تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هدایای کورنلیوس سولا برای مهرداد دوم
روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود .
آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند .
نماینده روم گفت : فرمانروای ما به پاس آرامش مرزهایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .
پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت : کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد
اشک نهم با تعجب گفت : او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟
آن پیر سالخورده گفت : وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .
اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرزهای روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .
رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .
و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .
و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بدا به حال روس!
قربان! شمشير مكش كه عالم خراب خواهد شد
گويند در جنگ دوم روس و ايران وقتي قشون روس به تبريز وارد شد و مصمم بود به سمت ميانه حركت كند، دولت ايران خود را در مقابل كار تمام شده اي ديد و ناچار شد شرايط صلحي كه دولت روس املا مي كرد بپذيرد. فتحعلي شاه براي اعلان ختم جنگ و تصميم دولت در بستن پيمان آشتي، سلاحي خبر كرد. قبلا به جمعي از خاصان دستوراتي راجع به اينكه در مقابل هر جمله اي از فرمايشات شاه چه جواب هايي بايد بدهند داده شده بود و همگي نقش خود را روان كرده بودند.
شاه بر تخت جلوس كرد و دولتيان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب كرد و فرمود: اگر ما امر دهيم كه ايلات جنوب با ايلات شمال همراهي كنند و يكمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار اين قوم بي ايمان برآورند چه پيش خواهد آمد؟ مخاطب سلام كه در اين كمدي نقش خود را خوب حفظ كرده بود تعظيم سجده مانندي كرد و گفت:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» شاه مجددا پرسيد:«اگر فرمان قضا جريان شرف صدور يابد كه قشون خراسان با قشون آذربايجان يكي شود و تواما بر اين گروه بي دين حمله كنند چطور؟» جواب عرض كرد:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
اعليحضرت پرسش را تكرار كردند و فرمودند:«اگر توپچي هاي خمسه را هم به كمك توپچي هاي مراغه بفرستيم و امر دهيم كه با توپ هاي خود تمام دار و ديار اين كفار را با خاك يكسان كنند چه خواهد شد؟» باز جواب: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» تكرار شد و خلاصه چندين فقره از اين قماش اگرهاي ديگر كه تماما به جواب يكنواخت بدا به حال روس مكرر تاييد مي شد رد و بدل شد.
شاه تا اين وقت روي تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متكاي مرواريد دوز داده بود. در اين موقع درياي غضب ملوكانه به جوش آمد و روي دوكنده زانو بلند شد شمشير خود را كه به كمر بسته بود به قدر يك وجبي از غلاف بيرون كشيد و اين دو شعر را كه البته زاده افكار خودش بود به طور حماسه با صداي بلند خواند:
كشم شمشير مينايي / كه شير از بيشه بگريزد
زنم بر فرق پسكوويچ / كه دود از پطر برخيزد
مخاطب سلام با دو نفر كه در يمين و يسارش رو به روي او ايستاده بودند خود را به پايه عرش سايه تخت قبله عالم رساندند و به خاك افتادند و گفتند:«قربان مكش، مكش كه عالم زير و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحه اي سكوت گفت:«حالا كه اينطور صلاح مي دانيد ما هم دستور مي دهيم با اين قوم بي دين كار به مسالمت ختم كنند.»
شرح زندگاني من
عبدالله مستوفي صص 33و۳۴
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ناصرالدين شاه و امپراتور آلمان!
گيوم اول امپراتور آلمان
در بهار 1878 مسيحي ناصرالدين شاه براي تماشاي نمايشگاه به پاريس ميرود، از برلن ميگذرد. مهمان گيوم اول امپراتور آلمان است و در قصر سلطنتي منزل دارد. ... گيوم اول مردي بود درويش مسلك، در قصر سلطنتي سكني نكرد. خانة پدريش عمارتي ساده بود. اخوي در سفر اول بديدن آن عمارت رفته بود، تختخواب آن تختخواب آهني دو توماني بوده است. لباسش وصله ميخورده است، سالي چهار كرور عايدي شخصي داشت و همينقدر سويل( حقوق ). ... كارخانهها دستور داشتند براي اولين سال هزار هزار چرخ خياطي، خراطي، افزار نجاري، آهنگري و حرف ديگر تدارك كنند. در عرض سال هر كس به امپراتور عريضة تقاضا ميداد بفراخور حال او افزار كار و سرمايه باو داده ميشد. شخصاً زياد مدبر نبوده است لكن استقامت رأي داشته است. چون بيسمارك را بجا آورد و صميميت او را دانست، نه ملكه، نه وليعهد، نه ساير اجزاء رأي او را نتوانستند تغيير بدهند و بيسمارك به اعتماد او از پروس آشفته، آلمان و امپراتوري مجموع ساخت.
خاطرات و خطرات، حاج مهديقلي هدايت ( مخبرالسلطنه ) ، ص 21 و 22
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گربهي ناصرالدين شاه
ببري خان به غلط، نام گربهاي بود آلا پلنگ كه شاه او را بسيار دوست ميداشت. در آن اوان شاه را تبي سخت عارض شد و روزي چند در بستر بيماري و ناتواني بخوابيد. گربه مزبور كه تازه بچه آورده بود روز بعد به اقتضاي طبيعت به تغيير مكان آنها پرداخت. هنگامي كه يكي از بچههايش را به دندان گرفته و از كنار بستر ميگذشت. زبيده خانم ملقب به امينه اقدس به درون اتاق آمد و در را كه گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست. گربه همين كه راه بيرون شدن را بسته ديد چند دور گرد بستر گشت و در پاي شاه سرگردان ايستاد. زبيده خانم از مشاهدهي اين حال رو به شاه كرده گفت: قربان امشب عرق خواهيد كرد و تب خواهد بريد. از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و پس از آن ببري خان مقامي بلند يافت و داراي تشك اطلس و پرستار و خوراك مخصوص شد.
زندگي خصوصي ناصرالدين شاه، دوستعلي خان معير الممالك، ص 88.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دو حكايت از حاج ابراهيم خان كلانتر
همه جا با خاندان شما، حتي در جهنم!!!
حاج ابراهيم خان كلانتر معروف به اعتمادالدوله از وزرايي است كه در دورهي سه پادشاه و دو سلسلهي حكومتي وزارت كرده و به ترتيب وزارت لطفعلي خان زند، آقا محمد خان قاجار و فتحعلي شاه قاجار را به عهده داشته است.
او در دوران وزارت خود مطابق رسم معمول اقوام و اطرافيان خود را به مناصب مهم و نان و آبدار منصوب ميكرده است.
ميگويند روزي يكي از اهالي شيراز كه از ستمهاي حاكم آن شهر ـ كه يكي از اقوام حاجي بود ـ به شدت آزرده شده بود، براي دادخواهي به تهران آمده و نزد اعتمادالدوله رفت و به شرح ظلم و ستمهاي حاكم و مشكلات مردم پرداخت، و از او خواست كه حاكم شهر را عزل كرده و حاكمي عادل به جاي وي منصوب كند ولي حاجي به جاي اين كار به وي توصيه كرد كه بهتر است از آن شهر نقل مكان كرده و به شهر ديگري مثلاً اصفهان برود اما مرد شاكي از حاكم اصفهان هم ـ كه باز يكي از اقوام حاجي بود ـ اظهار ناراحتي كرده و گفت كه از آشناياني كه در اصفهان دارد مطالبي شنيده است كه مطمئن است در آن شهر هم نميتواند به راحتي زندگي كند. اعتمادالدوله چند شهر ديگر را براي زندگي به مرد شاكي پيشنهاد كرد، اما باز وي با ذكر بستگي حاكم آن شهر به خود حاجي مدعي ميشدكه در آن شهر نيز مردم از امنيت و زندگي راحت برخوردار نيستند. حاجي كه بسيار عصباني شده بود گفت كه با اين حساب تو ديگر نميتواني در اين مملكت زندگي كني و بهتر است بميري و به جهنم بروي!
مرد در پاسخ گفت كه گمان نميكنم كه در آنجا نيز راحت باشم، زيرا قبل از من مرحوم پدر شما به آنجا رفته است و در نتيجه در آنجا نيز از ظلم خاندان شما در امان نخواهم بود.
بركناري و قتل حاج ابراهيم خان كلانتر
در دوره ي سلطنت آقا محمد خان قاجار، خانهاي قجر در ولايات ايران حكم مي راندند كه اكثراً قوانلو و بعضاً دولو بودند. ولي در اوايل سلطنت فتحعليشاه، حاجي ابراهيم خان اعتمادالدوله رفته رفته فرزندان و برادران و برادرزادگان و ساير خويشانش را يكي پس از ديگري به حكومت گماشت تا جاييكه در سراسر ايران منطقه اي نبود كه از حيطه نفوذ فاميل هاشمي بركنار مانده باشد.
سرانجام نفوذ روزافزون خانواده هاشميه، سبب تحريك حسادت نزديكان و اطرافيان شاه شد و ايشان شاه را از قدرت شيطاني جهود زاده جديد الاسلام به هراس افكندند. فضل الله منشي در تاريخ ذوالقرنين مي نويسد: «... بر حسب امر اعلي، چنين تدبير كردند كه در روزي معين، حاجي و متعلقانش هر جا هستند اسير بند و گرفتار كمند خاقان ظفرمند گردند و كساني معتمد به اطراف ولايات فرستادند و در روز غره شهر ذيحجه 1215 حاجي و كسانش را زنجير سياست بر پا نهادند و اوضاعي كه ساليان دراز چيده بودند، در يك روز برچيده شد.»
در قتل عام خانواده هاشميه، از كليه كسان و فرزندان ابراهيم خان كلانتر، تنها دو فرزند خردسالش باقي ماندند و اين دو طفل كه دو قلو بودند، يكي عليرضا نام داشت كه همانموقع مقطوع النسل، و بعدها معتمد حرم فتحعلي شاه شد و ديگري علي اكبر ناميده مي شد كه چون به مرض آبله دچار بود و مردني به نظر مي رسيد به امان خدا رهايش كردند.
تقدير چنين بود كه آن طفل مردني زنده بماند و چراغ خانواده قوام و هاشمي را كه مي رفت به خاموشي گرايد روشن نگهدارد، و از سر نو نطفه يكي از بزرگترين فاميلهاي اشرافي ايران، به اهتمام او بسته شود.
هزار فاميل، از عل شعباني، صفحات 34 و 35.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چند حکایت از سفرنامه یوشیدا ماساهارو، سفیر ژاپن در ایران دوره قاجار
در اين كتاب كه توسط دكتر هاشم رجب زاده به فارسي ترجمه شده است. يوشيدا شرح مسافرت خود در سالهاي 1297 و 1298 هجري قمري ـ در اواخر دورهي سلطنت ناصرالدين شاه قاجار ـ به ايران را با ظرافت بسياري نوشته است.
يوشيدا ماساهارو در سفرنامهي خود، هر جا كه از خلق و خوي مردم ياد كرده، سادگي و خلوص و مهماننوازي ايرانيان را ستايش ميكند و آنجا كه از حكام و اجزاي حكومت قاجار مينويسد، فرصت طلبي و فساد دستگاه قاجاريه را به خوبي به تصوير ميكشد. براي آشنايي خوانندگان محترم، قسمتهايي از اين سفرنامه نقل شده است.
مهمان نوازي ايرانيان
پس از اينكه يكي از همراهان يوشيدا ـ به نام فوجيدا ـ در توفان شن از كاروان عقب مانده و ناپديد ميشود، توسط دو نفر ايراني پيدا شده و نجات مييابد. شرح اين ماجرا از زبان يوشيدا و به نقل از فوجيدا ميخوانيم: « از حال رفته بودم. ايرانيها از من پرستاري و پذيرايي كردند و هندوانه و ماست و نان برايم آوردند. خوراك بسيار گوارايي بود، و با اشتها خوردم. صبر كرديم تا توفان گذشت. آن وقت، ايرانيها باز ياري و مهرباني كردند و مرا به اينجا رساندند. » فوجيتا داستان نجات معجزهآسايش را با شوق و شادي تمام بازگفت، و از آن دو مرد ايراني تشكر كرد. آنها در واقع جانش را نجات داده بودند.
فوجيتا تكه ناني ( كه از غذايش مانده و با خود آورده بود ) به ما نشان داد. او آن تكه نان روستاي ايران را در سراسر سفرمان با خود نگهداشت و، به يادگار به ژاپن آورد.
صفحه 91
پل سنگي با پول مردم
در رودخانــه پايههاي سنگي گذاشته و روي آن طاقها يا تكه سنگهاي پله مانند انداخته و پلي ساختــه بودند كه ... 62/1 كيلومتر درازا داشت. اين پل سنگي را كي درست كرده است؟ گفتند كه همه با پول مردم نيكوكار ساخته شده است، و هيچ ربطي به دولت ايران ندارد. مأموران دولت تنها همّشان بيشتر گرفتن ماليات از رعاياست، و ماليات را غنيمت آسماني ميدانند.
صفحه96 شير باديه يا شير باديه؟!
صبح كه شد،... هنوز خواب و بيدار بوديم كه با صداي كسي كه بيرون خانه بلند فرياد ميكرد « شير آمد! شير آمد! » از جا پريديم. ديدم رام چندرا كه مترجم هندي ماست پريشان و هراسان فرياد ميكند « شير آمد! شير آمد! » و با شتاب اين سو و آن سو ميدود و دست و پايش را گم كرده است. از او پرسيدم «چرا اين طور فرياد ميكني؟ ما كه بند دلمان پاره شد!» او پاسخ داد كه صبح كه از خواب بيدار شده و از خانه بيرون رفته، يكي از مردم روستا را ديده است كه ميآيد و با صداي بلند ميگويد: « شير! شير! » ... رام چندرا كه در آن دم صبح هنوز خواب آلود و گيج بود، سخن مرد شير فروش را به معني آمدن شير بيشه گرفته و فرياد زنان به هر سو دويده بود. همراهان ما هم به شنيدن فرياد او اسلحة خود را برداشته و بيرون آمده بودند. ديديم كه مردم روستا از محصول لبنيات خودشان مانند شير و ماست و پنير در سينيهاي رويين و مسين گذاشتهاند و ميآورند. آنها نزديك آمدند و سينيها را با ادب و مهرباني به ما دادند. دانستيم كه دچار بدفهمي شده و مهرباني و مهمان نوازي مردم روستا را طور ديگر تصور كرده ( و اسلحه برداشته ) بوديم. ما و روستاييان همه مدتي از اين پيشامد ميخنديديم.
صفحه 101 هديهي شاهزادة قاجار
شاهزاده حاكم شيراز براي سه روز بعد به ما وقت ملاقات داد. ... در آن روز ... ما وقت خوشي را با شاهزادة حاكم و پسرانش گذرانديم. هنگامي كه عازم بازگشت بوديم، شاهزادة حاكم ما را به اصطبل خود برد و گفت: « شما به سفر دور و درازي ميرويد و مطمئنم كه اسب خوبي لازم داريد. بيداشتن اسب راهوار به ناراحتي ميافتيد. هر كدام از اسبهاي مرا كه ميخواهيد، برداريد. هر اسبي را كه دوست داريد به شما ميبخشم. » من فكر كردم كه اسب چيز كوچكي نيست و تيمار و نگهداري آنهم وبال گردنمان خواهد شد. اين بود كه تشكر كردم و گفتم كه اسب نميخواهم. اما شاهزاده اصرار كرد و گفت: « خواهش ميكنم. حتماً يك اسب برداريد. » من كه در تنگنا افتاده بودم، گفتم: « بسيار خوب. خيلي متشكرم. هر اسب كه باشد خوب است. » او اسب خوبي را كه زين و برگ زيبايي داشت نشانداد و گفت: « اين اسب خوب است. اين را برداريد! » اين اسب شكيل و ارزنده مينمود و زين و برگ زيبايي هم داشت. همان لحظه از شاهزاده خداحافظي كرديم و با اتاق ديگر قصر رفتيم، سركيس خان كه مترجم ما در اين ديدار بود، با نرمي و مهرباني به من گفت: « اسب را ميتوانيد در اصطبل شاهزاده نگهداريد، و بهتر است روزي كه از شيراز ميرويد آن را بگيريد. من ميتوانم ترتيب نگهداري اسب را در اين فاصله برايتان بدهم. » او با زبان نرم و تعارف فراوان چنين پيشنهادي كرد و من هم پذيرفتم.
شبي كه قرار بود از شيراز راه بيفتيم، مهتري اسبي را كشان كشان آورد. اين اسب نه اندام گيرا و نه زين و برگ زيبا داشت، و ديدم كه اسبي ديگر است و بر و بالا و تركيبش با آن كه شاهزاده به من بخشيده بود تفاوت دارد و از ماه تا ماهي و از آسمان تا زمين فرق ميكند. مهتري كه اسب را آورده بود بيست تومان هم براي خرج نگهداري آن در اين چند روزه ميخواست. ديدم كه به راستي مغبون شدهام. با بيست تومان ميتوانستم از تاجر اسب يا بازار كال فروشها اسب خيلي بهتر و راهواري بخرم. اين مهماندار و مترجم فريبم داده بود. اسب را كه عوض كرده بودند به جاي خود، پول زيادي هم بايد ميدادم. اينجا بد آورده بودم و راه گريزي نبود. در برابر هدية حاكم، من هم ظرفهاي سفالي و لعابي و چيني و لاكي ژاپني براي شاهزاده پيشكش فرستادم. با قيمت اين چيزها و پولي كه براي انعام و هزينة نگهداري اسب دادم، ميتوانستم دو سه اسب خوب بخرم. ( در تهران كه اين داستان را به تامسون كاردار بريتانيا گفتم، قاه قاه خنديد و گفت كه اين بلا به سر او هم آمده بود. )
صفحات 109 و 110
وصف پل خواجوي اصفهان
چيز چشمگير و زيبايي كه ديدم پل زيبايي بود ... { كه} با آجر ساخته شده بود و دهنههاي آن شكل قوسي زيبايي داشت. ... روي پل خياباني كشيده شده بود و هر سوي اين خيابان گذرگاهي داشت. بر ديوارة كنار هر گذرگاه، طاقها و روزنههاي هلالي شكل ساخته بودند. ديوارة بيروني پل، معماري و نقش و نگار خيره كنندهاي داشت. رنگ كاشيهاي نماي پل آبي فيروزهاي و طلايي بود، اما حيف كه قسمتهايي از آجرها و زينتهاي روكار پل ريخته و فرو افتاده بود. از روي زيب و جلوه و رنگي كه هنوز بر اين پل مانده بود، كوشيدم تا نقش و نماي كامل و نخستين آن را در ذهن مجسم كنم. خوب پيدا بود كه اين پل سالها پيش شكوه و زيبايي بيشتري داشته است. اما هنوز هم طرح و نقشهاي زيبا بر آن ديده ميشد. زيبايي اين پل را نميتوانم خوب وصف كنم، زيرا كه چنين طرحهاي چشم نواز و دلانگيزي تا آن روز نديده بودم.
صفحه 135
ژاپن در اروپا!
ميرزا سعيد خان ( انصاري، مؤتمن الملك ) به وزارت خارجه گمارده شد. اين ميرزا سعيد خان مردي سالخورده بود و به هيچ زبان خارجي آشنايي نداشت. يك روز خبر آوردند كه وزير خارجه معين شده است. به ديدن او كه رفتم، سر صحبت را گشود، و با لحن تعارف آميز از دعوتي كه ( از شاه ايران ) شده بود، تشكر كرد: « در سفر اخير قبله عالم به اروپا، البته اعليحضرت همايون به كشور شما آمدند و از پذيرايي گرم و مهمان نوازيتان خرسند شدند. » در ملاقات امروز، ميرزا علي خان مترجم جوان وزارت امور خارجه كه انگليسي را روان حرف ميزد، بيانات وزير را ترجمه ميكرد. ديدم كه او با اين حرف وزير دستپاچه شد و نميدانست كه چه بكند. اما زود بر خود مسلط شد و كوشيد تا وزير را از اشتباه بيرون بياورد، و آهسته در گوش ميرزا سعيد خان گفت كه ناصرالدين شاه از ژاپن ديدن نكرده است، و ژاپن در اروپا نيست. اما ميرزا سعيد خان به حرف اين جوان وقعي نگذاشت، و ميرزا علي خان كه مكدر و ناراحت هم شده بود ناچار و با صداي آهسته عين بيانات ميرزا سعيد خان را برايم ترجمه كرد. من پاسخ دادم: « ژاپن در منتها اليه خاور دور است. اعليحضرت پادشاه ايران هنوز به كشور ما تشريف فرما نشدهاند. » مترجم، ميرزا علي خان، خيس عرق شده بود و نميدانست كه چه بكند. پيدا بود كه با نگاهش به وزير ميگويد: « ديدي! من كه گفتم! چرا رسوايمان كردي؟ » توانستم فكر و حال مترجم جوان را از چهرهاش بخوانم. ميرزا علي خان با لحن بسيار احترام آميز گفتهام را براي وزير ترجمه كرد. من دوست نداشتم كه اين گونه حرفها به ميان بيايد و توي ذوق بزند، و نميخواستم كه غرور وزير تازه حريحه دار بشود.
اعدام در دورهي قاجار
در مدتي كه در تهران بوديم شنيديم كه حدود ده راهزن را كه نزديك همدان به كارواني حمله كرده، و مردم را كشته و بار و بنهشان را برده بودند، مجازات ميكنند. اين مجازات در ميدان برزگ تهران اجرا ميشد. اين تبهكاران را از زندان تا اين ميدان پياده به قطار گرداندند و مير غضب كه در جلو آنها ميرفت دشنهاش را پي در پي تاب ميداد. جلاد در خيابان ميرفت و با فرياد به مردم ميگفت كه محكومان را براي اعدام ميبرند و اينان را يك به يك نشان ميداد. مردم رهگذر و تماشاچي هم خرده پولي بر كف دست ميگذاشتند و به جلاد ميدادند. اين پول انعام مير غضب بود. پس از اجراي مجازات هم جلاد دوره ميگشت و اجرا شدن حكم را فرياد ميكرد، و با اين كار تا سه روز ميتوانست پول جمع كند. محكومان كه به جايگاه اعدام ميرسيدند، پارچة سرخي دور سر و صورت آنها ميپيچيدند و الوار سنگيني از چوب ( بر گردنشان ) مي گذاشتند و دستهايشان را از پشت محكم به هم ميبستندو محكومان را با اين وضع به رديف در جايگاه اعدام و رو به ميدان مينشاندند. جلاد گلوي هر يك از محكومان را با خنجر كوتاه داس مانندي ميبريد. خون از اين بريدگي بيرون ميزد و سرازير ميشد. محكوم به خود ميپيچيد، نعره ميزد و در اندك زماني جان ميداد. سر اعدام شدگان را از تن جدا ميكردند و براي مشاهدة مردم به درختهاي خيابان ميآويختند.
صفحات 206 و 207
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پایان کار عبدالحسین خان تیمورتاش
عبدالحسین خان تیمور تاش - سردار معظم - یکی از کسانی بود که در به پادشاهی رسیدن رضا شاه پهلوی نقش اصلی را داشت. و به همین دلیل پس از آغاز پادشاهی پهلوی، به وزارت دربار رسید. و شخص دوم مملکت پس از شاه شد. قدرت او تا آنجا رسید که در عمل نخست وزیر هم از او حرف شنوی داشت. و در خاطرات مهدی فلی خان هدایت - مخبرالسلطنه - که مدت بیش از ۶ سال صدارت را در دوره رضا شاه بر عهده داشت. مواردی از دستورات تیمور تاش به وزرا آمده است و اینکه وزرا از تیمورتاش بیشتر از شخص نخست وزیر حرف شنوی داشتند. جز این جنایتهایی نیز از تیمور تاش نقل شده است. به ویژه زمانی که وی حاکم گیلان بود و با قساوت تمام، جنگلیها را از میان برداشت.
در هر حال ستاره بخت و اقبال تیمورتاش هم افول کرد. و در سال ۱۳۱۱ وی از وزارت دربار عزل و بلافاصله نیز زندانی شد. و بالاخره پس از چندی در سال ۱۳۱۲ در زندان به زندگی وی خاتمه داده شد.
خاطره زیر از روزهای فلاکت و محاکمه وی نقل شده است.
آن روز را کسانی که حضور داشتند، خوب به یاد می آورند. به قدری این شخص بدبخت و گیج شده بود که از رئیس محکمه، لطفی سیگار خواست و او هم این خلاف مقرر را ندیده گرفت و قوطی سیگار را مؤدبانه به او تقدیم نمود. این شخص که آن قدر محترم بود و آن اندازه مردم به او تقرب می جستند، برای یک سیگار به قدری شاد گردید که قطعاً از اخذ نشان بزرگ لژیون دونور خشنود نشده بود. در حضور لطفی که صاحب آن روز او بود و از رفقای شبانه خیلی بهتر و اگر خشن هم بود، شخصاً نظر بدی به او نداشت، گریه کرد و گفت: " من می دانم به بسیاری از مردم بد کردم و از همه آنها طلب بخشایش می کنم، و امیدوارم که آنها مثل من، بد و کوتاه نظر نباشند و مرا عفو کنند. من امروز می فهمم بخشایش چه لذتی دارد و کسی که بتواند بر یک بدبختی منت گذاشته و او را بحل - آمرزیدن، بخشیدن - نماید. چقدر سعادتمند است. " این کلمات او، با اشک چشم مخلوط و از دهانش بیرون ریخت.
از کتاب تیمور تاش در صحنه سیاست ایران، باقر عاقلی، تهران، جاویدان، ۱۳۷۲، صفحه ۴۱۵
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دو حكايت از سواد دولتمردان قاجار
ليست سويل
در دورهي اول مجلس شوراي ملي، در هنگام تنظيم بودجهي مملكتي، چون غالباً صحبت از حقوق دربار و مقام سلطنت ميشد اصطلاح «ليست سيويل» كه يك اصطلاح فرانسوي است دائماً از دهان وكلا خارج ميگرديد.
ميرزا محمد علي خان قوام الدوله تفرشي وزير ماليه، مدتها بدون آنكه به روي خود آورد كه معني اين كلمه را نميداند در مباحثات شركت جست. ولي بالاخره طاقتش طاق شده، سر به گوش وثوق الدوله، يكي از وكلاي آن دوره گذارد و گفت: فلاني، اين ريش و سبيل چه معنايي دارد؟ من از مصطفي هم پرسيدم، او هم ندانست.
مقصود از مصطفي فرزند او بود كه بعدها به دوام الدوله معروف شد و به زبان فرانسه آشنايي داشت.
هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، ص275.
افعال بي قاعده:
مخبر السلطنه نوشته است: در باب مدارس جديد هميشه با اتابك – ميرزا علي اصغر خان – مجادله داشتم. يك روز به اصرار به مدرسهي علميهشان آوردم. از شاگردان سؤالات شد. مؤدب الدوله در معرفي شاگردي گفت: افعال بي قاعده (زبان فرانسه) را خوب فرا گرفته است.
اتابك گفت: خوب بود افعال بي قاعده را در خارج مدرسه ميآموخت.
هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، ص59.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حقوق كارمندان
در زمان زمامداری ميرزا حسن خان وثوق الدوله وضع مدارس و وزارت معارف آشفته و پريشان بود. حقوق كارمندان دولت و مخصوصاً معلمان چندين ماه به تأخير میافتاد و آنان غالباً برای گرفتن حقوق خود ناچار به اعتصاب میشدند.
يك بار ظريفی اين بيت را طی نامهای برای نخست وزير فرستاد:
بهار و خزان رفت و دی میرسد ندانم حقوقات كی میرسد؟
وثوق الدوله كه شاعر نيز بود در ذيل نامهاش نوشت:
حقوقـــات نصفش حوالـــه شده بقيه به اقساط هی میرسد.
منبع: هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، ص 198
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خشونت آقا محمد خان
آورده اند كه: گاهي آقا محمد خان غش مي كرد و در آن وقت هوش و حواسش را از دست داده و بيهوش مي شد. اتفاقاً روزي در اطراف كرمان و در حين شكار از جماعت دور افتاده و اسبش در باتلاقي فرو رفت و در اين هنگام دچار غش شد. در همين وقت يكي از غلامان او سر رسيد و خان را از گل بيرون كشيد و بالاي سرش ايستاد تا به هوش آمد. آقا محمد خان چون به هوش آمد ابتدا از ديدن وي بالاي سرش دچار هراس شد، اما وقتي متوجه موضوع شد، از وي تشكر كرده وعده ي انعام به او داد. و به وعده ي خود نيز وفا كرد. اما گويا غلام آن پاداش را در برابر آن خدمت ناچيز دانسته و براي همين هر وقت به حضور شاه مي رسيد مدام به صورت خان نگاه مي كرد. تا بالاخره خان غضبناك شد و دستور داد تا چشمهاي وي را كور كردند. اما بعد از كرده پشيمان شد و دستور داد تا حقوق وي را دو برابر كردند و براي بقيه ي عمر نيز او را از خدمت معاف كردند.
ايران در دوره سلطنت قاجار، علي اصغر شميم، صفحه 51.
خست آقا محمد خان
نوشته اند كه: وقتي به دليل خطايي جزيي حكم كرد كه گوش مرد فقيري را ببرند و بعد شنيد كه بيچاره به مير غضب مي گفت كه اگر همه ي گوشش را نبرد چند قراني به او خواهد داد. آقا محمد خان وي را صدا زد و گفت كه اگر مبلغي را كه به مير غضب پيشنهاد كرده اي دو برابر كني و به خود من بدهي من ترا مي بخشم. بيچاره دهقان فكر كرد كه خان شوخي مي كند و او را بخشيده است. براي همين جلوي خان به خاك افتاد و پس از تشكر قصد رفتن كرد. اما هنوز قدمي برنداشته اطرافيان شاه به او فهماندند كه اين خواسته ي خان شوخي نبوده و وي بايد آن مبلغ را بپردازد.
منبع بالا، صفحه 52.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 10:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|