بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-21-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
جدید بچه گربه اي كه ...- صادق چوبك





بچه گربه اي كه ...- صادق چوبك


ونگ ونگ زير و چندش آور بچه گربه اي از تو سوراخ پايه ي سيماني يک تير چراغ برق تو خيابان بلند بود و مثل دندان درد تو گوش زق زق مي کرد. اين سوراخک اول جاي فيوز تير چراغ بود که حالا ديگر نبود و سياه چالي ازش به جا مانده بود که رنگ زنگ يک در آهني که آب باران آن را شسته بود دورش لعاب گرفته بود و هم چون زخم کوره بسته اي دهن باز کرده بود.
گام هاي آدمک ها بي حال و زهوار در رفته از رو آسفالت خيابان، کوتاه و تو سري خورده از رو زمين بلند مي شد و باز رو زمين مي خوابيد. شانه ها زير بار گران ناپيدايي لمس و خميده شده بود. کار روزانه تمام شده بود. عرق ها رو تن ها خشکيده بود و نفس ها در مي آمد و مي رفت تو.
آن جا دکان نبود. ديوار بلند سفيد خانه ي گل گشادي کنار پياده رو راه افتاده بود، و در آهني بزرگي روش آويزان بود. چند تا بار آجر تو پياده روي که تير چراغ توش ايستاده بود ريخته بود. مردي بغل در آهني ايستاده بود و يک زنجير تو دستش مي چرخاند.
بچه ده دوازه ساله اي آمد رد بشود و صداي بچه گربه را شنيد. آمد تو سوراخ تير سرک کشيد. صداي بچه گربه بريد. شايد روشنايي پشت پلک هايش عوض شده بود و بوي نفس موجود ديگري به دماغش خورده بود. اما دوباره صداش تو هوا دويد.
پسرک راست ايستاد و به مردي که بغل در ايستاده بود نگاه کرد. نگاهش از مردک پرسيد «بچه گربه را که انداخته اين تو؟» اما مردک چيزي نشيند و چيزي نگفت و هم چنان زنجير تو دستش مي چرخيد.
مردک دراز و گنده بود و پيراهن و شلوار تنش بود. دهاتي بود. پسرک سنگيني و سياهي او را روي هيکل خودش حس مي کرد. از آن گوشه اي که پسرک ايستاده بود، سر مردک را نزديک به چهار چوب در آهني مي ديد. مردک را خيلي گنده مي ديد، دو دل بود که آيا چيزي ازش بپرسد يا نه. ازش بدش آمده بود، مردک حواسش پيش بچه گربه و پسرک نبود، تو خيابان نگاه مي کرد. اما ونگ ونگ زنگ خورده بچه گربه رو پرده گوشش سوهان مي کشيد.
پسرک باز دولا شد و تو زخم داغمه بسته قوزک پاي تير سيماني خيره شد. صدا باز بريد. دستش را کرد تو سوراخ. تا بيخ بغلش رفت تو سوراخ و انگشتانش آن تو به کند و کاو در آمد، اما به چيزي نخورد. ناگهان از صداي دهاتي هول خورد و دستش را بيرون کشيد.
«تهش خيلي گوده. دسّ منم بهش نمي رسه.»
چشمان پسرک تو چهره ي دهاتي افتاد. چشمانش دودو مي زد، نفهميده بود مردک چه گفته بود و ازش چه مي خواست. زنجير هم چنان تو دست هاي مردک مي چرخيد. زنجير دراز و زنگ خورده بود. باز پسرک شنيد.
«سوراخش خيلي گوده.»
و پسرک شير شد و از دهاتي بدش نيامد و ازو پرسيد:
«شما دستونو اين تو کردين؟»
ـ «يه وختي، خيلي پيشا کردم. نه براي بچه گربه. مي خواسم ببينم گوديش چقده. دسام به تهش نرسيد.»
ـ «کي افتاده؟»
ـ «نمي دونم. از ديروز تا حال همين جور وق مي زنه.»
ـ «بياين درِش بياريم.»
ـ «مي خواي چکار؟ ولش کن خودش مي ميره.»
ـ «شما بيارينش بيرون، من مي برمش خونه نيگرش مي دارم. شما چکار دارين؟»
ـ «هنوز چشماش واز نشده. شير خورس. چه جوري مي توني بزرگش کني؟»
پسرک خاموش شد و باز چشمانش تو سوراخ افتاد و نمي ديد که «شيرخورس وچشمانش واز نشده» باز دستش را کرد تو سوراخ و با گردن کجش که به تير سيماني چسبيده بود به مردک نگاه مي کرد و هوشش تو سوراخ تير بود.
ـ «مگه حرف حاليت نمي شه؟ مي گم دس تهش نمي رسه بگو خب. رد شو برو پي کارت.»
مردک داد کشيد و زنجير تو دستش از چرخش باز ماند و آماده رفتن به سوي پسرک شد. پسرک مثل اينکه زنبور دستش را نيش زده بود نگاهش تو صورت مردک افتاد و چند گام پس پس رفت و دلش تند تند زد و باز از او بدش آمد. بعد گفت:
ـ «به تو چي کار دارم. مگه اينجا رو خريدي؟»
مردک زنجيرش را داد به دست ديگرش و خيز برداشت به سوي پسرک. يک آقايي که از آن جا مي گذشت ايستاد کنار پياده رو و به مردک گفت:
ـ «ولش کن! چکارش داري؟»
رخت مرتب پوشيده بود و يقه سفيدش، شق و رق. کراوات پر طاوسيش را تو بغل گرفته بود. دهاتي جا خورد و سر جاش خشکش زد. آب دهنش را قورت داد و گفت:
ـ «مي خواد دسش بکنه اين تو مي گم نکنه.»
ـ «چرا نکنه؟ به تو چه؟»
ـ «برا اينکه، برا اينکه، بچه گربه توش افتاده.»
پسرک شير شد و گفت:
«آقا يه بچه گربه که چشماش واز نشده و شير خورس افتاده اين تو، مي خوام ببرمش خونمون بزرگش کنم، اين نمي ذاره.»
آقا تو سوراخ تير ماهرخ رفت. گردنش همچنان شق و رق نگه داشته بود و رو غبغب خود فشار مي آورد و نمي خاست گردنش را کج کند که يقه آهاريش تا بردارد. بعد گفت:
«کي انداخته تش اون تو؟»
از هيچ کس جواب نشنيد. مردک زنجير به دست برزخ بود. پسرک هم خيلي دلش مي خواست يک نفر پيدا شود و به آقا جواب بدهد. خودش هم دلش مي خواست بداند که «کي انداخته تش اون تو.»
دو نفر ديگر که از آن جا رد مي شدند پهلوي آن ها پا سبک کردند. يکي شاه جوجه اي را سرازير گرفته بود تو دستش که آب سفيد کش داري از نوکش آويزان بود و چشمان گرد بيم خورده اش بالا نگاه مي کرد و بال هايش شل شده بود و از پهلوهاش جدا و آويزان بود و زبانش از دهنش بيرون افتاده بو و له له مي زد. يکي ديگر از آن دو نفر پاهاش پتي بود وچشم هاش چپ بود و کلاه نمدي کوره بسته اي سرش بود و دست و پاهاش سياه بود؛ مثل اينکه شاگرد رويگر بود.
آن که جوجه دستش بود پرسيد:
«چه شده؟» و چشماش رو زمين و مردم و تير چراغ برق دو دو مي زد.
پسرک گفت:
«يه بچه گربه اي که هنوز چشماش واز نشده افتاده اين تو مي خوايم درش بياريم، نمي شه.»
مرد جوجه به دست فوري جوجه اش را گذاشت لب جوي آب و رفت دستش را کرد تو سوراخ تير و آن جا را کند و کو کرد و تا بغلش تو سوراخي رفت و بعد دستش را درآورد و راست ايستاد و جوجه را از زمين برداشت و گفت:
«نمي شه، دسم به تهش نرسيد.»
آنکه گويا شاگرد رويگر بود پرسيد:
«حالا چرا مي خواين بيرونش بيارين؟»
پسرک گفت:
«چن روزه افتاده اين تو. شايد از گشنگي بميره. ببريم خونه يه چيزي بديم بش بخوره جون بگيره.»
آنکه آقا بود راهش را گرفت و رفت و پسرک پس از رفتن او نگاهي به مردک روستايي انداخت و پيش خودش خيال کرد. «حالا که آقاهه رفتش ديگه مردک از کسي نمي ترسه و مياد مي زندم.» و خواست از آن جا برود، و نرفت و باز همان جا ايستاد.
مردک روستايي آمد به تير سيماني تکيه زد و يک پايش را رو پاي ديگرش لنگر انداخت و گفت:
«ديشب تا صب نذاشت خواب بچش کسي بره. من تا صب صداشو از تو خونه مي شنفتم. هيچ جوري نمي شه درش آورد. فايده نداره. بايد همون جا بمونه تا از گشنگي بميره.»
مردي که جوجه تو دستش بود پرسيد:
«حالا کي انداختنش اين تو؟»
مرد گفت:
«اي مال تو خونيه ما بود. ننشم مال ما بود. وختي ترکمون زد و دو تا شه گربه نره برد، اين يکيم ما نمي خواسيم گذوشتيم کنار کوچه ننش ببردش. نمي دونم کي انداختش اين تو.»
پسرک اندوهگين کفت:
«شايد بميره... حالا ننش کجاس؟»
مردک روستايي بي خيال گفت:
«گورسون. چه مي دونم کجاس.»
آنکه چشماش چب بود و گويا شاگرد رويگر بود گفت:
«گربه هفتا جون داره نمي ميره.»
آنکه مرغ تو دستش بود گفت:
«لابد تا حالا ششتا جونش در رفته.»
پسرک دل سوخته گفت:
«امشب ديگه مي ميره. از صداش پيداس.»
مردک روستايي گفت:
«راس ميگه. از ديروز تا حال صداش صدجور شده. حال ديگه مثه اينکه از ته چاه در مياد.»
آنکه چشمانش چپ بود و مثل شاگرد رويگرها بود، مفش را بال کشيد و گفت:
«اگه بخواين درش بيارين ميباس تير چراغو جا کن کنين.»
آنکه جوجه تو دستش بود نگاه مسخره اي به شاگرد رويگر کرد و با لحن گزنده اي گفت:
«با همه خريش راس ميگه. بابا اي والله، واسيه يه بچه گربه که يه شي نميرزه بيان تير چراغ صد تومني رو بخوابونن؟»
شاگرد رويگر براق شد و گفت:
«خر باباته که تو رو پس انداخت.»
و هر دو به هم گلاويز شدند و جوجه تو پياده رو پرت شد و دماغ پسرک شاگرد رويگر خون افتاد و پليس رسيد و مچ دست هر دو را گرفت.
در اين هنگام گربه سياه لاغري که چشمان خسته و محجوبي داشت و پوست شکمش تو دست وپاهاش آويزان بود، رو کف پياده رو، زير پاي آدم هايي که ايستاده بودند و دعوا را تماشا مي کردند سبز شد. گويا از زمين جوش خورده بود و درآمده بود. اول رفت سراغ جوجه و کله ي آن را بو کشيد و سپس جستي زد و پريد تو سوراخ زخم زيلي تير چراغ و صداي بچه گربه بند آمد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها