اندیشهی سیاسی سعدی
زمینه و زمانهی سعدی
سعدی شیرازی (٦۰٦- ٦۹۰ه. ق) در دورهای چشم به جهان گشود که ایران زمین از هر سو عرصهی تاخت و تاز نیروهای ویرانگر زندگی اجتماعی قرار گرفته بود.
از سوی غرب صلیبیان، حکومت در حال زوال سلجوقیان را هر چه بیشتر به سوی نابودی میکشاندند. از سوی شرق مغولان از کشتهها پشته میساختند، و از درون نیز، امیران و حاکمان محلی با باج و خراج و در گیریهای خونبار داخلی، عرصهی زیست اجتماعی را به جهنمی سوزان تبدیل کرده بودند. سعدی از زمانهی خویش چنین یاد میکند:
ای محمد گر قیامت می برآری سر ز خاک
سر برآور وین قیامت در میان خلق بین
زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار
در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین
در نیک اندیشی و بزرگ منشی سعدی همین بس، که در چنین زمانهی خون ریزی از آموزهی...
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامد نهند آدمی
سخن به میان آورده است. هر چند نباید از یاد بُرد که نه سعدی خود توانست به این آموزه همواره پایبند بماند و نه در جامعهی آن روز ایران این آموزه قابل تحقق بود. نکتهی مهم اما این بود که سعدی با این آموزه، افقی بسیار انسانی فرا راه ذهن و زبان جامعه گشود.
سعدی که آموزشهای نخستین را در زادگاه خود فرا گرفته بود، در حدود سال ششصد و بیست ه . ق . یعنی زمانی که دو سالی از یورش مغولان به ایران میگذشت و به گفته ی سعدی، جهان چون موی زنگی آشفته و درهم شده بود، و اقلیم آرام فارس هم میدان تاخت و تاز پیر شاه، پسر محمد خوارزمشاه، شده بود؛ برای ادامهی آموزش، راهی بغداد شد و در مدرسه ی نظامیهی بغداد به فراگیری دانش پرداخت. اما چندی نگذشت که شور سوزان جهان گردی، هوای آموختن در مدرسه را از سر وی به در کرد و از بغداد راهی دیگر سرزمینهای عربی شد.
سفر به کوفه، بصره، ترابلس، شام، صنعا و حجاز هر یک برای او خاطره ها و تجربه های فراوانی به همراه داشت و از سویی موجب انس سعدی بـا زبان و ادب عربی شد. او افزون بر سرزمین های عربی به روم و شرق جهان اسلام نیـز سفر کرد. ره آورد این جهان گردی برای سعدی، افزون بر تجربهی بی واسطهی زیست جهانهای متفاوت، آشنایی با انبوهی از روایتها، قصهها و اندوختههای متنوع مردمان سرزمینهای گوناگونی بود که با این روایتها و قصهها زندگی کرده بودند. شاید به همین علت است که هر حکایت گلستان، پنجره ای رو به فهم زندگی می گشاید و گویی هر حکایتاش جمع بندی هزاران تجربه و آزمون زندگی عملی است. سعدی خود در این باره میگوید:
در اقــصای عالم بــگشتم بـــسـی
به ســر بردم ایـام با هـر کسی
تـمّتـع ز هـــــر گوشه ای یـافـتــم
ز هـر خرمنی خوشه ای یافتم
سعدی پس ازگذشت سی و پنج سال در حالی که آتش فتنهی مغول رو به سردی نهاده بود و وی پنجاهمین سال گرم زندگی را تجربه میکرد، به گفتهی خویش که: به قدم از شیراز رفته بود، اکنون به سر به شیراز بازمیگشت. در ایامی که سعدی به شیراز بازگشت، اتابک ابوبکر، پسر سعد زنگی، بر این شهر حکومت میکرد. اتابکان توانسته بودند با سیاست و چاره اندیشی، سرزمین فارس را از گزند ویرانگر تاتار در امان نگه دارند. سعدی باقی عمر خود را در شیراز گذراند و سرانجام در سال ٦۹۰ ه . ق در شیراز جان سپرد و در جایی که امروزه به سعدیه معروف است به خاک سپرده شد.
سعدی و دگرگونی مبحث صوفیانه
هر چند مبحث صوفیانهی نخستین، که مبحثی زاهدانه بود، در دوران شکلگیری فرهنگ و تمدن اسلامی و در قلمرو اقلیم عربی نطفه بست. اما هنگامی که این مبحث به خراسان راه یافت، دگرگونیهای بسیاری پذیرفت، زیرا در این فضای تازه از سویی با عناصر فرهنگ بودایی و مانوی، درهم آمیخته شد و در نتیجه جان و شکل دیگری یافت، و از سوی دیگر روح پهلوانی بازمانده از فرهنگ پارتی در این خطه از ایران، زمینه ساز رویکرد حماسی به عرفان شد. در تتیجه در تصوف خراسانی روح و زبان حماسی و شاعرانه ی آن یک عنصر چشمگیر بود.
این زبان و حال حماسی را میتوان در سخنان نخستین صوفی بزرگ خراسان، بایزید بسطامی، و سپس در همه ی سنت گفتار و ادب صوفیانهی پرورش یافته در خراسان دید. در این بستر بود که استورهی هبوط آدم به سفر حماسی آدم تبدیل شد و رابطهی عابد و معبود، به رابطهی عاشق و معشوق تبدیل شد و تا حدودی ترس زاهدانه جای به شور عاشقانه سپرد. اما سرانجام در فضای فرهنگی- تاریخی فارس، به ویژه شیراز است، که ما شاهد دگردیسی تصوف حماسی ِ زاهدانه به عرفان عاشقانه و رندانه هستیم.
به گفته ی دیگر، در سفر از خراسان به عراق عجم و فارس است که وجه صوفیانه، یعنی زاهدانهی این عرفان هر چه کمرنگتر و وجه شاعرانهی آن پر رنگتر میشود و شکوه حماسی گفتار صوفیانهی خراسانی جای خود را به غزلسرایی عاشقانه میسپارد. صوفیان خراسان اهل کشف و کرامات و اهل ارشاد و خانقاه دار و دارای دستگاه مرید پروری بودند. اما شاعران عارف درعرفان شاعرانه، داعیههای کشف و کرامات را فرومیگذارند و به فضل و هنر خود مینازند و حتا دعوی کشف و کرامت را به ریشخند میگیرند.
اینان نه تنها خود را صوفی نمینامند و نمیخوانند، بل با صوفی و زهد ریایی سر جنگ دارند. با این شاعران عارف، زبان شاعرانهی این عرفان غزلسرا تر و روح شاعرانه نمایانتر میشود. سرحلقهی بزرگ این عرفان شاعرانه شعر سعدی است و کمال شاعرانه و رندانهی آن حافظ. و چنین است که در برابر عرفان پهلوانانهی خراسانی با سنت زهد خانقاهیاش، عرفان شاعرانه و رندانهی فارس با دو نمایندهی بزرگ آن، سعدی و حافظ، به عنوان دیدگاه تازهای شکل میگیرد. هر چند نباید از یاد برد که به علت چیرگی عرفان زاهدانه و فلسفیمابانه و فضای رسمی خانقاهی، که همخوانی و داد و ستد بسیاری با باید و نبایدها و حاکمان زمانهی نا به سامان خود داشت، عرفان شاعرانه و رندانهی این دو شاعر به حاشیه رانده شد و هرگز مورد توجه واقع نشد.
سعدی نخستین شاعر بزرگ فضای فرهنگی- تاریخی فارس، به ویژه شیراز است. او پیشرو عرفان رندانه و شاعرانه است. عرفان زندگی دوست و رها از شطح و طامات و ادعای کشف و کرامات، عرفانی مرگ آگاه، نه مرگ پرست. سعدی با آز دنیا پرستی میانهای ندارد، اما بی قرار کندن از زندگی و زمین نیست، بل زمین، این جلوه گاه نمود زیبایی ازلی و جایگاه شور و مستی زندگی را با اشتیاق تمام و روح شاعرانه ی سرشار خود دوست دارد. به گفتهی خود او: به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست. بر خلاف آن صوفیان شاعر، سعدی دریغاش از این نیست که چرا به دنیا آمده و در غربت این عالم مانده است. بل گلایه دارد که چرا فرصت زندگی این همه کوتاه است. آیین اخلاقی او مدارا با خلق است و نیکویی و احسان به آنان و ستیز با خود آزاری زاهدانه و مردم آزاری حاکمان زر و زور پرست. با آموزه های شاعرانه و حکمت عملی اوست که رندی هم چون یک شیوهی زیست، و هم چون یک جهان بینی در تار و پود فرهنگ جامعه تنیده میشود و به ویژه به حکمت عملی زندگی بسیاری از سرآمدن جامعه بدل میشود.
با سعدی است که عرفان زمینیتر و شاعرانهتر میشود و در زمینهی ذهن شاعر مینشیند. به همین دلیل، زندگی روزمره و روابط شخصی و آیین زیستن با دیگران و سامان دهی زندگی جمعی و راه و رسم کشورداری را جدی میگیرد و در باب آنها دو کتاب درخشان، گلستان و بوستان، را به رشتهی تحریر درمیآورد.
...