گفتم مگربه گريه دلش مهـــربان كنم
در سنگ خاره قطره باران اثر نكرد
حافظ
گريه آبي به رخ سوختگان بـــازآورد
ناله فريادرس عاشق مسكين آمد
حافظ
اي آمده گــــريان تووخندان همه كس
وز آمدن تو گشته شادان همه كس
اوحدي مراغه اي
امروزچنان باش كه فرداچو روي
خندان تو برون روي و گريان همه كس
اوحدي مراغه اي
مي سوزم وبه گريه شبي روزميكنم
چون شمع، گريه هاي گلو سوز ميكنم
فيضي دكني
همه روي زمين رادرغمت از گريه تر كردم
غنيمت بودپيش ازگريه هرخاكي به سركردم
عاشق اصفهاني
زدست گريه كتابت نمي توانم كرد
كه مينويسم و در حال مي شود مغسول
سعدي
رفتی زپيش ديده وگريان نشسته ام
زلفت زدست داده پريشان نشستهام
نيكي اصفهاني
صائب امشب نوبت افسانةمژگان او است
چشم اگر داري به فكر گرية مستانه باش
صائب
خرم آنروزكه باديده گريان بروم
تا زنم آب،درميكده يكباردگر
حافظ
اگرچه گريه مارانديدةهرگز
شبي به خلوت من از پي نظاره بيا
مهدي سهيلي
گريه باناله بدل كردم وآشفته ترم
عشق در آتشم افكنده كه آبم بزد
نادم لاهيجي
اي گل شكفته شوكه به ياد تو كرده ايم
آن گريه ها كه ابر بهاري نكرده است
مقيم شيرازي
به گاه وصل،زشادي به گريه روكردم
كه عندليب من از لذّت ترانه گريست
مجيد مشفق
تنهابه ديدةنتوان دادگريه داد
بايدچوابرازهمه اعضاگريستن
طبعي قزويني
گر كام دل به گريه ميسّرشودزدوست
صد سال ميتوان به تمنّاگريستن
عرفي شيرازي
خوش لذّتي است بادل شيدا گريستن
در گوشه اي نشستن و تنها گريستن
زماني سيستاني
به دنبــال محمل چنــــان زارگــــريم
كه ازگريه ام ناقه درگل نشيند
طبيب اصفهاني
با گريه مگـــرآتش دل رابنشانيم
ما را كه نصيب از تو به جز چشم تري نيست
بيژن ترقي
بي تو چو شمع كردهام گريه و خنده كار خود
خنده به عهد مست توگريه به روزگارخود
اهلي شيرازي
درپردهسوزم،همچوگلدرسينهج وشم همچومل
من شمع رسوانيستم، تا گريه در محفل كنم