فریدون فرخزاد مردی كه باید او را از نو شناخت
مرگ آن نيست که که در گور سياه دفن شوم
مرگ آنست که از قلب تو و خاطر تو محو شوم
راستی چرا چنین بوده و هست كه بعد از هفده سال و دو ماه پس از مرگ فریدون هنوز دوست داران او و حتی كسانی كه بعد از مرگ او متولد شده اند، هم آوا با نسل های همزمان حیات او تشنه دانستن هر چه بیشتر در مورد او ودیدن یادگارهای او بر صفحه تلویزیون، جلد مجلات، صدای رادیوها و غیره می باشند. چرا كسانی كه او را دوست دارند تعصب خاصی در مورد او دارند كه حتی كوچكترین ایرادی را نسبت به او بر نمی تابند؟
چرا عاشقان او ذره ای از عشقشان نسبت به او در مقایسه با اولین روزهای شهرت او در سال 1348كاسته نشده؟ پاسخ به همه این سؤالات در سه نكته نهفته است كه اگر چه متمایز از یكدیگرند ولی هر سه تؤمان در وجود فریدون تجلی داشته اند تا این استثنای نژاد آریا و اسطوره فراموش نشدنی ایرانی را به منصه ظهور برسانند.
این سه نكته كدامند؟ اول مشخصات ظاهری و فیزیكی اوست كه در مرحله اول هر بیننده ای را به تحسین وا می داشت، قد 191 سانتی متری همراه با صورت سبزه و چشمان درشت و چهره منحصر بفرد و لبخند بسیار دلنشین و خودمانی كه باعث القای این حس می شد كه سال هاست مخاطب را می شناسد، نگاه نافذ و گیرای او كه تا اعماق وجود مخاطبان حتی از ورای امواج تلویزیونی رسوخ می كرد و نهایتاً شیك پوشی و تقارن رنگ آمیزی بسیار كلاسیك در انتخاب لباس هایش و ده ها عامل ظاهری دیگر.
عامل دوم قدرت فكری و سرعت انتقال و آمادگی برای مقابله با هر حرفی و اتفاقی كه ممكن بود هر لحظه رخ دهد در وجود او بود. سرعت تكلم او كه تا صد كلمه در هر دقیقه را از حفظ و بدون اشتباه ادا می كرد و قدرت تفكر به سه موضوع به طور همزمان و حافظه بسیار قوی در شناخت افراد و درك موقعیت كه چه چیزهایی را باید بگوید و چه چیزهایی را نباید بگوید و توجه به نقطه نقطه اطراف و خواندن ترانه به صورت زنده در هر شرایطی بدون اشتباه در كلمات شعرها و تصویر نمودن ذهنیاتش برای بینندگان توسط حركات صورت و اعضای بدنش و هماهنگی كامل با اركستر و گریه ها ی معروفش به هنگامی كه از وطن می خواند و از عشق می گفت و از جدایی می سرود و از امید خبر می داد و از مرگ ندا می داد و از رسیدن بهم، كه او خودش هرگز نرسید كه تو گویی می دانست دیگر هرگز روی وطن را نخواهد دید.
باشد كه روزی او را باز آریم و در كنار فروغ به خاك بسپاریم تا این بار آرام گیرد و آسایش و آرامش ابدی یابد.
عامل سوم ارسال احساسات درونی اش اعم از شادی و حزن و اندوه و غیره به مخاطبینش به طور مستقیم و از طریق امواجی بود كه از او ساطع می شد، بارها به هنگام ضبط برنامه های شو در استودیوی با شكوه آن زمان تلویزیون ملی ایران دیده بودیم حضار با او اشك می ریختند و با او می خندیدند و با او یكی می شدند
و تا ساعت ها بعد از اتمام ضبط مغناطیسی از او جدا نمی شدند. آخر او اشك تلخی برای گریه هایمان و اشك شوقی برای شادی هایمان بود و این هر دو بدون او معنایی نداشتند.
كه دیریست دیگر نیست و صحنه كه با او رنگ دیگری داشت خیلی وقت است كه خالیست و سرد است و تاریك است و دیریست كسی دیگر میخك نقره ای بدستی نمی دهد
آن هم با یك دنیا احساس آشنا و گرمی دستی كه سردی دستی را ویران می كرد.
...