ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند |

08-24-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
افزایش مسافر وسیله های نقلیه عمومی
منم تا دو روز پیش وزیر امور خارجه بودم!
صف یارانه!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

10-27-2013
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
موضوع انشاء: ازدواج را توصیـف کنیـد
موضوع انشاء: ازدواج را توصیـف کنیـد
پیش بابایی می روم و از او می پرسم:
"ازدواج چیست؟"
بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید:
"این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!"
متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد:
"خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!"
در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم:
"بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!"
بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید:
"نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ..." بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاغه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاغه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
مامانی گفت:
"در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!"
و من جواب دادم: "در مورد ازدواج"
مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می اومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می اومد گفت: "حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!"
مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.
بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشاء این هفته مون اینه که "ازدواج را توصیف کنید."
بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: "خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!"
و مامانی هم گفت: "منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!"
بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: "نه! حق با شماست!"
مامانی گفت: "توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!"
بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: "نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!"
مامانی هم گفت: "آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!"
پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: "ازدواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند ... راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ ..."
بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاغه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاغه به سر من اصابت کرد.
به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهرم می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشاء در چشمان خواهرم اشک جمع می شود و وقتی دلیل اشک های خواهرم رو می پرسم می گوید: "کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!"
البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: "تو در مورد ازدواج چی می دونی؟" و خواهرم باز اشک می ریزد.
ما از این انشاء نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاغه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من ...
با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!
منبع: پرشین استار
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
2 کاربر زیر از رزیتا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

08-24-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قیمت نان بعد ادز هدفمندی یارانه ها
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

08-24-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تماس های یک دانشجو
(ترجیحا خوابگاهی)
از اونجایی که این روزا فرصت نکردم خودم چیزی بنویسم این مطلب رو که به نظرم جالب بود براتون گذاشتم این شما و این هم تماسهای این دانشجوی نخبه:
(راستی تمامی اسامی غیر واقعی است )
الو ... الو ...
ترم اول (ترم جوگيريدگي ):
الو سلام ماماني.منم هوشنگ.واي ماماني نمي دوني چقدر اينجا خوبه. دانشگاه فضاي خيلي نازيه.واي خدا خوابگاه رو بگو.وقتي فکر مي کنم امشب روي تختي مي خوابم که قبل از من يه عالمه از نخبه ها و دانشمنداي اين مملکت توش خوابيدن - و جرقه اکتشافات علمي از همين مکان به سرشون زده – تنم مور مور ميشه..راستي اينجا تو خوابگاه يه بوي مخصوصي مياد که شبيه بوي خونه اصغر شيره اي همسايه بغليمونه.دانشجوهاي سال هاي بالاتر ميگن اين بوي علم و دانشه! اينقدر بوي علم و دانش توي فضا شديده که آدم مدهوش ميشه!!! پريشب يکي از بچه ها به خاطر Over Dose از دانش رفت بخش مسمويت بيمارستان!
ترم 2(ترم عاشق شدگي):
آه اي مريم.اي عشق من.همه زندگي من.مي خواهم درختي شوم و بر بالاي سرت سايه بيفکنم تا بر شاخسار من نغمه سرايي کني.ميخواهمت با تمام وجود عزيزم.همه پول و سرمايه من متعلق به توست.بدون تو اين دنيا رو نمي خوام.کي ميشه اين درس من تموم شه تا بيام بات ازدواج کنم...امروز يک ساعت پشت پنجره کلاستون بودم و داشتم رخ زيبايت را که همچون پروانه اي در کلاس ميدرخشيدي تماشا مي کردم...
ترم 3(ترم افسردگي):
الو مامان سلام.مريم منو ول کرد و گذاشت رفت! مامان جون افسرده شدم اولين عشقم بود دارم ميميرم از غصه .اي خدا بيا منو بکش راحتم کن.مامان من اين زندگي رو نمي خوام.....
ترم 4(ترم زرنگ شدگي):
الو سلام مهشيد جون خوبي عزيزم؟منم پژمان! کجايي نفس؟ نيستي؟دلم تنگ شده واست گنجشک کوچولوي من.بيا ببينمت قربونت برم...مهشيد جون من پشت خطي دارم .مامانمه.بعداً بت زنگ ميزنم.......
الو به به سلام چطوري ندا جون؟آره بابا داشتم با مامانم صحبت مي کردم.. پيرزن دلش تنگ شده واسم! حالت خوبه؟ به خدا منم دلم يه ذره شده واست.باشه عزيزم فردا ساعت 11 پارک پشت دانشکده....
ترم5 (ترم مشروطه گي):
الو سلام استاد! قربون بچه ات دارم مشروط ميشم.2 نمره بم بده.به خدا ديشب بابابم سکته کرد . مرد. مامانم هم از غصه افتاد پاش شکست الان تو آي سي يو بستريه. منم ضربه روحي خوردم دچار فراموشي شدم اصلاً شما رو هم يادم نمياد ....قول ميدم جبران کنم....
ترم 6(ترم ولخرجيدگي) :
الو مامان من خونه مي خوام ! راستي اون 50 تومني که 3 روز پيش فرستادي تموم شد.دوباره بفرست.خرج پروژه ام شد!!!
ترم7 (ترم پاتوقيده گي):
سلام داش مصي! حاجي دمت گرم امشب بساز ما رو .از اون پنير شيرازياي رديف بيار که مهمون دارم. 3 صوت هم آيس بيار مي خوايم فضا پيمايي کنيم.نوکرتم.آقايي
ترم8 (ترم فارغ التحصيلگي):
الو سلام خانم.واسه اين آگهي که توي روزنامه داديد تماس گرفتم.فرموده بوديد آبدارچي با مدرک ليسانس و ...
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

08-29-2011
|
 |
ناظر و مدیر تالارهای آزاد 
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641
11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تصاویر خنده دار از تقلب کردن پسرها در امتحانات
حتی اگر تجهیزاتتان را بگیرند
حتی اگر تفتیش بدنیتان کردند
تک تک لباسهایتان را وارسی کنند
و شما را بی دفاع مقابل برگه امتحان بگذارند
باز هم میتوانید…!!!
__________________
. . . . .
|
3 کاربر زیر از ترنم سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

12-19-2011
|
 |
مسئول و ناظر ارشد - مدیر تالار موبایل و دوربین دیجیتال 
|
|
تاریخ عضویت: Jul 2010
محل سکونت: هر کجا هستم باشم،آسمان مال من است!
نوشته ها: 7,439
سپاسها: : 4,552
4,939 سپاس در 1,683 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چشم های دانشجویان ودانش آموزان در دانشگاه و مدرسه
   
هنگام درس دادن استاد سر کلاس :
(-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-)
وقتی استاد خبر امتحان رو میده :
(o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O)
موقع امتحان:
(←.←) (→.→) (←.←) (→.→) (←.←) (→.→)
وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری:
(↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓)
وقتی که نمره ها رو میزنن :
(͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏)
__________________
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شِکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !
|
7 کاربر زیر از مهدی سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

01-22-2012
|
 |
کاربر خوب
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2012
محل سکونت: شاباد
نوشته ها: 369
سپاسها: : 224
503 سپاس در 318 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
انشای یک کودک (طنز)
انشای یک کودک (طنز)
نام : کمال
کلاس :دوم دبستان
موزو انشا : عزدواج!
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گویدبزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانشبه اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود.
ادامه ....
ولی من مؤتقدم که اصولن انسان بایدزن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند.
مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آیدمن تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من.
ویرایش توسط javidan 20 : 01-22-2012 در ساعت 05:44 PM
|
2 کاربر زیر از javidan 20 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

01-26-2012
|
 |
کاربر خوب
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2012
محل سکونت: شاباد
نوشته ها: 369
سپاسها: : 224
503 سپاس در 318 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوست دخترم حامله اس!!!!!!!!!!!!!!
"دوست دخترم حامله اس:"
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزيزم،
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دخترجديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو ...رو بگيرم.من احساسات واقعي رو با نازنين پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما ميدونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ،لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست، پدر. اون ...
حامله است. نازنين به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. نازنين چشمان من رو به روي حقيقت بازکرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون ميکاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، و نازنين بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 17 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز،مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت روببيني.
با عشق، پسرت،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پاورقي:
پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه علي.فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن!
|
2 کاربر زیر از javidan 20 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-04-2012
|
 |
کاربر خيلی فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,283
سپاسها: : 8,686
3,285 سپاس در 1,349 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فرهنگ لغت جدید و خنده دار
One of the Best Funniest I recently see.
فرهنگ لغت جدید و خنده دار
ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــ
قرتی : نوعی چای که با قر و حرکات موزون سرو میشود !
وایمکس : درنگ چرا ؟!
البرز: عربها به « پرز » گویند !
چرا عاقل کند کاری : یک ضرب المثل شیرازی !
شیردان : آنکه شیر خوب را از بد تمیز می دهد !
هردمبیل : جایی که در آن بابت هر چیزی قبض صادر میشود !
مختلف : مرگ مغزی !
توله سگ : حاصل تقسیم مساحت سگ بر عرض آن !
یک کلاغ چهل کلاغ : نبردی ناجوانمردانه بین کلاغ ها !
غیرتی : هر نوع نوشیدنی به جز چای !
پنهانی : قلمی که جای جوهر با عسل مینویسد !
اسلواکی : نرم و خرامان گام برداشتن !
نیکوتین : نوجوانی خوش سیرت !
تهرانی : تیکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه !
قمقمه : پَ ن پَ قم هالیووده !
زنبوردار : کسی که همسر بلوند دارد !
کاشمری : در آرزوی ازدواج !
ژنتیک : ژنی که عامل اصلی تیک زدن در انسان می باشد !
خورشت بامیه : مسئولیت پختن خورشت بر عهده من است !
خراب : نوعی نوشیدنی حاوی تکه های کوچک خر !
مورچه خوار : خواهر مورچه . فحشی که موریانه ها به هم می دهند !
خلوص : خروس خونه ی علی دایی اینا !
کلیمانجارو : علی دایی خطاب به کریم باقری : کریم اونجارو نگا !
ﮐﻮﺭﺗﺎﮊ : پوﺩﺭ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﻳی تاژ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎﻳﺎﻥ !
ﻧﻠﺴﻮﻥ ﻣﺎﻧﺪﻻ : ﻧﻠﺴﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﻭﺳﻂ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ !
ﺷﻬﺎﺏ ﺣﺴﻴﻨی: ﺷﻬﺎﺑی ﻛﻪ ﺷﺒﻬﺎی ﻣﺤﺮﻡ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ !
ﻓﯿﻠﺴﻮﻑ : ( ﻓﯿﻞ ﮔﺮﻓﺘﮕﯽ ) ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﮐﻪ ﻓﯿﻠﯽ ﺑﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﯿﺮﺩ !
__________________
ــــــــــــــــــ
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟ ساقی کجاست؟ گو سبب انتظار چیست
ویرایش توسط MAHDI : 02-04-2012 در ساعت 02:54 AM
|
2 کاربر زیر از MAHDI سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-14-2012
|
 |
کاربر عادی
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2011
محل سکونت: زیر آسمان یک شهر
نوشته ها: 67
سپاسها: : 218
240 سپاس در 101 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اهل دانشگاهم
رشته ام علافیست
جیبهایم خالیست…
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند
که من ایجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم!
((البته من خودم اهل دانشگاه نیستم دعا کنید واسم که بشم))
|
3 کاربر زیر از gohar سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 10:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|