اصطلاحات حرف د ، بخش دوم
شماره ی نوشته : ٢- ۹ / ۷
تدوین : آریا ادیب
زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
د
بخش دوم
دشت فروش اول کاسب، نخستین پول دریافتی کاسب
دشت کردن فروختن اولین جنس، نخستین بار پول گرفتن
دشت کسی را کور کردن اولین فروش کاسب را نسیه خریدن
دعوا مشاجره، نزاع، بازخواست و سرزنش
دعوا راه انداختن سبب جنگ و جدال شدن
دعوا کردن نزاع کردن، زد و خورد کردن
دعوا مرافعه جنگ و جدال بر سر چیزی
دعوت حق را لبیک گفتن مردن
دعوت نامه نامه یا کارتی با درخواست شرکت در یک مجلس یا مراسم، اعلام آمادگی برای پذیرش مهمان در یک کشور دیگر
دفتر جایی که دبیران، منشیان و کارمندان کار می کنند
دفتر روزنامه دفتری که در آن ریز همه ی داد و ستدهای روزانه را ثبت می کنند
دفتر کل دفتری که در آن انواع کلیه معاملات و خلاصه ی هر کدام را در آن وارد می کنند
دفتر یادداشت دفتر ثبت رئوس مطالب که جنبه ی یادآوری دارد
دق غصه و ناراحتی، نوعی بیماری روحی که بیمار را رنجور می کند و از بین می برد
دق دل دلخوری، کینه، دشمنی
دق دل در آوردن (خالی کردن) انتقام گرفتن
دق دلی نگا. دق دل
دق کردن از غصه مردن
دق کُش آن که از غصه و اندوه بسیار بمیرد
دق کُش کردن سبب مردن کسی از غم و اندوه شدن
دق مرده گرفتار شده به بیماری دق، غمگین
دق مرگ نگا. دق کش
دقه دقیقه
دَقی صدای کوبیدن چیزی به چیزی
دقیانوس نام یکی از پادشاهان سامی که اصحاب کهف را تعقیب می کرد، گذشته ی بسیار دور
دکان کسی را تخته کردن کسب کسی را از رونق انداختن، دست کسی را از چیزی کوتاه کردن
دکان و دستگاه به هم زدن سر و سامان یافتن، قدرت و ثروت پیدا کردن
دک شدن جیم شدن، ناپدید شدن
دک کردن از سر وا کردن
دکمه را انداختن دکمه ی لباس را بستن
دک و پوز دهان و لب و دندان
دک و دنده بالا تنه
دک و دهن نگا. دک و پوز
دگنگ چوب، چماق، اعمال زور
دل معده (دلم به هم حورد)، جرات (پر دل)، عاطفه و احساس (دلم سوخت، اهل دل)، قلب (دل و قلوه)
دل آب شدن برای چیزی بسیار مشتاق چیزی شدن
دلادل پُر، نهایت بزرگی، شکم زن آبستن
دل آشوبه گرفتن دچار حالت تهوع شدن
دلال بازی به شیوه دلالان از راه مبالغه و دروغ کاری را بزرگ جلوه دادن، واسطه گری
دلال محبت پا انداز، خانم بیار
دل آمدن به چیزی تن در دادن (دلم نیامد)، راضی کردن وجدان (چطور دلت می آید؟)
دل ای دل کردن آواز اندوهگین خواندن
دلبخواه به اختیار، بدون رعایت رسم و قانون
دلبخواهی نگا. دلبخواه
دل به دریا زدن بدون توجه به خطر به کاری اقدام کردن، هرچه بادا باد گفتن
دل به دل راه داشتن احساس متقابل داشتن
دل به دل رفتن دوستی و دشمنی از دو سو بودن
دل پایین ریختن ترسیدن، وحشت کردن
دلپخت پختن مغر چیزی
دل پُر داشتن کینه و دلخوری دیرینه داشتن
دل پَر زدن بسیار مشتاق بودن
دلپُری عقده ی دل، خشم و کینه ی انباشته شده
دل پیچه دل درد، فشار آمدن به معده و روده بر اثر بیماری های گوارشی
دل ترکیدن ترکیدن شکم بر اثر پر خواری
دل تو ریختن مضطرب و وحشت زده شدن بر اثر شنیدن خبر ناگوار
دل توی دل نبودن بی تاب و بی قرار بودن
دلجور همدل
دلچرک ناخوشایند، دارای اکراه
دلچرکی ناخوشایندی، اکراه
دلچرکین کسی که از چیزی اکراه پیدا کرده است
دلچسب دلپذیر، مقبول
دل خالی کردن کین خود را گرفتن، از رنج دشمن شاد شدن
دل خواستن آرزو داشتن، مایل بودن
دلخور رنجیده، ملول، گله مند
دلخور بودن گله مند بودن، ناراضی بودن
دلخور شدن گله مند شدن، ناراضی شدن
دلخور کردن مایه ی گله مندی و نارضایتی کسی را فراهم کردن
دلخوری گله، شکایت، اوقات تلخی
دل خوشکنک مایه دلخوشی اندک، آن چه بی پایه ولی مایه ی خرسندی است، گول زنک
دل دادن دقت کردن، توجه کردن، عاشق شدن
دل دادن و قلوه گرفتن غرق گفت و گو و راز و نیاز بودن
دل دار دلیر، شجاع، معشوق
دلداری دادن تسلی دادن
دل داشتن جرات داشتن، دلیر بودن
دل دل را خوردن عجله داشتن، بی تاب بودن
دل دل زدن نفس نفس زدن، تپیدن شدید قلب
دل دل کردن تردید داشتن، دو دل بودن
دل را آب کردن سخت آرزومند کردن، مشتاق کردن
دل رحم مهربان
دل سنگ آب شدن (کباب شدن) بسیار غم انگیز و. سوزناک بودن
دلسرد ناامید، مایوس
دلسرد کردن ناامید کردن
دلسردی ناامیدی، یاس
دلسوز غمخوار
دلسوزه سوختن دل از حسد و مانند آن
دل غشه گرفتن متاثر و ناراحت شدن، بی حال شدن، دچار ضعف شدن
دل فرو ریختن سخت وحشت کردن، بسیار ترسیدن
دل قرصی اطمینان
دل قرصی دادن اطمینان خاطر دادن
دلقک شخص مسخره
دلقک بازی مسخره بازی
دل کسی آب شدن به اوج تمنا رسیدن، بسیار مشتاق شدن، بی تاب شدن
دل کسی آمدن نگا. دل آمدن
دل کسی برای چیزی لک زدن بسیار آرزومند چیزی بودن، سخت در حسرت چیزی بودن
دل کسی تاقچه نداشتن بی نهایت رک و صریح بودن
دل کسی تو ریختن دچار دلهره ی ناگهانی شدن، وحشت کردن
دل کسی خون بودن سخت رنجیده بودن، بسیار اندوهناک بودن
دل کسی را آب کردن به اوج تمنا رساندن، بسیار مشتاق کردن، بی تاب کردن
دل کسی را به دست آوردن کسی را با نیکی و محبت از خود خشنود کردن
دل کسی را خون کردن کسی را سخت رنجاندن
دل کسی را زدن سیر شدن از چیزی، بی میل و رغبت شدن نسبت به چیزی یا کسی
دل کسی روی دل آدم بودن درد دیگران را درک کردن، با دیگران غمخواری کردن
دل کسی گرفتن غمگین شدن، متاثر شدن
دل کندن دست کشیدن، رها کردن
دل گرفتگی غم، غمگین بودن
دل گرفتن غمگین شدن، متاثر شدن
دلگرم علاقه مند، مشتاق
دلگرمی اطمینان خاطر، امیدواری
دلگشاد بیرون آمده از غم و اندوه
دل گُنده سهل انگار
دَلِگی هیزی، چشم چرانی
دلمه لخته، منعقد، سفت شده
دلمه شدن بسته شدن (مایعات)، لخته شدن
دلنگ و دلنگ صدای زنگ و ناقوس
دل واپس نگران، چشم به راه، مضطرب
دل واپسی نگرانی، اضطراب
دل و جگر چیزی را بیرون آوردن چیزی را به هم ریختن، نامرتب و درهم و بر هم کردن
دل و جگر زلیخا تکه تکه، پاره پاره
دلو حاجی میرزا آقاسی آدم بی قرار و پر تحرک
دل و حوصله آمادگی، حاضر بودن برای انجام کاری، شور و اشتیاق
دل و دماغ نگا. دل و حوصله
دل و دماغ نماندن برای کسی حال و حوصله ای در کسی نبودن
دل و روده بالا آمدن به حالت تهوع افتادن
دل و روده ی چیزی را در آوردن اجزای درون چیزی را به هم زدن و بیرون ریختن
دل و قلوه احشای گاو و گوسفند
دل و قلوه ای کسی که دل و قلوه می فروشد
دله ظرف حلبی
دله هرزه، چشم چران، پرخور
دله بازی رفتار آدم دله
دله دزد آفتابه دزد، دزدی که به چیزهای کم ارزش قانع است
دله دزدی عمل دله دزد
دله کاری پرداختن به کارهای پست و کم درآمد
دله کردن کسی را به دلگی عادت دادن
دلی از عزا درآوردن پس از مدت ها گرسنگی غذای مفصل خوردن، به خوشی ساعتی را گذراندن
دلِی دلِی حاشا، انکار
دم هنگام (دم مرگ)، پهلو، پیش، کنار، نزدیک (دم در)
دمار از کسی درآوردن کسی را سخت آزار دادن، کشتن
دماغ حال و حوصله، رغبت، علاقه، کبر و خودپسندی، مُف، خلط بینی
دماغ تیز داشتن شامه تیز داشتن
دماغ چاق بودن سر حال بودن، تندرست بودن
دماغ چاقی احوال پرسی
دماغ خشکی بی مغزی، دیوانگی
دماغ را بالا کشیدن اظهار نارضایتی کردن
دماغ سوختگی خجالت زدگی، ناکامی
دماغ سوخته خجالت زده، شکست خورده
دماغ سوخته شدن بور شدن، خجالت زده شدن، ناکام شدن
دماغ کسی چاق بودن سالم و تندرست بودن، سر حال بودن
دماغ کسی را سوزاندن کسی را ناکام کردن، در حسرت گذاشتن
دماغ گنده ثروتمند، سرشناس
دمامه زن خشن، زن بی حیا و پاچه ورمالیده، آپارتی
دَم باریک نوعی انبردست که نوک آن باریک و دراز است
دَم باز چاپلوس، متملق
دم بازی چاپلوسی، تملق
دَمب چیزی را چسبیدن کاری را پی گیری کزدن و ادامه دادن
دم ِ بخت دختری که به سن ازدواج رسیده است
دُم بریده زرنگ و ناقلا، بدجنس
دمبکی دمبک زن، بی ادب و نفهم
دمبل و دیمبو صدای دایره و دمبک، صدای بزن و بکوب
دم به تله ندادن با احتیاط رفتار کردن، خطر نکردن
دم به خمره زدن باده گساری کردن، شراب خوردن
دُم به دست دادن بهانه به دست دادن، خود را گیر انداختن
دم به ساعت هر ساعت، هر لحظه
دمپایی کفش راحتی خانه
دَم ِ پَر کسی رفتن نزدیک کسی رفتن، به کسی پناه بردن
دَم پهن نوعی انبر دست که نوک پهن دارد
دُم توی پا گرفتن شکست خورده رفتن، نامید و ساکت شدن
دُم توی تاقچه گذاشتن خود را گرفتن، لوس و ننر شدن
دم حجله کشتن گربه زهر چشم گرفتن برای نخستین بار
دم خروس از آستین کسی پیدا بودن آشکار بودن نشانه ی کار خلاف
دم خروس در دست داشتن بهانه داشتن
دم خود را روی کول گذاشتن گریختن، شکست خورده رفتن
دمخور مصاحب، معاشر، همنشین
دَم دادن دل دادن، جرات دادن، گستاخ کردن
دُم دار پر رو، وقیح، دریده
دَم دار هوای گرم و پر رطوبت
دُم در آوردن گستاخ شدن، پر رو شدن، جرات یافتن
دم ِ دست آماده، حاضر، در دسترس
دم دما نزدیک، حدود، حوالی
دمدمی دو دل، مردد، کسی که هر ساعت خوی و حالت دیگری دارد
دمدمی مزاج نگا. دمدمی
دَمَر دراز کشیده روی سینه و شکم
دمر خوابیدن روی سینه و شکم خوابیدن
دمرو کسی که دمر خوابیده
دَم ریز پشت سر هم، پیاپی، متوالی
دم زدن حرف زدن، اعتراض کردن، جیک زدن
دُم سیاه نوع مرغوب برنج گیلان، کبوتری که دم سیاه دارد
دُم سیخ شدن سقط شدن، مردن
دُم سیخ کردن نگا. دُم سیخ شدن
دُم عَلم کردن اظهار وجود کردن، حالت تعرض به خود گرفتن
دَمَغ افسرده، ناراحت، خیت
دَم ِ قیچی بریده ها و ریزه های پارچه
دم کار گرفتن به کار واداشتن
دَم کردن ریختن آب جوش روی چای و مانند آن و حرارت دادن آن ها، گذاشتن برنج جوشانده بر روی آتش تا آب آن بخارشود
دَم کرده پر رطوبت، باد کرده
دُم کسی را توی بشقاب گذاشتن به طنز کسی را محترم شمردن
دَم کسی را دیدن رشوه دادن، نگا. آجیل دادن
دُم کسی را گرفتن از کسی پی روی و تقلید کردن، کسی را رها نکردن
دم کسی لای تله گیر کردن دچار سختی شدن، به بلا گرفتار شدن
دَم کشیدن رسیدن و پختن چای، برنج و مانند آن ها
دُم کلفت پول دار، مقتدر
دُم کله پز را گرفتن رفتن کسی بی سر و پا و آمدن کسی بی سر و پاتر به جای او
دَمکنی پارچه ای کلفت که برای جلوگیری از بیرون رفت بخار و دم کشیدن برنج یا چای بر روی دیگ یا قوری می گذارند
دم کوتوله کوتاه قامت، چیز کوچک
دم گاو به دست آوردن قدرت و موقعیتی به دست آوردن، وسیله ای برای معاش به دست آوردن
دَم گرفتن همنوایی کردن در خواندن و سرود، کنایه از توافق و پشتیبانی
دُم گرفتن پشت سر هم ایستادن
دُم لابه چاپلوسی، تملق
دم موشی هر چیز باریک و دراز
دَم نقد آماده، حاضر
دم و دستگاه ثروت، بیا و برو، تجمل، مکنت و دارایی
دم و دستگاه چیدن اسباب و آلات چیدن
دم و دود مجلس گرم مهمانی، دود تریاک و شیره و سیگار و چپق
دمه گیر خفه کننده، نفس گیر
دُم ِ هم کردن مطابق یکدیگر کردن، دو کناره ی چیزی را بر هم نهادن
دمیدن توی لوله ی شیپور خوابیدن و خرناس کشیدن
دنبال کردن تعقیب کردن، اصرار و پافشاری کردن، پی گیری کردن
دنبال کسی فرستادن کسی را احضار کردن
دنبال کسی گذاشتن در پی کسی دویدن، کسی را تعقیب کردن
دنبال کون کسی افتادن دنباله رو کسی بودن، تابع و مقلد کسی بودن
دنبال نخود سیاه فرستادن کسی کسی را از سر وا کردن، به دنبال چیزی واهی فرستادن
دنباله رو پی رو ، مقلد
دنبه تاو دادن برای کسی به کسی بی اعتنایی کردن، فخر فروختن به کسی
دندان گاز
دندان پر کردن ترمیم دندان آسیب دیده
دندان تیز کردن طمع کردن
دندات روی جگر گذاشتن طاقت آوردن، تحمل کردن، تاب آوردن
دندان شکن قاطع، محکم
دندان طمع از چیزی کشیدن از چیزی چشم پوشیدن، دست کشیدن، رها کردن
دندان عاریه دندان مصنوعی
دندان غروچه (قروچه) ساییدن دندان ها به یکدیگر به هنگام خشم یا در خواب
دندان کسی پیش کسی گیر کردن عاشق کسی شدن، شیفته ی کسی شدن
دندان کسی را شمردن رگ خواب کسی را به دست آوردن، کسی را تحت تاثیر و نفوذ قرار دادن
دندان گِرد طمع کار، آزمند، گران فروش
دندان گیر قابل خوردن و جویدن، قابل توجه، پر سود
دندانه دندانه دارای برجستگی ها و بریدگی هایی در کناره
دنده چاق کردن سرعت گرفتن به هنگام رانندگی
دنده کج کج خلق، یکدنده
دنده ی کسی خاریدن میل به کتک خوردن داشتن، کرم داشتن، تن کسی خاریدن
دنده کشیدن دنده ی اتوموبیل را پیاپی عوض کردن
دنده نهادن قبول کردن، رغبت کردن
دَنگ صدای به هم خوردن دو چیز
دَنگ حیران و آشفته، سرگشته و شیدا
دُنگ سهم، حصه
دَنگال جادار، بسیار فراخ
دنگ انداختن نزدیکی جنسی کردن
دنگ دنگ صدای برخورد دو چیز سخت به هم
دنگ کسی گرفتن هوس نابه جا کردن برای انجام کاری، تصمیم ناگهانی برای کاری گرفتن
دنگ و دیوانه خُل و احمق، سخت داغ
دنگ و فنگ طول و تفصیل، مقدمه چینی فراوان، تشریفات زیاد
دُنگی نگا. دانگی
دنیا آمدن زاده شدن
دنیا پسند آن چه که همه بپسندند
دنیا دست کیست؟ پرسش از کسی که کاملن بی خیال و بی غم زندگی می کند
دنیا دیده آزموده، سرد و گرم چشیده
دوا واجبی، مشروبات الکلی
دوا به خورد کسی دادن مسموم کردن، به زور به کسی دارو یا مشروب خوراندن
دو آتشه (نان) بسیار برشته، (مشروب) قوی، (آدم) متعصب
دوا خور معتاد به الکل
دوا خور کردن عرق خور کردن، مسموم کردن
دوا خوری عرق خوری، مجلس صرف مشروبات الکلی
دوا دادن دوا خوراندن، مسموم کردن، مشروب خوراندن
دوا درمان مداوا، معالجه
دوا شور شستن فرش با نوعی دوای جلا دهنده
دوا شور کردن شستن فرش با دوا
دوا گُلی دوا قرمز، پرمنگنات
دوا قرمز پرمنگنات
دُوال بازی کردن حقه بازی کزدن، فریب به کار بردن
دُوال پا آدم سمج
دوام آوردن استقامت کردن
دو آمدن دور برداشتن، شاخ و شانه کشیدن، قیافه گرفتن
دوام کردن نگا. دوام آوردن
دو بامبی دو دستی، با دو دست
دو به دو دو تا دو تا
دو برجی کبوتری که در یک جا بند نمی شود
دوبل دو برابر
دوبلاژ برگردان گفت و گوی فیلم به زبان دیگر
دوبلور دوبله کننده
دوبله دو برابر، نگا. دوبلاژ
دوبله ایستادن نگه داشتن اتوموبیل در کنار یک اتوموبیل دیگر
دو به دست کسی افتادن به دست آوردن فرصت برای اعمال نظر، قدرت نمایی یا انتقام جویی
دو به دست کسی دادن به کسی فرصت انجام کاری دادن، به کسی بهانه دادن
دو به هم انداز فتنه انگیز، سخن چین
دو به هم اندازی فتنه انگیزی، سخن چینی
دو به هم زن نگا. دو به هم انداز
دو به هم زنی نگا. دو به هم اندازی
دو پا داشتن، دو پا هم قرض کردن به چابکی گریختن
دو پا در یک کفش کردن سماجت و اصرار کردن
دو پشته دو ردیفه، دو ترکه
دو پشته سوار شدن دو نفری بر ستور یا وسیله ی نقلیه سوار شدن
دو پول مبلغ بسیار ناچیز و اندک
دو پولی کالای بی ارزش
دو پهلو دارای ابهام، کنایه دار
دو پهلو حرف زدن مبهم سخن گفتن
دو تا شدن خم شدن، دو لا شدن
دو ترکه سوار شدن نگا. دو پشته سوار شدن
دو پا انسان
دو پوسته دو چیز به هم پیوسته
دو جین دوازده تا
دوختن چشم زل زدن، با دقت چیزی را نگاه کردن
دوخت و دوز خیاطی
دوخته فروش کسی که پارچه بخرد، از آن لباس بدوزد و برای فروش عرضه کند
دود دخانیات، مواد مخدر
دود از کله ی کسی برخاستن سخت شگفت زده شدن، حیرت بسیار کردن
دو دانگ یک سوم، مقدار اندک، کم
دود چراغ کشیدن شیره
دود چراغ خوردن زحمت کشیدن، تحمل رنج کردن، استخوان خرد کردن
دود چیزی تو چشم کسی رفتن سودش به کسی و زیانش به دیگری زسیدن
دود دادن ضد عفونی کردن، گذاشتن گوشت و ماهی در معرض دود غلیظ برای فساد ناپذیر کردن آن
دود دادن سبیل کسی ادب کردن، تنبیه کردن، شکست دادن
دو دستگی اختلاف عقیده، عدم اتفاق
دو دستی با هر دو دست
دو دستی تقدیم کردن با رضایت خاطر و احترام دادن
دود شدن و به هوا رفتن گم و ناپدید شدن، آب شدن و به زمین فرو رفتن، محو و نابود شدن
دود ِ کلفت دود مواد مخدر
دود گرفتن پُک زدن
ادامه در پست بعدی