مشاعره واژه ای

[مهدی]

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند

[فرانک]

گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی
چون صبح به آفاق جهان سر بفرازم

[topic_sun]

گر توزین دست مرا بی سر و سمان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم

[فرانک]

گر نبود خنگ مطلا لگام
زد بتوان قدم خویش گام
گر نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست توان خوردآب

[yad]

نوشته اصلی توسط فرانک

گر نبود خنگ مطلا لگام
زد بتوان با قدم خویش گام
گر نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست توان خوردآب

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یاجان رسدبه جانان یاجان زتن درآید

[مهدی]

وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده
اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما
وگر درد طلب نبود صریحا گفته گیر این را
فسانه دیگران دانی حواله می‌کنی هر جا

[فرانک]

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

[مهدی]

ز دست ترک ختایی کسی جفا چندان
نمی‌برد که من از دست ترک شیرازی

[فرانک]

من شکسته ی بد حال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول

[yad]

درآن زمان که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم