مشاعره با حروف انتخابی

[اهورا]

نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت

ه

[hossein]

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

[Red]

در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست

جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
ت

[فرگل]

تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نمي باشد

// م

[اهورا]

ماهی که قدش به سرو می‌ماند راست
آیینه به دست و روی خود می‌آراست

ت

[فرگل]

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

// هـ

[Red]

هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده‌ايم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده‌ايم
عمري گذشت تا به اميد اشارتي
چشمي بدان دو گوشه ابرو نهاده‌ايم
ما ملك عافيت نه به لشكر گرفته‌ايم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده‌ايم
تا سحر چشم يار چه بازي كند كه باز
بنياد بر كرشمه جادو نهاده‌ايم

ک

[فرانک]

کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

ن

[hossein]

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت

وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

ف

[Red]

فکر فردای خود امروز کن , ای مرد

خدا که کسی ياری تو غير تو فردا نکند
ل