برای چشمانت....
هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دریا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را زیاد خواهی برد
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بوهاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام اینه ها نذر یاس لبخندت
جنون ابی دریا فدای چشمانت
چجه میشد تو صدایم کنی به لهجه ی موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی
در انتظار ،چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
من و غروب وسکوت وشکستن و پاییز
تو نیامدن و عشوه های چشمانت
خدا کند که بداینی چقدر محتاج است
نگاه خسته ی من به دعای چشمانت.......
برای چشمانی که هرگز ندیم و.... عاشق شدم