می خـر ا بـا تـيــا ن
حافظ
* من نخواهمكرد ترك لعل يار وجام می
زاهدان، معذورداريدم كهاينام مذهباست!
* ورای طاعت ديوانهگان زمامطلب
كهشيخ مذهب ما عاقلی گنهدانست.
* حافظا! روز اجل گر بهكفآری جامی
يكسرازكوی خرابات برندتبهبهشت!
* توو تسبيحو مصلا و ره زهدوصلاح
منو میخانهو زنار و ره ديروكنشت
صوفی آن صاف بهشتی نبود، زانكهچومن
خرقه درميكدهها رهن می ناب نهشت.
* ساقی! بيارباده كهماه صيام رفت.
درده قدح! كهموسم ناموسونام رفت
وقت عزيزرفت، بيا تاقضاكنيم
عمری كه بی حضور صراحی وجام رفت
درتاب توبه چندتوانسوخت همچوعود؟
می ده! كهعمر برسر سودای خام رفت
بربوی آنكه جرعه جامت بهمارسد
درمصطبه دعای تو هرصبحوشام رفت.
دلرا كه مردهبود حياتی زنو رسيد
تا بوئی ازنسيم میاش درمشامرفت.
* عشقت رسد بهفرياد، ورخود بهسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی برچاردهروايت !
* حديث عشق زحافظ شنو نهازواعظ
اگرچه صنعتبسياردرعبارتكرد
ثواب روزه وحج قبول ، آنكسيافت
كه خاك ميكدهیعشقرا زيارتكرد!