تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دو حكايت از امير كبير و تشويق صنايع داخلي
حكايت اول
... امير نظام هفته اي دو روز مستمراً بدروازه غربي تهران مي رفت و در بالاخانه دروازه مي نشست و هر متاعي از خارجه وارد مي كردند، در گمرك نگاه مي داشتند تا امير نظام آنها را معاينه نمايد و هر جنسي را كه صلاح نمي دانست به ايران وارد شود حكم به استرداد آن مي داد.
و از اين جهت تجار و بازرگانان هر جنس جديدي را از امتعه خارجه مي خواستند به ايران حمل كنند ابتداء نمونه اي از آن را مي آوردند و به امير نظام ارائه ميدادند. هرگاه اجازه ورود مي داد وارد مي كردند والا معامله و حمل آن را موقوف مي داشتند. و مرحوم آقا علي از مرحوم معين الدوله احمد ميرزا حكايت مي كرد كه يكروز با اميرنظام بدروازه امام زاده حسن(دروازه قزوين)رفته بودم براي تماشاي امتعه خارجه كه تجار از نظر امير مي گذرانيدند، و چون بنشستم يكنفر از خرازي فروشان صندوقي پيش گذاشته و نمونه ها از امتعه خارجه بيرون مي آورد و امير يك يك را ديده و از قيمت و خواص آنها سوال كرده و اجاره ورود يا رد آن را مي فرمود. تا آنكه قوطي مقوائي باز نموده و شاخه گلي مصنوعي بيرون آورده بدست اميرنظام داد و شاخه ي آن از مفتول نازك آهني و برگ و گل آن پارچه هاي رنگين و پرهاي لطيف بعضي طيور بود. فرمود صنعتي ظريف نموده اند ليكن فايده و مورد استعمال آن رابگوي. آنمرد گفت زينتي است كه نسوان بالاي پيشاني و موهاي پيش سر نصب مي كنند. فرمود قيمت آن چيست؟ عرض كرد پانزده قران. گفت اگر كسي چند روزه اين زينت را كه خريده و في الجمله مستعمل شده بخواهد بشما بفروشد يا گرو بگذارد تا چه مقدار باو وجه نقد مي دهيد؟ آنمرد گفت وجهي در ازاي آن نمي توان داد زيرا كه پس از استعمال به پشيزي نمي ارزد. اميرنظام فرمود اين متاع و مانند آنرا كه پس از استعمال به پشيزي نيرزد البته وارد نكنيد كه مورد سياست سخت خواهيد شد.
معين الدوله گفت چون ظرافت و نيكي صنعت اين زينت زنانه در نظرم خيلي جلوه كرده بود، بي اختيار گفتم با آنكه زيوري كم بهاست، چرا قدغن فرموديد كه نياورند. اميرگفت شاهزاده والا براي امثال من و شما خريداري آن ضرر و اهميتي ندارد. ليكن يقيني است كه چون استعمال اين زينت در نسوان اشراف و اعيان، متداول و معمول شد، البته تجار و رعاياي با ثروت نيز براي زنان خود ابتياع خواهند كرد و در حمام هاي عمومي كه با اين زينت مي روند و خودنمايي مي كنند، زن هاي مردم بي مايه مانند سبزي فروش و نظاير او تماشا كرده و نفوس سركش ايشان با آرزو و حسرت به هيجان آمده به خانه روند و مردان بيچاره ي خود را كه با رنج و مشقت بيش از روزي دو يا سه قران عايد ندارند دچارصدمات گوناگون كرده و با عربده و جدال و يا با غنج و دلال و اگر نه با مكر و فريب و خدعه هاي عجيب و غريب، آن بيچاره را ناچار كرده و به خريداري آن با دخل چند روزه خود مجبور و گرفتار سازند و او را به قرضي يا شايد سرقتي دچار نمايند كه به جز وخامت عاقبت نتيجه اي نبرند. و هر گاه پس از دو سه روز سورت شهرت آن زن تخفيفي يافت و درماندگي شوي و گرسنگي خود را ديده و راضي شود كه صرف نظر از آن كند، نتواند به قيمت آن پنج شاهي كه خرج يك ناهار ايشان است فراهم نمايد. راوي گفت پس از اين نتيجه اي نبرند. تقرير امير نظام شاخه گل را به قيمت مرقوم بگرفت و به ارباب صنايع ارائه داد و تشويق نمود تا مانند آن را بساختند و به بهاي مناسب بفروختند.
منبع: نامه هاي امير كبير به انضمام نوادر الامير، تصحيح و تدوين از سيد علي آل داود، صفحات 306 و 307.
حكايت دوم
مرحوم حاجي ابراهيم خان صديق الممالك كاشي، لله مرحوم صديق الدوله فرزند اكبرشاهزاده ظل السلطان، - مسعودميرزا- حكايت مي فرمودكه من با جمعي از بزرگان خدام شاهزاده و بسط مال حكومت او مسرتي سرشار داشتيم و به سخنان هزل و مطايبه خود را سرگرم نموده و در بساط انبساط مشغول عيش و نشاط بوديم و اتفاقاً فقيري پير پيدا شده سؤال نمود و عيدي خواست. ما هر يك مقداري شاهي سفيد به او داديم. چون شست خويش را پر از سيم ديده نسيم مسرتي بر خاطر هوي وزيده و با بشاشتي تمام گفت سرگذشتي دارم كه قابل استماع است، اگر اجازت دهيد عرض كنم. خوشروئي و چرب زباني او ما را بر آن داشت كه اجازتش داديم. گفت در تاريخي كه چراغعلي خان زنگنه از طرف اميرنظام به حكومت اين ولايت منسوب بود و تمام اشرار اين شهر را سركوب نموده و اهالي به نعمت امنيت نايل شدند، من به سن 24سالگي بودم و بجز مادر و عيال كسي را نداشتم و به صنعت دواتگري معيشت خود را مي گذرانيدم. يك روز فراشي از طرف حكومت به بازار ما بيامد و تمام دواتگران را كه بيش از چهل نفر بودند بدارالحكومه برد و به حاكم حضور ما را در آنجا عرض نمود. حاكم همه را نزديك خواسته و پرسيد كدام يك از شما در صنعت دواتگري از ساير استادتر و كاملتر است؟ ما با هم مدتي به مشاوره مذاكره نموديم تا استادي دو نفر از ما مسلم و منتخب شد و امتياز ايشانرا همه اعتراف نمودند و يكي از آن دو نفر من بودم. حاكم فرمود شما دو نفر به تالار بياييد و سايرين مرخصند كه پي كار خود بروند. و چون به تالار رفتيم بعضي مسائل از ما بپرسيد. آنگاه مرانگاه داشته ديگري را مرخص نموده و به من فرمود كه اتابك اعظم اميرنظام ترا در طهران خواسته و مي بايد همين ساعت سفر كني و مكتوبي بمن داد كه به اميرنظام برسانم. من عرض كردم اطاعت مي كنم اما بايد به خانه بروم و زندگي مادر و عيالم را در غياب خود ترتيب بدهم. فرمود مخارج بازماندگان ترا خود مي رسانم و شما از همين جا بايد حركت كنيد و بجائي نرويد. سپس پنج اشرفي زر مسكوك براي مصارف راه به من داد و يك نفر را امر كرد كه مركوبي اجاره كرده و مرا سوار نموده بدون تأمل از شهر خارج نمايد و چون بدارالخلافه رسيدم بديوانخانه سلطنتي رفتم و مكتوب حاكم را به توسط يكي از ملازمان به اميرنظام رسانيدم. طولي نكشيد كه مرا در مجلس خويش بخواست و چون ابهت و همينه و احتشام مجلس مبهوتم كرده و هراسناكم نموده بود، اميرنظام ملتفت حالم شده و به خوشروئي و ملاطفت با من آغاز سخن كرده و در پيش روي خود را مرا بنشانيد و ساعتي با سايرين خود را مشغول داشت تا حالت طبيعي كمن بجاي آمده و هراسم باستيناس مبدل شد . آنگاه بخادمي فرمود كه آن سماور را بياور. تا آن زمان سماور نديده و اسم آنرا نيزنشنيده بودم و معلوم شده كه غالب حضار چون من بي خبر از سماور بودند. پس مجمعه بزرگي مابين من و اميرنظام بگذاشتند و سماوري متوسط الجثه در آن جاي دادند و منقلي پر از آتش و ظرف آبي بياوردند. اميرنظام بدست خويش سماور را آب و آتش بنمود و تمام اجزاء سماور و خواص آنها را از دودكش و شير و بادگير و غيرها بيان فرمود، و چون آب بجوش آمد مقداريرا از شير بدفعات خارج نمود سپس امر فرمود تا سماور را از آب و آتش خالي كردند و خشك نمود بياوردند و بمن داد تا كاملاً داخل و خارج و اعالي و اسافل آنرا با تأني تمام بديدم و ترتيب ساختن آنرا در خاطر خويش مرتب نمودم. پس از آن فرمود مي تواني سماوري مانند آن بسازي تا عموم ايرانيان از چنين متاعي محروم نمانند و محتاج به طلب آن از ممالك خارجه نباشند؟ عرض كردم بلي مي سازم. گفت هرگاه نظير آنرا بسازي امتياز آنرا كه نيكو سرمايه و ثروتي است بتو مي دهم و چند اشرفي طلا به من داد تا در تهيه آن بكار برم. و سماور را برداشته به بازار آمدم و دكان عم خويش كه از اين پيش به طهران آمده و مشغول دواتگري بود پيدا كردم، و در آنجا تا يك هفته سماوري كه از هر جهت مطابق با اصل بود بساختم و هر دو را در بغل گرفته به خانه امير نظام رفتم و بنظر وي رسانيدم. و بدقت هر دو را بديد و با هم بسنجيد و آفرينها گفت و تحسينها نمود و مسرتي هر چه تمامتر حاصل فرمود و امر كرد كه هر دو را به دكان عودت دهم و روز ديگر در ساعتي معين هر دو را برداشته به ديوانخانه حاضر شوم، و دستور داد كه چون حاضر شدي بر در اطاق كه با من روبرو مي شوي چند دقيقه ساكت بايست، پس از آن با صدائي رسا مرا مخاطب ساخته بگوي اي وزير ايران با صنعتگران و كارگران ممملكت ميخواهي اين قسم رفتار كني كه مدتي من با هزار اميد بايستم و تو ملتفت من نشوي؟ من گفتم جرأت چنين جسارتي مرا نيست امير نگاهي مهيب به من كرده فرمود دستور تو همين است كه گفتم. من بشدت مرعوب و مضطرب شده و باشاره او برخاستم و سماورها را برداشتم و برفتم. و روز ديگر كه در موقع مذكور حضور يافتم، مرا بديد و خود را به ملاحظه مكتوبي مشغول داشت تا من پس از تأملي خطابه خويش را خواندم وزير نيز با آنكه جمعي كثير از اعيان و اشراف در آنجا بودند، از جاي برخاست و عذرها خواست و تا نصفه اطاق براي گرفتن و ديدن سماور پيش آمد و هر دو را بگرفت و به حاضرين نيز نشان مي داد و تشخيص كار ايران را از صنعت روس از ايشان مي خواست و غالب امتياز نمي دادند. تا خود علامت كار خويش را به ايشان نمودم و امتحان آب و آتش كردن آنرا دادم. آنگاه امير نظام با ملاطفتي تمام پرسيد كه مزد و قيمت مواد سماور شما به چه مبلغي تمام شده است؟
عرض كردم سه تومان. آنگاه يكي از كتاب و منشيان خود را مخاطب ساخته و فرمود فرمان امتياز سماور سازي را به نام اين استاد رقم كنيد كه تا پانزده سال در تمام مملكت محروسه ايران مخصوص اوست و احدي بدون اجازه و رضايت او حق ساختن ندارد، و مي بايد يك دستگاه را از سه تومان و نيم بيشتر نفروشد. و نيز نامه اي به حاكم اصفهان بنگاريد كه هر محل مناسبي را اين استاد معين كند خريداري كنيد و به هر قسم كه بخواهد عمارت نماييد و به وي بسپاريد كه كارخانه سماورسازي باشد، و هر مبلغي كه به جهت فراهم نمودن آلات و ادوات دواتگري لازم باشد به او بدهيد و به خرج ديوان اعلي منظور داريد.
و بالجمله روزانه ديگر فرمان شاهي و رقمي كه به عنوان حاكم بود با مخارج راه مرحمت فرموده روانه وطنم داشت. و چون به اصفهان رسيدم و نامه امير را به حاكم دادم يك نفر با من بفرستاد و زميني كه اختيار نمودم بخريد و به دستور من چند اتاق در آنجا بنا كرد كه در هر يك، يكي از كارهاي سماور را از چكش كاري و ريخته گري و پرداخت و چرخكاري و غيرها انجام نمايند. و نيز براي خريداري آلت دواتگري و قيمت برنج هر قدر كه لازم بود بخريد و بداد و تمام مخارج عمارت از عرصه زمين و اعيان و آلات دواتگري و ساير ملزومات بالغ به دويست تومان شد و از من قبض رسيد بگرفتند كه به خرج ديوان بياورند.
و من با شوقي بي اندازه و مسرتي سرشار مشغول كار شده و چند نفر از دواتگران را در كارخانه وارد كرده و تهيه يك صد دستگاه سماور را نموديم. و چون تمام اجزاء سماورها از لوله و پايه و آتش خانه و دسته و شير و بقيه اجزا آماده و مهيا شدند و موقع آن رسيد كه اجزاء هر يك را بهم وصل كرده و شروع به فروش آنها نماييم و از امتيازي كه دولت عليه ايران به من داده متمتع و برخوردار گرديم، كه دو نفر فراش قرمز پوش از طرف حاكم اصفهان وارد كارخانه شدند و قبض دويست تومان مرا با حكمي ارائه دادند كه مفاد آن گرفتن دويست تومان از من بود. گفتم اين چه اشتباهي است كه واقع شده و چه ظلمي است كه روا داشته اند. من فرمان دولتي و حكم امير كبير را دارم كه اين وجوه را دولت مرحمت فرموده است. ايشان سخن را در دهان من شكسته و مشتهاي گران حواله سر و گردن من نموده، از شناسايي امير نظام تجاهل كرده و به او سقطها گفتند و دشنامها دادند. فهميدم كه كار دگرگون شده و امير نظام از ميان رفته است.
منبع: نامه هاي امير كبير به انضمام نوادر الامير، تصحيح و تدوين از سيد علي آل داود، صفحات 308 تا 311.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حيرت نامه عنوان كتابي است كه ميرزا ابوالحسن خان ايلچي در شرح سفر خود به انگلستان با منصب سفير ايران در دوره ي فتحعليشان قاجار نوشته است. ميرزا ابوالحسن خان، خواهرزاده ي حاج ابراهيم خان كلانتر، صدراعظم مقتول فتحعلي شاه است كه پس از بر هم خوردن روابط ايران و فرانسه و اخراج ژنرال گاردان از ايران، در سال 1224 هجري قمري به همراه مستر موريه به انگلستان اعزام شد و در سال بعد به همراه سر گور اوزلي به ايران بازگشت. وي خود در توضيح علت نامگذاري سفرنامه اش مي نويسد: نظر به اينكه غرايب بسيار و بدايع بيشمار ملاحظه و در اين دفتر ثبت افتاده بود. البته سامعين و مطالعه كنندگان اين اوراق را تعجب و تحيري بي اندازه دست مي داد. لهذا اين رساله را حيرت نامة سفرا موسوم گردانيد. چاپ اول اين كتاب به كوشش حسن مرسلوند و توسط مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، در سال 1364 منتشر شده است. در زير نمونه هايي از حيرت اين سفير از مشاهداتش نقل شده است.
تلگراف [ به من گفتند ] روزي كه هوا صاف باشد خبر ورود كشتي از هر بندري به پليموت و از آنجا تا به دارالخلافة لندن در بيست و پنج دقيقه مي رسد. من از اين سخن متحير شده گفتم سخن اغراق و دروغ در فرنگ كسي نشنيده است چگونه مي تواند شد كه سيصد مايل مسافت بعيدي را كه مي گويند، در اندك زماني خبر به دارالخلافة لندن خواهد رسيد. ص 119
تجارت زنان فرنگ
قضا را در آن لنگرگاه كشتي هاي بزرگ و كوچك كه تمامي لنگر افكند بودند و زنان ايشان هر يك به سامان دكاني فرو چيده از هر نوع جنسي مي فروختند و در معامله كردن صحبت هاي شيرين از نسوان فرنگ استنباط نمودم كه خالي از حيرتي نبود. ص 120
آگاهي انگليسي ها از تاريخ ايران
صبح ميهماندار باتفاق لرد بشمنث كه در ملك هند به شرخان شور مشهور است و مدتي كلنل ژنرال لفتنن هندوستان و فرمانفرماي آن ديار بود و از تواريخ استحضار كامل دارد و بزبان فارسي مربوط وارد شده چون در صحبت گشوده شد از آگاهي مشاراليه به حال فضلاء و مشايخ ايران حيرت كردم. ص 133
اسكناس
غريب تر آنكه يك كاغذ نازكي را چاپ كرده از يك تومان تا هزار تومان و آن چاپ را نوت مي گويند و اعتبار نوت بيش از زر رايج است و صبح تا شام محرران كه دويست نفر البته مي باشند به چاپ كردن آن مشغولند. و آن كاغذ چاپ شده علامتي دارد كه تقلب در ساختن آن كمال اشكال دارد. بلكه شبه آن، مانند ذات خالق بيچون و چند محال است و آن كاغذ بهتر از زر رايج مرغوب سليقة تجار آن ديار است. ص149
اختلاط زن و مرد در مجالس
از آنجا كه من در مجلس حيران بودم. ميسس پرسول گفت: چنان مي فهمم كه از اكل نمودن مرد و زن به جمعيت، ترا حيرت دست داده خود انصاف ده كه شيوة ما بهتر است يا شيوة شما كه زنان را مستور داريد؟ من در جواب گفتم: طريقة شما بهتر است. از رهگذر اينكه زن مستوره چشم بسته و همچو مرغي كه در قفس حبس شود مي باشد و چون رهايي يابد قوت پرواز به طرف گلشن ندارد. و زن پر گشوده به مصداق اينكه: مرغان گلشن ديده اند سير گلستان كرده اند. بهر كمالي آراسته گردند و چون من سياحت بسيار كرده ام مانند شما زني به اين همه كمالات معنوي و صوري و آراستگي نديدم. ص 162 و 163
دوئل
در مقابل ما دو نفر مكابره ( بزرگان ) با هم مشت برآورده به يكديگر زدند و يكي دست در جيب كرده رقعه ( نامه ) درآورد. و ديگري به دستور رقعه اي برآورده به يكديگر دادند. من از اين معامله حيرت كرده، از سر گور اوزلي حقيقت اين مطلب را تحقيق كردم. و سبب بي حرمتي را نسبت به يكديگر پرسيدم. گفت: خصومت آن دو نفر به آن رقعه جات به جنگ طپانچه رسيد. چنانكه اگر توانايي، ناتواني را در اين جا بزند. يا سخن سردي به وي گويد. اگر چه شاهزاده و بينواي رعيت باشد و قبل از اين معامله روي داده چون پر زور كم زوري را زد. يا سقط گفت به همان رقعه ها وعده گاه ايشان به فاصله مشخص شود. ده قدم يا بيست يا كمتر با هم به آن موضع روند و دو نفر از خويشان جانبين در صحراي جنگ طپانچه حاضر شوند. و آن خصمان طپانچه ها به يك بار خالي كنند. بسا باشد كه هر دو از پا درآيند و شايد كه خطا آيد. خصمان تا ده بار مي توانند دعوي را از سر گيرند. و هيچ يك سر نپيچند. و اگر يكي از جنگ سر پيچد، از نامردان محسوب گردد. و او را در هيچ مجلسي راه ندهند و از درجة اعتبار افتد. بايد خصمان از هم راضي گردند تا خصومت رفع شود. و در اين قتل هيچ جرح و مؤاخذه نيست. ص 202
ساختمان هاي انگلستان
در مملكت انگلستان حسن بسيار است و خانه هاي ايشان از سنگ ساخته شده و بر روي آن عمارات نيز عماراتي عالي منقش ساخته اند كه عقل در آن حيران است. ص 230
شورش در شهر
اتفاقاً در آن شب دو چندان شمع و چراغ بر در هر خانه و گوشه هر كاشانه اي روشن بود و از بسياري گاري در آن كوچه راه مسدود شده، از حقيقت آن غوغا پرسيدم. گفتند: شخصي به نام سر فرانسس بروت از حكم شاه ياغي و سرپيچ شده و او از وكلاء شهر لندن است و وزراء و شاه را ناسزا گفته و اخلال در امر پارلمان و دولت كرده مي گويد شاه و داستان اخراجات ضرور نيست و مخالفت با رأي كوثل ( مجلس شورا ) نموده. ... و رعايايي كه دوستدار اويند مانع از گرفتن او شده اند. اين زيادتي روشن از براي گرفتن اوست و هر كه شمع بيفروزد، دوستان ياغي خانه او را به سنگ ويران كنند كه چرا چراغ افروخته، تا معلوم شود كه كيست ميخواهد آن ياغي را از خانه اش بيرون برد. ... چون صبح دميد معلوم شد كه اكثر از خانه هاي وزراء و كوثليان از سنگ باران عوام ويران شده، حتي خانه وزير اعظم؛ و لرد وثملن را كه يكي از كوثليان است بسيار زده بودند. ... من پرسيدم كه چرا غوغا فرو نمي نشيند؟ گفتند هنوز مشاورت اهل كوثل به انتها نرسيده كه به اذن آنها اين مقصر را از خانه بيرون آورده، به سياستگاه شاه بريم. از اين معني حيرتم به حيرت افزود كه در اين ازدحام و فتور كه اگر در شهري از ايران واقع شده بود از شب دوشنبه تا بحال ده هزار تن بيشترك به معرض قتل و هلاك برآمده بودند. غريب تر آنكه هنوز كوثليان از حكم مقصر فارغ نشده اند. مطلب از ايراد اين گزارشات آشكار كردن خير خواهي و بي آزاري و آزادي مردم اين شهر است، كه تا گناه بر گناهكار ثابت نشود به معرض مؤاخذه درنياورند؛ كه ترسند مبادا بيگناهي را آزار رسانيده باشند. ص 254 تا 256
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اسامی مختلف رشوه در زمان قاجار
رشوه
در زمان قاجار رشوه خواري اسم ديگر داشت. به جاي رشوه « رسوم » ميگفتند و پرداخت رسوم امري مرسوم شده بود. ميرزا حبيب الله شاعر كه خود نيز از صاحب لقبان بود و « بديع السلطنه » لقب داشت، شعري در اين باره دارد:
زنهـار از فـراق تـو زنهـار، اي رســــــــوم
كردي تو روز روشن ما تار، اي رسـوم
ايدون خوشا به حالت مستوفيان كه باز
دارند با تو جمله سر و كار، اي رسوم
گويند روزي ناصرالدين شاه به مستوفي الممالك مي گويد: اين رسوم چيست؟ ... جناب آقا به خونسردي جواب ميدهد: يك چيز است به اسامي مختلف: در حضور مبارك، تقديمي است. نزد علما، حق الجعاله. در بازار، حق العمل. به مستوفيها كه ميرسد، اسمش رسوم است.
هزار فاميل، علي شعباني، ص 112
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خواستگاري نادر شاه از امپراتريس روسيه!
هنگامي كه گروهي از بازرگانان روس با " اجناس نفيسه و امتعه و اقمشه "؛ نزد نادر بار يافته بودند؛ " ... در حين حضور نواب صاحبقران از جماعت تجار و احوال و پرسش پادشاهي آقا بانو ( منظور آنا ايوانوانا مي باشد. ) نمودند كه زن چگونه پادشاهي مي كند؟ و اركان دولت او چگونه خدمت مي نمايند؟ ايشان گفته بودند كه پادشاهي ما به ارث مي باشد؛ از زمان عيسي تا حال آباء و اجداد ما ذكوراً و اناثاً خدمت آن درگاه مي نمايند؛ خواه زن باشد و خواه مرد كه از ما طايفه خللي راه نمي يابد. نواب صاحبقران فرمودند كه چه شود كه بين ما و آن عقد ازدواج رو نمايد كه دولت يكي شود. تجاران عرض؛ كه مژده بهتر از اين نمي باشد. "
هنگامي كه نمايندگان نادر نامه و پيشكش هايي از وي نزد " آقا بانو " بردند و امپراتور از پيشنهاد نادر مبني بر " اتحاد و يگانگي و مواصلت فيمابين زهره و مشتري " آگاه شد در پاسخ چنين نوشت:
" ما مملكت و خود را به هيچ وجه از تو دريغ نداريم؛ اما لازم مواصلت چنان است به مذهب حضرت عيسي ( ع ) كه داماد وارد حجله ناز مي گردد. هر گاه شما اراده اتحاد و يگانگي داريد بايد چند يومي به عنوان ملاقات وارد اين ديار گرديد و با هم نمك خورده بعد اليوم نظر به خواهش شما معمول خواهم داشت.
از كتاب نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران با دو رويه تمدن بورژووازي غرب از دكتر عبدالهادي حائري؛ ص ۱۹۸
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
باس ميرزا و تحقيق در مورد علل عقب افتادگي ايران
ژوبر كه از سوي ناپلئون بناپارت به ايران اعزام شده بود. در سال 1221 ق. در اردوگاه جنگي عباس ميرزا با روسها از او ديدن ميكند. در اين ديدار به نقل ژوبر عباس ميرزا به وي چنين ميگويد:
مردم به كارهاي من افتخار ميكنند، ولي چون من، از ضعيفي من بيخبرند. چه كردهام كه قدر و قيمت جنگجويان مغرب زمين را داشته باشم؟ يه چه شهري را تسخير كردهام و چه انتقامي توانستهام از تاراج ايلات خود بكشم؟ ... از شهرت فتوحات قشون فرانسه دانستم كه رشادت قشون روسيه در برابر آنان هيچ است، معالوصف تمام قواي مرا يك مشت اروپايي(روسي) سرگرم داشته، مانع پيشرفت كار من ميشوند... نميدانم اين قدرتي كه شما(اروپاييها) را بر ما مسلط كرده چيست و موجب ضعف ما و ترقي شما چه؟ شما در قشون جنگيدن و فتح كردن و بكار بردن قواي عقليه متبحريد و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطهور و بندرت آتيه را در نظر ميگيريم. مگر جمعيت و حاصلخيزي و ثروت مشرق زمين از اروپا كمتر است، يا آفتاب كه قبل از رسيدن به شما به ما ميتابد تأثيرات مفيدش در سر ما كمتر از شماست؟ يا خدايي كه مراحمش بر جميع ذرات عالم يكسان است خواسته شما را بر ما برتري دهد؟ گمان نميكنم. اجنبي حرف بزن! بگو من چه بايد بكنم كه ايرانيان را هشيار نمايم؟
مسافرت به ارمنستان و ايران، ب.آ. ژوبر، ترجمهي محمود هدايت، ص 94 و 95.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عقل امیر و استر!
... و هم از جمله زنان وی (معاویه)، فاخته دختر قرظة بن عمرو بن نوفل بود که عبدالرحمان و عبداله را از او آورد. عبداله احمق و زبون بود و کنیه ابوالخیر داشت.
علی بن محمد گوید: روزی عبداله بن معاویه به آسیابانی گذشت که استر خویش را به آسیا بسته بود و زنگوله هایی به گردن آن آویخته بود. بدو گفت: چرا این زنگوله ها را به گردن استرت آویخته ای؟ آسیابان گفت: آویخته ام که وقتی ایستاد و آسیا از کار افتاد بدانم. گفت: اگر بایستد و سر تکان دهد چگونه می فهمی که آسیا را نمی گرداند؟ آسیابان گفت: خدا امیر را قرین صلاح بدارد. عقل استر من مانند عقل امیر نیست!
تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمد بن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۷۴، جلد ۷، صفحه ۲۸۹۳
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 04-24-2015 در ساعت 07:48 PM
|
04-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تصاویر تاریخی
عصمت الملوک دولتشاهی، همسر چهارم رضا شاه
توران امیرسلیمانی، همسر سوم رضا شاه
همسر دوم رضا شاه، مادر محمدرضا شاه
رضا شاه در هنگام افتتاح بنای جدید آرامگاه فردوسی
رضا شاه در هنگام افتتاح راه آهن سراسری
رضا خان در اوایل رسیدن به قدرت
مرگ رضا شاه
تصویر منسوب به رضا خان قبل از رسیدن به قدرت
رضا شاه در اواخر عمر در تبعید
رضا شاه در اواخر سلطنت
رضا خان در اوایل رسیدن به قدرت
شاه سابق، به مناسبت 28 مرداد
شعبان جعفری، به مناسبت 28 مرداد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 11:11 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|