|
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
|
|||||||
| شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
 |
|
|
ابزارهای موضوع | نحوه نمایش |
|
#5982
12-05-2010
|
||||
|
||||
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن شما خاک زر شود در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان آرام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ 
|
|
#5983
12-05-2010
|
||||
|
||||
|
گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند گفتم حدیث مستان سری بود خدائی خواجوی کرمانی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
|
#5984
12-06-2010
|
||||
|
||||
|
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و نا ولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم استاد فاضل نظری
|
|
#5986
12-08-2010
|
||||
|
||||
|
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان آرام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
|
|
#5988
12-10-2010
|
||||
|
||||
|
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و رویش بر و رویش بر و رو
__________________
از جور قد بلند و موی پستت از سرکشی نرگس بی می مستت ترسم به کلیسای رومم بینی ناقوس به دستی و به دستی دستت...
|
|
#5989
12-10-2010
|
||||
|
||||
|
به مژگان سیه کردی، هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم استاد فاضل نظری
|
|
| کاربران در حال دیدن موضوع: 10 نفر (0 عضو و 10 مهمان) | |
| ابزارهای موضوع | |
| نحوه نمایش | |
حالت خطی
|
|
اکنون ساعت 03:20 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.