تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نگاهي بر زندگينامه «ابو مسلم خراساني»
چنانكه در تاريخ نهضت هاي ملي ايرانيان ديده ايم ملت ايران براي رهايي از قيد اسارت تازيان از راههاي مختلف استفاده كرد كه يكي از آنها طريق جنگ و عصيان و ديگري ادبيات و ديگر دين بود. ابو مسلم از جمله كساني است كه در عين توجه به مليت، درحاليكه قيام او براي تحكيم مباني مليت و استقلال ايران مفيد و موثر بود از طريق مذهب استفاده بردو با تقويت يكي از مذاهب اسلامي يعني تشيع بر ضد خلفاي اموي كه از مخالفين جدي شيعه بوده اند، قيام كرد و آنان را از ميان برد تا سرانجام مخالفين جدي ايران و ايرانيان و طرفداران سيادت نژادي عرب يعني بني اميه را برانداخت و حكومت را بدست ايرانيان داد.
نام و نسب او را در مآخذ مختلف به وجوه گوناگون آورده اند چنانكه بعضي او را ابو مسلم عبدالرحمان بن مسلم و برخي ابو مسلم عبدالرحمن بن عثمان بن سيار و بعضي ديگر ابو اسحاق ابراهيم بن عثمان بن بشار بن شيدوش پسر گودرز دانسته اند و در كتاب محاسن اصفهان( تاليف مفضل بن سعد ما فروخي اصفهاني) وي از نوادگان رهام پسر گودرز از پهلوانان بزرگ شاهنامه شمرده شده است.
در مورد محل تولد ابومسلم نيز اختلاف است، چنانكه گروهي وي را از اهل «فريدن» اصفهان دانسته اند و دسته اي وي را از ناحيه «فاتق» اصفهان مي دانند كه بعدها به خراسان رفته است و عده اي وي را اهل روستاي «سنجرد» يا« ماخوان» مرو دانسته اند. ضمناً بايد دانست كه درايراني بودن ابو مسلم ترديدي نيست زيرا پدر او اصلاً ونداد هرمز ( بنداد هرمز) نام داشت و پس از آنكه قبول اسلام كرد به عثمان و يا مسلم موسوم گرديد.
ابو مسلم در كودكي نزد عيسي بن معقل در اصفهان زندگي مي كرد، دراين زمان چند تن از مبلغين ابراهيم بن محمد، امام بني عباس ، نزد عيسي رفتند و چون استعداد و هوش ابو مسلم را مشاهده كردند او را پيش ابراهيم امام در مكه بردند و ابو مسلم در نزد امام به خدمت پرداخت تا سر انجام در سال 128 هجري هنگامي كه جواني نوزده ساله بود از جانب ابراهيم امام مامور خراسان گشت تا در آنجا كه در آن زمان از مراكز مهم تشيع بود به تبليغ شيعه عباس بپردازد. از جمله سفارشهاي ابراهيم به ابو مسلم آن بود كه: « اگر بتواني در خراسان هيچكس را كه به عربي تكلم كند باقي مگذار.» و ازاين فرمان به خوبي معلوم مي شود كه بني عباس پيشرفت خود را تنها در جانبداري از ايرانيان مي دانسته اند و ابو مسلم نيز در عين تظاهر به تشيع خالي از تعصب ملي نبود.
در اين مدت دعوت شيعه بني عباس مخفيانه انجام مي شد اما در سال 129 هجري هنگاميكه ابو مسلم همراه با هفتاد تن از روساي شيعه عازم مكه بود در كومش ( نام قديم ناحيه سمنا و دامغان) نامه اي از ابراهيم دريافت كرد كه فرمان ان نامه چنين بود:« از هر كجا كه نامه را يافتي بازگرد و به دعوت آشكار شيعه آل عباس بپرداز.»از اين رو ابومسلم به يكي از روستاهاي مرو به نام فنين بازگشت و روساي آل عباس را نيز به مرو رود و طالقان و خوارزم و تخارستان و اطراف بلخ فرستاد تا دعوت خود را آشكار سازند.
دراين زمان ابو مسلم نامه اي به نصر بن سيار عامل بني اميه در خراسان نوشت و او را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت كرد اما نصر هجده ماه پس از قيام ابو مسلم سپاهي به سرداري يكي از اطرافيان خود به نام «يزيد» براي جنگ با ابو مسلم فرستاد و اين سردار در جنگ با سپاه ابو مسلم اسير شد و سپاهيان نصر گريختند.
ابومسلم خلاف معمول نسبت به اين اسير نيكي كرد و در مداواي جراحات وي كوشيد. هنگامي كه يزيد از نزد ابو مسلم مي رفت، سردار خراسان گفت: بازگشت اين مرد باعث خواهد شد كه مردان پرهيزكار نزد ما آيند، زيرا دشمنان ما، ما را بت پرست و خون ريز و معترض به مال و جان مردم معرفي كرده اند و بيان مشاهدات اين مرد ما را از اين تهمتها بر كنار خواهد داشت. و به اين ترتيب نخستين جنگ ابو مسلم با عمال بني اميه علاوه بر فتح ظاهري منجر به پيروزي بزرگي از لحاظ معنوي براي وي گشت.
موضوع مهمي كه در آن هنگام در خراسان جلب نظر مي كرد اختلافات شديد ميان قبايل عرب بخصوص مخالفتهاي سخت ميان نصر بن سيار و سردسته فرقه يماينين معروف به «كرماني» بود.
ابو مسلم چون دشمني و سرگرمي شديد اين دو فرقه را ديد به فكر افتاد كه از طرفي بر شدت دشمني اين دو دسته نسبت به يكديگر بيفزايد و از طرفي از يك دسته بر ضد دسته ديگر استفاده كند و چون يكي را از ميان برد ديگري را نيز از پاي در آورد. به همين منظور شروع به نوشتن نامه هايي به هر دو طرف كرد. مثلاً نامه اي به كرماني نوشت و در ان از نصر بن سيار به نيكي ياد مي كرد و به پيك خود دستور مي داد كه از راه سكونت قبايل طرفدار نصر بگذرد و طوري رفتار كند كه آنها او را دستگير كنند و نامه را بخوانند و همين كار را نسبت به طرف ديگر انجام مي داد. نتيجه اين كار اين شد كه هر دو طرف دوستار وي گرديدند.
از طرف ديگر ابو مسلم در حاليكه مردمان شهرهاي مختلف خراسان مانند نسا و ابيورد و مرو رود را با خود همراه كرده بود تصميم گرفت كه در جنگ نصربن سيار و كرماني شركت نمايد و از يكي براي ضعيف ساختن ديگري استفاده كند.
كرماني در اين جنگ به حيله نصر از بين رفت و ابو مسلم بر آن شد تا با پسر كرماني يعني علي براي خونخواهي پدرش هم دست شود تا بيش از پيش باعث ضعيف ساختن حاكم دولت اموي در خراسان گردد.
مبارزه شديد حاكم اموي خراسان با ابو مسلم از همين هنگام آغاز شد و نصر بن سيار براي مبارزه با سردار جوان ايراني از دستگاه خلافت در دمشق تقاضاي كمك كرد اما مروان خليفه اموي به علت گرفتاري انقلابات در شام نصر را از فرستادن نيروي كمكي مايوس كرد.
اين حوادث و مشكلات امويان. فرصت نيكي براي ابو مسلم در تحكيم مباني نيات خويش و تشديد اشكالات بني اميه در خراسان به وجود آورد و او را چنان مقتدر ساخت كه بسياري از مردم خراسان گروه گروه به بيعت او در مي آمدند. نصر چون از اين امر آگاهي يافت پيكي به نزد مخالفين خود مانند پسر كرماني و شيبان خارجي فرستاد . آنها را به اتحاد در مقابل دشمن مشترك يعني ابو مسلم فرا خواند.
اگر اين اتحاد صورت مي گرفت فتح ابو مسلم و غلبه ايرانيان غير ممكن بود اما سردار جوان ايراني به سرعت در صدد جبران اين حوادث بر آمد و علي بن كرماني و شيبان را با تحريك انان به خونخواهي كرماني از قبول پيشنهاد نصر بن سيار باز داشت. از اين هنگام تا آغاز سال 130 هجري ابو مسلم همواره مشغول ايجاد تفرقه بين قبايل عرب بود به طوريكه با اين سياست ابو مسلم قبايل عرب به دو دسته تقسيم شدند: گروهي طرفدار علي بن كرماني و دسته اي ديگر به نام مضريين جانب نصر بن سيار را گرفتند و كار اختلاف اين دو گروه به جايي كشيد كه هريك به فكر استمداد از ابو مسلم بر ضد طرف ديگر افتادند و به اين منظور منتخبيني نزد ابو مسلم فرستادند. ابو مسلم پيش از دادن پاسخ صريح به منتخبين. با سران سپاه خود صحبت كرد و به آنان تعليم داد كه هنگامي كه من بعنوان مشورت از شما سوال كردم همگي جانب علي بن كرماني را بگيريد زير اگر به به نصر ياري كنيم حكومت اموي را تقويت كرده ايم. پس از اين امر ابو مسلم علي بن كرماني را به جنگ با نصر تحريك كرد و هنگامي كه علي و نصر در مرو سرگرم مبارزه بودند او با سپاهيان خويش به شهر هجوم آورد و بر انجا چيره شد و به طرفين جنگ فرمان داد تا به لشگرگاههاي خود باز گردند و علاوه بر اين پيكي به نزد نصر فرستاد تا او را به اطاعت از خويش فرا خواند و نصر چون چاره اي نديد شبانه با زن و فرزند و يكي از نزديكان به حيله از دست ابو مسلم گريخت.
پس از فرار نصر ابومسلم عده اي را مامور تعقيب او كرد و سپس به تحكيم وضع خود در مرو و از بين بردن سران قبايل عرب همچون شيبان خارجي و علي بن كرماني پرداخت.
«قحطبه» يكي از سران بزرگ شيعه بني عباس به همراه خالد بن برمك از خاندان برامكه از كساني بودند كه از طرف ابوسلم مامور تعقيب نصر شدند. آنها در طوس و حوالي نيشابور به پيشرفتهاي شگرفي نايل شدند و تميم پسر نصر را به قتل رساندند و نصر چون از اوضاع اطلاع يافت از نيشابور به كومش و از آنجا به گرگان گريخت. قحطبه نيز در تعقيب وي به گرگان رفت و در جنگ خونيني كه در همان سال روي داد باز هم غلبه با خراسانيان بود و گرگان نيز بر قلمرو حكومت ابو مسلم افزوده شد.
نصر بن سيار در حال گريز به نواحي مركزي ايران و با انجام جنگهايي به كمك «ابن هبيره» عامل معروف بني اميه بر ضد خراسانيان كه منجر به شكست او شد نهايتاً به ساوه رفت و در آنجا درگذشت.
هنگاميكه خبر فتوحات سريع ابومسلم به ابن هبيره رسيد سپاه بزرگي را كه در كرمان به فرماندهي ابن ضياره داشت مامور جنگ با ابو مسلم كرد و در اين نبرد كه در نزديكي اصفهان روي داد در مدت كوتاهي سپاه بزرگ ابن هبيره از بيست هزار تن از سپاهيان ابو مسلم شكست خورد و غنائم زيادي نصيب همراهان ابو مسلم گرديد.پس از اين فتح به سرعت زور و حلوان و مداين و جلولاء و انبار و خانقين و بسياري از نواحي ديگر به دست سپاهيان خراسان افتاد. سپاه ابومسلم پس از گذشتن از فرات و شركت در جنگ شديدي كه منجر به كشته شدن قحطبه شد توانست كوفه را نيز فتح كند.
در همين اوقات در كوفه ابوالعباس سفاح به جانشيني امام انتخاب شد و به اين طريق حكومتي كه قسمت اعظم اولياي امور آن ايراني و يا از معاشرين ايرانيان بودند به وجود آمد و حكومت متعصب و عربي اموي بر لبه پرتگاه فنا رسيد.
هنگامي كه مروان بن محمد خليفه اموي از كيفيت كار بني عباس و پيشرفت خراسانيان اطلاع يافت خود با سپاهي عظيم به جنگ آنان شتافت و سفاح نيز سپاه بزرگي از خراسانيان به مقابله مروان فرستاد.دو لشكر در «زاب» به هم رسيدند كه نهايتاً با پيروزي خراسانيان پايان يافت و مروان در حاليكه به مصر گريخته بود توسط سپاهيان خراسان كه او را رها نكرده بودند كشته شد. پس از كشته شدن مروان و قتل عام بني اميه دولت عباسيان به قدرت رسيد كه از همان ابتداي كار در عين همكاري با ايرانيان در فكر بر انداختن سران ايراني همچون ابومسلم و ابو سلمه بود.آنان ابتدا ابو سلمه را با دسيسه در نزديكي كوفه كشتند و سپس براي از بين بردن ابو مسلم به تكاپو افتادند.
پس از قتل ابو سلمه، سفاح برادر خود ابو جعفر منصور را نزد ابو مسلم به خراسان فرستاد و هنگامي كه منصور قدرت و عظمت ابو مسلم را مشاهده كرد هنگام بازگشت برادر خود سفاح را به قتل ابو مسلم ترغيب كرد.
- اولين خيانت خليفه: سفاح براي عملي كردن نقشه قتل ابومسلم. يكي از رجال عرب نژاد به نام سباع بن نعمان الازدي را به خراسان فرستاد. در همان هنگام مردي به نام زياد بن صالح در ماوراء النهر بر ابومسلم طغيان كرده بود. ابو مسلم به سرعت براي فرونشاندن اين شورش به همراه سباع بن نعمان به شهر «آمل» عزيمت كرد و در آنجا دريافت كه علت قيام زياد بن صالح تحريكات سباع بن نعمان بوده است. پس چون از قصد خائنانه سفاح خليفه عباسي آگاهي يافت دستور داد فرستاده او را در آمل به قتل برسانند. ابومسلم پس از آن تا سال 136 هجري هيچگاه از خراسان بيرون نرفت و همواره ترجيح مي داد تا از مركز حكومت عباسيان دور باشد. اما سفاح كه نتوانسته بود به وسيله «سباع بن نعمان» دشمن قدرتمند خود را از پاي در آورد به فكر افتاد تا ابومسلم را به پايتخت بكشاند از اين روي به وسيله وزير خود « ابوالجهم بن عطيه» ابو مسلم را بر آن داشت تا براي ملاقات خليفه و انجام حج به سمت پايتخت حركت كند. هنگام عزيمت ابومسلم، سفاح به او فرمات داده بود كه بيش از پانصد تن از سپاهيان را با خود نياورد اما ابو مسلم به بهانه عدم اطمينان به مردم از قبول اين فرمان عذر خواست و سرانجام با هشت هزار تن سپاهي به سمت پايتخت حركت كرد.
- هنگاميكه ابو مسلم به پايتخت رسيد، منصور كه دشمني سختي با ابومسلم داشت، خليفه را براي قتل ابو مسلم تحريم كرد و از وي خواست زمانيكه ابومسلم براي گفتگو به خدمت خليفه رسيد چند تن را مامور كند تا او را از پشت مورد حمله قرار دهند و از پاي در آوردند. سفاح ابتدا اين راي را پذيرفت و منصور را مامور انجام اين كار كرد اما بعد پشيمان شد و برادر را از اين كار بازداشت. منصور اگر چه موفق به عملي ساختن نقشه شوم خود نشد اما بعدها در دوره خلافت خويش آنرا با قساوت و نامردي عجيبي به انجام رساند.
- آخرين توطئه در سال 136 هجري صورت گرفت و در همين سال ابوالعباس خليفه عباسي بدرود حيات گفت و ابو جعفر منصور به جانشيني وي قرار گرفت.
در ان زمان ابو مسلم پس از زيارت حج آهنگ بازگشت به سمت خراسان كرد و چون اين خبر به منصور رسيد بسيار بيمناك شد، زيرا مي دانست كه اگر ابو مسلم به خراسان برسد دست يافتن به او كاري بسيار دشوار خواهد بود. پس نامه اي به او نوشت و گفت كه ولايت مصر و شام را به وي واگذار كرده است تا او را از رفتن به سمت خراسان منصرف سازد، اما ابومسلم به نامه منصور توجهي نكرد و راه خراسان را ادامه داد. منصور بار ديگر نامه اي نوشت و به او فرمان داد كه به خدمت خليفه برگردد اما ابومسلم باز هم از قبول فرمان او سر باز زد.
منصور باز دست از اصرار نكشيد و نامه اي ديگر مشتمل بر وعده هاي بسيار به ابو مسلم فرستاد اما اين نامه نيز در ابومسلم موثر نيفتاد. سپس منصور به عموي خود عيسي بن علي و برخي از بزرگان بني هاشم گفت تا نامه اي از جانب خود به ابومسلم بنويسند و او را به اطاعت از امر خليفه دعوت كنند.
منصور آن نامه را به دست يكي از معتمدان خويش به نام «ابو حميد مرورودي» نزد ابو مسلم فرستاد و به او سفارش كرد تا در ابتدا با ابومسلم به نرمي و ملاطفت صحبت كند و اگر ابو مسلم نا فرماني كرد به او بگويد كه منصور خود به جنگ با وي خواهد آمد، تا يا كشته شود و يا ابو مسلم را از ميان بردارد.
ابو حميد نيز چنين كرد و در حلوان به خدمت ابومسلم رسيد. ابو مسلم پس از مشاوره كامل با ياران خود از جمله «ابو نثر مالك بن حيثم» و «نيزك» به ابو حميد مرو رودي پاسخ داد كه به نزد صاحب خود برگرد و بگو كه من به خدمت او نخواهم آمد. هنگامي كه ابو حميد از بازگشت وي مايوس شد پيام منصور را به وي داد وقتي ابو مسلم سخنان تهديد آميز منصور را شنيد بيمناك شد و در تصميم خود ترديد كرد. در همين زمان «ابو داوود» نايب ابومسلم در خراسان به تحريك و به دستور منصور نامه اي به ابومسلم نوشت مبني بر اينكه اگر تو با ابو مسلم آغاز جنگ كني ما حاضر نخواهيم بود در عصيان به خليفه خدا با تو همدست شويم.
پس ار دريافت اين نامه ابومسلم از ياري خراسان مايوس شد ودومين اشتباه بزرگ در زندگي خويش را مرتكب شد كه باعث عقب افتادن استقلال ايران تا يك قرن گرديد. بدين معني كه از يك طرف بر اثر فشار و تهديد خليفه و از طرف ديگر با مشاهده آثار خيانت از جانب نايب خود در خراسان، مجبور شد كه علي رغم نصايح مشاورين خود كه پيوسته او را از توجه به خدمت خليفه منع مي كردند، از راه خراسان بازگردد و به سمت مداين حركت كند. هنگامي كه به نزديك مداين رسيد گروهي از بني هاشم با شكوهي فراوان از او استقبال كردند و او را با حرمت بسيار به پيشگاه خليفه بردند.
فرداي آنروز منصور به يكي از خادمان خود به نام عثمان بن نهيك دستور داد كه با چهار نفر از سربازان كه همگي عرب بودند با شمشيرهاي آماده در پشت اطاق وي حاضر باشند و وقتي منصور سه بار دست بر دست زد به داخل اتاق آمده و در حضور خليفه ابو مسلم را از پاي درآورند.
سپس شخصي را نزد ابومسلم فرستاد تا او را به خدمت منصور آورد و هنگامي كه ابومسلم حاضر شد به او گفت مي خواهم شمشيري را كه در جنگ با عبدالله داشتي ببينم. ابو مسلم شمشير را به او داد آنرا زير تشكي گذاشت و آنگاه شروع به تندي و عقاب با ابو مسلم كرد و آتش خشم و كدورت ديرينه خود با ابومسلم را شعله ور ساخت و چون پاسخهاي قاطع ابو مسلم را شنيد بسيار خشمگين شد و دست بر دست زد.
گماشتگان منصور هنگامي كه صداي دست وي را شنيدند با شمشيرهاي آخته بر سر ابو مسلم ريختند و او را از پاي در آوردند. كه اين واقعه در بيست و پنجم ماه شعبان سال 137 هجري اتفاق افتاد.
به اين ترتيب يكي از بزرگترين سرداران ايران، در حاليكه همه وسايل استقلال و تجزيه ايران از حكومت عرب را در دست داشت، در نتيجه يك خبط و اشتباه نابخشودني (از نظر ملت و مليت ايراني) خود را به قتلگاه كشانيد و در آنجا به دست دشمن ضعيف. اما حيله گر و ناجوانمرد خود كشته شد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رصد خانه مراغه.اولین زصد خانه جهان
رصدخانه مراغه معتبرترين و بزرگترين رصدخانه و مركز پژوهشي نجوم در جهان پيش از اختراع تلسكوپ بوده است كه در سال 2974زرتشتي( 657ه.ق)به دستور هلاكو خان مغول و با نظارت خواجه نصيرالدين طوسي دانشمند ايراني تاسيس شد. اين رصدخانه در 2 كيلومتري غرب شهر مراغه قرار دارد و ساخت آن 15 سال طول كشيده است. كتابها و وسايل نجومي آن پس از فتح بغداد به دستور هلاكو خان به اينجا منتقل شد.
با شروع فعاليت رصدخانه مراغه ، دانشمندان سراسر جهان به تدريس ، تحقيق و پژوهش در اين مركز پرداختند. ابزار دقيق نجومي و كتابخانه معتبر آن با بيش از 400 هزار جلد كتاب در اختيار دانشمندان قرار گرفت. اين رصدخانه همچنين داراي اتاقهايي براي استادان و دانشجويان بوده است. پس آنجا در زمان گذشته دانشگاه معتبري بوده است. برج رصدخانه مراغه داراي قطري برابر 22 متر ، ارتفاعي در حدود 25 متر و ديواري به ضخامت80 سانتيمتر بوده است. زيج معروف ايلخاني از دستاوردهاي دانشمندان اين رصدخانه به شمار مي آيد. هنگامي كه شهرت رصدخانه مراغه در كشورهاي جهان انتشار يافت. ستاره شناسان و كارشناساني از كشورهاي چين و هند و شهرهاي مهمي مانند استانبول و سمرقند به مراغه آمدند تا پس از آموزش علم ستاره شناسي و الگو برداري از رصدخانه مراغه در وطن خود رصدخانه هايي را تاسيس كنند. رصدخانه مراغه تا سال 703 (ه.ق) يا 3020 (ديني زرتشتي) داير بوده كه پس از مرگ هلاكوخان و گذشت زمان و حوداثي مانند زلزله اين رصدخانه با شكوه تخريب شد و متروك ماند. كتيبه هاي سفالي طلايي رنگ كه توسط خواجه نصيرالدين طوسي فراهم شده بود از ميان رفت و مصالح موجود در آن به يغما رفت.
در سال 3710 زرتشتي(1351 ه.ش) با انجام عمليات حفاري باستان شناسي كه با نظارت دو پژوهشگر بنامهاي دكتر سرافراز و دكتر ورجاوند در بلنداي تپه اي و در منطقه اي كه مردم محل آنجا را «رصد داغي » يا كوه رصد مي ناميدند ، بقاياي اين مجموعه ارزشمند از دل خاك بيرون آمد. عمليات كاوش از سال 1356 تا 1374 متوقف شد و در اين سال ميراث فرهنگي استان آذربايجان شرقي با نصب يك چادر فايبر گلاس بسيار بزرگ براي تبديل اين مكان به مركز آموش نجوم و موزه اي با آثار بدست آمده از كاوش هاي تپه رصدخانه اقدام كرد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
جنگ قادسيه چهارمين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب
فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت شهر افسانه اى تيسفون و كاخ مدائن را به تازيان واگذار كرد
در 636ميلادى برابر با 14 هجرى رستم فرخزاد بدون فوت وقت در حال مهيا كردن سپاه عظيم 120 هزار نفرى بود و اين مسأله دور از چشمان عمر باقى نماند. وى نيز بيكار ننشست و سپاهى 30 هزار نفرى را به فرماندهى سعدبن ابى وقاص مأمور حمله به ايران كرد اين سپاه متشكل از بهترين جنگاوران عرب و مردان رزمديده شامى بود كه اخيراً از نبرد با روم فاتحانه بازگشته بودند. سپاه دو طرف در قادسيه (در 30 كيلومترى كوفه امروزى ) در برابر هم صف آرايى كردند. در اين جنگ كه از نبردهاى تعيين كننده تاريخ به شمار مى آيد در ابتدا فيلان ايرانى سواران عرب را وادار به عقب نشينى كردند اما پس ازآن تيراندازان عرب فيلان را از سر راه برداشتند با ورود نيروهاى امدادى سورى به صف اعراب قدرت آنها مضاعف شد و در روز سوم نبرد اعراب سواره نظام ايران را شكست دادند در اين زمان تلفات ايران10 هزار نفر و تلفات اعراب 2 هزار نفر ذكر شده است. اما جسارت سربازان عرب سبب شد تا در شب سوم جنگ نيز سپاه ايران نتواند استراحت كند و از طرفى زخمى شدن فيلهاى ايرانى نيز آرايش اردوى ايران را بر هم زد. در روز چهارم آنچه كه شكست قطعى را نصيب ايران كرد برخاستن توفان خاك به سمت نيروى ايران و مرگ رستم به دست اعراب بود. پس از اين سپاه ايران از هم پاشيد و درفش كاويانى به دست اعراب افتاد. دراين نبرد هزاران سرباز ايرانى نيز در رودخانه غرق شدند وتلفات سنگين ايران موجب برترى نظامى اعراب در منطقه ميانرودان شد. نبرد مدائن: عمر سعد دو ماه بعد بر سر دروازه پايتخت ساسانيان بود. تيسفون با گنجهاى بزرگش اكنون روبروى اعراب قرار داشت. سربازان عرب اكنون به حدود 60 هزارنفر افزايش پيدا كرده بود اما در اينجا اتفاق عجيب، ترس و فرار يزدگرد بود. تا اين زمان در جنگهاى اعراب و ايران هنوز اتفاق قريبى نيفتاده بود و ايرانيان نيز مردانه مقاومت كرده بودند اما چون پايدارى و سرسختى اعراب بيشتر بود عاقبت در هر معركه اى فاتح مى شدند چنانكه دولت روم نيز در همين زمان على رغم مقابله قدرتمندانه مجبور به عقب نشينى گام به گام شده بود اما اينكه چرا يزدگرد تيسفون را بدون مبارزه رها كرد سؤال برانگيز است و جانشين او فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت اين شهر افسانه اى را به تازيان واگذار كرد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سرنوشت اخرین ولیعهد قاجار
محمدحسن ميرزا فرزند محمدعلي شاه قاجار، نايب السلطنه و وليعهد برادر بزرگ خود، احمد شاه قاجار در سال 1316 ق/ 1277 ش در تبريز به دنيا آمد. مادرش ملک جهان خانم دختر کامران ميرزا پسر ناصرالدين شاه بود.1در آن زمان چون احمد شاه فرزند پسري نداشت، محمدحسن ميرزا در شعبان 1327 ق به ولايتعهدي او برگزيده شد. پس از پيروزي انقلاب مشروطه، شش ساله بود که به همراه پدرش به تهران آمد. تحصيلات مقدماتي را نزد معلمين سرخانه آغاز نمود و از کودکي به فرماندهي يکي از افواج تعيين شد. به همين سبب از همان ايام لباس نظامي با درجه سرهنگي به تن ميکرد.
سال 1332ق/ 1914 م با آغاز جنگ جهاني اول و ورود بيگانگان به خاک ايران، اعلاميه بي طرفي ايران از سوي احمد شاه صادر شد. سال بعد با توجه به حضور نيروهاي روس در آذربايجان محمدحسن ميرزا عازم تبريز شد3 و مدتي زمام امور آن شهر را در دست داشت و بيشتر اوقاتش در آنجا به اتومبيل و موتورسواري، شکار و موضوع عکس شدن براي عکاس يا عکاسانش ميگذشت. در سال 1337 ق که احمد شاه در آستانه سفر نخست خود به اروپا بود وليعهد از تبريز به تهران احضار گرديد. پس از بازگشت احمد شاه از اروپا محمدحسن ميرزا بار ديگر به تبريز بازگشت. پس از چندي شيخ محمد خياباني وليعهد را از تبريز اخراج و روانه تهران ساخت.
با کودتاي سوم اسفند 1299 محمدحسن ميرزا پس از آگاهي از ورود نيروهاي قزاق به تهران شبانه از کاخ گلستان به فرح آباد تهران نزد برادرش گريخت. پس از کودتا، سيد ضياءالدين طباطبايي از سوي احمد شاه قاجار به نخست وزيري منصوب شد و در طول مدت کوتاه نخست وزيري اش ميکوشيد تا براي مقابله با احمد شاه خود را به گونه اي به وليعهد نزديک کند و براي اين کار سعي ميکرد که ميان اين دو برادر رقابت و دشمني پديد آورد. سال 1300 سيد ضياءالدين از نخست وزيري عزل و به اروپا تبعيد شد و چند روز بعد دولت طي اعلاميهاي عزيمت محمدحسن ميرزا وليعهد را جهت معالجه به اروپا اعلام نمود. البته رفتن وليعهد به اروپا آن هم در پي تبعيد سيد ضياءالدين موجب بروز شايعات بسيار مبني بر مغضوب شدن محمدحسن ميرزا نزد احمد شاه گرديد. در همان سال، سفر دوم احمد شاه به اروپا در حالي آغاز شد که وليعهدش در خارج از ايران بود و با موافقت او وليعهد به تهران بازگشت و تا مراجعت احمد شاه از سفر زمام امور را در دست داشت.
دو سال بعد احمد شاه فرمان رئيس الوزرائي سردار سپه را امضا کرد و در غياب احمد شاه محمدحسن ميرزا مأمور رسيدگي به امور کشور گرديد. بهمن ماه 1302 دوره پنجم مجلس شوراي ملي با نطق محمدحسن ميرزا افتتاح شد. البته وليعهد نميدانست که در واقع مجلسي را ميگشايد که تا چندي ديگر نخست زمزمه تأسيس جمهوري و سپس سرنگوني قاجارها و تفويض سلطنت به پهلويها را سر ميدهد.
اواخر همان سال در تهران تظاهرات پردامنهاي براي تغيير رژيم سلطنتي به جمهوري راه افتاد ولي در اويل سال 1303 روحانيون رهبري تظاهرات بر ضد جمهوري و سردار سپه را به دست گرفتند و بسياري از علما و بازرگانان مخالفت خود را با برقراري رژيم جمهوري اعلام کردند. بدين ترتيب سردار سپه که رياست دولت را در دست داشت طي ملاقاتي با روحانيون به آنان قول داد فکر جمهوريت را تعقيب نخواهد کرد.
محمدحسن ميرزا که به ظاهر پيروز اين جريان بود کوشيد با سردار سپه کنار بيايد هر چند احمد شاه در 15 فروردين 1303 طي تلگرافي از اروپا خواستار عزل سردار سپه از رياست الوزرائي شد ولي مجلس با رد اين پيشنهاد بار ديگر به سردار سپه رأي اعتماد داد و از اين رو محمدحسن ميرزا وليعهد باز هم ناچار به سازش با رضاخان شد. سرکوبي شيخ خزعل توسط سردار سپه در خوزستان و انتصاب به سمت فرماندهي کل قوا توسط مجلس از طرفي موقعيت سياسي او را بيش از پيش تقويت نمود و از سوي ديگر موجبات يأس هر چه بيشتر محمدحسن ميرزا از بازگشت برادر به وطن و يا به سلطنت رسيدن خود را فراهم ميساخت.
در سال 1304 با اوجگيري تظاهرات بر ضد سلطنت قاجار مجلس ماده واحدهاي را مبني بر برافتادن سلسله قاجار تصويب کرد و حکومت موقتي را به رضاخان پهلوي واگذار نمود.4 پس از اعلام انقراض سلسله قاجار محمدحسن ميرزا وليعهد در نهايت خفت و خواري از ايران راهي عراق و سپس فرانسه شد. عکس العمل احمد شاه به تصميم مجلس در خلع قاجاريه تنها ارسال تلگرافي از پاريس بود با اين مضمون که وي تصميم مجلس را نميپذيرد و هنوز خود را پادشاه ايران ميداند.
محمدحسن ميرزا در اروپا با عايدي مختصري که به موجب وصيت احمد شاه به او تعلق ميگرفت با تنگدستي گذران روزگار ميکرد و در اواخر عمر در صدد کسب اجازه مراجعت به ايران برآمد ولي توفيق نيافت و سرانجام سال 1321 در سن 43 سالگي در لندن در گذشت و پس از چندي پيکر او به کربلا منتقل و در آرامگاه خانوادگياش در جوار حرم امام حسين (ع) مدفون گشت.
او فردي فعال و جاه طلب بود و به زبانهاي انگليسي و فرانسه تسلط داشت و حاصل پنج ازدواج او پنج فرزند (سه پسر و دو دختر) بود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 04-06-2015 در ساعت 06:21 PM
|
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گذری بر زندگی رضا شاه پهلوی
رضا شاه کبیر در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران زاده شد. پدرش عباسعلی، سرهنگ فوج سوادکوه، و مادرش زهرا که از مهاجرین قفقاز بود.
پدر رضا شاه عمرش چنان دراز نبود که شاهد برآمدن سرداری باشد که به ایران هدیه کرده بود . وی شش ماه پس از تولد رضا شاه رخت به سرای باقی کشید .
رضا شاه به تشویق دایی خود ابوالقاسم بیگ همراه دائی خود مامور فوج سوادکوه شد لیکن به دلیل ناسازگاری با نصرالله خان یاور فوج سوادکوه از آن واحد استعفا داد و با پیوستن به کاظم آقا در فوج قزاق تا کودتای سوم اسفند ١٢٩٩در آن واحد خدمت کرد .
رضا شاه در فوج قزاق به علت دلیری و رشادت به سرعت ترقی کرد . وی در این واحد در نبردهای فراوانی ازجمله سرکوب سالار الدوله در سال ١٢٩٠ به فرماندهی فرمانفرما شرکت داشت .
رضا شاه که از هرج و مرج و زبونی حکومت احمد شاه و نابسامانی ایرانیان به ستوه آمده بود او سپس وارد تهران شد و ادارات دولتی و مراکز نظامی را تصرف کرد. در این حرکت نزدیک به صد تن از درباریان و روحانیون بازداشت و زندانی شدند. احمدشاه و محمدحسن میرزا (ولیعهد) به کاخ فرحآباد گریختند و فتحالله خان سپهدار رشتی (نخستوزیر) به سفارت انگلیس پناهنده شد.
سرانجام احمد شاه قاجار ناچار شد رضاشاه را به فرماندهی دیویزیون قزاق و وزارت جنگ و سیدضیاءالدین طباطبایی را به نخستوزیری منصوب کند. کابینه سید ضیاء (معروف به کابینه صدروزه) بزودی ساقط شد و سردار سپه از احمدشاه فرمان نخست وزیری گرفت . پس از خروج احمد شاه از کشور رضا شاه برقراری یک رژیم جمهوری را در کشور در سر داشت لیکن زیر فشار روحانیون و مجلس شورای ملی و مردم از این نیت منصرف شد . مجلس شورای ملی در سال ١٣٠٤ به پاس خدماتی که رضا شاه برای استقرار امنیت و تحکیم قدرت حکومت مرکزی انجام داده بود مقام فرماندهی کل قوا را در کنار مقام نخست وزیری به وی اعطا کرد.
پس از خروج احمد شاه قاجار از کشور ، نمایندگان مجلس پنجم شورای ملی در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحدهای را تصویب کردند که به موجب آن احمد شاه از سلطنت خلع شد و حکومت موقت به " شخص آقای رضاخان پهلوی" سپرده شد و "تعیین تکلیف حکومت قطعی" به مجلس مؤسسان واگذار شد رضاشاه پهلوی در مجلس شورای ملی حاضر شد و با ادای سوگند به قرآن رسماً به عنوان سردودمان پهلوی وظایف سلطنت را به عهده گرفت.
هنگامی که رضا شاه پهلوی بر مسند سلطنت نشست، جهان در میانه دو جنگ جهانی نفسی میکشید. رضاشاه پهلوی، برنامه گستردهای را برای سامان اداری و اقتصادی کشور به دست گرفت. ایران فاقد نظام اداری، ارتش منسجم، راه، نظام بانکی و اقتصادی مدرن بود و شیوه ملوک الطوایفی جایی برای قدرت مرکزی نگذاشته بود.
از منظر بینالمللی نیز شرایط، چندان آرام نبود. ایران در محاصره نیروهای بزرگ، روسیه در شمال و انگلیس در جنوب بود. .
دولت انگلستان که از اقدامات ضد استعماری رضا شاه کبیر ناخشنود بود وی را تحت نظر از بندرعباس با کشتی خارج کرد و آن سردار بزرگ با دلی پر خون و در حالی که چنگی از خاک ایران را با خود داشت آن بندر را به مقصد جزیره موریس که انگلیسها برای تبعید او در نظر گرفته بودند ترک کرد . رضا شاه که به علت آب و هوای نامساعد آن جزیره بیمار شده بود پس از مکاتبات و گفتگوهای طولانی با مامورین انگلیسی سرانجام موفق شد که از آن جزیره بد آب و هوا به شهر ژوهانسبورگ در افریقای جنوبی منتقل شده و تحت نظر قرار گیرد . رضا شاه کبیر همچو فرزندش دور از وطن در روز در ژوهانسبورگ درگذشت. پیکر رضا شاه کبیر سپس به مصر منتقل و پس از تشییع با تشریفات رسمی در در آنجا به امانت گذارده شد . در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۹ پیکر مومیائی شده سردار به خاک میهن بازگردانده شد و پس از انتقال به حضرت عبدالعظیم در آرامگاهی که ویژه او بنا شده بود به خاک سپرده شد . رو حش شاد که خدماتن ارزندهای را نصیب ایرانیان کرد او در نزد مردم ایران زمین به چایگاهی بالایی دارد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نگاهی گذرا به سقوط قاجار
سلسله ی قاجاریه که ازایلات ترکمان بودند و هم زمان با تهاجم مغولان به ایران آمدند، رسما"
از سال۱۲۱۰ تا ۱۳۴۴ه.ق. برابر با ۱۱۷۴ تا ۱۳۰۴ ه.ش. و ۱۷۹۶ تا ۱۹۲۵م. به مدت ۱۳۴
سال برایران حکومت کردند.
از این خاندان ترک نژاد که شهر تهران را برای اولین بار به مرکزیت و پای تختی خود انتخاب
کردند، ۷ نفر به شاهی رسیدند که نام و مدت سلطنت آنان به قرار زیر است:۱ـ آقا محمد خان؛ از ۱۲۱۰ تا ۱۲۱۱ ه.ق. برابر با ۱۱۷۴ تا ۱۱۷۵ ه.ش. و ۱۷۹۶ تا۱۷۹۷ م.
مدت سلطنت به طور رسمی ۱ سال. آقا محمد خان هم زمان با مرگ کریم خان در سال ۱۱۹۳
ه.ق. برابر با ۱۱۵۸ه.ش و ۱۷۷۹م. تکاپوهای خود را برای به دست گرفتن سلطنت آغاز کرده
بود و تا این زمان ۱۷سال شاه بی تاج و تخت ایران محسوب می شد. محل دفن: نجف.
وی در هنگام لشکر کشی به گرجستان توسط دو تن از ملازمانش به قتل رسید.۲ـ فتح علی شاه (بابا خان )؛ از ۱۲۱۲تا۱۲۵۰ ه.ق. برابر با ۱۱۷۶ تا ۱۲۱۳ ه.ش. و ۱۷۹۷ تا
۱۸۳۴م. مدت سلطنت۳۷ سال. محل دفن: قم.۳ـ محمد شاه؛ از ۱۲۵۰تا ۱۲۶۴ ه.ق. برابر با ۱۲۱۳ تا ۱۲۲۶ ه.ش. و ۱۸۳۴تا ۱۸۴۸م. مدت
سلطنت۱۴سال. محل دفن: قم.۴ـ ناصرالدین شاه؛ از ۱۲۶۴ تا ۱۳۱۳ ه.ق. برابر با ۱۲۲۶ تا ۱۲۷۴ه.ش. و ۱۸۴۸ تا ۱۸۹۶م.
مدت سلطنت ۵۰ سال. محل دفن: شهر ری.
وی هم زمان با شروع جشن های پنجاهمین سال سلطنتش در حرم حضرت عبد العظیم(ع) توسط
میرزا رضا کرمانی ترور شد.۵ـ مظفرالدین شاه؛ از ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۴ ه.ق. برابر با ۱۲۷۴ تا ۱۲۸۵ه.ش. و ۱۸۹۶ تا ۱۹۰۶م.
مدت سلطنت ۱۰ سال. محل دفن: کربلا.
در آخرین ماه های سلطنت این پادشاه انقلاب مشروطیت ایران به ثمر رسید.۶ـ محمد علی شاه؛ از ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۷ه.ق. برابر با ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۸ ه.ش. و ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۹
م.مدت سلطنت ۳سال. محل دفن: کربلا.
مجلس شورای ملی به دستور وی به توپ بسته شد.۷ـ احمد شاه؛ از ۱۳۲۷ تا ۱۳۴۴ ه.ق. برابر با ۱۲۸۸ تا ۱۳۰۴ ه.ش. و ۱۹۰۹ تا ۱۹۲۵م. مدت
سلطنت ۱۷ سال.محل دفن: کربلا.
جنگ جهانی اول در زمان این پادشاه اتفاق افتاد.
سلسله ی قاجاریه در سال ۱۳۰۴ شمسی به دست رضا شاه پهلوی سرنگون گردید.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سلسله پيشداديان: افسانه يا واقعيت :
نخستين دودمان فرمانروا در تاريخ اساطيرى و حماسى ايران زمين «پيشداديان» بودند. پيشداد به معنى «اولين كسى كه قانون آورده است». در شاهنامه فردوسى نخستين پادشاه پيشدادى «گيومرث» (كيومرث) (كيومرس) بود كه در متون اوستايى و باستانى نخستين انسان آريايى و اولين فرمانروا بوده و مطابق متون اساطيرى بعد از اسلام نخستين مرد كيومرث و نخستين زن «مرديانه» بود. بعد از او به ترتيب هوشنگ و جمشيد به جهاندارى مى رسند. ضحاك تازى بعد از آنكه جمشيد را شكست مى دهد، مدتى بر ايران حكومت مى كند و فرزندان جمشيد را اسير مى نمايد. اما دچار قيام كاوه آهنگر و فريدون مى شود. بعد از زندانى شدن ضحاك در دماوندكوه، فريدون، منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب به فرمانروايى و سردارى مى رسند. بعد از زوال پيشداديان يكى از نوادگان منوچهر به نام كيقباد به كمك رستم قهرمان داستان هاى حماسى ايران، فرمانروايى خاندان كيان را پايه ريزى مى كند.
•كيومرث
طبق متون اوستايى او آدم ابوالبشر است و اولين انسانى است كه از «اهورامزدا» (داناى بزرگ) كه خداوند يكتا است اطاعت كرد. مورخين اسلامى او را گلشاه لقب داده اند كه به معنى فرمانرواى كوهستان است. در ادبيات بعد از اسلام او را نخستين كشورگشا معرفى كرده اند. نخستين بزرگى كه كشور گشود- سرپادشاهان كيومرث بود. فردوسى درباره او مى گويد: كيومرث چون ابتدا در كوه اقامت داشت پلنگينه (پوست پلنگ) مى پوشيد و در اشعارش مى گويد: كيومرث شد بر جهان كدخداى _ نخستين به كوه اندرون ساخت جاى سر تخت و بختش برآمد ز كوه _پلنگينه پوشيد خود با گروه. مى گويند بنياد شهرسازى از او است. شهر هاى اسطخر، دماوند و بلخ را او بنا كرد. چون فرزندش سيامك به دست ديوان كشته شد، بعد از مرگ كيومرث پادشاهى به نوه اش «هوشنگ» رسيد.
•هوشنگ
هوشنگ در اوستا «هائو شيانگها» (Haoshyangha) ذكر شده. بعضى از مورخين او را اولين پيشداد (اولين قانونگذار) معرفى مى كنند، زيرا بر هفت اقليم فرمانروايى مى كرد. درباره معنى اسم او اختلاف است. فردوسى هوشنگ را برگرفته از هوش و فرهنگ مى داند و در اين باره مى گويد: گرانمايه را نام هوشنگ بود _ تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود
زبان شناسان باستانى و شرق شناسان اروپايى «هائو شيانگها» را به معنى «فراهم سازنده منازل خوب» آورده اند، چون او بود كه شهر هاى شوش و بابل را بنياد نهاد. در زمان او آهن و آتش كشف شد و ابزار هاى جنگى آهنى فراهم آمد. فردوسى در باب كشف آتش مى گويد كه هنگام پرتاب سنگ براى كشتن مار آن سنگ به سنگ ديگرى برخورد كرد و اخگرى پديد آمد.
فروغى پديد آمد از هر دو سنگ _ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ. چون تهيه آتش براى زندگى مشكل بود، به دستور هوشنگ آتشكده هايى در فارس، آذربايجان و خراسان برپا كردند تا مردم بتوانند، آتش آماده از آن بردارند. داستان هوشنگ درباره كشف آتش نشان مى دهد كه ايرانيان آتش پرست نبوده اند ولى آتش را از جهت روشنايى و گرمى بخشيدن به زندگى آدميان حفظ مى كردند و سعى در نگهدارى آن داشتند.به انگيزه كشف آهن در دهم بهمن جشن سده را برپا مى داشت، يعنى زمانى كه پنجاه شب و پنجاه روز تا اول بهار (عيد نوروز) باقى بود. فردوسى درباره جشن سده مى گويد:ز هوشنگ ماند اين سده يادگار _ بسى باد چون او دگر شهريار /در زمان او مردم توانستند كه از پوست حيوانات لباس تهيه نمايند.
•تهمورث ديوبند
سومين پادشاه پيشدادى تهمورث (طهمورث) است به معنى دلير ملقب به «زيناوند» به معنى دارنده سلاح و زين. در تاريخ طبرى و مروج الذهب مسعودى آمده است كه در زمان او بودا در هند ظهور كرد. او بت پرستى را برانداخت و چون بر ديوان مازندران غلبه كرد، ديوان به او سواد خواندن و نوشتن آموختند لذا به آنان امان داد. در زمان او مردم ريسندگى و بافندگى آموختند. رستم دستان از پهلوانان دوران پيشداديان كه در شاهنامه از او به تفصيل نام برده شده •جمشيد
جمشيد فرزند تهمورث چون رويش مانند «شيد» (خورشيد) مى درخشيد به جمشيد به معنى درخشنده معروف شد. او نيز مانند فرمانروايان قبلى پيشدادى از «فره ايزدى» (تائيد الهى) و پشتيبانى «اهورامزدا» برخوردار بود. طبق روايات فردوسى زمانى كه طول روز و شب برابر شد (اول فروردين) را نوروز ناميد و جشن نوروز را برپاى داشت، در دوره حكمرانى او انواع سلاح هاى آهنى ساخته شد.تهيه انواع لباس از ريسيدن نخ هاى پنبه اى، ابريشمى و پشمى رواج يافت. سنگ هاى گران بها از معادن استخراج گرديد. دارو ها و عطريات متفاوت شناخته شد. فن پزشكى به اعلا درجه در آن زمان رسيد. در ساختمان سازى انقلابى روى نمود چون ديوان مازندران ساختن خشت و آجر و نحوه به كارگيرى گچ و سنگ را به آريايى ها آموختند. از اين رهگذر قصر هاى باشكوه در ايران بنا گرديد. مردم به چهار طبقه تقسيم شدند. ۱- آموزيان (دانشمندان و دينداران.) ۲- نيساريان (سپاهيان و لشكريان). ۳- نسوديان (برزگران) ۴- آهنوخوشان (پيشه وران). جام جم (جام گيتى نما) كه به وسيله آن جمشيد مى توانست وقايع هفت اقليم را در آن ببيند، در زمان او بود، اين جام بعد ها به كيخسرو و دارا رسيد. اما زمانى رسيد كه جمشيد از باده قدرت سرمست شد و طورى كبر و غرور بر او چيره شد كه خود را جهان آفرين خواند و مورد قهر الهى قرار گرفت و ضحاك تازى را بر او چيره ساخت.
از اين جهت بود كه فردوسى طوسى گويد:شما را ز من هوش و جان در تن است _ به من نگرود هركه اهريمن است/گر ايدون كه دانيد من كردم اين _ مرا خواند بايد جهان آفرين/زمانى كه در جام جهان بين هر چه را كه اراده مى كرد، مى ديد غرورش زيادتر شد:/پس آن جام بركف نهاد و بديد _ در او هفت كشور همى بنگريد.ضحاك جمشيد را كشت و دو خواهر او به نام هاى «شهرناز» و«ارنواز» اسير كرد و سپس به زنى گرفت. بعد از آنكه كاوه و فريدون قيام كردند و ضحاك را در دماوندكوه به بند كشيدند، فريدون از نژاد جمشيد به حكمرانى ايران رسيد.
•قيام كاوه و جهاندارى فريدون
هنگامى كه ضحاك براى خوراك مار هاى روى شانه هايش همه فرزندان كاوه آهنگر را قربانى كرده بود و فقط يك فرزند براى كاوه مانده بود و پيش شاه ستمكارى چون ضحاك گفت (يكى بى زبان مرد آهنگرم _ ز شاه آتش آيد همى بر سرم). شاه توجهى نكرد و كاوه چون آهنگر بود پيشبند چرمى خود را كه از پوست شير بود بر فراز چوبى برافراشت و از آن پس به عنوان «درفش» (پرچم) از آن سود جست. مردم به دور كاوه و درفش او گرد آمدند به طورى كه بر سپاه ضحاك پيروزى يافت و ضحاك متوارى شد و از ايران خارج شد و از دجله گذشت تا از خشم ايرانيان در امان بماند. كاوه با قيام خود خواست كه «فريدون» فرزند «آبتين» را كه از نژاد جمشيد بود به فرمانروايى ايران انتخاب نمايد. لذا فريدون به تعقيب ضحاك پرداخت (به اروندرود اندر آورد روى _ چنان چون بود مرد ديهيم جوى)
(اگر پهلوانى ندانى زبان _ به تازى تو اروند را دجله خوان) فريدون خود را به سرزمين تازيان رسانيد ضحاك را دستگير و او را در دماوندكوه زنجير كرد. در داستان كاوه و فريدون چيزى كه مهم است، ايجاد پرچم ايران است، چون كاوه در تاريخ اساطيرى ايران با درفش خود حماسه آفريد و ضحاك عرب را شكست داد و به دست فريدون كه از نژاد ايرانى بود در دماوند كوه زندانى نمود. از آن زمان به بعد پرچمى كه او ساخته بود به «درفش كاويان» معروف شد. كاوه كسى است كه سرداران ايران به درفش او تيمن مى جستند.
ابومنصور ثعالبى مورخ قرن پنجم در باب اين درفش عين روايت فردوسى را آورده و گفته است: «فريدون پس از آسودگى از كار ضحاك چرم كاوه را به جواهر بياراست و درفش كاويان ناميد.» فريدون فرزند آبتين كه مادرش فرانك بود، دوره دوم جهاندارى پيشداديان را آغاز كرد و بعد از او مهم ترين زمامداران پيشدادى عبارت بودند از منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب. فريدون چون در مهرماه بر ضحاك غلبه كرد و بر تخت نشست آن روز را عيد و جشن آن روز را مهرگان خواندند.
•تقسيم سرزمين فريدون بين فرزندانش
فريدون در زمان جهاندارى اش كشورش را بين پسرانش به شرح زير تقسيم كرد تا با خيال آسوده بتواند به بندگى اهورامزدا (خداى يگانه) بپردازد. ايران را به «ايرج» داد، توران (تركستان) را به «تور» و شام و روم را به «سلم» سپرد. چون ايران از تركستان و شام آباد تر بود سلم و تور بر ضد ايرج متحد شدند و در جريان جنگى ايرج را كشتند و جنازه او را پيش پدر فرستادند. فردوسى در اين باب مى گويد: نهفته چو بيرون كشيد از نهان /به سه بخش كرد آفريدون جهان)(يكى روم و خاور دگر ترك و چين/سوم دشت گردان و ايران زمين )(نخستين به سلم اندرون بنگريد /همه روم و خاور مر او را گزيد)(دگر تور را داد توران زمين /ورا كرد سالار تركان و چين)و زان پس چو نوبت به ايرج رسيد / مر او را پدرشهر ايران گزيد)در زمان پادشاهى منوچهر براى پايان دادن به اختلاف مرزى بين ايران و توران مقرر شد كه آرش كمانگير تيرى از مازندران يا از فراز دماوندكوه پرتاب كند و آن تير هرجا كه بر زمين افتاد مرز ايران و توران باشد. در شاهنامه از آرش نامى برده نشده است ولى در متون اوستايى ارخش و در كتاب الكامل ابن اثير «ايرش» و در منابع ديگر به ويژه تاريخ طبرى «ارشش با تير» و در مجمل التاريخ والقصص «آرش شواتير» آمده است. در دانشنامه ادب فارسى بخش آسياى ميانه به سرپرستى حسن انوشه بعد از آن كه همه روايات تاريخى و اسطوره ها را در كنار هم مى گذارد به اين نتيجه مى رسد كه افراسياب پادشاه توران با منوچهر فرمانرواى ايران قرار گذاشتند، تيرى كه از فراز البرزكوه (دماوندكوه) به سمت مرز توران پرتاب گردد، مرز ايران و توران را تعيين كند. آرش بر بالاى قله دماوند رفت و با آن كه مى دانست پس از پرتاب تير جان از كالبد او خارج مى شود، تير را پرتاب كرد. اين تير از بامداد تا نيم روز برفت و در كنار جيحون بر درخت گردويى فرود آمد و مرز ايران و توران معين شد. در بيشتر منابع اسلامى جاى فرود آمدن تير را مرو نوشته اند و محل پرتاب آن را آمل، سارى، تبرستان نوشته اند و در منابع اسلامى سيزدهم تير (تيرروز) را روز پرتاب تير قيد كرده اند.عاقبت «منوچهر» در جنگى سلم و تور را كشت و خود بدون رقيب جانشين فريدون شد.
•ظهور رستم و حوادث پهلوانى بعد از آن
منوچهر سردارى داشت به نام «سام» كه امير زابلستان و سيستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ايران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر چون مو هاى سرش سفيد بود، سام اين طفل سفيدموى را به علت داشتن چنين وضعيتى نپذيرفت و او را به غارى در البرزكوه نهاد. «سيمرغ» او را در آن غار بزرگ كرد، بعد ها سام به البرزكوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه كابل ازدواج كرد و در نتيجه اين وصلت «رستم» به دنيا آمد. درباره تولد رستم، فردوسى نكته اى را بيان كرده كه بسيار مهم است. چون جنين رستم در شكم رودابه بزرگ بود و تولد او مشكل بود، حكيم فردوسى در بخش زاده شدن رستم از سيمرغ چون حكيمى حاذق نام مى برد كه دستور مى دهد كه ابتدا رودابه را با مى مست گردانند تا بيهوش شود (چون در آن زمان داروى بيهوشى نبود) سپس پهلو را شكافته و رستم را از بطن مادر خارج كنند. اين عمل را سزارين مى گويند و معتقدند كه ابتدا سزار كنسول رومى به اين روش متولد شده است. در صورتى كه بايد دانست، رستم چند هزار سال قبل از سزار به اين روش به دنيا آمده است. در واقع بايد عمل سزارين را رستمينه ناميد. فردوسى در اين باب از توصيه سميرغ تا تولد رستم را به شعر مى سرايد (نخستين به مى ماه را مست كن/ز دل بيم و انديشه را پست كن)(تو بنگر كه بينادل افسون كند/ز پهلوى او بچه بيرون كند)(بيامد يكى موبد چيره دست/مر آن ماهرخ را به مى مست كرد) و اينكه چرا نام نوزاد را رستم گذاشتند اين است كه وقتى نوزاد به دنيا آمد رودابه گفت از اين غم برستم (از اين درد راحت شدم) لذا فردوسى مى گويد (به گفتا به رستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر)دلاورى هاى رستم از عهد منوچهر تا روزگار بهمن فرزند اسفنديار معروف است. در روزگار كيقباد، كيكاوس و كيخسرو از خود دلاورى ها نشان داد. زمانى كه در جست وجوى اسب خود رخش كه دزديده شده بود به شهر سمنگان رسيد او تهمينه دختر پاشاه آنجا را به زنى گرفت و از اين ازدواج سهراب متولد شد كه سرانجام در يك نبرد تن به تن زمانى كه رستم نمى دانست با فرزند خويش نبرد مى كند، او را كشت. رستم پس از آن شود تورانى ها را شكست داد. رستم دو برادر داشت به نام هاى «زواره» او در جنگ ها ياور برادر خويش، رستم بود. برادر ديگر شغاد نام داشت كه عاقبت رستم را كشت.
•از حكومت نوذر تا گرشاسب و پايان سلسله پيشدادى
طبق روايات فردوسى نوذر فرزند منوچهر چون از رسم پدر سرپيچى كرد، لشكريانش بر او شوريدند و ايران زمين در مقابل توران ضعيف شد و افراسياب تورانى به ايران لشكر كشيد و نوذر را كشت. بعد از مرگ نوذر، زو(زاب) پسر تهماسب به پادشاهى مى رسيد. گرشاسب فرزند زو آخرين پادشاه پيشدادى است كه مجبور بود همواره جلو سپاه افراسياب ايستادگى نمايد. او آخرين پادشاه پيشدادى است. با مرگ گرشاسب، پيشداديان منقرض و كيانيان به جهاندارى مى رسند.
•كيانيان و دلاورى هاى رستم
اولين پادشاه كيانى كيقباد است و بعد از او مطابق روايات فردوسى و ديگر مورخين ايران هشت نفر ديگر بر ايران سلطنت كردند و بعد اسكندر به ايران حمله ور مى شود و كيانيان را از ميان برمى دارد. از نخستين جهاندار اين خاندان كه كيقباد است به ترتيب كيكاوس، كيخسرو، لهراسب، گشتاسب، بهمن، هماى، داراب و دارا به پادشاهى رسيدند.كلمه «كى» در اوستا «كوى» (Kavi) آمده كه به معنى پادشاه، امير و فرمانروا است. در شاهنامه فردوسى واژه «كى» به معنى پادشاهان كيانى است. استاد محمدجواد مشكور در كتاب ايران در عهد باستان آورده است كه «كيا» لقب پادشاهان مازندران بوده است. هنوز هم در بعضى از شهر هاى مازندران پسوند كيا در آخر نام فاميل افراد ديده مى شود.
•كيقباد
او جد كيانيان است. به روايت اوستا از فرزندان منوچهر است. در شاهنامه آمده است كه چون تخت پادشاهى از گرشاسب خالى ماند زال نام و نشان كيقباد را كه از نسل فريدون بود از موبدان (روحانيون) پرسيد. پس رستم را نزد او به البرزكوه فرستاد و كيقباد را به پادشاهى ايران نشانيد. فردوسى از قول رستم مى گويد: قباد گزين را ز البرز كوه/ من آورده ام در ميان گروه .او شهر استخر را به پايتختى انتخاب كرد. او چهار پسر داشت كه از همه بزرگتر كيكاوس بود كه بعد از مرگ او به پادشاهى رسيد. كيقباد، افراسياب را شكست داد و در اين جنگ ها رستم ياور او بود.
•كيكاوس (كيوس)
بعد از كيقباد، پادشاهى به پسرش «كيكاوس» رسيد. كيكاوس قصد فتح مازندران را داشت كه ناگهان سرداران و بزرگان ايران مانند طوس، كشواد، گودرز، گيو، گرگين و بهرام به كيكاوس نصيحت كردند. احسان يارشاطر در كتاب برگزيده داستان هاى شاهنامه، فصلى را به پندناپذيرى كيكاوس اختصاص داده و مى نويسد حتى نصيحت زال نيز در او موثر واقع نشد. همه به او گفتند كه: سپه را بدان سو نبايد كشيد/ ز شاهان كس اين راى فرخ نديد.فردوسى درباره خودكامگى كيكاوس چنين مى گويد: به رستم چنين گفت گودرز پير/ كه تا كرد مادر مرا سير شير، چو كاوس خودكامه اندر جهان/ نديدم كسى از كهان و مهان، خرد نيست او را نه دين و نه راى/ نه هوشش به جاى است و نه دل به جاى، تو گويى به سرش اندرون مغز نيست/ يك انديشه او همى نغز نيست.(نگاه كنيد به نام كيكاوس در دانشنامه ادب فارسى جلد يكم آسياى مركزى به سرپرستى حسن انوشه).كيكاوس نتيجه خودكامگى خود را ديد و به مازندران لشكر كشيد و اسير شد. رستم براى آزادى كيكاوس به مازندران شتافت. در اين سفر، رستم با «هفت خوان» يا هفت واقعه هولناك دست و پنجه نرم كرد و سرانجام توانست با شكست ديوان مازندران كيكاوس را به ايران زمين بازگرداند و سپس به جنگ افراسياب رفت و او را شكست داد. رستم در ضمن يكى از سفرهايش به مرز توران مى رفت كه با پسر ناشناخته خود «سهراب» روبه رو شد و در نبردى تن به تن او را كشت و چون آگاه شد كه سهراب فرزند اوست، زارى ها كرد ولى در عين حال هر دلى را بر ضد رستم به خشم مى آورد، چنانكه فردوسى گويد: يكى داستانى است پر از آب چشم/ دل نازك آيد ز رستم به خشم
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 04-06-2015 در ساعت 06:29 PM
|
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شاه عباس و شاعر
برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم
روزي شاه عباس به تماشاي خزينه جواهرات سلطنتي رفته بود . شاعري كه شاني تخلص مي كرد، قصيده اي با اين مطلع در مدح شاه عباس خواند : اگر دشمن خورده باده و گر دوست ***** به طاق ابروي مردانه اوست! شاه عباس خيلي خوشش آمد و دستور داد مقدار قابل توجهي زر مسكوك به او صله دادند . شاعر ديگري به محض شنيدن حاتم بخشي شاه عباس ، مديحه اي سراپا چاپلوسي ساخت و به حضور شه عباس كه تصادفا در اصطبل همايوني بود ، شتافت و شعرش را خواند . شاه امر كرد : سه مقابل وزن اين مرد به او سرگين اسب بدهند! شاعر عرض كرد : قربانت شوم . چرا شاني را زر مسكوك و مرا سرگين اسب ؟! شاه عباس پاسخ داد : « اين توفير (خزينه) و (طويله) است و الا شما را فرقي نمي گذارم .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
منشا پيدايش نامهاي كوروش و داريوش اگر كوروش و داريوش پادشاه نبودند و ضرورت موقعيتشان ايجاب نميكرد كه در كتيبههاي دوره هخامنشي با حالت نهادي و فاعلي از آنها ياد شود، شايد امروز در زبان فارسي نامهاي «كوروش» و «داريوش» وجود نداشت و به جاي آنها اسامي «داريوم» و «كوريوم» يا «داريو» و «كوريو» داشتيم. يكي از ويژگي هاي دستوري زبان فارسي باستان اين است كه اسم ها نيز صرف مي شده اند. همچنان كه امروزه ما فعل را صرف مي كنيم. به اين ترتيب، اگر اسمي در نقش فاعلي / نهادي يا مفعولي يا اضافي قرار مي گرفت، شناسه هاي مختلفي مي پذيرفت. اين شناسه ها در مورد اسم هايي كه به u يا a يا I يا a ختم مي شدند، نيز متفاوت بودند. «داريو» و «كورو» اسم هايي بودند كه به u ختم مي شدند. اين گونه اسم ها وقتي در حالت فاعلي / نهادي قرار مي گرفتند، شناسه «ش»، در حالت مفعولي شناسه «م» و در حالت اضافي شناسه «ائوش» مي گرفتند. با اين توضيحات، «داريوش» و «كورش» صورت هاي فاعلي / نهادي اسم هاي «داريو» و «كورو» هستند. اما از آنجا كه در كتيبه هاي خود بيشتر در حالت نهادي و فاعلي قرار گرفته اند و يا انجام دهنده كاري بوده اند، اين ضرورت با شناسه «ش» بيشتر در كتيبه هاي هخامنشي به كار رفته و به همين صورت به فارسي امروز رسيده است. شايد اگر «داريو» و «كورو» در كتيبه ها بيشتر در حالت مفعول به كار رفته بودند، امروزه به جاي آنها صورت هاي «داريوم» و «كوروم» را داشتيم. امروزه آنقدر نام هاي كورش و داريوس براي ما جا افتاده است كه با شنيدن آنها نمي توانيم تصور كنيم اصل اين نام ها صورت ديگري داشته و در واقع، اگر به همان صورت به فارسي امروز مي رسيد، اكنون بايد به جاي آنها «كورو» و «داريو» را به كار مي برديم. واقعيت اين است كه «كورو» از صورت فارسي باستان Kurau و «داريو» از صورت فارسي باستان darayavau اسامي اصلي اين دو پادشاه هخامنشي بودند. در مورد معناي نام «كورو» هنوز اشتقاق دقيقي ارايه نشده است. اما «داريو» از دو بخش تشكيل شده بود: daraya-vahu كه «داريه» به معني «نگهدارنده» و «وهو» به معني «نيكي» است. جمعا اين اسم «نگهدارنده و حافظ نيكي» معنا مي دهد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حقوق احمد شاه قاجار محسن فروغی پسر ذکاء الملک فروغی تعریف می کرد : یک روز تلفن منزلمان زنگ زد . ( پدرم در آن تاریخ در کابینه مشیرالدوله ، وزیر مالیه بود . ) من گوشی را برداشتم . از آن طرف سیم شخصی فرمودند : اسم شما چیست ؟ من عرض کردم : محسن پسر ذکاء الملک هستم . فرمودند : من احمدشاه ( قاجار ) هستم . به پدرت از قول من بگو به دکتر میلسپو (مستشار تام الاختیار وزارت مالیه) دستور بدهد که حقوق مرا زود پرداخت کند چون عازم اروپا هستم . روزی که احمد شاه این تلفن را می کرد بیست و ششم یا بیست و هفتم برج بود . موقعی که پیغام شاه را به پدرم رساندم خیلی عصبانی شد و گفت : بهتر بود اعلیحضرت مرا پای تلفن احضار و منظور خود را بیان فرمودند ، نه اینکه آن را توسط بچه ای خردسال ( ولو اینکه آن بچه پسر خودم باشد ) به من ابلاغ کند ! سپس خودش آمد پای تلفن و با شاه صحبت کرد و قهرا همین تقاضا را دوباره شنید . موقعی که خواسته شاه به اطلاع میلسپو رسید ، با کمال خونسردی جواب داد : بهتر است اعلیحضرت صبر کنند ، یکی دو روز بیشتر به آخر برج نمانده و هر وقت حقوق کارمندان دولت پرداخت شد ، حقوق ایشان نیز پرداخت می شود . دو هفته بعد، یعنی در یازدهم آبان ماه 1302 ، احمد شاه به اروپا رفت و این سومین سفر او به اروپا بود که تقدیر ( انگلستان ) چنین خواسته بود دیگر بازگشتی به ایران نداشته باشد . باید توجه داشت که انگلیسی ها آشکارا چند بار پادشاهان ایران رااز کشور بیرون کردند که یکبار همین اخراج احمدشاه و یکبار هم بیرون کردن رضا شاه پهلوی بود
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 07:47 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|