#1  
قدیمی 10-18-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض زیبای رویایی

دخترک زیبا به ابرها نگاه کرد وگفت ابرها را دوست ندارم زیرا روی خورشید را می گیرند ابرهابه دخترک گفتند تو دوستانت را چه زود فراموش می کنی ان شب که پدرت به سفر رفته بود وتو گریه می کردی چه کسی برای همدردی با تو گریه می کرد بله ما بودیم که گریه می کردیم در ان شب همه ستاره ها از اشک ما خیس شدند .دخترک سخن ابرها را شنید وباز یادش امد که پدرش به سفر رفته وگریه کرد .ابرها هم گریه کردند همه گیاهان ودرختان خیس شدند بالهای گنجشکها وکوچه ها وخانه ها خیس شدند .در این هنگام دخترک به بارانی که سیل وار می بارید گفت اشکهایم صورتم را خیس کردند .تو هم موهایم را خیس کردی .اگر همین حالا از اینجا نروی ناراحت وعصبانی می شوم زمستان صدای دخترک را شنید رنجیده شد .بارانها وابها وبرقهایش را در چمدانی گذاشت تا چشم به راه تابستان باشد که با امدن گرمی افتابش اشکهای دخترک زیبا را پاک کند
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 10-18-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اولین بار که دخترک زیبا دریا رادیداز شادی وتعجب فریاد زد چه رودخانه بزرگی /خشمگین شد بالحنی تند گفت خیال می کنی من رود خانه ام نه من دریا هستم .هر کس مرا با رودخانه هایی که بر روی زمین جاری هستند مقایسه کند به من توهیمن کرده/دخترک از این حرف دریاخنده اش گرفت وگفت تو چقدر از خود تعریف می کنی ولی چند لحظه بعد با دریا دوست شد یک نوع دوستی که با ترس هم امیخته بود ودانست که رودها به ناچار در پایان سفرشان به دریا می رسند تا در امواج دریا محو شوند
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 10-18-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

روزی دخترک زیبا به بره خود گفت زودتر بزرگ شو .بره کوچک گفت اگر مرا دوست داشتی از من چنین خواهشی نمی کردی .دخترک تاکید کرد که دوستش دارد ولی می خواهد زودتر بزرگ شود تا ان را به دوستانش نشان دهد/بره بزرگ شد واورا به دکان قصابی بردند .دخترک به تلخی گریم می کرد ولی نتوانست بره خود را از چاقوی قصاب برهاند
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 10-18-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دخترک زیبا در اینه نگاه کرد واز مادرش پرسید .مادر من از کجا امده ام مادر لحظه ای فکر کرد وخندان گفت یک روز یه دسته گل خریده بودیم تورا میان ان پیدا کردیم .تو گل سفید کوچکی بودی چون شیر مرا خوردی دختر کوچک شیطانی شدی .دخترک به شادمانی خندید وتصمیم گرفت که اگر بزرگ شد یه دسته گل بخرد
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:09 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها