آمد اما بي صدا خنديد و رفت ...
لحظه اي در كلبه ام تابيد و رفت ...
آمد از خاك زمين اما چه زود ...
دامن از خاك زمين برچيد و رفت ...
ديده از چشمان من پنهان نمود ...
از نگاهم رازها فهميد و رفت ...
گفتم از چشمت بيفشان قطره اي ...
ناگهان چون چشمه اي جوشيد و رفت ...
گفتمش من را مبر از خاطرت ...
خاطراتش را به من بخشيد و رفت ....
------------------------------------------------
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
قصهء گذشته های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بذارم
تاقیامت اشک حسرت ببارم
دل هیشکی مث من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره