند. تنها خواجه­ ی شیراز بود که قدرت و سیطره پادشاه گورکانی کمترین اثری در ارکان همت عالی و استغنای طبع او نداشت و گوشه ­ی عزلت را که به زعم عارفان، صدر مصطبه عزت است رها نکرد.
امیر تیمور کسی فرستاد و حافظ را به حضور طلبید.
حماری مرکوب خواجه بود بر آن سوار شد و نزد تیمورآمد. شاه گورکانی با خشونت و تندی پرسید : « چرا بر حمار خود سوار نشدی و به پیشواز ما نیامدی تا از اسب سلطنت به زیر آییم و آن چنان تجلیل و بزرگداشتی به عمل آوریم که در آینده از آن داستان­ها گویند ؟ »
خواجه­ ی شیراز که در رندی نادره زمان بود سری به علامت احترام فرود آورد و گفت :« امیربه سلامت باشد، حافظ اهل تکبر وتبختر نیست و به علاوه کرا زهره جرات است که در پیشگاه سلطان مقتدر گورکانی تمرد و جسارت ورزد. حقیقت مطلب این است که از آن بیم داشتم با مرکب ناتوانم به استقبال و پیشواز آیم ولی تراکم مستقبلین، امیر را از نیکو داشت این درویش خلوت نشین باز دارد. تصدیق می­فرمایند که در آن صورت به شکل دیگری در کتب تاریخی منعکس می­شد و آیندگان از آن به صورتی دیگر قضاوت می­کردند ! بنده ­ی کمترین برای احتراز از همین واقعه ­ی احتمالی خلوت نشینی را به درک فیض حضور و شرکت دراستقبال امیرترجیح داد.»
تیمور گفت :« در این مورد به تو حق می­دهم زیرا بعید نبود که گرفتاری­ها و اشتغال به امور مستقبلین مرا از تجلیل و بزرگداشت تو باز دارد ولی مطلب دیگری را که می­خواهم با تو در میان بگذارم این است که من اکثر ربع مسکون را با این شمشیر مسخرساختم و هزاران بلد و ولایت را ویران کردم تا سمرقند و بخارا را که وطن مالوف و تختگاه است آبادان و مفتخر سازم. تو مردک به یک خال هندوی ترک شیرازی، سمرقند و بخارای ما را می­فروشی چنان که در این بیت گفته ­ای :


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


خواجه زمین ادب بوسید و جواب داد :« از آن بخشندگی و گشادبازی است که به این روز افتاده ام .»
صاحبقران را از این لطیفه خوش آمد و خواجه­ ی شیراز را مورد تفقد و عنایت قرار داد.
این نکته را هم نگفته نگذاریم که چون شاه شجاع بسیار زیبا و خوش صورت بود دکتر باستانی پاریزی اصطلاح ترک شیرازی در شعر بالا را ناظر بر مادر شاه شجاع می­داند و می­نویسد : « شاید آن رند خانمان سوز نیز این بیت را در وصف مخدومشاه که مادرش بود سروده باشد .»
درهرصورت اصطلاح گشادبازی از آن تاریخ ضرب المثل و به جای اسراف و تبذیر بر زبان­ها جاری گردید.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #433  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گواه ِشاهد ِصادق، در آستین باشد

داستان:
این ضرب المثل موقعی به کار می‌رود که گوینده در اظهار مطلب و مدعی در اثبات دعوی، ‏محتاج دلیل آشكار نباشد و امارات و قراین موجود بر اثبات حقیقت و حقانیت کفایت ‏کند.
اصل ضرب المثل بالا « عاشق، صادق بُوَد » و بعدها به درخواست موضوع و مطلب تحریف ‏شد که در ادامه به شرح ریشه ­ی تاریخی آن می‌پردازیم. ‏
بعد از انقراض سلسله­ ی تیموریان به خصوص درعصر صفویه، فساد و انحطاط اخلاقی در ‏شهرهای بزرگ ایران به ویژه شهر اصفهان رواج داشت چه وفور نعمت و ثروت بود و مردم ‏از امنیت و آرامش نسبی برخوردار بوده‌اند.
از طرف دیگر با در نظر گرفتن جمعیت مملکت، موسسات تربیتی و مربیان کافی و بسنده ‏وجود نداشت که مردم را با تعالیم اخلاقی و مذهبی و اندرزهای حکیمانه از شادی چه‌ها ‏‏(ملاهی) و منافی باز دارند و راه راست نیكی‌ها نفسانی و برتری‌های اخلاقی هدایت ‏کنند. به همین جهات و ملاحظات جوانان مرفه و بیکاره غالبا در میخانه‌ها و معروفه ‏خانه‌ها به سر می‌بردند و بعضی از آن­ها که عشق شهوانی عقل و دینشان را ربوده بود از ‏میان زنان معروفه، معشوقه می‌گرفتند و بر اثر رقابت و همچشمی جاهلانه هرچه ‏داشتند در راه جلب علاقه و محبت معشوقه‌های هر جایی نثار می‌کردند.
یکی از جهانگردان نیز در این زمینه چنین نوشته است: ‏
‏« ایرانیان تمایل جنسی زیادی دارند. در پاره‌ای موارد برای نشان دادن شدت علاقه خود ‏به زنی بازوی خود را با آهن تفته داغ می‌کنند و می‌خواهند بگویند که آتش عشق ‏دلشان از آتشی که بازویشان را داغ می‌کند سوزناکتر است. یکی از بزرگزادگان که با ‏من دوستی نزدیک داشت سوختگی­های متعددی را که در بازو و دیگر نقاط بدنش داشت ‏به من نشان می‌داد و می‌گفت این کار را برای اظهار شدت علاقه‌ام به یک زن صیغه‌ای ‏که همواره با زن اولم در جدال بود کرده‌ام.»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #434  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



گندم خورد و از بهشت بیرون رفت

داستان:
کسی که صرفا به مصالح شخصی پای‌بند باشد و پس از نیل به مقصود، از دوستان و ‏آشنایان خاصه آنهایی که وی را در اجابت مسئول یاری کرده‌اند یاد نکند و بر اسب مراد ‏آن چنان بتازد که حتی واپس ننگرد در چنین مواردی به ضرب المثل بالا استناد کرده از ‏باب طنز و کنایه می‌گویند :
فلانی گندم خورد و از بهشت بیرون رفت.

پیداست که فرجام کار این دسته مردم غافل که وسواس شیطانی آنها را از مراتب حق ‏شناسی و سپاسگزاری باز می‌دارد همان خواهد بود که دامنگیر قهرمان اصلی این ‏داستان یعنی جد بزرگوار ما بابا آدم (آدم ابوالبشر) شده است ! ‏
چون خلقت بابا آدم (آدم ابوالبشر) از طرف پروردگار پروردگاران به انجام رسید و همچنین ‏همسرش حوا نیز زیور هستی یافت در سرای شادمانی به زندگانی مرفه و سبكبار ‏پرداختند . ‏
خدای متعال آن دو را با استفاده از کلیه نعمتها و میوه‌های بهشتی مجاز فرمود مگر میوه ‏یک درخت که همان گندم باشد.‏
ابلیس که به علت سرپیچی از فرمان الهی و سجده نکردن به بابا آدم (آدم ابوالبشر) از ‏وارد شدن به بهشت محروم شده بود در مقام انتقام برآمد و با حیله و نیرنگ که در کتب ‏تاریخی و مذهبی شرح داده شده است به بهشت درآمد و در لباس پندگویی دلسوز ‏چندان وسوسه کرد که آدم و حوا به خوردن گندم راغب شدند و از آن خوردند: یعنی از ‏گندم بهشت خوردند و عورتهایشان نمودار شد . به ناچار از برگهای بهشتی خود را ‏پوشانیدند و سترعورت کردند . ‏
آری سركشی و نافرمانی آدم از پروردگارش موجب زیان و ضرر گردیده است. خدای ‏تعالی ایشان را از نعمت بهشت محروم ساخت و ندا داد که: آیا شما را از این جهت نهی ‏نکردم و نگفتم که شیطان شما را دشمنی آشکار است ؟ ‏
در این هنگام آدم و حوا از کرده خود پشیمان شدند و زبان به توبه گشودند . ‏
خدای تعالی توبه آنها را قبول کرد و آن دو را آمرزید. آدم و حوا از پذیرش توبه امیدوار ‏گشتند که حتماً در بهشت می‌مانند و از نعمتهایش کامیاب خواهند شدند ولی فرمان ‏خدا برخروج آنها از بهشت و نزول به زمین صادر گردید و به ایشان خبر داد که این ‏دشمنی میان آدم و شیطان همچنان ادامه خواهد داشت ولی باید از اندیشه‌های بد ِ ‏شیطان به دور باشند و هدایت الهی را هیچ گاه از نظر دور ندارند تا رستگار شوند :« پس ‏درخت طوبی شاخه‌های خود را به هم آورده آدم و حوا را بر گرفت و از بهشت بیرون ‏انداخت. آدم به کوه سر اندیب در هندوستان فرود آمد و صد سال درآنجا گریست تا توبه ‏او قبول شد .» ‏
روایت است که آدم ابوالبشر (بابا آدم) پس از خروج از بهشت به پیرا گَردی (طواف) ‏خانه‌ی آباد (بیت المعمور) که موضع آن همین خانه کعبه است مامور گردید و به انجام ‏نیایگاهان (مناسك) حج پرداخت . ‏
آن گاه به اشارات پروردگار نیرومند به کوه عرفات شتافت و در طلب حوا به تجسس ‏پرداخت . ‏
اتفاقاً حوا نیز از جده به آن حدود آمده بود . هر دو در زیر آن کوه یکدیگر را دیدند ولی ‏نشناختند . جبرئیل امین سبب معرفت و آشنایی آنها شد و بدین جهت آن کوه را کوه ‏عذفات و آن شهر را به مناسبت نزول و مدفن حوا که جده آدمیان است شهر جده گویند . ‏
آدم و حوا سپس به جانب سر اندیب به راه افتادن و به زندگانی زناشویی و بقای نسل ‏پرداختند. هربار که حوا حامله می‌شد یک پسر و یک دختر می‌زایید که آدم به موجب ‏وحی آسمان، دختر بطنی را با پسر بطن دیگر در سلک ازدواج می‌کشید و این امر ‏موجب تکثیر نسل و تشکیل جوامع بشری گردید . ‏
در خاتمه برای مزید اطلاع خواننده محترم لازم است این نکته را متذکر شود که به گفته ‏فقیه دانشمند شادروان سید محمود طالقانی : ‏
‏«... این بهشت که آدم در آغاز در آن می‌زیست نباید بهشت موعود باشد ... چون کسی ‏که اهل این بهشت گردید از آن بیرون نمی‌رود و محیط وسوسه شیطان نمی‌باشد به ‏این جهت عرفای اسلامی برای بهشت نخستین و فرو افتادن آن توجیهاتی نموده به ‏تاویلاتی پرداخته‌اند ... ‏
چنان که در روایت معتبر آمده است:« این بهشت از باغهای زمین بوده و آفتاب و ماه بر آن ‏می‌تافته. اگر بهشت جاودانه بود هیچ گاه از آن بیرون نمی‌رفت و ابلیس داخل آن ‏نمی‌شد .» تا آنجا که بعضی از مفسرین برای تعیین و سرزمین آن بهشت بحث ‏نموده‌اند. ‏

بقول حافظ شیرازی:

پدرم روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت ‏ ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #435  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گرگ باران دیده

داستان:
این ترکیب وصفی که اکنون به صورت ضرب المثل درآمده کنایه از افراد مجرب و آزموده است که گرم و سرد روزگار را چشیده، نشیب و فراز زندگی را در نور دیده، در بوته سختی­ها و دشواری­ها آبدیده شده باشند.
مثل بالا بیشتر درمحل ذم و کمتر به منظور مدح و ستایش به کار می­رود.
علامه دهخدا در مورد این مثل سائر و مصطلح معتقد است که :
« گرگ بچه از باران می­ترسد و در وقت باران از سوراخ خود بیرون نمی­آید هرچند گرسنه و تشنه باشد، اما چون گرگی بیرون خانه ­ی خود باشد و از اتفاقات، او را باران درگیرد و ببیند از او آفتی و ضرری نمی­رسد بار دیگر دلیر می­شود و از باران خائف نمیگردد .»
اگر به همین دلیل و علت بسنده کنیم باید بگوییم گرگ بچه باران دیده ! نه گرگ باران دیده­، زیرا واژه­ی گرگ در این ترکیب وصفی ناظر بر گرگ­های بزرگ است که در صحاری و بیابان­ها به دنبال طعمه تلاش و دوندگی می­کنند. اگر غرض و مقصود گرگ بچه بود اولا گرگ بچه را به جای گرگ در مثل بالا به کار میبردند.
شادروان دکتر محمد معین هم در فرهنگ جامع و بی نظیر خود به نقل از سایر فرهنگ­ها ذیل واژه­ ی گرگ راجع به ریشه­ ی این ضرب المثل می­نویسد :« گویند گرگ از باران می­ترسد و در باران از سوراخ خود بیرون نمی­آید اما همین که در صحرا باشد و باران بخورد دیگر ترسش می­ریزد .»
ولی از همه ­ی اینها محتمل­تر « گرگ بالان دیده » می­باشد که در اینجا معنی لغوی «بالان» به معنای دام و تله است. یعنی گرگی که یک بار در تله افتاده باشد و یا از دام و کمین شکارچی رسته باشد تجربه­ای گرانبها دارد و به قولی دیگر گرفتار نخواهد شد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #436  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گنج قارون دارد

داستان:
قارون در ادبیات فارسی کنایه از کسی است که در اندوختن مال و ثروت زیاده خواه و در راه خدا دیناری صرف نکند .
مقصود از گنج قارون در اصطلاح عامیانه به اموال بی قیاسی اطلاق می شود که از طریق نادرست به دست آید و به فرجام نسبت به صاحب مال و ثروت وفا نکند .
این ضرب المثل در جای دیگر هم به کار می رود وآن موقعی است که از ممسک و بخیلی طلب مال و اعانت و امداد شود و او برای آن که متقاضی را از سر خویش باز کند جواب می دهد : « مگر گنج قارون دارم ؟ »
اکنون باید دید قارون کیست و گنج قارون تا چه میزان و مبلغ بوده و چه سرانجامی برای صاحبش داشته است.
قارون که به لغت عبری او را قاروج می گویند به روایتی عموزاده حضرت موسی بوده و صورتی زیبا داشت.
در اوایل کار غاشیه اطاعتش را بر دوش می کشید به قسمی که در حفظ و خواندن تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود . صنعت کیمیا را که تا آن زمان غیر از حضرت موسی هیچ کس ندانسته بود از حضرتش بیاموخت و بدان وسیله ثروتی عظیم جمع آوری کرد که به قولی چهل شتر کلیدهای خزائنش را می کشیدند .
به قولی دیگر: « چندان زینت داشت که چهل مرد کلید در گنجها بر دوش می کشیدند ».
به روایت دیگر: « وی را هفتاد هزار دیگ رویین بود پرزر کرده و در خانه ها نهاده ، وهر خانه ای را کلیدی بود زرین و قفل نیز زرین . هر کلیدی یک مثقال و چندانی کلید بود که نه مرد قوی به کار بایستی آن را از جای برداشتی ... چون وی را مال جمع شد در عوض شکر نعمت علم بی نیازی افراشت » .
پیوسته ثروت خویش را به رخ بنی اسراییل می کشید و در جاه طلبی افراط می کرد و از بخل و حسد سهمی سرشار داشت . بارها می گفت :« در صورتی که پیغمبری برای موسی و سرپرستی قربانگاه و خیمه اجتماع با هارون باشد پس برای من چه خواهد ماند ؟ »
روشندلان بنی اسراییل از سر نصیحت با او گفتند: « ای قارون به مال دنیا دلشاد و مغرور مباش زیرا خداوند کسانی را که دلباخته مال شوند و تنها آن را مایه مسرت خود سازند دوست نمی دارد . این مال و ثروت را در راه کمک به قوم خود صرف و احسان کن » ولی قارون به سخنان ایشان گوش فرا نداده و در پاسخ گفت: « من مال فراوان و ثروت بیکران را درپرتو علم و دانش خود اندوخته ام و خداوند تنها مرا سزاوار این نعمت شناخته است و کسی را در مال من نصیبی و حق اظهار نظری نیست ».
قارون روزی در زیباترین لباس و نفیسترین جواهر و در موکبی عظیم با چتر شاهی از جلال و جبروت به راه افتاد تا تجمل و حشمتش را به قوم بنی اسراییل نشان دهد . وقتی چشم مردم به او افتاد آنان که شیفته ظواهر و جواهر بودند بی اختیار گفتند :« ای کاش که ما نیز دستگاهی چون قارون داشتیم » ولی دانشمندان و روشندلان قوم که به حقایق حیات آگاه بودند در جواب آن دسته از مردم گفتند :« وای بر شما که اشه ی بو گرفته دنیا چشم دلتان را کور کرده است . ثروت روحی که نزد خدا اندوخته گردد و با تقوی و صلاح توام باشد بر گنج و ثروت قارون که موجب ظلم و سرکشی شود برتری دارد »
یک روز موسی به قارون تکلیف کرد که چیتـَک (زکوت) مالش را بپردازد . قارون در ادای چیتـَک (زکوت) بخل ورزید ولی چون به قدرت و نفوذ موسی واقف بود حیله و تدبیری اندیشید تا موسی را به سلاح تهمت و افترا مورد حمله قرار دهد و آبرویش را بریزد .
پس جمعی از اوباش و جهال بنی اسراییل را با خود متفق ساخت و زن روسپی بدکاره ای را نیز طبق زر و جواهر داده و با وی مقرر کرد که وقتی علما و اشراف بنی اسراییل مجتمع شوند و موسی به موعظه و نصیحت مشغول گردد او را به زنا متهم سازد .
چون موعد مقرر فرا رسید قارون با تجمل و غرور به آن انجمن آمده در برابر موسی بنشست و آغاز تمسخر و استهزا کرد . آن گاه به موسی گفت: « آیا زانی را مطابق تورات نباید سنگسار کرد ؟ »
موسی جواب داد: « چرا » قارون گفت: « پس در این صورت تو باید سنگسار شوی زیرا اطلاع موثق دارم که با فلان زن بدکاره ای زنا کردی » موسی زن موصوفه را احضار کرد و سوگند داد که حقیقت را در حضور قوم بیان کند . حقانیت و بیان نافذ موسی به قدرت خداوندی چنان در روحیه آن زن اثر گذاشت که بدون اختیار گفت :« قارون مرا مبلغی رشوت داد تا بگویم موسی با من زنا کرده ، ولی اکنون گواهی می دهم که موسی پیغمبر بر حق است و از عمل خود بدین وسیله اظهار ندامت و پشیمانی می کنم » .
موسی از شنیدن این سخن بر کمال شقاوت قارون اطلاع یافته غضبناک شد و دست مناجات برآورده قارون را نفرین کرد . همان لحظه جبرییل امین نازل شد . فرمان الهی رسانید که :« ای موسی ، ما زمین را مطیع تو ساختیم تا هرچه خواهی درباره قارون عمل کنی .» موسی مسرور و مبتهج گشته به حاضران مجلس گفت :« خداوند مرا بر قارون مسلط ساخت . هرکه تابع و پیرو اوست با وی باشد و آنان که تبعیت نمی کنند از وی دوری جویند » .
اسراییلیان متوهم گشته از قارون دوری جستن به جز دوکس که یکی دائان و دیگری ایزان نام داشت . آنگاه موسی نزد قارون رفته گفت : ای زمین او را بگیر. زمین زیر پای قارون دهان باز کرده تا کعبش را گرفت.
قارون پوزخندی زد و گفت :« باز این چه سحر است که می کنی ؟» موسی دوباره فرمان داد : ای زمین او را بگیر. و تا زانوی قارون در زمین فرو رفته آغاز اضطراب کرد .
نوبت دیگر فرمان داد تا کمر قارون در خاک فرو رفت . قارون تازه فهمید که سحرو جادو در میان نیست و شروع به زاری کرده ، گفت :« ای موسی ، مرا آزاد کن تا برای همیشه در امر و فرمان تو باشم و تمام اموال و ثروتم را در اختیار تو قرار دهم »
موسی مجدداً بر زبان آورد که : ای زمین او را بگیر و تا گردن قارون در زمین فرو رفته بیشتر از پیشتر لوازم نیاز و زاری به تقدیم رسانید اما فایده ای نداد و زمین به دستور موسی او را به تمامی در کام کشید و خانه و گنجهایش نیز به موجب فرمان موسی در زیر زمین نابود گشت .
اعتقاد علمای یهود بر آن است که در این قضیه از معاریف و روسای بنی اسراییل تعداد چهارده هزار و هفتصد نفر با قارون به قعر زمین فرو رفتند .
باری ، آنان که تا دیروزبه جاه و مال قارون رشک می بردند پس از این واقعه متوجه شدند که ثروت وسیله عزت و نزدیکی به خداوندی نیست و چه بسا مال و خواسته که موجب هلاک و زیان دیدن خواهد بود . چون به این حقیقت واقف شدند گفتند :« آه ، که اگر لطف خدای متعال نبود ما نیز در پی قارون رفته بودیم .


گنج قارون که فرومیرود ازقهرهنوز
خوانده باشی که هم ازغیرت درویشانست


( حافظ)

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #437  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



گرز رستم گرو است

داستان:
عبارت مثلی بالا از نظر معنی و مفهوم واقعی ناظر بر عظمت شهر تهران است که از عصر قاجاریه و پایتخت شدن آن که رو به گسترش و بزرگ شدن گذاشت به کار می­رفت ولی از نظر مجازی و استعاره­ای هنگامی مورد استعمال و استناد قرار می­گیرد که مشکلات بزرگی در امر زندگی یا سایر امور مهم رخ دهد و بخواهند عظمت آن مشکل را بنمایند،
در آن صورت می­گویند :
گرز رستم در اینجا گرو است،
یعنی : این مشکل علی رغم گفته­ ی شاعر« مشکلی نیست که آسان نشود » ، سنگلاخ ناهمواری است که برای تسطیع و هموار کردن آن « گاو نر میخواهد و مرد کهن »
چنان­چه آن امر مهم در شهر تهران رخ داده و دفع و رفع آن خالی از اشکال نباشد اصطلاحا می­گویند :
« اینجا تهران است، گرز رستم در اینجا گرو است »
اطلاع و آگاهی از ریشه­ ی تاریخی و علت تسمیه این عبارت و اصطلاح مستلزم آن است که شهر تهران را بهتر بشناسیم تا بدان وسیله گرز رستم به دست آید .

قصبه تهران در شمال شهرقدیمی و تاریخی ری در میان انبوهی از جنگل که تا قله ­ی توچال را در برگرفته بود قرار داشت و جنگل مزبور به علت وفور حیوانات وحشی و شکاری به ویژه قرقاول و آهوی جنگلی به نام شوکا بهترین شکارگاه ساکنان ری قدیم بوده است که متاسفانه بر اثر عدم توجه و قطع بی امان درختان حتی یک اصله درخت جنگلی در کوههای شمیرانات دیده نمی­شود و همه از بیخ و بن کنده شده به کلی محو و نابود گردیده است.
شهر تهران از زمان شاه طهماسب اول رونق و آبادی یافت زیرا چون جد اعلای صفویه سید حمزه در جوار حضرت عبدالعظیم مدفون است شاه طهماسب گاهگاه که به زیارت آن دو مرقد شریف می­رفت حین عبور و مرور در حوالی تهران به شکار می­پرداخت و رفته رفته به عمران و آبادی آن رغبت کرده در سال 961 هجری به فرمان او بارویی دورآن بنا کردند که شش هزار گام دورآن بود و به عدد سوره­ های مبارکه قرآن 114 برج برای بارو قرار دادند و در هربرجی یک سوره از قرآن مجید را دفن کردند. چهار دروازه برای شهر ساختند که در عصر قاجاریه به دروازه تبدیل یافت .
این نکته هم ناگفته نماند که چون خاک دور بارو کفایت ساختن قلعه و بروج را نکرد از دو چال خاک برداشتند (چال میدان و چال حصار) که از همان وقت این دو محل به این دو اسم موسوم شد .
تهران چند بازار دارد که از همه معروف­تر و قدیمی­تر بازار و سرای امیر از بناهای میرزا تقی خان امیرکبیر است. از چهارسوهای معروف تهران هم چهارسو کوچک است که به گفته­ ی شادروان عبدالله مستوفی :
« ... در زیر طاق چهار سو بزرگ تهران شکل یک گرز که خیلی بزرگ و اغراق آمیز است از گچ ساخته شده و روی آن نوشته­اند گرز رستم. این اصطلاح قدیمی عوامانه شاید از این راه مصطلح شده باشد که طبقه عوام هروقت میخواستند از اشکال زندگی و عظمت تهران و اشخاص آن و حق حسابی که به عقیده آن­ها در آن رایج بود چیزی بگویند جمله­ ی :
« اینجا را تهرانش می­گویند ، گرز رستم در اینجا گرو است » را به کار می­بستند . شاید افسانه­ای هم برای گرو بودن گرز رستم در تهران باشد که من نشنیده باشم ...»

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #438  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



گربه­ ی مرتضی علی

داستان:
به افراد «ابن الوقت» و کسانی که نان را به نرخ روز بخورند و همواره جهت منافع خود را در هر زمان و مکانی منظور داشته باشند ، گربه مرتضی علی گفته می­شود و یا به اصطلاح دیگر می­گویند :
« فلانی گربه­ ی مرتضی علی است از هرجا بندازید با دست به زمین می­آید و پشتش به زمین نمی­رسد .»

اما ریشه تاریخی این ضرب المثل :
گربه حیوانی است که در بیشتر خانه ­ها هست و روی دیوارها و پشت بام­ها دیده می شود . چنگال­ها و دندان­ها و نیش بسیار تیز دارد. با آدمی انس می­گیرد و در عین مکاری وحیله گری ، حیوانی تمیز و پاکیزه است که چون سیر شد دست و رویش را با آب دهان می­شوید. دوست دارد با کودکان بازی کند ولی چون اذیتش می­کنند غالبا از آن­ها می­گریزد و در آغوش زنان و مردان خانه جای می­گیرد .

اما مثل مورد بحث یعنی گربه مرتضی علی علاوه بر آن­که با وضع جسمانی و ساختمان دست و پای گربه مرتبط است چون ریشه تاریخی نیز دارد از آن فی الجمله بحث می­شود :
جای شک و تردید نیست که مرتضی علی تا جایی که در تاریخ آمده است اهل گربه بازی و کبوتربازی و از این قبیل بازی­ها نبوده و اگر هم که به فرض محال بوده، آن فرصت و مجال را نداشته که در دوران زمامداری و خلافت به این گونه اعمال متبادر شود. پس این فرضیه پیش می­آید که این مرتضی علی صاحب گربه­ ی معروف، شخص دیگری غیر از علی بن ابی طالب است که متاسفانه تاکنون با وجود مراجعه به کتاب­های بسیار و پرسش و پژوهش از صاحب نظران هویتش به درستی مشخص نگردیده است.

تنها پاسخی که در این مورد از چند نفر شنیده­ایم این بوده است که گربه­ ی مرتضی علی در اصل گربه ­ی «مرتاض علی» بوده و نام مرتاض علی به علت قرابت ذهنی و مرور زمان به مرتضی علی تبدیل شده است. راجع به مرتاض علی همچنین نقل کرده ­اند که این مرد از مرتاضان هندی بود . سالی به ایران آمد و چند چشمه تردستی و به اصطلاح عمومی شعبده بازی و چشم بندی نشان داد. از جمله شیرینکاری­هایش گربه ­ی سیاه براق دست پرورده­ای بود که آن حیوان را گاهی سر و گاهی از پا یا دم در حال چرخش به هوا پرتاب می­کرد.
این گربه­ ی مرتاض علی به هر شکلی که پرتاب میشد با دو دست پایین می­آمد بدون آن­که پشتش به زمین برسد و یا احساس کمترین ناراحتی کند. البته این گفته و شایعه به جهات مختلف قابل قبول نیست و نمی­توان آن را ریشه ­ی مستند و موجه قرار دارد.
نخست این­که هویت این مرتاض علی معلوم و مشخص نیست که در درچه عصر و زمانی می­زیست.
دوم این­که با چهار دست و پا پایین آمدن اختصاص به گربه­ ی مرتاض علی ندارد که آن را به صورت امثله سائره درآورده باشد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #439  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گربه ­ی عابد

داستان:
گربه ی عابد به کسانی اطلاق میشود که در لباس زهد و تقوی اعمال ریاکارانه از آنان سربزند و در کسوت خدمتگزاری و نوع دوستی مردم را فریب دهند ، خود را امین و صادق و منزه و متقی جلوه دهند ولی از هر عمل و حقه بازی که متضمن منافع و مصالح شخصی باشد خودداری نورزند.

این گونه افراد گندم نما و جوفروش را اهل اصطلاح گربه­ ی عابد می­خوانند و مردم ظاهربین را از زهد فروشی آنان برحذر می­دارند .
اما ریشه و منشا تاریخی این ضرب المثل :
«خواجه عمادالدین فقیه کرمانی» معروف به عماد فقیه از مشایخ عرفا و شعرای کرمان است که در نیمه ­ی دوم قرن هشتم هجری به عهد امیرمبارزالدین محمد و شاه شجاع سلاطین آل مظفر در کرمان می­ز­یست و این دو پادشاه نسبت به او اخلاص و ارادت می­ورزیده ­اند .
عماد فقیه با وجود مقام فقاهت شعر می­گفت و مخصوصا در سرودن غزل توانا بود. عماد فقیه در کرمان زاویه و خانقاهی داشت که صوفیان کرمان و افرادی که به شیخ ارادت می­ورزیده­ اند در آن خانقاه جمع می­شدند اما اخلاص و ارادت مردم نسبت به عماد تنها از جنبه شعر و شاعری و فقاهتش نبوده است بلکه عماد فقیه گربه ای داشت و آن را طوری تعلیم کرده بود که چون نماز می­گزارد آن گربه نیز به متابعت وی در رکوع و سجود می­رفت و چنان وانمود می­شد که گربه عابد مانند نمازگزاران صف جماعت شیخ را اقتدا می­کند .
پیداست که مردم ظاهربین ازجمله مبارزالدین محمد و شاه شجاع این معنی را حمل بر کرامت عماد فقیه کرده بیش از پیش در راه اخلاص نسبت به شیخ می­کوشیدند و تقرب به آستانش را اجری کریم و فوزی عظیم می­پنداشتند .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #440  
قدیمی 01-23-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گرنگهدار من آنست که من می­دانم

داستان:
ایمان به خدا و توکل به عنایت پروردگاری از نعمتهای موهوبی است که چون نصیب آدمی شود به جرات می توان گفت به همه چیز دست یافته و هیچ عاملی نخواهد توانست که او ر در مسیر زندگی شیرین رویاانگیزش منحرف سازد .
افراد معتقد و مومن سعادتمندترین مردان روزگار هستند زیرا چون نقطه اتکای خویش را قوی و زورمندی ببینند و به طور کلی به اصل و اساس لایزالی پای بند هستند لذا هرگونه محرومیت و ناکامی را از روزنه دیده و خواسته معشوق و معبود نگریسته برآن لبخند می زنند و شداید و سختیها را به حسن قبول تلقی می کنند . ورد زبانشان همواره ضرب المثل منظوم بالاست و به هنگام تلخکامی برای آرامش خاطر چنین زمزمه می کنند :
گرنگهدارمن آنست که من می دانم
شیشه را دربغل سنگ نگه می دارد


اکنون به واقعه ای تاریخی بپردازیم که این شعر را به صورت ضرب المثل درآورده است .
آقامحمدخان قاجار در دوران سلطنت خویش دوباربه جنگ روسها و فتح گرجستان شتافت . بار اول در سال 1029 هجری قمری با شصت هزار سپاهی به گرجستان عزیمت کرد و هراکلیوس ولی آنجا را که به جانب روس متمایل بود گوشمالی داده شهر تفلیس را قتل عام و کلیساها را خراب کرد . کشیشها را دست و پا بسته در آب افکند و دختران و پسران تفلیسی را به اسارت گرفت .
بار دوم در سال 1211 هجری بود که خبررسید کاترین ملکه روسیه سپاهی بیکران به جانب ایران گسیل داشته گرجستان و دربند و باکو وگنجه و طالش در معرض خطرقرار گرفت .
آقا محمدخان جنگ با امیر بخارا را به تعویق انداخته سریعاً به سوی گرجستان حرکت کرد ولی در همان اوقات کاترین فوت شد و جانشین او پل امر به مراجعت لشکریان منصرف شده به سوی قراباغ شتافت و تصمیم به تسخیر قلعه شوشی گرفت چه ابراهیم خلیل خان رییس ایل جوانشیر و حاکم قلعه شوشی سر مخالفت داشت و به هیچ وجه حاضر به اطاعت و تمکین نبود . توضیحاً یادآور می شود که قلعه شیشه هم می گفتند و در کتب تاریخی با هر دو اسم معروف و مشهور است . سرسلسله قاجار قلعه شوشی یا شیشه را در محاصره گرفت و برای آنکه از خونریزی و کشتار جلوگیری شود این شعر را برای ابراهیم خلیل خان حاکم قلعه فرستاد :

زمنجنیق فلک سنگ فتنه می بارد
تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار؟

که منظور از آبگینه حصار همان قلعه شیشه یا شوشی است . ابراهیم خلیل خان که سرتسلیم و اطاعت نداشت این شعر را که منسوب به خیرانی است در پاسخ آقا محمدخان فرستاد :


گرنگهدار من آنست که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد


که البته در این بیت مراد و مقصود ابراهیم خلیل خان از شیشه همان قلعه شیشه یا شوشی بوده که با استفاده از صنعت شعری ابهام آن را به کار برده است .درهرصورت شعر بالا از آن تاریخ ضرب المثل شد و بالمناسبه مورد استناد و تمثیل قرار گرفت .
برای آنکه فرجام کار دانسته شود یادآور می شود که قلعه شوشی به زودی فتح شد ولی این آخرین فتح آقا محمدخان قاجار بود زیرا چند روز بعد در شب جمعه بیست و یکم ذیحجه سال 1211 هجری به دست دو نفر مجرم که حکم قتلشان را صادر کرده بود به قتل رسید .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:59 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها