ورزش در شاهنامه (24)
حکمتها و حکایتهای پهلوانی در شاهنامه
جهان را به چشم جوانی مبین
تولد فریدون و تلاش فرانک برای حفظ جان او
فریدون از مادر (فرانک) متولد میشود. در حالی که پدرش، آبتین، به دست سربازان ضحاک اسیر شده بود و او نیز به پای تخت این شاه مار به دوش سفاک قربانی شده بود. فرانک نیز که از جستجوی ضحاک برای یافتن فریدون آگاه شده بود، احساس خطر کرده و نوزاد خود را به مرغزاری برده و فریدون در آنجا به مدت سه سال از پستان «گاو پرمایه» که از این پس نقش دایه او را بازی میکند، شیر میخورد و رشد میکند.
در این مدت ضحاک همچنان دست از جستجو بر نداشته و پس از آن که به فرانک الهام میشود، او فرزند خود را از آن «گاو طاوس رنگ» تحویل میگیرد و برای حفظ جان فریدون، چاره تازهای میاندیشد:
سه سالش پدروار زان گاو شیر همی داد هشیار زنهار گیر
نشد سیر ضحاک از آن جست وجوی شد از گاو، گیتی پر از گفت وگوی
دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار
که اندیشهای در دلم ایزدی فراز آمدست از ره بخردی
همی کرد باید کزان چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکیست
فرانک به عنوان چاره پسر را از آن «خاک جا دوستان» به سوی «هندوستان» و به نزد مرد دینداری که بر فراز کوهی بلند (البرز کوه) زندگی میکرد، میبرد و ماجرای خود و خطری را که این کودک را تهدید میکند، با وی در میان میگذارد و از او میخواهد که وی را در نگهداری کودک یاری کند:
یکی مرد دینی بدان کوه بود که از کار گیتی بیاندوه بود
فرانک بدو گفت کای پاکدین منم سو گواری از ایران زمین
بدان که گرانمایه فرزند من همی بود خواهد سر انجمن
ببرد سرتاج ضحاک را سپارد کمر بند او خاک را
ترا بود باید نگهبان اوی پدروار لرزنده بر جان اوی
آن مرد دیندار هم خواهش فرانک را اجابت میکند و فریدون را در نزد خود به گرمی و مهربانی نگهداری میکند. حمله ضحاک به مرغزاری که پیش از این فریدون در آن نگهداری میشد، از صادق بودن الهامی که به فرانک شده بود، حکایت میکند. البته ضحاک فریدون را نمییابد اما همان طور که از سفاکان بیمغزی مثل او انتظار میرود و تاریخ نشان میدهد، میزند و خراب میکند و میسوزاند و... میرود...
سبک سوی خان فریدون شتافت فراوان پژوهید و کس را نیافت
به ایوان او آتش اندر فگند ز پای اندر آورد و کاخ بلند
خردمندی و گردی
چون فریدون شانزده ساله میشود (چو بگذشت بر آفریدن دو هشت) از البرز کوه پایین میآید و پیش مادر میرود و از وی درباره نژاد و اصل و نسب خود پرس وجو میکند. فرانک هم برای او میگوید که نژادش کیانی و جدش طهمورث است و پدر او نیز آبتین بود که: «خردمند و گرد و بیآزار» بود. همینجا پرانتزی باز میکنیم و این نکته را که در بخشهای قبلی هم تحت عنوان «اخلاق پهلوانی» به آن پرداختیم، یادآوری نمائیم و آن این که در شاهنامه همواره خردمندی و گردی (پهلوانی) همراه و ملازم یکدیگر میآیند و این مصداق همان فرمایش معروف رسول اکرم(ص) است که «عقل سالم در بدن سالم است». در شاهنامه کسی که پهلوان است «بی مخ» نیست، لات و لوت نیست که فقط بازو و گردن کلفت کرده باشد و با زبان «زور» حرف بزند، بلکه «خردمند» است، عاقل است. زورش در خدمت عقل و قوه تشخیصش است، به همین دلیل هم میبینیم که کلمه «بیآزار» بلافاصله بعد از گردی و خردمندی به صاحب آن صفات اضافه میشود. کسی که به حکم خردش شمشیر بزند و با عقلش تشخیص دهد که چه کسی را و برای چه باید بزند، کسی است که فقط در راه «حق» شمشیر میکشد و در راه دفاع از مظلوم به ظالم میتازد، این است که از زبان مولای متقیان علی(ع)، این قهرمان حقیقی و نه اسطورهای و ساختگی، این قهرمان وسط معرکه و عرصه اجتماع و نه در لابلای کتابها، میشنویم که در وصف شمشیرش و ضربانی که با آن شمشیر زده، میفرماید:
«با این شمشیر کسی را نزدم، مگر آن که یکسره به جهنم رفت.»
یعنی شمشیر حق فقط علیه باطل فرود میآید و باطل جایی جز جهنم ندارد. شمشیر علی(ع) این داناترین و خردمندترین مردم، مدافع مظلوم است و علیه ظالم و ظالم جایی جز قعردوزخ ندارد.
و در لسان و قلم حکیم توس نیز همواره تأکید میشود که ای کسانی که ادعای پهلوانی و قهرمانی دارید، در فرهنگ دینی و ملی ما- که از یکدیگر جدایی ناپذیرند- پهلوان کسی است که علاوه بر زورو بازو و برزو بالا، و حتی پیش از آن، باید عاقل باشد و با منطق و تدبیر کارهایش را به پیش ببرد و موضعگیری کند و صف خود را مشخص سازد. چون در این صورت میتوان اطمینان داشت که چنین قهرمانی، «بیآزار» هم هست، برای جامعه و مال مردم و ناموس مردم، ناامنی و خطر ایجاد نمیکند، بلکه نگهبان و نگاهدار آنان است. فرهنگ ما چنین فردی را «قهرمان» و «پهلوان» میخواند، نه کسی و کسانی را که یکسره به جسم و تن خود و فربه و پرواز کردن آن میاندیشند و به عقل و در نتیجه اخلاق توجهی ندارند. کسانی که به تعبیری دیگر فقط در کار ساختن «خلق» خود هستند بدون توجه به پرداختن و پالایش «خلق» خود.
در مطالب آینده باز هم به این مطلب خواهیم پرداخت. بر گردیم به ادامه ماجرای فریدون:
فریدون و اعلام کین خواهی
فرانک سرنوشت تلخ آبتین و گرفتار و کشته شدن او به دست ضحاک و بالاخره خواب دیدن ضحاک و به خطر افتادن جان فریدون و تلاشهای خودش (فرانک) را برای نجات جان فریدون و... را برای پسرش بازگو میکند و این موجب برآشفته شدن فریدون و تصمیم او برای گرفتن انتقام از ضحاک میشود:
فریدون برآشفت و بگشاد گوش زگفتار مادر درآمد به جوش
دلش گشت پردرد و سر پر زکین به ابرو زخشم اندر آورد چین
چنین داد پاسخ به مادر که شیر نگردد مگر به آزمایش دلیر
کنون کردنی کرد جادوپرست مرا برد باید به شمشیر دست
بپویم به فرمان یزدان پاک برآرم زایوان ضحاک خاک
فریدون در پاسخ از عزم راسخ خود برای برپایی جنگی با انگیزه «کینخواهی» سخن میگوید و این نکته را هم اضافه میکند که من هر که هستم و هر چه هستم و پدران و اجداد من هرچه بودند و هر افتخار و نژادی که داشتند، وقتی کسی میشوم که در صحنه آزمایش و کشاکش دهر حاضر و از آن موفق و پیروز بیرون بیایم. بالیدن به این که من از نژاد کیانی هستم و جدم طهمورث دیوبند و پدرم آبتین خردمند کرد، دردی را دوا نمیکند و وضع و شرایط مرا تغییر نمیدهد (گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل) باید در میدان عمل و عرصه آزمون و آزمایش جوهر و لیاقت خود را به اثبات برسانم. مسئله آزمون و آزمایش (که به عنوان عامل تکامل و رشد انسان در جای خود یک اصل دینی و قرآن هم هست) هم یکی از مواردی است که در شاهنامه و بویژه در داستانهای پهلوانان آنان بسیار به چشم میخورد و در مواردی که در آینده برخورد میکنیم، به آن خواهیم پرداخت.
کین فرزند، مهر مادر
و اما ببینیم فرانک در پاسخ به واکنش فریدون چه میگوید. فرانک نیز از پاسخ فریدون برآشفته میشود. برآشفتگی فرانک، برخلاف برآشفتگی فریدون که از سر «کین» بود، از سر «مهر» است! فریدون به عنوان کسی که مسئولیت آزادی میهن و نجات کشور و انتقام ستمدیدگان را بردوش دارد، به طور طبیعی نسبت به ضحاک «کین» میورزد و میخواهد انتقام بگیرد و فرانک به عنوان یک «مادر» بر جان فریدون بیمناک شده و از این تصمیم او میهراسد و نگران میشود و او را از ضحاک میترساند و از وی میخواهد که جهان را به چشم جوانی نبیند:
بدو گفت مادر ک این رای نیست ترا با جهان سربه سرپای نیست
جهاندار ضحاک با تاج و گاه میان بسته فرمان او را سپاه
چو خواهد زهر کشوری صدهزار کمر بسته او را کند کارزار
جزین است آیین پیوند و کین جهان را به چشم جوانی مبین
که هر کو نبید جوانی چشید به گیتی جز از خویشتن را ندید
بدان مستی اندر دهد سر به یاد ترا روز جز شاد و خرم مباد
تو را ای پسر پند من یاد باد بجز گفت مادر دگر باد، باد
فرانک حق دارد که از اقتدار و قدرت بسیج نیروی ضحاک که حدود هزار سال بر تخت پادشاهی تکیه زده، در هراس باشد و مبارزه فرزند خود را که او با آن همه دردسر و تحمل سختی بزرگ کرده با ضحاک را از سر ناپختگی و جوانی ببیند. مبارزه فریدون که در آن زمان 16 سال دارد، این سالها را یا در مرغزار و با گاوی شیرده زندگی کرده یا بر فراز کوهی بلند و باز هم دور و بیخبر از اجتماع مردم و شرایط و مناسبات حاکم بر جامعه، و لاجرم فاقد تجربه لازم در جهت در افتادن با قدرت حاکم، آن هم قدرت خونریز و ستمکاری مثل ضحاک که فقط هزاران مثل فریدون را غذای مارهای دوشش ساخته، بهطور منطقی و عقلایی معلوم است به نفع کدام طرف تمام میشود بویژه اگر به موارد بالا این نکته را هم اضافه کنیم که فریدون که تا دقایقی پیش از گفتگو با مادرش از اصل و نسب خود و خاندان و خانواده خود بیاطلاع بوده و حتی خودش را به عنوان یک «شهروند» به درستی نمیشناخته، چطور میخواهد سایر شهروندان و مردم را علیه یک قدرت جبار و یک هدف واحد بسیج کند و اصلاً چطور توقع دارد که مردم به او اعتماد کرده و وی را در جهت تحقق آن هدف یاری رسانند؟ به همین دلیل است که فرانک، برآشفتگی و تصمیم فریدون علیه ضحاک را به حساب جوانی وی میگذارد، جوانی که اینجا معنای غرور کور و خامی و اسیر احساسات بودن و ... میدهد و نتیجهای جز «سر به باد دادن» و «نفله شدن» ندارد.
که هر کو نبید جوانی چشید به گیتی جز از خویشتن کس ندید
بدان مستیاندر دهد سر به یاد ترا روز جز شاد و خرم مباد
حرف فرانک، منطقی است اما او نیز علیرغم تجربه غافل از بازی «تقدیر» و «اراده خداوند»ی است و هنوز شاید «باور» نکرده که اگر اراده «او» که «احکم الحاکمین» است، بر عزت و ذلت و ظهور و سقوط کسی و قدرتی قرار بگیرد، چنان وسایل و شرایطش را فراهم میآورد و چنان راحت وضعیت را دگرگون میکند که کسی باور نمیکرد. چنانکه فرانک در اینجا باور نمیکند و تاریخ بشر و سرگذشت تمدنها پر از ماجرای قدرتها و سلاطین به ظاهر فناناپذیری است که در چشم بر هم زدنی با «تلنگری» فرو ریختند و پودر شدند و در پیچ و خمهای تاریخ محو گشتند... در داستان فریدون و ضحاک هم ماجرا از همین قرار است، به شرحی که خواهد آمد انشاءالله.