-------------------------------------------
يک جرعه مي صد دل و دين ارزد*** يک جام شراب مملکت چين ارزد
جزباده لعل نيست درروي زمين ***تلخي که هزار جان شيرين ارزد
-------------------------------------------
گويند که ماه رمضان گشت پديد ***منبعد به گرد باده نتوان گرديد
در آخر شعبان بخورم چندان مي ***کاندر رمضان مست بيفتم تا عيد
-------------------------------------------
در فصل بهار اگر بتي حور سرشت ***يک ساغر مي دهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه اين باشد زشت ***سگ به ز من ار برم دگر نام بهشت
-------------------------------------------
هر جرعه که ساقيش به آب افشاند*** در ديده ي گرم،آتش دل بنشاند
سبحان الله تو باده مي پنداري*** آبي که ز صد درد دلت برهاند ؟
-------------------------------------------
من مي، خورم و هر که چون من اهل بود*** مي خوردن من به نزد او سهل بود
مي خوردن من حق ز ازل مي دانست*** گر مي نخورم علم خدا جهل بود
-------------------------------------------
گويند بهشت و حور و کوثر باشد ***جوي مي و شهد و شير و شکر باشد
پر کن قدحي باده و بردستم نه*** نقدي ز هزار نسيه بهتر باشد
-------------------------------------------
گر مي،نوشد گدا به ميري برسد*** وروبهکي خورد بشيري برسد
ور پير خورد جواني از سر گيرد *** ورزآنکه جوان خورد به پيري برسد
-------------------------------------------
گويند کسان بهشت با حور خوش است*** من مي گويم که آب انگور خوش است
اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار*** کآواز دهل شنيدن از دور خوش است
-------------------------------------------
با مي بکنار جوي مي بايد بود*** وزغصه کناره جوي مي بايد بود
چون عمر گرانمايه ي ما ده روز است ***خندان لب و تازه روي مي بايد بود
-------------------------------------------
با اينکه شراب پرده ي ما بدريد ***تاجان دارم نخواهم از باده بريد
من در عجبم ز مي فروشان کايشان*** به زانچه فروشند،چه خواهند خريد؟
-------------------------------------------
و اما يک داستان عامي در مورد خيام،گر چه آشکار است که اين داستان زاده ي تخيل عوام است و واقعيت ندارداما ياد کردن آن خالي از لطف نمي باشد همچنين است که دو رباعي گفته شده در داستان زيبايي آن را افزون کرده است
يک روز که خيام بر لب رود و در ميان سبزه ها نشسته است و ابريق(جام شراب)در دست دارد و باده گساري مي کند ناگهان باد تندي وزيدن مي گيرد و ابريق خيام را مي شکند آنگاه خيام در حالت مستي اين رباعي را مي سرايد
ابريق مرا شکستي ربي؟*** بر من در عيش را ببستي ربي
من مي، خورم و تو مي کني بد مستي ***خاکم به دهن مگر که مستي ربي
پس از سراييدن رباعي توسط خيام خداوند او را مکافات مي کند و چهره ي خيام را سياه مي کند که او پس از سياه شدن چهره اش بخشش از خداوند مي خواهد و رباعي ديگري با اين مضمون مي سرايد
ناکرده گنه در اين جهان کيست بگو؟*** آنکس که گنه نکرد چون زيست بگو؟
من بد کنم و تو بد مکافات دهي*** پس فرق ميان من و تو چيست بگو
که خداوند بخشش خواهي خيام را مي پذيرد و روي او را دوباره سفيد مي کند
اگر شما دوست عزیز از آن دسته دوستان هستید که می خواهند عقاید خیام را چیزی غیر از آن چه که هست و می نماید نشان دهند خواهش می کنم از نظر دادن خودداری کنید چون بحثمان منتهی به نتیجه نخواهد شد
در پایان از شما سپاس گذارم که این نوشته را خواندی