تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
كناره گيري يك امپراتور
« ديوكلس، پسر يك غلام آزاد شدة اهل دالماسي »، در سال 282 ميلادي و در پي دورههاي كوتاه مدت حكومت چند امپراتور ـ به علت مرگ و قتل توسط سپاهيان ـ به مقام امپراتوري روم برگزيده شد. و « از آن پس خود را ديو كلتيانوس ناميد. » البته وي قبل از آن « بر اثر استعدادهاي درخشان و ملاحظه كاريهاي با نرمشش به مقام كنسولي، پرو كنسولي، و فرماندهي گارد سلطنتي ارتقا يافته بود. وي مردي نابغه بود كه در جنگ مهارتي نداشت اما در كشورداري خبره بود. » وي براي ادارهي هر چه بهتر امپراتوري، قلمرو خود را به دو قسمت تقسيم كرده و « سردار بسيار لايقي را به نام ماكسيميانوس با خود در امپراتوري شريك ساخت. ... شش سال بعد، براي اينكه ادارة امور و دفاع آسانتر شود، هر يك از دو آوگوستوس، قيصري به عنوان دستيار و جانشين خود انتخاب كردند. ... هر آوگوستوس تعهد ميكرد كه پس از بيست سال به نفع قيصر خود كنار رود، و قيصرش قيصر ديگري را منصوب كندتا به نوبة خود دستيار و جانشين او باشد. » ديوكلتيانوس در مدتي كه قدرت را در دست داشت به اين اقدامات دست زد: 1 ـ تقسيم قلمرو امپراتوري روم به چهار قسمت خود مختار براي ادارهي هر چه بهتر كشور. 2 ـ به جريان انداختن پول سالمي كه ثبوت وزن و خلوص طلاي سكههاي آن تضمين شده بود. 3 ـ تقسيم مواد غذايي ميان بينوايان، به رايگان و يا به بهايي معادل نصف قيمت بازار. 4 ـ براي مبارزه با بيكاري به كارهاي عام المنفعة وسيعي دست زد. 5 ـ تحت نظارت گرفتن واردات و صادرات به منظور تأمين تداركات شهرها و سپاه. 6 ـ معين كردن بهاي قانوني همة اجناس و مزد كارهاي مهم، براي مبارزه با محتكراني كه قيمتهاي اجناس را به ناحق بالا بردهاند. البته در كنار اين اقدامات مشكلاتي نيز در قلمرو وي بوجود آمد كه از جمله مهمترين آنها ميتوان به وجود بوروكراسي گسترده براي انجام نظارت دقيق دولت بر امور جاري كشور و فشار بيش از حد بر مردم براي پرداخت ماليات و ... اشاره كرد.
اما آنچه كه فرجام كار اين غلامزادهي به مقام امپراتوري رسيده را در صفحات تاريخ از همهي همگنانش بالاتر برده است،
اين است كه وي سرانجام در كمال اختيار و قدرت از كار كناره گيري كرده و قدرت را طبق قول و قرار قبلي به معاونش سپرد. و حتي وقتي كه دستيارش ماكسيميانوس « به او فشار آورد كه دوباره قدرت را در دست گيرد ... پاسخ داد كه اگر ماكسيميانوس كلمهاي زيبايي را كه در باغش كاشته است ميديد، از او نميخواست كه اين لذت را فداي نگرانيها و خستگيهاي فرمانروايي كند.»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گربهي ناصرالدين شاه
ببري خان به غلط، نام گربهاي بود آلا پلنگ كه شاه او را بسيار دوست ميداشت. در آن اوان شاه را تبي سخت عارض شد و روزي چند در بستر بيماري و ناتواني بخوابيد. گربه مزبور كه تازه بچه آورده بود روز بعد به اقتضاي طبيعت به تغيير مكان آنها پرداخت. هنگامي كه يكي از بچههايش را به دندان گرفته و از كنار بستر ميگذشت. زبيده خانم ملقب به امينه اقدس به درون اتاق آمد و در را كه گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست. گربه همين كه راه بيرون شدن را بسته ديد چند دور گرد بستر گشت و در پاي شاه سرگردان ايستاد. زبيده خانم از مشاهدهي اين حال رو به شاه كرده گفت: قربان امشب عرق خواهيد كرد و تب خواهد بريد. از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و پس از آن ببري خان مقامي بلند يافت و داراي تشك اطلس و پرستار و خوراك مخصوص شد. زندگي خصوصي ناصرالدين شاه، دوستعلي خان معير الممالك، ص 88.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
... امير نظام هفته اي دو روز مستمراً بدروازه غربي تهران مي رفت و در بالاخانه دروازه مي نشست و هر متاعي از خارجه وارد مي كردند، در گمرك نگاه مي داشتند تا امير نظام آنها را معاينه نمايد و هر جنسي را كه صلاح نمي دانست به ايران وارد شود حكم به استرداد آن مي داد. و از اين جهت تجار و بازرگانان هر جنس جديدي را از امتعه خارجه مي خواستند به ايران حمل كنند ابتداء نمونه اي از آن را مي آوردند و به امير نظام ارائه ميدادند. هرگاه اجازه ورود مي داد وارد مي كردند والا معامله و حمل آن را موقوف مي داشتند. و مرحوم آقا علي از مرحوم معين الدوله احمد ميرزا حكايت مي كرد كه يكروز با اميرنظام بدروازه امام زاده حسن(دروازه قزوين)رفته بودم براي تماشاي امتعه خارجه كه تجار از نظر امير مي گذرانيدند، و چون بنشستم يكنفر از خرازي فروشان صندوقي پيش گذاشته و نمونه ها از امتعه خارجه بيرون مي آورد و امير يك يك را ديده و از قيمت و خواص آنها سوال كرده و اجاره ورود يا رد آن را مي فرمود. تا آنكه قوطي مقوائي باز نموده و شاخه گلي مصنوعي بيرون آورده بدست اميرنظام داد و شاخه ي آن از مفتول نازك آهني و برگ و گل آن پارچه هاي رنگين و پرهاي لطيف بعضي طيور بود. فرمود صنعتي ظريف نموده اند ليكن فايده و مورد استعمال آن رابگوي. آنمرد گفت زينتي است كه نسوان بالاي پيشاني و موهاي پيش سر نصب مي كنند. فرمود قيمت آن چيست؟ عرض كرد پانزده قران. گفت اگر كسي چند روزه اين زينت را كه خريده و في الجمله مستعمل شده بخواهد بشما بفروشد يا گرو بگذارد تا چه مقدار باو وجه نقد مي دهيد؟ آنمرد گفت وجهي در ازاي آن نمي توان داد زيرا كه پس از استعمال به پشيزي نمي ارزد. اميرنظام فرمود اين متاع و مانند آنرا كه پس از استعمال به پشيزي نيرزد البته وارد نكنيد كه مورد سياست سخت خواهيد شد. معين الدوله گفت چون ظرافت و نيكي صنعت اين زينت زنانه در نظرم خيلي جلوه كرده بود، بي اختيار گفتم با آنكه زيوري كم بهاست، چرا قدغن فرموديد كه نياورند. اميرگفت شاهزاده والا براي امثال من و شما خريداري آن ضرر و اهميتي ندارد. ليكن يقيني است كه چون استعمال اين زينت در نسوان اشراف و اعيان، متداول و معمول شد، البته تجار و رعاياي با ثروت نيز براي زنان خود ابتياع خواهند كرد و در حمام هاي عمومي كه با اين زينت مي روند و خودنمايي مي كنند، زن هاي مردم بي مايه مانند سبزي فروش و نظاير او تماشا كرده و نفوس سركش ايشان با آرزو و حسرت به هيجان آمده به خانه روند و مردان بيچاره ي خود را كه با رنج و مشقت بيش از روزي دو يا سه قران عايد ندارند دچارصدمات گوناگون كرده و با عربده و جدال و يا با غنج و دلال و اگر نه با مكر و فريب و خدعه هاي عجيب و غريب، آن بيچاره را ناچار كرده و به خريداري آن با دخل چند روزه خود مجبور و گرفتار سازند و او را به قرضي يا شايد سرقتي دچار نمايند كه به جز وخامت عاقبت نتيجه اي نبرند. و هر گاه پس از دو سه روز سورت شهرت آن زن تخفيفي يافت و درماندگي شوي و گرسنگي خود را ديده و راضي شود كه صرف نظر از آن كند، نتواند به قيمت آن پنج شاهي كه خرج يك ناهار ايشان است فراهم نمايد. راوي گفت پس از اين نتيجه اي نبرند. تقرير امير نظام شاخه گل را به قيمت مرقوم بگرفت و به ارباب صنايع ارائه داد و تشويق نمود تا مانند آن را بساختند و به بهاي مناسب بفروختند. منبع: نامه هاي امير كبير به انضمام نوادر الامير، تصحيح و تدوين از سيد علي آل داود، صفحات 306 و 307.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرحوم حاجي ابراهيم خان صديق الممالك كاشي، لله مرحوم صديق الدوله فرزند اكبرشاهزاده ظل السلطان، - مسعودميرزا- حكايت مي فرمودكه من با جمعي از بزرگان خدام شاهزاده و بسط مال حكومت او مسرتي سرشار داشتيم و به سخنان هزل و مطايبه خود را سرگرم نموده و در بساط انبساط مشغول عيش و نشاط بوديم و اتفاقاً فقيري پير پيدا شده سؤال نمود و عيدي خواست. ما هر يك مقداري شاهي سفيد به او داديم. چون شست خويش را پر از سيم ديده نسيم مسرتي بر خاطر هوي وزيده و با بشاشتي تمام گفت سرگذشتي دارم كه قابل استماع است، اگر اجازت دهيد عرض كنم. خوشروئي و چرب زباني او ما را بر آن داشت كه اجازتش داديم. گفت در تاريخي كه چراغعلي خان زنگنه از طرف اميرنظام به حكومت اين ولايت منسوب بود و تمام اشرار اين شهر را سركوب نموده و اهالي به نعمت امنيت نايل شدند، من به سن 24سالگي بودم و بجز مادر و عيال كسي را نداشتم و به صنعت دواتگري معيشت خود را مي گذرانيدم. يك روز فراشي از طرف حكومت به بازار ما بيامد و تمام دواتگران را كه بيش از چهل نفر بودند بدارالحكومه برد و به حاكم حضور ما را در آنجا عرض نمود. حاكم همه را نزديك خواسته و پرسيد كدام يك از شما در صنعت دواتگري از ساير استادتر و كاملتر است؟ ما با هم مدتي به مشاوره مذاكره نموديم تا استادي دو نفر از ما مسلم و منتخب شد و امتياز ايشانرا همه اعتراف نمودند و يكي از آن دو نفر من بودم. حاكم فرمود شما دو نفر به تالار بياييد و سايرين مرخصند كه پي كار خود بروند. و چون به تالار رفتيم بعضي مسائل از ما بپرسيد. آنگاه مرانگاه داشته ديگري را مرخص نموده و به من فرمود كه اتابك اعظم اميرنظام ترا در طهران خواسته و مي بايد همين ساعت سفر كني و مكتوبي بمن داد كه به اميرنظام برسانم. من عرض كردم اطاعت مي كنم اما بايد به خانه بروم و زندگي مادر و عيالم را در غياب خود ترتيب بدهم. فرمود مخارج بازماندگان ترا خود مي رسانم و شما از همين جا بايد حركت كنيد و بجائي نرويد. سپس پنج اشرفي زر مسكوك براي مصارف راه به من داد و يك نفر را امر كرد كه مركوبي اجاره كرده و مرا سوار نموده بدون تأمل از شهر خارج نمايد و چون بدارالخلافه رسيدم بديوانخانه سلطنتي رفتم و مكتوب حاكم را به توسط يكي از ملازمان به اميرنظام رسانيدم. طولي نكشيد كه مرا در مجلس خويش بخواست و چون ابهت و همينه و احتشام مجلس مبهوتم كرده و هراسناكم نموده بود، اميرنظام ملتفت حالم شده و به خوشروئي و ملاطفت با من آغاز سخن كرده و در پيش روي خود را مرا بنشانيد و ساعتي با سايرين خود را مشغول داشت تا حالت طبيعي كمن بجاي آمده و هراسم باستيناس مبدل شد . آنگاه بخادمي فرمود كه آن سماور را بياور. تا آن زمان سماور نديده و اسم آنرا نيزنشنيده بودم و معلوم شده كه غالب حضار چون من بي خبر از سماور بودند. پس مجمعه بزرگي مابين من و اميرنظام بگذاشتند و سماوري متوسط الجثه در آن جاي دادند و منقلي پر از آتش و ظرف آبي بياوردند. اميرنظام بدست خويش سماور را آب و آتش بنمود و تمام اجزاء سماور و خواص آنها را از دودكش و شير و بادگير و غيرها بيان فرمود، و چون آب بجوش آمد مقداريرا از شير بدفعات خارج نمود سپس امر فرمود تا سماور را از آب و آتش خالي كردند و خشك نمود بياوردند و بمن داد تا كاملاً داخل و خارج و اعالي و اسافل آنرا با تأني تمام بديدم و ترتيب ساختن آنرا در خاطر خويش مرتب نمودم. پس از آن فرمود مي تواني سماوري مانند آن بسازي تا عموم ايرانيان از چنين متاعي محروم نمانند و محتاج به طلب آن از ممالك خارجه نباشند؟ عرض كردم بلي مي سازم. گفت هرگاه نظير آنرا بسازي امتياز آنرا كه نيكو سرمايه و ثروتي است بتو مي دهم و چند اشرفي طلا به من داد تا در تهيه آن بكار برم. و سماور را برداشته به بازار آمدم و دكان عم خويش كه از اين پيش به طهران آمده و مشغول دواتگري بود پيدا كردم، و در آنجا تا يك هفته سماوري كه از هر جهت مطابق با اصل بود بساختم و هر دو را در بغل گرفته به خانه امير نظام رفتم و بنظر وي رسانيدم. و بدقت هر دو را بديد و با هم بسنجيد و آفرينها گفت و تحسينها نمود و مسرتي هر چه تمامتر حاصل فرمود و امر كرد كه هر دو را به دكان عودت دهم و روز ديگر در ساعتي معين هر دو را برداشته به ديوانخانه حاضر شوم، و دستور داد كه چون حاضر شدي بر در اطاق كه با من روبرو مي شوي چند دقيقه ساكت بايست، پس از آن با صدائي رسا مرا مخاطب ساخته بگوي اي وزير ايران با صنعتگران و كارگران ممملكت ميخواهي اين قسم رفتار كني كه مدتي من با هزار اميد بايستم و تو ملتفت من نشوي؟ من گفتم جرأت چنين جسارتي مرا نيست امير نگاهي مهيب به من كرده فرمود دستور تو همين است كه گفتم. من بشدت مرعوب و مضطرب شده و باشاره او برخاستم و سماورها را برداشتم و برفتم. و روز ديگر كه در موقع مذكور حضور يافتم، مرا بديد و خود را به ملاحظه مكتوبي مشغول داشت تا من پس از تأملي خطابه خويش را خواندم وزير نيز با آنكه جمعي كثير از اعيان و اشراف در آنجا بودند، از جاي برخاست و عذرها خواست و تا نصفه اطاق براي گرفتن و ديدن سماور پيش آمد و هر دو را بگرفت و به حاضرين نيز نشان مي داد و تشخيص كار ايران را از صنعت روس از ايشان مي خواست و غالب امتياز نمي دادند. تا خود علامت كار خويش را به ايشان نمودم و امتحان آب و آتش كردن آنرا دادم. آنگاه امير نظام با ملاطفتي تمام پرسيد كه مزد و قيمت مواد سماور شما به چه مبلغي تمام شده است؟ عرض كردم سه تومان. آنگاه يكي از كتاب و منشيان خود را مخاطب ساخته و فرمود فرمان امتياز سماور سازي را به نام اين استاد رقم كنيد كه تا پانزده سال در تمام مملكت محروسه ايران مخصوص اوست و احدي بدون اجازه و رضايت او حق ساختن ندارد، و مي بايد يك دستگاه را از سه تومان و نيم بيشتر نفروشد. و نيز نامه اي به حاكم اصفهان بنگاريد كه هر محل مناسبي را اين استاد معين كند خريداري كنيد و به هر قسم كه بخواهد عمارت نماييد و به وي بسپاريد كه كارخانه سماورسازي باشد، و هر مبلغي كه به جهت فراهم نمودن آلات و ادوات دواتگري لازم باشد به او بدهيد و به خرج ديوان اعلي منظور داريد. و بالجمله روزانه ديگر فرمان شاهي و رقمي كه به عنوان حاكم بود با مخارج راه مرحمت فرموده روانه وطنم داشت. و چون به اصفهان رسيدم و نامه امير را به حاكم دادم يك نفر با من بفرستاد و زميني كه اختيار نمودم بخريد و به دستور من چند اتاق در آنجا بنا كرد كه در هر يك، يكي از كارهاي سماور را از چكش كاري و ريخته گري و پرداخت و چرخكاري و غيرها انجام نمايند. و نيز براي خريداري آلت دواتگري و قيمت برنج هر قدر كه لازم بود بخريد و بداد و تمام مخارج عمارت از عرصه زمين و اعيان و آلات دواتگري و ساير ملزومات بالغ به دويست تومان شد و از من قبض رسيد بگرفتند كه به خرج ديوان بياورند. و من با شوقي بي اندازه و مسرتي سرشار مشغول كار شده و چند نفر از دواتگران را در كارخانه وارد كرده و تهيه يك صد دستگاه سماور را نموديم. و چون تمام اجزاء سماورها از لوله و پايه و آتش خانه و دسته و شير و بقيه اجزا آماده و مهيا شدند و موقع آن رسيد كه اجزاء هر يك را بهم وصل كرده و شروع به فروش آنها نماييم و از امتيازي كه دولت عليه ايران به من داده متمتع و برخوردار گرديم، كه دو نفر فراش قرمز پوش از طرف حاكم اصفهان وارد كارخانه شدند و قبض دويست تومان مرا با حكمي ارائه دادند كه مفاد آن گرفتن دويست تومان از من بود. گفتم اين چه اشتباهي است كه واقع شده و چه ظلمي است كه روا داشته اند. من فرمان دولتي و حكم امير كبير را دارم كه اين وجوه را دولت مرحمت فرموده است. ايشان سخن را در دهان من شكسته و مشتهاي گران حواله سر و گردن من نموده، از شناسايي امير نظام تجاهل كرده و به او سقطها گفتند و دشنامها دادند. فهميدم كه كار دگرگون شده و امير نظام از ميان رفته است. منبع: نامه هاي امير كبير به انضمام نوادر الامير، تصحيح و تدوين از سيد علي آل داود، صفحات 308 تا 311.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حاج ابراهيم خان كلانتر معروف به اعتمادالدوله از وزرايي است كه در دورهي سه پادشاه و دو سلسلهي حكومتي وزارت كرده و به ترتيب وزارت لطفعلي خان زند، آقا محمد خان قاجار و فتحعلي شاه قاجار را به عهده داشته است. او در دوران وزارت خود مطابق رسم معمول اقوام و اطرافيان خود را به مناصب مهم و نان و آبدار منصوب ميكرده است. ميگويند روزي يكي از اهالي شيراز كه از ستمهاي حاكم آن شهر ـ كه يكي از اقوام حاجي بود ـ به شدت آزرده شده بود، براي دادخواهي به تهران آمده و نزد اعتمادالدوله رفت و به شرح ظلم و ستمهاي حاكم و مشكلات مردم پرداخت، و از او خواست كه حاكم شهر را عزل كرده و حاكمي عادل به جاي وي منصوب كند ولي حاجي به جاي اين كار به وي توصيه كرد كه بهتر است از آن شهر نقل مكان كرده و به شهر ديگري مثلاً اصفهان برود اما مرد شاكي از حاكم اصفهان هم ـ كه باز يكي از اقوام حاجي بود ـ اظهار ناراحتي كرده و گفت كه از آشناياني كه در اصفهان دارد مطالبي شنيده است كه مطمئن است در آن شهر هم نميتواند به راحتي زندگي كند. اعتمادالدوله چند شهر ديگر را براي زندگي به مرد شاكي پيشنهاد كرد، اما باز وي با ذكر بستگي حاكم آن شهر به خود حاجي مدعي ميشدكه در آن شهر نيز مردم از امنيت و زندگي راحت برخوردار نيستند. حاجي كه بسيار عصباني شده بود گفت كه با اين حساب تو ديگر نميتواني در اين مملكت زندگي كني و بهتر است بميري و به جهنم بروي! مرد در پاسخ گفت كه گمان نميكنم كه در آنجا نيز راحت باشم، زيرا قبل از من مرحوم پدر شما به آنجا رفته است و در نتيجه در آنجا نيز از ظلم خاندان شما در امان نخواهم بود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بركناري و قتل حاج ابراهيم خان كلانتر
در دوره ي سلطنت آقا محمد خان قاجار، خانهاي قجر در ولايات ايران حكم مي راندند كه اكثراً قوانلو و بعضاً دولو بودند. ولي در اوايل سلطنت فتحعليشاه، حاجي ابراهيم خان اعتمادالدوله رفته رفته فرزندان و برادران و برادرزادگان و ساير خويشانش را يكي پس از ديگري به حكومت گماشت تا جاييكه در سراسر ايران منطقه اي نبود كه از حيطه نفوذ فاميل هاشمي بركنار مانده باشد. سرانجام نفوذ روزافزون خانواده هاشميه، سبب تحريك حسادت نزديكان و اطرافيان شاه شد و ايشان شاه را از قدرت شيطاني جهود زاده جديد الاسلام به هراس افكندند. فضل الله منشي در تاريخ ذوالقرنين مي نويسد: «... بر حسب امر اعلي، چنين تدبير كردند كه در روزي معين، حاجي و متعلقانش هر جا هستند اسير بند و گرفتار كمند خاقان ظفرمند گردند و كساني معتمد به اطراف ولايات فرستادند و در روز غره شهر ذيحجه 1215 حاجي و كسانش را زنجير سياست بر پا نهادند و اوضاعي كه ساليان دراز چيده بودند، در يك روز برچيده شد.» در قتل عام خانواده هاشميه، از كليه كسان و فرزندان ابراهيم خان كلانتر، تنها دو فرزند خردسالش باقي ماندند و اين دو طفل كه دو قلو بودند، يكي عليرضا نام داشت كه همانموقع مقطوع النسل، و بعدها معتمد حرم فتحعلي شاه شد و ديگري علي اكبر ناميده مي شد كه چون به مرض آبله دچار بود و مردني به نظر مي رسيد به امان خدا رهايش كردند. تقدير چنين بود كه آن طفل مردني زنده بماند و چراغ خانواده قوام و هاشمي را كه مي رفت به خاموشي گرايد روشن نگهدارد، و از سر نو نطفه يكي از بزرگترين فاميلهاي اشرافي ايران، به اهتمام او بسته شود. هزار فاميل، از عل شعباني، صفحات 34 و 35.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اسامی مختلف رشوه در زمان قاجار
در زمان قاجار رشوه خواري اسم ديگر داشت. به جاي رشوه « رسوم » ميگفتند و پرداخت رسوم امري مرسوم شده بود. ميرزا حبيب الله شاعر كه خود نيز از صاحب لقبان بود و « بديع السلطنه » لقب داشت، شعري در اين باره دارد: زنهـار از فـراق تـو زنهـار، اي رســــــــوم كردي تو روز روشن ما تار، اي رسـوم ايدون خوشا به حالت مستوفيان كه باز دارند با تو جمله سر و كار، اي رسوم گويند روزي ناصرالدين شاه به مستوفي الممالك مي گويد: اين رسوم چيست؟ ... جناب آقا به خونسردي جواب ميدهد: يك چيز است به اسامي مختلف: در حضور مبارك، تقديمي است. نزد علما، حق الجعاله. در بازار، حق العمل. به مستوفيها كه ميرسد، اسمش رسوم است. هزار فاميل، علي شعباني، ص 112
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پایان کار عبدالحسین خان تیمورتاش
عبدالحسین خان تیمور تاش - سردار معظم - یکی از کسانی بود که در به پادشاهی رسیدن رضا شاه پهلوی نقش اصلی را داشت. و به همین دلیل پس از آغاز پادشاهی پهلوی، به وزارت دربار رسید. و شخص دوم مملکت پس از شاه شد. قدرت او تا آنجا رسید که در عمل نخست وزیر هم از او حرف شنوی داشت. و در خاطرات مهدی فلی خان هدایت - مخبرالسلطنه - که مدت بیش از ۶ سال صدارت را در دوره رضا شاه بر عهده داشت. مواردی از دستورات تیمور تاش به وزرا آمده است و اینکه وزرا از تیمورتاش بیشتر از شخص نخست وزیر حرف شنوی داشتند. جز این جنایتهایی نیز از تیمور تاش نقل شده است. به ویژه زمانی که وی حاکم گیلان بود و با قساوت تمام، جنگلیها را از میان برداشت. در هر حال ستاره بخت و اقبال تیمورتاش هم افول کرد. و در سال ۱۳۱۱ وی از وزارت دربار عزل و بلافاصله نیز زندانی شد. و بالاخره پس از چندی در سال ۱۳۱۲ در زندان به زندگی وی خاتمه داده شد. خاطره زیر از روزهای فلاکت و محاکمه وی نقل شده است. آن روز را کسانی که حضور داشتند، خوب به یاد می آورند. به قدری این شخص بدبخت و گیج شده بود که از رئیس محکمه، لطفی سیگار خواست و او هم این خلاف مقرر را ندیده گرفت و قوطی سیگار را مؤدبانه به او تقدیم نمود. این شخص که آن قدر محترم بود و آن اندازه مردم به او تقرب می جستند، برای یک سیگار به قدری شاد گردید که قطعاً از اخذ نشان بزرگ لژیون دونور خشنود نشده بود. در حضور لطفی که صاحب آن روز او بود و از رفقای شبانه خیلی بهتر و اگر خشن هم بود، شخصاً نظر بدی به او نداشت، گریه کرد و گفت: " من می دانم به بسیاری از مردم بد کردم و از همه آنها طلب بخشایش می کنم، و امیدوارم که آنها مثل من، بد و کوتاه نظر نباشند و مرا عفو کنند. من امروز می فهمم بخشایش چه لذتی دارد و کسی که بتواند بر یک بدبختی منت گذاشته و او را بحل - آمرزیدن، بخشیدن - نماید. چقدر سعادتمند است. " این کلمات او، با اشک چشم مخلوط و از دهانش بیرون ریخت. از کتاب تیمور تاش در صحنه سیاست ایران، باقر عاقلی، تهران، جاویدان، ۱۳۷۲، صفحه ۴۱۵
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حسرت! این خاطره از بانو فریده دیبا، مادر فرح دیبا و مربوط به سفر محمدرضا پهلوی از مکزیک به نیویورک برای معالجه می باشد. اوایل خرداد ماه بود که با یک هواپیمای کرایه ای متعلق به شرکت گلف استریم به نیویورک حرکت کردیم. این شرکت هواپیمایی، متعلق به یک ایرانی میلیونر به نام آقای نمازی بود. ( از اهالی شیراز ) در امریکا شرکت های هواپیمایی و شرکت های کشتیرانی و کارخانجات عظیم و حتی پالایشگاهها و چاه های نفت زیادی متعلق به ایرانیانی بود که ما هرگز نام آنها را نشنیده بودیم. موقعی که شاه شنید. آقای نمازی ( یک ایرانی مقیم امریکا ) دارای چندین شرکت هواپیمایی و کشتیرانی و چند شرکت نفتی و پالایشگاههای نفت و کارخانه است، با تأسف گفت: من اگر در سال ۱۳۳۲ به ایران برنگشته بودم و در امریکا مانده بودم، حالا یک سرمایه دار بزرگ امریکایی و به دور از این همه بدبختی بودم. کتاب خاطرات بانو فریده دیبا با عنوان دخترم فرح، ص ۴۴۸
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خواستگاري نادر شاه از امپراتريس روسيه!
هنگامي كه گروهي از بازرگانان روس با " اجناس نفيسه و امتعه و اقمشه "؛ نزد نادر بار يافته بودند؛ " ... در حين حضور نواب صاحبقران از جماعت تجار و احوال و پرسش پادشاهي آقا بانو ( منظور آنا ايوانوانا مي باشد. ) نمودند كه زن چگونه پادشاهي مي كند؟ و اركان دولت او چگونه خدمت مي نمايند؟ ايشان گفته بودند كه پادشاهي ما به ارث مي باشد؛ از زمان عيسي تا حال آباء و اجداد ما ذكوراً و اناثاً خدمت آن درگاه مي نمايند؛ خواه زن باشد و خواه مرد كه از ما طايفه خللي راه نمي يابد. نواب صاحبقران فرمودند كه چه شود كه بين ما و آن عقد ازدواج رو نمايد كه دولت يكي شود. تجاران عرض؛ كه مژده بهتر از اين نمي باشد. " هنگامي كه نمايندگان نادر نامه و پيشكش هايي از وي نزد " آقا بانو " بردند و امپراتور از پيشنهاد نادر مبني بر " اتحاد و يگانگي و مواصلت فيمابين زهره و مشتري " آگاه شد در پاسخ چنين نوشت: " ما مملكت و خود را به هيچ وجه از تو دريغ نداريم؛ اما لازم مواصلت چنان است به مذهب حضرت عيسي ( ع ) كه داماد وارد حجله ناز مي گردد. هر گاه شما اراده اتحاد و يگانگي داريد بايد چند يومي به عنوان ملاقات وارد اين ديار گرديد و با هم نمك خورده بعد اليوم نظر به خواهش شما معمول خواهم داشت. از كتاب نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران با دو رويه تمدن بورژووازي غرب از دكتر عبدالهادي حائري؛ ص ۱۹۸
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 08:15 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|