بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #91  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عمل به تکلیف‌ در واقعه كربلا
مکتبی بودن یک مسلمان را از اینجا می‌توان شناخت که در همه ابعاد زندگی و کارهای فردی و اجتماعی، نسبت به آنچه «وظیفه دینی» است، متعبد و عامل باشد. تکلیف در شرایط مختلف فرق می‌کند. ممکن است مطابق خواسته قلبی انسان باشد یا مخالف، مورد پسند مردم باشد یا نه. مسلمان چون در برابر خداوند تعهد سپرده است، عملکرد او نیز باید طبق خواسته او باشد و هیچ ‌چیز را فدای «عمل به تکلیف» نکند. در این صورت، هر چند به ظاهر شکست هم بخورد، پیروز است؛ چون در انجام وظیفه کوتاهی نکرده است.
فرهنگ «عمل به تکلیف» وقتی در جامعه و میان افرادی حاکم باشد، همواره احساس پیروزی می‌کنند. به تعبیر قرآن کریم به «اِحدی الحُسنَیَين» (1) دست می‌یابند و در مبارزات هم چه کشته شوند چه به پیروزی نظامی و سیاسی برسند، هر دو صورت برای آنان خوب است.
امام حسین علیه‌السلام فرموده است:
«اَرجُو اَن یَکونَ خَیراً ما ارادَ اللهُ بِنا، قُتِلنا اَم ظَفِرنا» ؛ امیدوارم آنچه خدا برای ما اراده فرموده است، خیر باشد، چه کشته شویم، چه پیروز گردیم.


امامان شیعه، در شرایط مختلف اجتماعی طبق تکلیف عمل می‌کردند. حادثه عاشورا نیز یکی از جلوه‌های عمل به وظیفه بود و تکلیف را هم اقتضای شرایط و شناخت زمینه‌ها تعیین می‌کرد، البته در چهارچوب کلی دین و معیارهای قرآنی. فریاد یا سکوت، قیام یا قعود امامان نیز تابع همین تکلیف بود.
امام حسین علیه‌السلام، امام بر حق بود و خلافت و رهبری را حق خود می‌‌دانست، ولی در برنامه‌ای که به اهل بصره نوشت، فرمود: قوم ما حکومت را برای خود برگزیدند و ما به خاطر آن که تفرقه امت را خوش نداشتیم به آن رضایت دادیم، در حالی که ما خاندان پیامبر می‌دانیم که ما به خلافت و رهبری، شایسته‌تر از کسانی هستیم که آن را بر عهده گرفته‌اند. (2) همان حسین بن علی‌ علیهما‌السلام که یک لحظه هم حکومت یزید را تحمل نکرد، ده سال در حکومت معاویه زیست و دست به قیام نزد، چرا که تکلیف امام در این دو دوره، متفاوت بود. تعبد یک مسلمان به «حکم دین» بسیار مقدس و ستودنی است. در ایامی که مسلم بن عقیل در کوفه و در خانه هانی پنهان بود، روزی «ابن زیاد» به عنوان عیادت هانی به خانه او آمد. نقشه ترور ابن زیاد را کشیده بودند، ولی مسلم برای اجرای برنامه از نهانگاه بیرون نیامد و ابن زیاد از خانه بیرون رفت. وقتی پرسیدند چرا او را نکشتی؟ گفت: دو چیز سبب شد؛ یکی این که هانی خوش نداشت که قتل در خانه او انجام گیرد، دیگر آن که به یاد حدیث پیامبر افتادم که «ایمان، بازدارنده ترور است.» (3)
امام حسین علیه‌السلام وقتی می‌خواست از مکه به سوی کوفه بیرون آید، بعضی از اصحاب، از جمله ابن عباس او را نصیحت می‌کردند که رفتن به سمت عراق، صلاح نیست. ولی امام حسین‌ علیه‌السلام به او فرمود: با آن که می‌دانم تو از روی خیرخواهی و شفقت چنین می‌گویی، اما من تصمیم خود را گرفته‌ام. (4) در منزل «صفاح» نیز پس از ملاقات با فرزدق و گزارش او به امام از اوضاع نامطمئن کوفه، حضرت سخن زیر را فرمود و سپس به حرکت خود ادامه داد:
اگر قضای الهی بر همان چه که دوست می‌داریم نازل شود، خدا را بر نعمت‌هایش سپاس می‌گوییم و از او برای ادای شکر، کمک می‌خواهیم و اگر تقدیر الهی میان ما و آنچه امید داریم مانع شد، پس کسی که نیتش حق و درونش تقوا باشد، از حق تجاوز نکرده است. (5)
اینها همه نشان دهنده آن است که امام، خود را بر انجام تکلیف مهیا کرده بود، نتیجه هر چه که باشد، راضی بود. وقتی دو نفر از سوی والی مکه برای ايشان امان‌نامه آوردند تا از ادامه این سفر بازش دارند، حضرت فرمود: در خواب، پیامبر خدا را دیدم و به چیزی فرمان یافتم که در پی آن خواهم رفت، به زیانم باشد یا به سودم ... «اُمِرتُ فیها بِاَمرٍ اَنَا ماضٍ لهُ، عَلیَّ کانَ اَولی.» (6)

این، همان تبعیت از تکلیف است و احساس پیروزی در هر دو صورت. امام حسین علیه‌السلام فرموده است:
«اَرجُو اَن یَکونَ خَیراً ما ارادَ اللهُ بِنا، قُتِلنا اَم ظَفِرنا» (7)؛ امیدوارم آنچه خدا برای ما اراده فرموده است، خیر باشد، چه کشته شویم، چه پیروز گردیم.
امام خميني بر اساس همین فرهنگ می‌فرمود:
ملتی که شهادت برای او شهادت است، پیروز است... ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم. (8)
وقتی نامه‌های پیاپی مردم کوفه به امام حسین علیه‌السلام رسید و از او دعوت برای آمدن به کوفه کردند و وعده نصرت و حمایت دادند، امام احساس تکلیف کرد که برود. هر چند می‌‌دانست مردم کوفه چگونه‌اند، ولی آن دعوتنامه‌ها و اعلام حمایت‌ها تکلیف‌‌آور بود. پس از برخورد با سپاه حر که راه را بر او بستند، حضرت در ضمن خطبه‌ای به آنان فرمود:
آمدنم برای عذر آوردن به درگاه خدا و نزد شما بود. من پیش شما نیامدم مگر پس از آن که نامه‌ها و فرستاده‌هایتان رسید که: نزد ما بیا که ما پیشوایی نداریم... اگر بر سر پیمان و سخن خویشید، که آمده‌ام، و اگر خوش ندارید و نمی‌خواهید، برمی‌گردم. (9)
این تعبیر، نشان‌دهنده عمل به تکلیف از سوی امام است. یاران او نیز همین‌گونه بودند و به خاطر انجام تکلیف الهی در راه نصرت او شهید شدند. وقتی امام از آنان خواست که هر که می‌خواهد برود، سخن یاران او چنین بود: «به خدا سوگند هرگز از تو جدا نخواهیم شد و جانمان را فدای تو می‌کنیم و با خون گلو و رگ‌ها و دستانمان از تو حمایت می‌کنیم. اگر کشته هم شویم وفای به عهد کرده و تکلیفی را که بر عهده ما بوده است انجام داده‌ایم: «فَاِذا نَحنُ قُتِلنا وَ فَینا و قَضَینا ما عَلَینا.» (10)
در تاریخ معاصر نیز، بنیانگذار انقلاب اسلامی، امام خمینی (قدس‌سره) قیام ضد طاغوتی خود را براساس تکلیف الهی آغاز کرد و در همه مراحل، جز به آنچه وظیفه بود، نیندیشید. چه فریاد و چه سکوت، چه زندان و تبعید و چه درس و تالیف، چه جنگ و چه پذیرش قطعنامه صلح، همه و همه بر اساس «عمل به تکلیف» بود و از این جهت در همه مرحله‌ای، سست و مایوس نشد و از هدف خویش دست نکشید و یک لحظه هم از آنچه پیش آمد، پشیمان نگشت. تحلیل امام خمینی از نهضت عاشورا، حرکت بر مبنای «عمل به تکلیف» بود، حرکت مبارزاتی خود وی نیز بر چنین پایه‌ای استوار بود. نمونه‌هایی از جملات حضرت امام چنین است:
این که حضرت ابی عبدالله علیه‌السلام نهضت کرد و قیام کرد، با عدد کم و در مقابل این برای این که گفتند تکلیف من این است که استنکار کنم، نهی از منکر کنم. (11)
حضرت سیدالشهدا تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را. (12)
لکن تکلیف بود آنجا که باید قیام بکند و خونش را بدهد، تا این که این ملت را اصلاح کند، تا این که این عَلَم یزید را بخواباند. (13)

آگاه بودند که ما آمدیم ادای وظیفه خدایی را بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ بکنیم. (14)
ما که از سیدالشهدا علیه‌السلام بالاتر نیستیم، آن وظیفه‌اش را عمل کرد، کشته هم شد. (15)
پیام عاشورا برای همه مردم، به ویژه آنان که موقعیت ویژه دارند و برای دیگران خط دهنده و الگو هستند، «شناخت تکلیف» و «عمل یا تکلیف» است. اگر همه پیروان حق در زمان سیدالشهدا علیه‌السلام وظیفه خویش را می‌دانستند و مثل شهدای کربلا با جانبازی و حمایت از امام خویش به وظیفه عمل می‌کردند، مسیر تاریخ به گونه‌ای دیگر ترسیم می‌شد و سرنوشت اسلام و مسلمانان به نحو دیگری بود.
امروز نیز باید شکل‌های مختلف تکلیف را شناخت و نسبت به انجام آن متعبد بود و پیروزی را در انجام وظیفه دانست. امام امت بارها می‌فرمود: همه ما مامور به ادای تکلیف و وظیفه‌ایم، نه مامور نتیجه‌.» (16) این همان درس آموخته از عاشوراست.
امام امت، حتی پذیرش تلخ قطعنامه 598 را تکلیف الهی خود خواند و فرمود:
شما را می‌شناسم، شما هم مرا می‌شناسید. در شرایط کنونی آنچه موجب امر شد، تکلیف الهی‌ام بود. شما می‌دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتم، با خدا معامله کرده‌ام. (17)


منبع:

پيام‌هاي عاشورا، جواد محدثي .
1.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #92  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نخستين ديدار

كوفه ، ترسان است . در حضور ابن زياد كرنش كرده است ... و ابن زياد با تازيانه اش اشاره مى كند... سرها بريده مى شود... دستها قطع مى گردد... و گردنها در مقابل ارقط كج مى شود... او با ارتش خيالى شام پيروز شده است . كوفه به تمامى در دست او اسير گشته است ... با رغبت از او اطاعت مى كند. او در كوفه فرياد مى زند:
- بكشيد خاندان حسين را... (...انهم اناس يتطهرون ).
و بردگان را انتظام مى بخشد... دنياپرستان ، ارتشى بزرگ را تشكيل داده اند كه ((حر)) فرماندهى آن را برعهده دارد.
مسؤ وليت بسيار مهم است ... دستگيرى كاروانيان ... سوارى كه فرماندهى هزار سوار تا دندان مسلح را بر عهده دارد، در بيابان در پى يافتن كاروانى كوچك است .
دست تقدير اين مرد را به طور شگفت انگيزى به اين جا كشانده است ... او را فرمانده كسانى قرار داده كه مى خواهند آزادگى را به قتل برسانند... ولى او ((حر)) است ؛ چنانكه ، مادرش او را حر ناميده است .
حر بيابانها را پشت سر مى گذارد. در پى ماءموريتى كه در اعماق قلبش به آن نفرين مى كند...
ريگهاى بى انتهاى بيابان او را به كوچ فرا مى خوانند... كوچ كردن به سوى خورشيد؛ ولى زمين او را به سوى خود مى خواند چنانكه هزار نفر ديگر را كه پشت سر او هستند، به خود مى كشاند. و حر صداى عجيبى را مى شنود... صدايى از آن سوى ريگها مى آيد:
اى حر! تو را به بهشت بشارت باد.
- كدام بهشت ؟ در حالى كه من عازم جنگ با پسر پيامبر هستم ؟
اسبان له له مى زنند... تشنگى آنان را از پا درآورده است ... و بيابان ملتهب است ... برافروخته است ... آتشى توانفرسا افروخته است و حر به بهشت بشارت داده مى شود. و در افق چنين مى نمايد كه كاروانى به سمت ذى حسم (كوه كوچك ) در حركت است .
خورشيد در دل آسمان ، آتشفشان به پا كرده است ... شعله هاى آن ملتهب است ... و ريگها مشتعل شده اند و اسبان له له مى زنند... چشمان خود را به سرابى دوخته اند كه تشنه ، آن را آب مى پندارد.
حر در ظهر روزى روشن ، مقابل حسين مى ايستد... اسبها به حسين مى نگرند... بوى آب استشمام مى كنند و شيهه مى كشند.
حسين ندا در مى دهد: به اينها آب بدهيد و اسبهاى آنان را نيز سيراب كنيد.
و صدها اسب تشنه از پى يكديگر مى آيند... آب را با ولع مى نوشند... و آتش بيابان فرو مى نشيند.
و حسين سواره عقب مانده اى را كه از راه رسيده و تشنگى او را به زانو درآورده است مى بيند. با زبان اهل حجاز به او مى گويد:
- راويه را بخوابان .
-...؟!
شتر آبكش را بخوابان .
آن تشنه كام ، شتر را مى خواباند؛ ولى وقتى كه مى خواهد آب بنوشد، آب از دهانه مشك مى ريزد. حسين به زبان اهل حجاز مى گويد:
- دهانه مشك را بپيچان .
مرد نمى داند كه چه كند. حسين خود، دهانه مشك را مى پيچاند و آن مرد آب مى آشامد و به اسب خود نيز آب مى دهد.
سكوتى سهمگين با وجود شيهه اسبان بر بيابان حكمفرماست ...همه از يكديگر از راز حضور خود در آن زمين تفتيده ، در آن قطعه از سرزمين خدا مى پرسند.
و ((ابن مسروق )) براى نماز اذان مى گويد.
حسين به حر مى گويد: تو با يارانت نماز مى خوانى ؟
- خير؛ با شما نماز مى خوانيم .
و حسين به امامت مى ايستد... و هزاران جنگجويى كه مى خواهند آن مرد حجازى را دستگير كنند، پشت سر او نماز مى گزارند.
حسين پس از نماز مى گويد:
- ما اهل بيت محمد از اين مدعيان ، به حكومت سزاوارتريم ... از اين ظالمان و ستمگران . اگر از حضور من ناخشنود هستيد و شناختى در حق ما نداريد و راءى شما نسبت به آنچه در نامه هايتان نوشتيد تغيير كرده ، من نيز برمى گردم ...
حر پرسش كنان مى گويد:
- نمى دانم ؛ از چه نامه هايى حرف مى زنى ؟
حسين به ((ابن سمعان )) مى نگرد و دو خورجين پر از نامه ها را مى آورد... هزاران نامه ... كوفيان آنها را نوشته اند؛ در همه نامه ها چنين آمده است :
((اگر به سوى ما بيايى ، غير از ترا به امامت برنخواهيم گزيد)).
حر آهسته و با شرمسارى مى گويد:
من جزو نويسندگان اين نامه ها نيستم ... من ماءموريت دارم كه تو را به كوفه نزد ابن زياد ببرم .
حسين با بزرگ منشى مى گويد:
- مرگ به تو از اين كار نزديكتر است .
كاروان مى خواهد به راه خود ادامه بدهد... كشتيهاى صحرا، بادبانهاى خود را برافراشته اند... حر سر راه را مى گيرد.
- من امر خليفه را اجرا مى كنم .
- مادرت به عزايت بنشيند!
- اگر فرد ديگرى از عرب نام مادرم را بر زبان مى راند نام مادرش را مى بردم ... ولى نمى توانم نام مادر تو را بر زبان برانم ... چرا كه مادر تو زهراى بتول است ...
حر دست به دامان حسين مى زند:
- راه ميانه اى را انتخاب كن ... نه تو را به كوفه برساند و نه به مدينه ، تا من براى ابن زياد نامه اى بنويسم ... شايد خداوند عافيت را نصيب من كند.
كاروان به سوى سرنوشت حركت مى كند... به سمت شهرى كه هنوز متولد نشده است .
هر دو كاروان به آرامى در حركتند... در يك مسير حركت مى كنند. راهى كه تقدير، آن را ترسيم نموده است .
حر آهسته و با اندوه مى گويد: من خدا را درباره جان تو به يادت مى اندازم و تحقيقا گواهى مى دهم كه اگر بجنگى ، كشته خواهى شد.
و حسين آنچه را كه در درون حر موج مى زند، در مى يابد:
- آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟!


ساءمضى و ما بالموت عار على الفتى

اذا مانوى حقا و جاهد مسلما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما

و حر هدف حسين را درمى يابد... هدفى كه به سوى آن حركت مى كند. از او فاصله مى گيرد... راه ديگرى را انتخاب مى كند... از دور همراه وى در همان راه حركت مى كند... ولى احساس درونى او اين است كه به مردى كه به سمت مرگ حركت مى كند، علاقه مند است ... مردى كه از پيش گفته بود:
من لحق بنا استشهد و من تخلف عنا لم يبلغ الفتح

پاسخ با نقل قول
  #93  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

هانى بن عروه مرادى


وى، ابو يحيى مذحجى مرادى غطيفى، هانى بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد يغوث بن مخدش بن حصر بن غنم بن مالك بن عوف بن منبه بن غطيف بن مراد بن مذحج و مانند پدر خود عروه، يكى از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و پيرى سالخورده بود. او و پدرش از شخصيت هاى به نام شيعه تلقى مى شدند. هانى در جنگ هاى سه گانه اميرالمؤمنين (عليه السلام)(جمل، صفين و نهران) در ركاب آن حضرت حضور داشت و در روز جمل، اين رجز را زمزمه مى كرد:

يا لك حربا حثُّها جِمالُها

يقودها لنقصها ضُلّالها

هذا على حولُه اقيالُها

يعنى: جنگى كه سواران جمل [عايشه] آتش آن را دامن مى زدند، و گمراهان، آن را هدايت مى كردند و اكنون اين على است كه قهرمانان جنگاور، پيرامونش را گرفته اند.
ابن سعد در طبقات مى گويد: روزى كه هانى به شهادت رسيد، نود و چند سال از عمر شريف او مى گذشت و برخى سن او را 83 سال ذكر كرده اند. او با كمك عصايى نوك فلزى راه مى رفت و اين همان عصايى بود كه ابن زياد وى را با آن كتك زد.
مسعودى در مروج الذهب روايت كرده كه: هانى، بزرگ قبيله مراد و رئيس ‍ آن به شمار مى آمد و هرگاه سوار بر مركب مى شد، چهار هزار تن سواره نظام زره پوش و هشت هزار تن پياده در ركابش حاضر بودند و اگر هم پيمانان وى از قبيله كنده به او مى پيوستند، تعدادشان به سى هزار سواره نظام زره پوش ‍ مى رسيد.

مبرد در كامل و ديگران در كتب ديگر آورده اند كه: عروه، به اتفاق حجر بن عدى كه معاويه در صدد كشتن او بود، از شهر خارج شد و زياد بن ابيه او را نزد معاويه وساطت كرد هانى به كثير بن شهاب مذحجى كه در آمد خراسان را حيف و ميل كرده و از آن سامان گريخته بود، پناه داد. معاويه به جستجوى وى پرداخت و او نزد هانى مخفى شد، از همين رو، معاويه با خود عهد كرد هانى را به قتل برساند.

روزى هانى وارد مجلس معاويه شد، معاويه او را نمى شناخت، زمانى كه مردم برخاستند، هانى از جاى خود حركت نكرد، معاويه سبب قضيه را جويا شد، وى گفت: من هانى بن عروه هستم كه در كنار تو قرار دارم. معاويه بدو گفت: امروز، روزى نيست كه پدرت در آن، اين اشعار را زمزمه مى كرد:

ارجل جُمتى و اجر ذيلى

و تحمى شُكتى افق كميت

امشى فى سراة بنى غطيف

اذا ما سامنى ضيم ابيت

يعنى: موهاى سرم را شانه مى زنم و لباس بلندم را بر زمين مى كشم و اگر كسى در مورد من قصد سويى داشته باشد، افقى خونين مرا حمايت مى كند. ميان جنگاوران سرتا پا مسلح غطيف، گام بر مى دارم و اگر جور و ستمى متوجه ام شود، زير بار نخواهم رفت.
هانى در پاسخ معاويه گفت: من اكنون از آن روز قدرتمندترم.
معاويه گفت: چگونه؟
هانى گفت: به واسطه اسلام.
معاويه گفت: كثير كجاست؟
گفت: نزد من در اردوگاهت.
گفت: برخى از آن چه را حيف و ميل كرده از او بستان و بخشى را به او ببخش.
طبرى گفته است: وقتى مَعقل جاسوس ابن زياد ماجراى شريك بن اعور و حضور مسلم را نزد هانى به عبيدالله گزارش داد، ابن زياد در پى هانى فرستاد. هانى نزد وى آمد و تصور نمى كرد عبيدالله او را به قتل مى رساند، بر او وارد شد و ابن زياد [با يادآورى اين ضرب المثل] بدو گفت:
((اين احمق، با پاى خود به استقبال مرگ آمده است)).
هانى گفت: اى امير! منظورت از اين سخن چيست؟
عبيدالله از ماجراهايى كه در خانه وى رخ داده بود، جويا شد و او همه را انكار مى كرد، معقل را نزدش حاضر كرد، تا چشم هانى به معقل افتاد، او را شناخت و دانست كه وى جاسوس عبيدالله بوده است، از اين رو، به آن ماجراها اعتراف كرد و به ابن زياد گفت: فرد مسلمانى بر من وارد شده، آيا او را از خانه ام بيرون كنم؟
ابن زياد گفت: آيا در ارتباط با خدمتى كه پدرم زياد، در حق پدرت انجام داد و او را از شر معاويه حفظ كرد من بر تو حقى ندارم؟
هانى گفت: چه مى شود تو نيز بر من حقى داشته باشى و از ميهمانى كه بر من وارد شده در گذرى؟ و من عهده دار مى شوم او را از شهر بيرون كنم، ابن زياد با تازيانه اش استخوان بينى هانى را شكست و فرمان داد او را به زندان بيفكنند.
ابومخنف روايت كرده: زمانى كه معقل ماجراى هانى را به ابن زياد اطلاع داد، وى محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه را نزد هانى فرستاد و بدانان گفت : هانى را با آرامش خاطر نزد وى حاضر كنند.
گفتند: مگر كارى انجام داده؟
گفت: خير، اين دو تن، روز جمعه، هانى را در حالى كه گيسوانش را شانه زده بود، آورده و بر ابن زياد وارد شد.
عبيدالله رو به هانى كرد و گفت: آيا نمى دانى كه پدرم همه شيعيان را به جز پدر تو، از دم تيغ گذراند و با تو نيك رفتار كرد و كتبا سفارش تو را به فرمانرواى كوفه نمود؟ آيا پاداش من اين است كه دشمن جانم را در خانه خود مخفى كنم؟! و بدين ترتيب، آن چه را شريك بن اعور از مسلم درخواست كرده و مسلم نپذيرفته بود، به هانى اطلاع داد.
هانى گفت: من چنين كارى نكرده ام. ابن زياد، جاسوس خود را حاضر كرد. وقتى هانى او را ديد، ماجرا برايش روشن شد و گفت: اى امير! قضيه همانگونه است كه به تو رسيده است. حقى را كه بر من دارى ضايع نمى سازم، ما به تو و خانواده ات كارى نداريم و شما در امان هستيد، هر كجا دوست دارى برو. عبيدالله روى زانو نشست و مهران بالاى سر هانى ايستاده بود، عصايى با نوك فلزى در دست هانى قرار داشت كه بر آن تكيه زده بود.
مهران به عبيدالله گفت: چه ذلت و خوارى؟ آيا اين شخص (هانى) به تو و خانواده ات امان مى دهد؟!
عبيدالله گفت: او را بگير. مهران گيسوان دو طرف سر او را گرفت و سرش را پايين كشيد. عبيدالله با عصا بر صورت هانى كوبيد، نوك فلزى عصا خارج شد و به ديوان برخورد و ابن زياد همچنان عصا را بر صورت هانى مى زد تا بينى و پيشانى او را شكست. مردم صداى داد و فرياد آن ها را شنيدند. مذحجيان دارالاماره را به محاصره در آوردند. شريح قاضى نزد مردم رفت و گفت: حادثه اى براى هانى رخ نداده، امير او را به زندان افكنده و وى زنده است.
مردم گفتند: اگر او را زندانى كرده باشد، مهم نيست. در اين هنگام هواداران مسلم بن عقيل از راه رسيده و دارالاماره را محاصره كردند، ولى همان گونه كه گذشت، عوامل عبيدالله، آن ها را پراكنده ساختند.
هانى را تا زمان دستگيرى مسلم، نزد عبيدالله نگاه داشتند، سپس عبيدالله هر دو را به شهادت رساند و فرمان داد جنازه هاى آنان را در بازارها روى زمين بكشند.
عبيدالله بن زبير اسدى در اين باره مى گويد:

اذا كنت لا تدرين ما الموت فانظرى

الى هانى بالسوق و ابن عقيل

الى بطل قد هشم السيف وجهه

و آخر يهوى من طمار قتيل

ترى جسدا قد غير الموت لونه

و نضح دم قد سال كل مسيل

ايركب اسماء الهماليج آمنا

و قد طلبته مذحج بذحول

تطيف حواليه مراد و كلهم

على رقبة من سائل و مسول

يعنى: اگر نمى دانى مرگ چيست، به جسد هانى و مسلم بن عقيل در ميان بازارها بنگر. به پهلوانى كه شمشير، چهره اش را در هم شكست و به آن ديگرى كه پيكرش از فراز قصر فرو افتاد.
پيكر بى سرى را خواهى ديد كه مرگ، رنگ رخسارش را دگرگون ساخته و خون هايى كه از بدنش چون سيل روان گشته است. آيا اسماء پسر خارجه آسوده خاطر و آزادانه بر زين اسب ها سوار شود با اين كه قبيله مذحج، خونهايى را از او خواهانند.
قبيله مراد، به دور اسماء گردش كردند و مراقب و چشم به راه اويند، و از يكديگر پرسش مى كنند و در جستجوى او هستند.


هانى، روز ترويه سال 60 همراه با مسلم بن عقيل به شهادت رسيد و آن گونه كه بيان شد، مسلم توسط ب*** بن حمران شربت شهادت نوشيد و پيكر او را از بلنداى دارالاماره به زير افكند. و هانى را دست بسته به بازار گوسفندفروشان بردند كه فرياد وامذحجا! سر مى داد و مى گفت: امروز از مذحجيان يار و ياورى ندارم! مذحجيان كجايند به دادم برسند؟ هنگامى كه ديد كسى او را يارى نمى كند، دست خود را محكم كشيد و آن را گشود و گفت: آيا يك عصا و كارد و سنگى نيز وجود ندارد تا انسان از خود دفاع كند. ماءموران از هر طرف بر سرش ريختند و دست هاى او را محكم بستند، آن گاه بدو گفته شد: گردنت را دراز كن.


هانى در پاسخ گفت: در اين خصوص اهل سخاوت نيستم و شما را بر كشتن خود يارى نخواهم كرد. رشيد ترك غلام عبيدالله، ضربه اى بر هانى وارد ساخت، ولى كارگر نيفتاد. هانى گفت: بازگشتگاه همه ما نزد خداست، پروردگارا! به سوى رحمت و رضوان تو روانه ام. غلام با ضربتى ديگر وى را به شهادت رساند و چنان كه ياد آور شديم، سپس عبيدالله فرمان داد سرهاى آن دو بزرگوار را توسط هانى وادعى و زبير تميمى، به دربار يزيد ببرند.
به گفته سيره نويسان:

زمانى كه خبر شهادت هانى و مسلم به امام حسين (عليه السلام) رسيد، حضرت مكرر مى فرمود: رحمة الله عليهما و سپس اشك از ديدگان مباركش جارى شد.


طبرى گفته است: روز نبرد ((خازر))) كه فرارسيد، عبدالرحمان بن حصين مرادى، نگاهى به ((رشيد ترك)) انداخت و گفت: خدا مرا بكشد اگر دستم به او برسد و او را به قتل نرسانم و يا در اين راه كشته شوم! لذا با نيزه بر او حمله ور شد و ضربه اى كارى بر او نواخت و او را به هلاكت رساند و به جايگاه خود بازگشت


سلحشوران طفّ ((ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)))

الشيخ محمد بن طاهر السماوى

پاسخ با نقل قول
  #94  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

حبيب بن مظهر

او، حبيب بن مظهر بن رئاب بن اشتر بن جخوان بن فقعس بن طريف بن عمرو بن قيس بن حارث بن ثعلبة بن دودان بن اسد، ابوالقاسم اسدى، فقعسى است.
وى يكى از صحابه به شمار مى آيد و پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) را مشاهده كرده و ابن كلبى اين موضوع را يادآور شده است. حبيب پسر عموى ربيعة بن حوط بن رئاب، با كنيه ((ابوثور)) است كه شاعرى دلاور بوده است.
سيره نويسان گفته اند: حبيب در كوفه رحل اقامت گزيد و در كليه جنگ ها در كنار على (عليه السلام) به مبارزه پرداخت و از ياران خاص و از حاملان علم و دانش آن حضرت تلقى مى شد.
كشّى از فضيل بن زبيرروايت كرده كه گفت: ميثم تمار بر اسب خود سوار و در حركت بود كه حبيب بن مظاهر اسدى در محل اجتماع بنى اسد به او برخورد، هر دو با يكديگر به گفتگو پرداختند به گونه اى كه اسبانشان هم گردن شده بودند.
حبيب گفت: گويى پيرمردى را با سر كم مو و شكمى بر آمده مى بينم كه در منطقه دار الرزق، خربزه مى فروشد و به جرم دوستى اهل بيت پيامبرش به دار آويخته شده و بر چوبه آن شكمش شكافته مى شود [منظورش ميثم تمار بود].
سپس ميثم اظهار داشت: من نيز مردى را سرخ فام با دو گيسوى بافته شده مشاهده مى كنم كه براى يارى فرزند دختر پيامبرش قيام مى كند و به شهادت مى رسد و سرش را در كوفه مى گردانند. پس از اين گفتگو از يكديگر جدا شدند.
مردم حاضر در اجتماع گفتند: ما دروغگوتر از اين دو نديده بوديم، فضيل بن زبير گويد: هنوز اجتماع به هم نخورده بود كه رشيد هجرى وارد شد، آن دو را خواست، به او گفتند: آنان همين جا بودند و لحظه اى پيش از يكديگر جدا شدند و ما شنيديم آن دو چنين و چنان مى گفتند. رشيد گفت: خداوند ميثم را مشمول رحمت خويش گرداند، فراموش كرد اين جمله را درباره حبيب بگويد به جايزه كسى كه سر او را بياورد، يكصد درهم افزوده مى شود و سپس بازگشت.
مردم به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! اين يكى از آن دو، دروغگوتر است.
فضيل مى گويد: ديرى نگذشت كه ديديم ميثم تمار در كنار خانه عمرو بن حريث به دار آويخته شد و سر حبيب را كه در ركاب حسين (عليه السلام) به شهادت رسيده بود به كوفه آوردند و بدين ترتيب، هر چه را آن دو گفته بودند، مشاهده كرده و با چشم خود ديديم.
سيره نويسان آورده اند: حبيب از جمله افرادى بود كه به حسين (عليه السلام) نامه نوشته بودند.
گفته اند: وقتى مسلم بن عقيل به كوفه رسيد و به خانه مختار وارد شد و شيعيان نزد وى آمد و شد داشتند،گروهى از سخنوران و قبل از همه ((عابس شاكرى)) ميان آن ها به پا خاسته و به ايراد سخن پرداخت و حبيب او را ستود و به پا خاست و سخن عابس كه پايان يافت به وى گفت: خداوند تو را مشمول رحمت خويش قرار دهد، آن چه را در دل داشتى با سخنانى كوتاه عنوان كردى، به خدايى كه معبودى جز او نيست، من نيز با تو هم عقيده ام.
نقل كرده اند: حبيب و مسلم بن عوسجه در كوفه براى امام حسين (عليه السلام)بيعت مى گرفتند تا اين كه عبيدالله بن زياد وارد كوفه شد و مردم آن سامان را از اطراف مسلم پراكنده ساخت و ياران مسلم گريختند، حبيب و مسلم توسط قبايل خود، مخفيانه در جايى نگاهدارى شدند و زمانى كه امام (عليه السلام) وارد كربلا شد به طور نهانى از كوفه بيرون رفتند، شب ها حركت مى كردند و روزها پنهان مى شدند تا خود را به امام حسين (عليه السلام) رساندند.
به روايت ابن ابى طالب: هنگامى كه حبيب به امام حسين (عليه السلام) رسيد و ياران اندك او و دشمنان فراوان وى را مشاهده كرد، به امام (عليه السلام) عرضه داشت: در اين نزديكى قبيله از بنى اسد وجود دارد، اگر اجازه فرمايى نزد آنان بروم و آن ها را به يارى شما فرا خوانم، شايد خداوند آنان را به راه راست رهنمون شود و به واسطه آنان، دشمن را از شما دفع نمايد.
امام (عليه السلام) بدو اجازه داد. حبيب نزد آنان رهسپار شد تا به آن ها رسيد. در محل اجتماع آنان حضور يافت و نشست و آن ها را پند و موعظه نمود و در سخنان خويش اظهار داشت: اى بنى اسد! بهترين ارمغانى را كه پيشواى قومى به مردم عطا مى كند نزدتان آورده ام، اكنون حسين بن على اميرالمؤمنين و پسر فاطمه دخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با جمعى از مؤمنين در نزديك شما فرود آمده است. دشمنانش وى را در محاصره قرار داده تا او را به قتل برسانند. نزد شما آمده ام تا از او حمايت و پشتيبانى كنيد و حرمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را حفظ نماييد، به خدا سوگند! اگر او را يارى كنيد، خداوند سربلندى دنيا و آخرت را به شما عنايت خواهد كرد و از آن جا كه شما قبيله من و برادرانم و نزديكترين افراد من به شمار مى آييد، خواستم اين افتخار نصيب شما بشود.
عبدالله بن بشير اسدى به پا خاست و گفت: اى ابوالقاسم! خداوند به تو پاداش خير عنايت فرمايد، به خدا سوگند! ارمغانى را كه تو برايمان آورده اى بر هر چيز دوست داشتنى، ترجيح مى دهيم و من نخستين كسى هستم كه به ندايت پاسخ مثبت مى دهم. جمع ديگرى نيز مانند عبدالله بن بشير پاسخ داده و به پا خاستند و به اتفاق حبيب به راه افتادند.
يكى از جمع آنان، نهانى خود را به ابن سعد رساند و او را در جريان امر قرار داد. وى ازرق را به فرماندهى پانصد سوار به سوى آنان گسيل داشت كه شب هنگام به آنان رسيد و از حركت آن ها جلوگيرى كرد، ولى آنان اعتنايى نكردند، با سپاه دشمن به نبرد پرداختند ولى چون توان مقاومت در برابر آن ها را در خود نديدند، در تاريكى شب به منازل خويش باز گشتند و حبيب نزد حسين (عليه السلام)بازگشت و ماجرا را به عرض وى رساند.
حضرت فرمود: و ما تشاؤ ون اءلّا إن يشاء الله؛ ((هر چه را خدا بخواهد، انجام پذيرفتنى است، نه آن چه آنان بخواهند و لا حول و لا قوة الا بالله.))

طبرى آورده است: وقتى عمر سعد، كثير بن عبدالله شعبى را به سوى حسين (عليه السلام) اعزام كرد، ابوثمامه صائدى او را شناخت و برگرداند، پس از او قرة بن قيس حنظلى را فرستاد، زمانى كه امام (عليه السلام) ديد وى به پيش مى آيد، فرمود: آيا اين شخص را مى شناسيد؟ حبيب عرض ‍ كرد: آرى! اين شخص مردى تميمى از تيره حنظله و پسر خواهر ماست، من او را فردى با تدبير مى شناختم و تصور نمى كردم او را در اين گير و دار مشاهده كنم.
راوى مى گويد: او وارد شد و بر حسين (عليه السلام) سلام كرد و نامه عمر سعد را به وى رساند. امام (عليه السلام) پاسخ آن را مرقوم فرمود.به گفته راوى: حبيب به او گفت: واى بر تو اى قرة! كجا باز مى گردى؟ به سوى ستم پيشگان؟ به يارى اين مرد بشتاب كه خداوند به واسطه پدران بزرگوارش ما و شما را عزت و سربلندى بخشيده است.
قرة به او گفت: پاسخ نام را نزد فرستنده آن مى برم و سپس تصميم مى گيرم.
هم چنين طبرى نقل كرده: هنگامى كه سپاه دشمن براى نبرد با حسين (عليه السلام) به حركت در آمد، عباس (عليه السلام) به امام عرض كرد: برادر! دشمن به شما نزديك مى شود. فرمود: نزد آنان برو و بپرس چه تصميم دارند؟
عباس (عليه السلام) و جمعى از يارانش از جمله حبيب بن مظهر و زهير بن قين سوار بر مركب شده و نزد آن ها شتافتند. عباس (عليه السلام) مطلبى را كه امام فرموده بود از آنان پرسيد، در پاسخ گفتند: از امير فرمان رسيده كه يا به اطاعتش در آييد و يا مهياى جنگ باشيد. عباس (عليه السلام) بدانان فرمود: شتاب نكنيد تا اباعبدالله (عليه السلام) را در جريان قرار داده و نزد شما برگردم. عباس خدمت برادر رسيد و يارانش همان جا توقف كردند.
حبيب خطاب به سپاهيان دشمن گفت: مردم! به خدا سوگند! روز قيامت بدترين مردم نزد خدا، كسانى اند كه به پيشگاه او وارد شوند در حالى كه فرزندان و عترت و اهل بيت پيامبر خود و نيايش گران اين شهر و شب زنده دارانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند به شهادت رسانده اند.
عزرة بن قيس به او پاسخ داد: تو هر چه توانستى خود را پيراستى و پاسخى كه زهير بن عزره داد خواهد آمد.


ابومخنف روايت كرده: هنگامى كه حسين (عليه السلام) با ايراد خطبه، مردم را موعظه مى كرد و مى فرمود: اما بعد: فانسبونى من إنا و انظروا...، شمر بن ذى الجوشن سخن حضرت را قطع كرد و گفت: اگر او بداند چه مى گويد، خدا را بر يك حرف پرستش كنيد.
حبيب در پاسخ وى گفت: گواهى مى دهم كه تو خدا را به هفتاد حرف مى پرستى و سخنان امام را درك نمى كنى، خداوند بر دلت مهر زده و سپس ‍ امام (عليه السلام) خطبه اش را از سر گرفت.
طبرى و ديگران نقل كرده اند كه حبيب، جناح چپ سپاه امام حسين (عليه السلام) و زهير، جناح راست آن را بر عهده داشت و به دعوت مبارزطلبان، به سرعت پاسخ مثبت مى داد، سالم برده زياد و يسار برده فرزندش عبيدالله، دو مبارز خواستند و يسار جلوتر از سالم در حركت بود، حبيب و برير، به سوى او شتافتند، امام حسين (عليه السلام) بدانان دستور نشستن داد و عبدالله بن عمير كلبى به پا خاست و حضرت بدو رخصت داد كه به بيان ماجراى آن خواهيم پرداخت.
گفته اند: وقتى مسلم بن عوسجه روى زمين افتاد، امام حسين (عليه السلام) به اتفاق حبيب، بر بالين او آمدند.
حبيب گفت: مسلم! شهادت تو بر من دشوار است، تو را به شهادت مژده مى دهم. مسلم با صدايى آرام در پاسخ حبيب گفت: خداوند تو را مژده خير دهد.
حبيب در پاسخ مسلم گفت: اگر نمى دانستم كه در پى تو خواهم آمد و ساعتى ديگر به تو ملحق خواهم شد، دوست داشتم به كليه وصيت هايت در امورى كه مربوط به دين و خويشاوندان، برايت ارزش و اهميت دارد، آن گونه كه در شأن تو است، عمل نمايم.


مسلم به حبيب گفت: به تو سفارش مى كنم از اين مرد [و اشاره به امام حسين (عليه السلام) كرد] دست برندارى و در ركابش جان نثارى كنى.
حبيب گفت: به خداى كعبه سوگند! همين گونه عمل خواهم كرد.
گفته اند: وقتى حسين (عليه السلام) براى اداى نماز ظهر از آنان مهلت خواست، حصين بن تميم به آن حضرت گفت: نمازت پذيرفته نيست! حبيب در پاسخ او گفت: خيال كردى نماز خاندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پذيرفته نيست و از تو الاغ پذيرفته است! حصين بر او حمله كرد و حبيب نيز بر او حمله ور شد، حبيب با شمشير به صورت اسب حصين كوبيد و اسب بر سر سم بلند شد و او بر زمين افتاد، يارانش حمله كرده و او را از چنگ حبيب نجات دادند

سپس با سپاه دشمن به نبرد پرداخت و با شمشير بر آن ها حمله مى برد و مى گفت:
إنا حبيب و ابى مظهر

فارس هيجاء و حرب تُسعر

انتم اءعدّ عدة و اكثر

و نحن اءوفى منكم و اءصبر

و نحن اءعلى حجة و اظهر

حقا و اءتقى منكم و اءعذر
يعنى: من حبيبم و پدرم مظهر است، جنگاور ميدان كارزار و آتش شعله ور نبردم. تعداد شما بيشتر و بالاتر است، ولى ما در راه حق از شما وفادارتر و بردبارتريم. حجت مان برتر و آشكارتر است، در حقيقت از شما باتقواتر و پذيرفته تريم.
همواره اين اشعار را زمزمه مى كرد تا تعداد زيادى از دشمن را به هلاكت رساند.
در اين اثنا ((بديل بن صريم عقفانى))، با شمشير بر او ضربتى وارد ساخت و فرد ديگرى از تيره بنى تميم با نيزه بر او زد، از اسب به زير افتاد، خواست به پا خيزد كه ((حصين بن تميم)) شمشيرى بر سر او فرود آورد، حبيب نقش بر زمين شد. تميمى بالين او آمد و سر مقدسش را از بدن جدا ساخت، حصين بدو گفت: من در كشتن او با تو شريك بودم، ديگرى گفت: به خدا سوگند! غير از من كسى او را نكشت.
حصين گفت: سر حبيب را به من بده تا آن را بر گردن اسبم بياويزم و مردم آن را ببينند و بدانند من در كشتن وى با تو شريك بوده ام و سپس آن را بگير و نزد عبيدالله ببر، من نيازى به جايزه اى كه عوض كشتن او به تو مى دهد ندارم! مرد تميمى نپذيرفت، طرفداران تو طرف، ميان آن دو سازش ايجاد كردند و مرد تميمى سر حبيب را به حصين داد، وى سر را به گردن اسب خود آويخت و در اردوگاه گرداند و سپس آن را به مرد تميمى داد، او سر را گرفت و به سينه اسب خويش آويزان نمود و سپس آن را به دارالاماره نزد ابن زياد برد.

قاسم فرزند حبيب - كه نوجوانى تازه بالغ بود - چشمش به سر پدر افتاد، همراه سوار به راه افتاد و لحظه اى از او جدا نشد، هرگاه وارد دارالاماره مى شد و هر زمان بيرون مى رفت وى نيز با او بيرون مى رفت. مرد تميمى به او مشكوك شد و گفت: پسركم! مرا تعقيب مى كنى؟
گفت: خير.
گفت: آرى، تعقيبم مى كنى، بگو ببينم چرا در تعقيب من هستى؟
گفت: اين سر پدر من است، آيا آن را به من مى دهى تا دفن كنم؟
گفت: پسركم!امير به دفن آن رضايت نمى دهد و من مى خواهم در برابر كشتن پدرت، پاداش مناسبى از او دريافت كنم.
قاسم گفت: ولى خداوند بدترين پاداش را بر اين كار نصيب تو خواهد ساخت؛ چرا كه تو فردى بهتر از خودت را به قتل رساندى و سپس گريست و از او جدا شد.
قاسم صبر كرد تا به سن كمال رسيد و تصميمى جز جستن رد پاى قاتل پدرش نداشت تا از او نشانى بيابد و عوض پدر، او را بكشد.
وى در دوران فرمانروايى مصعب بن زبير كه به ((باجميرا)) لشكر كشيد، به سپاهيان او پيوست، قاتل پدرش در خيمه مخصوص خود آرميده و قاسم در پى او و يافتن نشانى از او بود، در خيمه اش بر او وارد شد و وى را در خواب قيلوله يافت، با شمشير ضربتى بر او نواخت و وى را به هلاكت رساند و دلش آرام گرفت.


ابومخنف روايت كرده: شهادت حبيب بن مظهر، امام حسين (عليه السلام) را درهم شكست و فرمود: عند الله اءحتسب نفسى و حُماة اءصحابى.

((خود و ياران مدافع خويش را نزد خدا ذخيره مى نهم.))




اگر شهادت حبيب، حسين را درهم شكست، در حقيقت همه اركان را در هم شكست.
دلاور مردى كه در برابر كوه هاى آهنينى از دشمن قرار گرفت و آن ها را مانند پشم زده شده، متلاشى كرد.
هرگاه اراده مى كرد، از رويارويى با جمعيت پروايى نداشت و مانند باران بر سرشان فرود مى آمد. قبل از اين كه به شهادت برسد، انتقام خويش را گرفت و بى منت به آرزويش دست يافت.
با كشتن حبيب، دوستى از دوستان حسين را كه داراى همه خوبى ها بود، به شهادت رساندند.


سلحشوران طفّ ((ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)))

الشيخ محمد بن طاهر السماوى

پاسخ با نقل قول
  #95  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بُرير بن خُضَيْر هَمْدانى




بـريـر بـن خـضير از حماسه سازان كربلا و ياران باوفاى امام حسين (ع ) است كه سيره نـويـسـان و مـقـتـل نگاران از او با عنوان هاى گوناگون ، برير بن خضير، بـريـر بـن حـضـيـر، بـديـر بـن خـضـيـر، بـريـر بـن حـصـيـن ، بـديـر بـن حـضـيـر ياد كرده اند. وى از خاندان بنى مشرق از قـبـيـلههـَمـْدان و سـاكـن كـوفـه بـوده . بـريـر در روزگـار امـامـت عـلى (ع ) از اصـحـاب آن حضرت به شمار مى رفت . و از ياران نزديك آن حضرت و از بـزرگـان كـوفه به شمار مى رفت . وى سرآمد قاريان روزگار خويش بـود و در مـسـجـد جـامـع كـوفـه بـه تـدريـس و تـعـليـم قـرآن اشتغال داشت .

بـريـر مـردى زاهـد، عـابـد و از بـنـدگـان صـالح خـدا بـود ؛ و شـمـارى از رجال نويسان كتاب ((القضايا والاحكام )) را به وى نسبت داده اند.
بـرير هَمْدانى از ياران برجسته امام حسين (ع )و از رزم آوران كارآمد آن حضرت در جريان واقـعـه خـونـيـن كـربلا به شمار مى رود. او از كوفه راهى مكه شد و در آنجا به كاروان حـسـيـنـى پـيـوست . از مجموع گزارش هاى جنگ و نشانه هاى موجود تا حدودى جايگاه و موقعيت رزمى برير در لشكر امام (ع ) روشن مى شود. او از پيشاهنگان سپاه و در زمـره سـواره نـظـام بـود؛ كـهگاه به صورت پيك و گاه به نمايندگى از امام (ع ) با فرمانده و سپاهيان دشمن به گفت وگو مى پرداخت .


در گزارشى آمده است : پس از آن كه حر و يارانش از حركت امام حسين (ع ) به سوى كوفه جلوگيرى كردند، آن حضرت ياران خود را گردآورد و با آنان از تصميم نهايى خود سخن گـفـت ؛ و آنـهـا را آزاد گـذاشـت تـا درباره ماندن و كشته شدن ، يا رفتن و رهايى از مرگ تـصميم بگيرند. در آن گفت وگو هر يك از ياران امام (ع ) پاسخ ‌هايى دادند و از آن جمله بـريـر خـطـاب بـه آن حـضـرت گـفـت : ((بـه خـدا قـسـم اى فـرزنـد رسـول خـدا(ص )، پـروردگـار بـه بركت وجود شما بر ما منّت نهاد تا براى يارى شما كـشته شويم و پيكر ما قطعه قطعه گردد، تا در قيامت از شفاعت جدّت برخوردار شويم ، گـروهـى كه فرزند پيامبر(ص ) را تباه گرداند روى رستگارى را نخواهد ديد. واى بر آنـها! هنگام رستاخيز خداى را چگونه ديدار مى كنند؟ آنان در آتش جهنّم فرياد هلاكت و مرگ سر مى دهند))!


از آنـجـا كه برير براى كوفيان آشنا و شناخته شده بود و اميد مى رفت كه گفت وگوى او بـا مـردم كوفه موجب هدايت و بيدارى آنان شود، امام (ع ) به او فرمود تا با سپاه ابن سعد سخن گويد. وى نيز در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و خطاب به آنان چنين گفت :
((اى مـردم از خـدا بـتـرسـيـد، اكـنـون فـرزنـدان و عـتـرت پـيـامـبـر(ص ) در مـقـابـل شـمـا قـرار دارنـد، بـگـويـيـد كـه مـى خـواهـيـد بـا آنـان چـه بـكـنـيـد؟)) بـه دنبال آن شمارى از سربازان فرياد برآوردند: مى خواهيم آنها را نزد عبيداللّه ببريم تا درباره شان حكم كند. برير گفت : ((آيا نمى پذيريد كه به مكه باز گردند؟ آيا نامه هـا و عـهـد و پـيـمـان هـاى خـود را فـرامـوش كـرده ايـد؟ واى بـر شـمـا، اهـل بـيـت پـيـامـبرتان را دعوت كرديد تا جانتان را در راهشان فدا كنيد، ولى اينك كه نزد شـمـا آمـده انـد، آنها را به عبيداللّه بن زياد تسليم مى كنيد و آب را بر آنان مى بنديد و مـوهـبـتـى را كه يهود، نصارى و مجوس از آن برخوردارند و پرندگان و چرندگان در آن رفـت و آمـد مـى كـنـنـد از آنـان دريـغ مـى ورزيـد؟ دربـاره فـرزنـدان پـيامبر(ص ) چه بد عـمـل كـرديد، خداوند شما را در قيامت سيراب نكند، واى بر شما، اين همان حسين (ع ) سرور بهشتيان است .))
در روايتى ديگر آمده است : برير از امام (ع ) تقاضا كرد تا با مردم كوفه سخن گويد. سپس آنان را مخاطب ساخت و گفت : ((اى مردم خداوند محمّد(ص )را فرستاد تا مؤ منان را به بـهـشت بشارت دهد و كافران را از عذاب الهى بيمناك سازد و مردم را به سوى خدا دعوت كند. شما اين آب فرات را كه حيوانات از آن برخوردارند، بر فرزند پيامبر(ص ) بسته ايـد، آيـا ايـن اسـت پـاداش مـحـمـّد رسـول خـدا(ص )؟ سـپـاس خداى را كه اين مردم را به من شـنـاساند. خدايا [ تو گواه باش ] من از كردار زشت اين گروه بيزارم ، خدايا آنها را تا هـنـگـام مرگ گرفتار ساز و بر آنان خشم گير.)) در اين هنگام كوفيان به سوى او تير افكندند و او به سپاه خود بازگشت .
بـريـر در يك وهله ديگر از امام (ع ) درخواست كرد تا نزد ابن سعد، فرمانده لشكر دشمن رود و او را نـصـيـحـت كـند، شايد از گمراهى نجات يابند. امام (ع ) به وى فرمود: هر چه صـلاح مـى دانـى انـجـام بده . برير خود را به خيمه ابن سعد رساند و بى آن كه سلام كـنـد نـشـسـت . ابـن سـعـد در خـشـم شـد و گـفـت : مـن مـسـلمـانـم و خـدا و رسـول را مـى شـنـاسم ، چرا سلام نكردى ؟ برير گفت : ((اگر مسلمان بودى و به خدا و رسولش ايمان داشتى با فرزندان و خاندانش جنگ نمى كردى و آب را به روى آنان نمى بستى . اى عمر، تو ادّعاى مسلمانى مى كنى ، ولى در حقيقت با محمّد مصطفى (ص ) دشمنى . ايـن چـه ديـنـى اسـت كـه تـو دارى ، آب فـرات در بـرابـر حـسـيـن (ع ) و فـرزنـدان و اهـل بـيـت او مـى درخـشد و آنان صفاى آب را مى بينند ولى بچه هايشان از تشنگى هلاك مى شـونـد! در حـالى كه لشكر تو و حيوانات بيابان از آن مى نوشند، انصاف بده چگونه تو را مسلمان بدانم ، زهى بى تقوايى و سنگدلى و جفاكارى .))
ابـن سـعـد كه تا آن هنگام خاموش مانده بود با بيانى كه نشان دلبستگى شديد وى به مقام هاى دنيوى است گفت :
مـى گـويى از حكومت رى دست بكشم تا ديگرى آن را تصاحب كند، هرگز نمى توانم خود را بر اين كار راضى كنم !



در آغاز جنگ ، يزيد بن معقل از سربازان ابن سعد در برابر برير قرار گرفت و گفت : اى برير فكر مى كنى كه خدا با تو چگونه رفتار كرد؟ گفت : خداوند سرنوشت مرا نيك و سـرنـوشـت تـو را بـد رقـم زد. يزيد گفت : اى برير تو پيش از اين دروغگو نبودى ، ولى اكـنـون دروغ گفتى . آيا به ياد مى آورى كه در محله بنى لوذان راه مى رفتيم و تو مـى گـفـتـى كـه عـثـمان بر خود ستم مى كند، معاويه گمراه و گمراه كننده است و پيشواى راسـتـين و هدايت گر حقيقى تنها على بن ابى طالب است . برير گفت : آرى ، شهادت بده كه اين راءى و نظر من بود. يزيد گفت : گواهى مى دهم كه تو از گمراهانى .
بـريـر بـراى اثـبـات درسـتـى اعـتـقـاد خـود بـه يـزيـد بـن معقل پيشنهاد مباهله داد و گفت : بيا تا مباهله كنيم و آن گاه دست ها را به سوى آسـمـان بـلنـد كـردنـد و از خـداوند خواستند كه دروغگو را لعنت كند و آن را كه راستگو و بـرحـق اسـت بـر بـاطـل پيروز گرداند؛ و پس از آن به مبارزه پرداختند. نخست يزيد بن معقل ضربتى بر برير زد كه كارگر نيفتاد، اين بار برير حمله كرد و ضربه اش سر پسر معقل را شكافت و او را بر زمين زد.



به روايتى ، برير پس از شهادت حر بن يزيد رياحى آهنگ ميدان كرد و در برابر دشمن چنين رجز مى خواند:



انا برير و ابى خضير
ليس يروع الاسد عند الزئر
يعرف فينا الخير اهل خير
اضربكم ولا ارى من ضر
وذاك فعل الخير من برير


مـن بـريـر، فـرزنـد خـضـيـرم ، شـيـر از غـرش نـمـى تـرسـد. اهـل خـيـر از خـير خواهى ما آگاهند. من شما را مى زنم و از اين كار زيان نمى بينم . اين كار آزادمردان است كه از برير سر مى زند.


او هـمچنين فرياد برآورد كه اى قاتلان مؤ منان و فرزندان يادگاران پيامبر(ص )، پيش ‍ بـيـايـيـد؛ و پـس از آن كـه سـى يـا چهل تن از سپاه دشمن را از پاى درآورد، با رضى بن منقذ عبدى به ستيز پرداخت . پس از لخـتى مبارزه ، رضى بن منقذ را بر زمين زد و بر سينه اش نشست . رضى فرياد برآورد و از يـاران خـود كـمـك خواست . در اين هنگام كعب بن جابر با نيزه به برير حـمـله كرد و آن را در پشتش فرو برد و سرانجام برير با ضربات پى در پى شمشير كـعـب به شهادت رسيد. در زيارت اربعين و زيارت شهدا مى خوانيم (زيارت رجبيّه )

((السلام على برير بن خضير)).
پاسخ با نقل قول
  #96  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت


شب هنگام محمد ابن حنفيه برادر سيدالشهداء عليه السلام آمد نزد حضرت آمد و عرض كرد: اى برادر، شما دوروئى مردم كوفه را با پدر و برادرت مى دانى ، مى ترسم حال شما نيز مثل گذشته ها باشد، اگر مايلى همينجا بمان كه عزيزترين ساكنين حرم هستى كه از او دفاع مى شود، حضرت فرمود: برادر، مى ترسم يزيد ابن معاويه مرا در حرم ترور كند و به وسيله من حرمت اين خانه شكسته شود،
محمد عرض كرد: پس به يمن يا اطراف بيابان برو تا كسى به شما دسترسى پيدا نكند، حضرت فرمود: در سخن تو فكر مى كنم ، هنگام سحر بود كه به محمد گفتند: امام حسين در حال حركت است ، آمد و افسار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد: برادرم ، مگر نفرمودى كه راجع به درخواست من فكر كنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، عرض كرد: پس چرا در رفتن عجله دارى ؟
فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر نزد من آمد و فرمود: يا حسين خروج كن ، خدا مى خواهد تو را كشته ببيند، محمد ابن حنيفه گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، شما كه با اين وضع خارج مى شوى چرا زنها را با خود مى برى ! حضرت فرمود:
پيامبر به من فرمود: خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند!
مؤ لف گويد: دستور پيامبر به امام حسين و همراه بردن زنها، نشان دهنده واقعيت قيام امام حسين و اسرار باطنى آن كه همان احياء دين اسلام با شهادت و اسارت است مى باشد، و مى فهماند كه از راه شهادت و اسارت است كه دين الهى استوار مى گردد
پاسخ با نقل قول
  #97  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

الا ... اى محرم !





الا ... اى محرم !
تو آن خشم خونين خلق خدايى

كه از حنجر سرخ و پاك شهيدان برون زد

تو بغض گلوى تمام ستمديدگان جهانى

كه در كربلا

نيمروزى

به يكباره تركيد

تو خون دل و ديده روزگارى

كه با خنجر كينه توز ستم ، بر زمين ريخت

تو خون خدايى كه با خاك آميخت

تو شبرنگ سرخى كه در سالهاى سياهى درخشيد.

الا ... اى محرم !

تو خشم گره خورده ساليانى

تو آتشفشانى

تو بر ظلم دشمن گواهى

تو بر شور ايمان پاكان ، نشانى

تو هفتاد آيه

تو هفتاد سوره

تو هفتاد رمز حياتى

تو پيغام فرياد سرخ زمانى

تو، موجى ز درياى عصيان و خشمى

كه افتان و خيزان

رسيده است بر ساحل روزگاران .

الا ... اى محرم !

تو فجرى ، تو نصرى

تويى ((ليلة القدر)) مردم

تو رعدى

تو برقى

تو طوفان طفى

تويى غرش تندر كوهساران .

الا ... اى محرم !

تو يادآور عشق و خون و حماسه

تو دانشگه بى نظير جهاد و شهادت

تويى مظهر ثار و ايثار ياران .

الا ... اى محرم !

به هنگام و هنگامه هجرت كاروان شهيدان

تو آن راه بان روانبخش و مهمان نوازى

كه در پاى رهپوى آزادگان

لاله ارغوان مى فشانى .

الا ... اى محرم !

به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان

كه همواره بر ضد بيداد، قامت كشيدند

و در صفحه سرخ تاريخ

زيباترين نقش جاويد را آفريدند

تو آن آشناى كهن ياد و دشمن ستيزى

كه همواره در يادشانى .

الا ... اى محرم !

تو آن كيمياى دگرگونه سازى

كه مرگ حيات آفرين را

به نام شهادت

به اكسير عشقى

كه در التهاب سرانگشت سحر آفرينت ، نهفته است

چو شهدى مصفا و شيرين

به كام پذيرندگان ، مى چشانى .



پاسخ با نقل قول
  #98  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عاشورا ؛ رویدادی که نقطه عطف تاریخ بشریت شد



چکیده:

محرم ماه تجدید حیات اسلام و دهه عاشورا فصل ریزش رحمت بیکران الهی و بهار معرفت و عترت نبوی است. ایمان و اخلاق و ارزش‌ها در سایه فرهنگ عاشورایی تقویت می‌شود و کفر و نفاق ظلم و گناه به شدت تضعیف می‌گردد، نام پیشوای شهیدان، مشعلی است که راه را روشن می‌سازد و شرک و ظلم و نفاق از آن می‌گریزد.
واقعه عاشورا و اتفاقاتی که در این روز بزرگ رخ داد تاریخ بشریت را تکان داد حماسه حسینی و یاران باوفایش چنان در تاریخ ماند که تا ابد ذکر یا حسین گویان جهانی را به لرزه در آورد و حادثه بزرگ قرن بیستم که همانا انقلاب اسلامی در ایران بود را باید نشئت گرفته از این واقعه دانست. این مقاله که در 7 بخش تنظیم شده است می‏کوشد تا این روز بزرگ را به عنوان روزی تاثیرگذار در تاریخ بشریت توصیف کند و بزرگترین و برترین شجاعتها، دلاوریها و ایثارگری‏هایی که در تاریخ بشریت ثبت شده است را قیام برای امر به معروف و نهی از منکر از سوی اباعبدالله الحسین(ع) بداند که وظیفه اصلی امام معصوم است و تا ظهور قائم آل‏محمد(عج) در آخرالزمان در اذهان همه انسانهای آزاده ثبت خواهد شد و به عنوان الگویی برای رهایی از ذلت و مبارزه با فساد و جور ستمگران مورد استفاده قرار گیرد.


1 - مقدمه
«إن لقتل الحسین حرارة فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا» (پیامبر اسلام(ص))
شهادت امام حسین(ع) را به راستی باید نه تنها نقطه عطف تاریخ شیعه بلکه بشریت برشمرد. تاریخی که مملو از بی‏عدالتی‏ها، فسادها، ظلمها و پایمال شدن حقوق انسانها است؛ تاریخی که از آغاز آن در فرزندان حضرت آدم ظهور و نمود یافت و تا ظهور منجی خود یعنی قائم آل‏محمد(عج) ادامه خواهد یافت.
با بعثت پیامبر گرامی اسلام(ص) و نزول دین مبین اسلام در جهان رویکرد بشریت به حیات و زندگانی شکل تازه‏ای به خود گرفت و تعالیمی از جانب خداوند بر زبان محمد(ص) جاری شد که این آموزه‏ها نجاتگر و رهایی‏بخش بشر از ظلمتهای درهم پیچیده بود و راهکارهای رسیدن انسان به سعادت دنیوی و اخروی را در پیش پای انسانها قرار می‏داد اما چرا با پایان زندگانی مبارک نبی مکرم اسلام(ص) این طریق مبارک دچار رکود و ایستایی شد؟ چرا مسلمانان آن روزگار به دستورات و اوامر پیامبرشان پشت کرده و دین را در مسیر دیگری قرار دادند؟ پس از این رخداد و خطر فراموش شدن حقایق دین مبین اسلام آیا نیاز نبود تا شخصی از خاندان پیامبر اسلام(ص) و از جانشینان به حقش در مقابل آن بایستد و با از بین رفتن دین اسلام که معاویه بر از بین بردن آن قسم یاد کرده بود، مقابله کند؟ بله به درستی که شهادت سیدالشهداء را باید زیباترین شهادت برای حفظ دین دانست.
بی‏شک شهادت و اسارت آل‌الله(ع) در واقعه كربلا سرآغاز زندگی جاوید اسلام و سبب رسوایی نفاق‌پیشگانی بود كه در اندیشه و عمل، مصمم به نابودی اسلام بودند و پیوسته برای محو اساس وحی می‌كوشیدند.
شهادت سید مظلومان و هواخواهان قرآن در عاشورا – سرآغاز زندگی جاوید اسلام و حیات ابدی قرآن كریم بود؛ آن شهادت مظلومانه و اسارت آل‌الله، تخت و تاج یزیدیان را كه با اسم اسلام، اساس وحی را به خیال خام خود می‏خواستند محو كنند، برای همیشه به باد فنا سپرد و آن جریان، سفیانیان را از صحنه تاریخ كنار زد.
آرى، در آن زمانى كه بنیاد روانى و اخلاقى مردم در هم ریخته و ویران شده بود و این ویرانى شامل رهبران مسلمین و بزرگان آنان نیز شده، امام حسین(ع) یگانه درمان آن حالت بیمارگونه را كه در مجتمعمسلمانان مورد قبول واقعشده بود، در قیام آشكار و فریاد درآن سكوت مرگبار دید. لذا آن حضرت با خون پاك خود و فرزندان و یارانش و با همه اعتبارات احساسى و تاریخى، حتى شمشیر و عمامه جدش رسول خدا(ص)، وارد مبارزه گردید تا همه روزنه‏ها و راههاى توجیه را فرو بندد.
سیدالشهدا(ع) نیك دریافته بود كه وجدان شكست خورده و اخلاق پست امت را نمى‏توان به وسیله رویارویى ساده دگرگون ساخت، از این رو با قیام و شهادت خویش دیرى نپایید كه اخلاق هزیمت و فرار را به نیرویى عظیم درآورد و اخلاق جدیدى به جاى آن جایگزین نمود. براستى شهادت حسین بن على(ع) تأثیر ژرف و شگرفى بر شیعیان ساكن و ساكت بجاى گذاشت، و سرنوشت غم انگیز نواده پیامبر اكرم(ص) عواطف اخلاقى و مذهبى مردم را بهم ریخت.
در اثر قیام و شهادت امام حسین(ع) موجى در روح مسلمین به وجود آمد، حمیت و عزت، شجاعت و صلابت به وجود آمد و احساسات بردگى و اسارتى كه از اواخر حكومت عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامى حكمفرما بود، تضعیف شد و‏ترس آنها را فرو ریخت، خلاصه، ابا عبدالله(ع) به اجتماعاسلامى شخصیت داد.
كربلا و قیام سیدالشهدا(ع) نمایشگاه اخلاق عالى اسلامى و انسانى با همه صفات و طراوت آن بود و این اخلاق را نه به زبان كه در عمل به خون پاك خویش بر صفحه ماندگار تاریخ به ثبت رسانید.
حیات و جاودانگی اسلام مرهون فداكاری سید مظلومان و ایثار و از خودگذشتگی اصحاب و اهل‌بیت آن بزرگوار و تجدید هر ساله خاطره عاشورائیان و برپایی مجالس و محافل حسینی است.
2 - زندگینامه سالار شهیدان کربلا
الف- ولادت
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت(1) دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه، كه درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام(ص) رسید، به خانه حضرت على(ع) و فاطمه(س) آمد و اسما(2) را فرمود تا كودك را بیاورد. اسما او را در پارچه‏اى سپید پیچید و خدمت رسول اكرم(ص) برد، آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش، امین وحى الهى، جبرئیل فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر كوچك ‏هارون (شبیر)(4) كه به عربى(حسین) خوانده می‏شود نام بگذار.(5) چون على براى تو به سان‏ هارون براى موسى بن عمران است، جز آن كه تو خاتم پیغمبران هستى. و به این‏ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار، براى دومین فرزند فاطمه(س) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد، گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه(6) كشت، و سر آن حضرت را‏ تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد.(7)
ب - حسین(ع) و پیامبر(ص)
از ولادت حسین بن على(ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله(ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى كه پیامبر راستین اسلام(ص) درباره حسین(ع) ابراز می‏داشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى می‏گوید: دیدم كه رسول خدا(ص) حسین(ع) را بر زانوى خویش نهاده او را می‏بوسید و می‏فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى كه نه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان عج) می‏باشد.(8)
«انس بن مالك» روایت می‏كند: وقتى از پیامبر پرسیدند كدام یك از اهل‏بیت خود را بیشتر دوست می‏دارى، فرمود: حسن و حسین را،(9) بارها رسول گرامى حسن(ع) و حسین(ع) را به سینه می‏فشرد و آنان را می‏بویید و می‏بوسید.(10)
«ابوهریره» كه از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است، در عین حال اعتراف می‏كند كه: رسول اكرم را دیدم كه حسن و حسین را بر شانه‏هاى خویش نشانده بود و به سوى ما می‏آمد، وقتى به ما رسید فرمود هر كس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)
عالیترین، صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملكوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام(ص) خواند كه فرمود: حسین از من و من از حسینم(12)
ج - حسین(ع) با پدر
شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد، و آن گاه كه رسول خدا(ص) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت، مدت سى سال با پدر زیست. پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد، و جز به طهارت و بندگى نگذرانید، جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت. پدرى كه در زمان حكومتش لحظه‏اى او را آرام نگذاشتند، همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.
در تمام این مدت، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می‏كرد، و در چند سالى كه حضرت على(ع) متصدى خلافت ظاهرى شد، حضرت حسین(ع) در راه پیشبرد اهداف اسلامى، مانند یك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش می‏كوشید، و در جنگهاى جمل، صفین و نهروان شركت داشت.(13)
به این‏ترتیب، از پدرش امیرالمؤمنین(ع) و دین خدا حمایت كرد و حتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می‏كرد. در زمان حكومت عمر، امام حسین(ع) وارد مسجد شد، خلیفه دوم را بر منبر رسول‏الله(ص) مشاهده كرد كه سخن می‏گفت. بی‏درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبر پدرم فرود آى....(14)
د - امام حسین(ع) با برادر
پس از شهادت حضرت على(ع)، به فرموده رسول خدا(ص) و وصیت امیرالمؤمنین(ع) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على(ع)، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین(ع)، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامین پیشوایشان امام حسن(ع) گوش فرادارند. امام حسین(ع) كه دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود، همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ، امام حسن(ع) مجبور شد كه با معاویه صلح كند و آن همه ناراحتی‏ها را تحمل نماید، امام حسین(ع) شریك رنج‏هاى برادر بود و چون میدانست كه این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است، هرگز اعتراض به برادر نداشت.
حتى یك روز كه معاویه، در حضور امام حسن(ع) وامام حسین(ع) دهان آلوده‏اش را به بدگویى نسبت به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان(ع) گشود، امام حسین(ع) به دفاعبرخاست تا سخن در گلوى معاویه بشكند و سزاى ناهنجاریش را به كنارش بگذارد، ولى امام حسن(ع) او را به سكوت و خاموشى فراخواند، امام حسین(ع) پذیرا شد و به جایش بازگشت، آن گاه امام حسن(ع) خود به پاسخ معاویه برآمد، و با بیانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت.(15)
ه - امام حسین(ع) در زمان معاویه
چون امام حسن(سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و وصیت حسن بن على(ع) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین(ع) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید. امام حسین(ع) می‏دید كه معاویه با اتكا به قدرت اسلام، بر اریكه حكومت اسلام به ناحق تكیه زده، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و از این حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج می‏برد، ولى نمی‏توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جایگاه حكومت اسلامى پایین بكشد، چنانچه برادرش امام حسن(ع) نیز وضعى مشابه او داشت.
امام حسین(ع) می‏دانست اگر تصمیمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حركت مفیدى به قتلش می‏رسانند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت كه اگر بر می‏خاست، پیش از اقدام به دسیسه كشته می‏شد، از این كشته شدن هیچ نتیجه‏اى گرفته نمی‏شد. بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفت‏هاى بزرگ نیفراخت، جز آن كه گاهى محیط و حركات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می‏گرفت و مردم رابه آینده نزدیك امیدوار می‏ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى كه معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید، بیعت می‏گرفت، حسین به شدت با اومخالفت كرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامه‏اى كوبنده براى او نوشت.(16)
معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید، به او اصرارى نكرد و امام(ع) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت.
پاسخ با نقل قول
  #99  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

و - قیام حسینى
یزید پس از معاویه بر تخت حكومت اسلامى تكیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این كه سلطنت ناحق و ستمگرانه‏اش را تثبیت كند، مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور، نامه‏اى به حاكم مدینه نوشت و در آن یادآور شد كه براى من از حسین(ع)بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان.
حاكم این خبر را به امام حسین(ع) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین(ع) چنین فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید».(17)
آن گاه كه افرادى چون یزید، (شرابخوار و قمارباز و بی‏ایمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی‏كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام، اسلام را از بین می‏برند.)
امام حسین(ع) می‏دانست اینك كه حكومت یزید را به رسمیت نشناخته است، اگر در مدینه بماند به قتلش می‏رسانندش، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفى از مدینه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه، همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید، در بین مردم مكه و مدینه انتشار یافت، و این خبر تا به كوفه هم رسید. كوفیان از امام حسین(ع) كه در مكه به سر می‏برد دعوت كردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام(ع) مسلم بن عقیل، پسر عموى خویش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزدیك ببیند و برایش بنویسد. مسلم به كوفه رسید و با استقبال گرم و بی‏سابقه‏اى روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نایب امام(ع) با او بیعت كردند، و مسلم هم نامه‏اى به امام حسین(ع) نگاشت و حركت فورى امام(ع) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسین(ع) كوفیان را به خوبى می‏شناخت، و بی‏وفایى و بی‏دینیشان را در زمان حكومت پدر و برادر دیده بود و می‏دانست به گفته‏ها و بیعتشان با مسلم نمی‏توان اعتماد كرد، و لیكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با این حال تا هشتم ذیحجه، یعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند(18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام می‏خواست خود را به مكه برساند، آن حضرت در مكه ماند و در چنین روزى با اهل‏بیت و یاران خود، از مكه به طرف عراق خارج شد و با این كار هم به وظیفه خویش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پیغمبر امت، یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نكرده، بلكه علیه او قیام كرده است.
یزید كه حركت مسلم را به سوى كوفه دریافته و از بیعت كوفیان با او آگاه شده بود، ابن زیاد را (كه از پلیدترین یاران یزید و از كثیفترین طرفداران حكومت بنى‏امیه بود) به كوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و‏ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهدید و ارعاب، آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت، و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت، و پس از جنگى دلاورانه و شگفت، با شجاعت شهید شد. (سلام خدا بر او باد). و ابن‏زیاد جامعه دورو و خیانتكار و بی‏ایمان كوفه را علیه امام حسین(ع) برانگیخت، و كار به جایى رسید كه عده‏اى از همان كسانى كه براى امام(ع) دعوتنامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین(ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسین(ع) از همان شبى كه از مدینه بیرون آمد، و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزید، و در طول راه مكه به كربلا، تا هنگام شهادت، گاهى به‏اشاره، گاهى به صراحت، اعلان میداشت كه: مقصود من از حركت، رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى یزید و برپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است و جز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم. و این مأموریتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود، حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده‏اش اتمام پذیرد.
رسول گرامى(ص) و امیرمؤمنان(ع) و حسن بن على(ع) پیشوایان پیشین اسلام، شهادت امام حسین(ع) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین(ع)، رسول گرانمایه اسلام(ص) شهادتش را تذكر داده بود.(19) و خود امام حسین(ع) به علم امامت می‏دانست كه آخر این سفر به شهادتش می‏انجامد، ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد، یا از اسارت خانواده‏اش واهمه‏اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت می‏پنداشت.
خبر شهادت حسین(ع) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته، از رسول الله(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن بن على(ع) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدین‏سان حركت امام حسین(ع) با آن درگیری‏ها و ناراحتی‏ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشدید كرد. به ویژه كه خود در طول راه می‏فرمود: «من كان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا».(20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد كه حضرتش را از این سفر منصرف سازند، غافل از این كه فرزند على بن ابى‏طالب(ع) امام و جانشین پیامبر، و از دیگران به وظیفه خویش آگاه‏تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشید.
بارى امام حسین(ع) با همه این افكار و نظریه‏ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد و كوچكترین خللى در تصمیمش راه نیافت. سرانجام رفت، و شهادت را دریافت. نه خود تنها، بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر یك ستاره‏اى درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و كشته شدند، و خون‏هایشان شن‏هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناه آلود خاندان امیه) جانشین رسول خدا نیست، و اساسا اسلام از بنى‏امیه و بنى‏امیه از اسلام جداست.
راستى هرگز اندیشیده‏اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین(ع) به وقوع نمی‏پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر(ص) می‏دانستند، و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوت‏رانی‏هاى او و عمالش را می‏شنیدند، چقدر از اسلام متنفر می‏شدند، زیرا اسلامى كه خلیفه پیغمبرش یزید باشد، به راستى نیز تنفرآور است... و خاندان پاك حضرت امام حسین(ع) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند. و شنیدیم و خواندیم كه در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نكبت‏بار یزید، هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند، و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتكار جیره خواران بنى امیه برداشتند و ثابت كردند كه یزید سگباز وشرابخوار است، هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریكه‏اى كه او بر آن تكیه زده جایگاه او نیست. سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تكمیل كرد، طوفانى در جانها برانگیختند، چنان كه نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت.
نگرشى ژرف می‏خواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت. از همان اوان شهادتش تاكنون، دوستان و شیعیانش، و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج می‏گذارند، همه ساله سالروز به خون غلطیدنش را، سالروز قیام و شهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم می‏شمارند، و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز می‏دارند. پیشوایان معصوم ما، هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاصداشتند. غیر از این كه خود به زیارت مرقدش می‏شتافتند و عزایش را بر پا می‏داشتند، در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار، گفتارهاى متعددى ایراد فرموده‏اند.
ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم، صادق آل‏محمد(ع) رسیدم، فرمود اشعارى در سوگوارى حسین براى ما بخوان. وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست، من می‏خواندم و آن عزیز می‏گریست، چندان كه صداى گریه از خانه برخاست. بعد از آن كه ‏اشعار را تمام كردم، امام(ع) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین(ع) مطالبى بیان فرمود.(21)
نیز از آن جناب است كه فرمود: گریستن و بی‏تابى كردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على، كه ثواب و جزایى گرانمایه دارد.(22)
باقرالعلوم، امام پنجم(ع) به محمد بن مسلم كه یكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید كه به زیارت مرقد حسین بروند، زیرا بر هر شخص باایمانى كه به امامت ما معترف است، زیارت قبر اباعبدالله لازم می‏باشد.(23)
امام صادق(ع) می‏فرماید: «إن زیارة الحسین علیه‏السلام افضل ما یكون من الاعمال» همانا زیارت حسین(ع) از هر عمل پسندیده‏اى ارزش و فضیلتش بیشتر است.(24) زیرا كه این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است كه به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می‏دهد و گویى روح را به سوى ملكوت خوبی‏ها و پاكدامنی‏ها و فداكاری‏ها پرواز می‏دهد.
هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على(ع)، و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشكوه و حماسه‏ساز كربلایش ارزش و معیارى والا دارد، لكن باید دانست كه نباید تنها به این زیارت‏ها و گریه‏ها و غم گساریدن اكتفا كرد، بلكه همه این تظاهرات، فلسفه دیندارى، فداكارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزد می‏نماید، و هدف هم جز این نیست، و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست می‏باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم، هدف مقدس حسینى به فراموشى می‏گراید.
3 – از عاشورا چه درسی باید گرفت؟
نسل امروز و آینده هنوز تشنه فضیلت و عدالت است و به دلیل سرخوردگى از تباهى‏ها به‏دنبال آرمان شهر اسلامى مى‏گردد. اینان به نیرومندى و توانایى خویش براى به دست آوردن دنیایى بهتر و در نتیجه ‏رستاخیزى مطلوب مى‏اندیشد. جوان امروز در تلاش است تا از فرهنگ و ارزش‏هاى اسلامى انسانى‏به صورت بهینه بهره گیرد. این تفكر حیاتى‏ترین، اندیشه‏اى است كه مى‏تواند به‏بالندگى جامعه جوان امروز و آینده مدد رساند.
شجاعت‏ سیدالشهداء علیه‏السلام نه تنها همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم و آگاهى آن‏ حضرت به آئین جنگ و نبرد و مدیریت و فرماندهى و به خاك انداختن دلیران و دلاوران صحنه كارزار بود، بلكه تمام اینها از روح قوى و خصیت ‏بلند و حیات ‏اعتقادى و اسلامى او نشات مى‏گرفت. وقتى از او مى‏پرسند از پیامبر حدیثى كه خودت شنیده باشى نقل كن، مى‏فرماید: « ان الله یحب معالى الامور و یبغض سفسافها » خداوند كارهاى بلند و گرامى را دوست مى‏دارد و كارهاى پست و زبون را دشمن مى‏دارد.
در این روایت امام حسین(ع) كه از جد بزرگوارش نقل مى‏كند، معلوم مى‏شود روح بلند امام با امور پست جسمى سر و كار ندارد، سر و كارش با معانى عالى و بلند و باعظمت است. از دیدگاه اسلام همه حماسه‏هاى نژادى و قومى مذموم است و آن حماسه‏اى در اسلام ‏ممدوح و پسندیده است كه بر اساس عزت نفس، كرامت نفس، آزاد منشى و استقلال‏ فرهنگى و اعتقاد دینى باشد و ننگ و ذلت و انحطاط و پستى را تحمل ننماید.
4 - رمز پیروزی حسین(ع) چه بود؟
سیدالشهدا با الهام از آیات حماسى قرآن هم چون آیه شریفه «لله العزه ولرسوله و للمومنین‏» و آیه «لن یجعل الله للكافرین على المومنین سبیلا» و بااستفاده از زندگى حماسى و سیره عملى رسول خدا(ص) و امیرالمومنین علیه‏السلام ‏و حماسه‏هاى زهراى اطهر و امام حسن مجتبى(ع) به احیاى انسان‏هاى مرده زمان ‏پرداخت و شخصیت معنوى مسلمانان را بیدار كرد و اسلام را تجدید حیات بخشید و درملت اسلام در تمامى قرون و اعصار حماسه و غیرت ایجاد كرد، حمیت و شجاعت و سلحشورى به وجود آورد و براى تمام نهضت‏ها و انقلاب‏هاى دنیا سوژه و سرمایه‏ بى‏نظیرى شد و به آنها آموخت كه‏ترس‏ها، زبونى‏ها، بردگى‏ها، چاپلوسى‏ها، بیگانه‏پرستى‏ها، همه و همه مولود از دست دادن خوى فطرى و شخصیت انسانى است.
به خاطر همان تعالیم عاشورایى است كه هنوز شعارهاى حماسى و پیام‏هاى بلند آن به گوش اهل دل مى‏رسد كه مى‏فرمود: «الموت اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار انا الحسین بن على آلیت ان لا انثنى حتى عیالات ابى امضى على دین النبى»، مرگ بهتر از پذیرفتن ننگ است و پذیرفتن ننگ بهتر از قبول آتش سوزان جهنم است. ‏من حسین فرزند على هستم، سوگند یاد كرده‏ام كه در مقابل دشمن سرفرود نیاورم. من از اهل و عیال پدرم حمایت مى‏كنم و در راه آئین پیامبر كشته مى‏شوم.
روحیه‏ حماسى است كه باعث مى‏شود انبیاء الهى براى اجراى عدالت اجتماعى كوچكترین سازشى‏با مترفین و كفار نداشته باشند.
همین حماسه‏هاى صادقانه و مخلصانه بود كه یك جاذبه واقعى و حقیقى در قلوب مردم ‏مومن جهان ایجاد كرد كه حرارت و سوزش آن هرگز به سردى نمى‏گراید و در زیر این‏آسمان كبود نمى‏توان نهضت و انقلاب اصلاحى را پیدا كرد كه با حماسه‏هاى جاوید عاشورا آشنا نباشد.
5 - الگو گیری تاریخ ازواقعه عاشورا
تاریخ اسلام و شخصیت‌های برجسته اسلامی نیز برای مسلمانان در همه دوره‌ها الگو بوده است و تعالیم دین ما و اولیاء مكتب نیز توصیه كرده‌اند كه از نمونه‌های متعالی و برجسته در زمینه‌های اخلاق و كمال، سرمشق بگیریم. در میان حوادث تاریخ، «عاشورا» و «شهدای كربلا» از ویژگی خاصّی برخوردارند و صحنه صحنه این حماسه ماندگار و تك‌تك حماسه‌آفرینان عاشورا، الگوی انسان‌های حق‌طلب و ظلم‌ستیز بوده و خواهد بود، همچنان كه «اهل‌بیت(ع)» بصورت عام‌تر، در زندگی و مرگ، در اخلاق و جهاد، در كمالات انسانی و چگونه زیستن و چگونه مردن، برای ما سرمشق‌اند. از خواسته‌های ماست كه حیات و ممات ما چون زندگی و مرگ محمد و آل محمّد باشد: «اَللهُمَّ اجْعَلْ مَحْیای مَحْیا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مَحَمَّدٍ»
امام حسین ـ علیه‏السلام ـ حركت خویش را در مبارزه با طاغوت عصر خودش، برای مردم دیگر سرمشق می‌داند و می‌فرماید: «فَلَكُمْ فی اُسوَةٌ» نهضت عاشورا، الهام گرفتة از راه انبیا، و مبارزات حق‏جویان تاریخ و در همان راستاست. استشهادی كه امام حسین(ع) به كار پیشینیان می‌كند، نشان‌دهندة این الگوگیری است. هنگامی كه حضرت می‌خواست از مدینه خارج شود، این آیه را می‌خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ»، قبل از حركت نیز در وصیتنامه‌ای كه به برادرش محمد حنفیه نوشت و مبنا و هدف و انگیزه خروج را بیان كرد، از جمله تكیه آن حضرت بر عمل به سیره جدّ و پدرش و پیمودن همان راه بود و نهضت خود را در همان خطّ سیر معرفی كرد: «وَ اَسیرَ بِسیرَةِ جَدّی و اَبی عَلِی بْنِ اَبی طالِبٍ» و سیره پیامبر و علی(ع) را الگوی خویش در این مبارزه با ظلم و منكر دانست. این شیوه، تضمینی بر درستی راه و انتخاب است كه انسان مبارز، از اولیای دین و معصومین الگو بگیرد و برای كار خود حجّت شرعی داشته باشد. در سخنی دیگر، آن حضرت فرموده است: «وَلی وَ لَهُمْ و لِكُلِّ مُسلمٍ بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَة» و پیامبر اكرم(ص)را اسوه خود و هر مسلمان دیگر قلمداد كرده است. پیامبر اكرم(ص)، دو فرزندش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را «امام» معرفی كرده است، چه قیام كنند، چه بنشینند: «اِبْنای هذا اِمامانِ، قاما اَوْ قَعَدا» پس از قیام عاشورا نیز در همان خطّ امام و اسوه و الگو بودن امام حسین(ع) بود و عمل آن حضرت برای امّت می‌توانست سرمشق و سرخط باشد و مبنای مشاركت پیروان امامت در مبارزه با حكومت یزیدی باشد، مبارزه‌ای كه ریشه در جهاد همه پیامبران ربانی و همة جهادهای مقدّس مسلمانان صدر اسلام در ركاب حضرت رسالت داشت.
در تاریخ اسلام نیز، بسیاری از قیام‌های ضد ستم و نهضت‌های آزادی‌بخش، با الهام از حركت عزت‌آفرین عاشورا شكل گرفت و به ثمر رسید. حتّی مبارزات استقلال‌طلبانه هند به رهبری «مهاتما گاندی»، ثمره این الگوگیری بود؛ همچنانكه خود گاندی گفته است: من زندگی امام حسین(ع)، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده‌ام و توجه كافی به صفحات كربلا نموده‌ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد یك كشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین(ع) پیروی كند.
قائد اعظم پاكستان، «محمدعلی جناح» نیز گفته است: هیچ نمونه‌ای از شجاعت، بهتر از آن‌كه امام حسین(ع) از لحاظ فداكاری و تهور نشان داد، در عالم پیدا نمی‌شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی كه خود را در سرزمین عراق قربانی كرد، پیروی نمایند.
بارزترین نمونه آن، انقلاب اسلامی ایران بود كه درس‌ها و الگوهای عاشورا، قوی‌ترین دستمایه جهاد مردم بر ضد طاغوت و دفاع رزمندگان در جبهه نبرد هشت‏ساله به شمار می‌رفت. نبرد و شهادت مظلومانه برای رسوا ساختن ظالم، عمل به تكلیف در شدیدترین حالات تنهایی و بی‌یاوری، رها نكردن هدف حتی با كمبود نفرات و شهادت یاران، همه و همه از ثمرات الگوگیری از عاشورا بود.
6 - بزرگان تاریخ و اذعان به بزرگی سیدالشهداء
نهضت امام حسین(ع) از نادرترین رخدادهایى است كه تفكر انسانها را به خود معطوف داشته و در تاریخ اسلام، ارزش والایى دارد. شهادت حسین بن على(ع) حیات تازه‏اى به اسلام بخشید، خون‏ها رابه جوش آورد و تن‏ها را از رخوت خارج ساخت. امام حسین(ع) باحركت قهرمانانه خود، روح مردم مسلمان را زنده کرد.
آنچه امت اسلامى از زمان وقوع این حادثه عظیم تا امروز بر آن ‏متفق است، این است كه انقلاب كربلا هیبت و ابهت اسلام را كه به‏علت‏ حاكمیت فرمانروایان ضعیف النفس و تحقیر ارزشها و مقدسات ‏دینى رو به افول گذارده بود، احیا كرد. حركت امام حسین(ع)،حركتى است مستمر براى همه نسلها و همه عصرها.
بسیاری از بزرگان سیاست و علم درباره عاشورا اظهار نظر کرده‏اند. از آن جمله‏اند:
«ماهاتما گاندی» (رهبر استقلال هند): من زندگی امام حسین(ع)، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خواندم و توجه كافی به صفحات كربلا نمودم. بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد یك كشور پیروز گردد، باید از سرمشق امام حسین(ع) پیروی كند.
«محمدعلی جناح» (بنیان‏گذار جمهوری اسلامی پاكستان): هیچ نمونه‏ای از شجاعت، بهتر از آنكه امام حسین(ع) از لحاظ فداكاری و تهور نشان داد، در عالم پیدا نمی‏شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی كه خود را در سرزمین عراق قربانی كرد، پیروی نمایند.
«چارلز دیكنز» (نویسنده معروف انگلیسی): اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته‏های دنیایی بود، من نمی‏فهمیدم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حكم می‏نماید كه او فقط به خاطر اسلام، فداكاری خویش را انجام داد.
«توماس كارلایل» (فیلسوف و مورخ انگلیسی): بهترین درسی كه از‏ تراژدی كربلا می‏گیریم، این است كه حسین(ع) و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. تفوق عددی در جایی كه حق با باطل روبرو می‏شود و پیروزی حسین(ع) با وجود اقلّیتی كه داشت، باعث شگفتی من است.
«ادوارد براون» (مستشرق معروف انگلیسی): آیا قلبی پیدا می‏شود كه وقتی درباره كربلا سخن می‏شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتی غیر مسلمانان نیز نمی‏توانند پاكی روحی را كه در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت، انكار كنند.
«فردریك جیمس»: درس امام حسین(ع) و هر قهرمان شهید دیگری این است كه در دنیا اصول ابدی وجود دارد كه تغییر ناپذیرند. همچنین می‏رساند هر گاه كسی برای این صفات مقاومت كند و در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.
«ل. م.بوید»: طی قرون، افراد بشر همیشه جرأت و پردلی و عظمت روح، بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته‏اند و در همین‏هاست كه آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی‏شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین(ع).
«واشنگتن ایروینگ» (مورخ مشهور آمریكایی): برای امام حسین(ع) ممكن بود كه زندگی خود را با تسلیم شدن در برابر اراده یزید نجات بخشد، لیكن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی‏داد كه او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی‏امیه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشك و در ریگ‏های تفتیده، روح حسین(ع) فناناپذیر است.
این انقلاب تنها انقلابى است كه اگر كلیه صحنه‏هایش چنان كه ‏بوده، تصویر شود، هیچ‏كس نمى‏تواند از بروز احساسها و عواطف ‏فطرى‏اش جلوگیرى كند؛ زیرا این فاجعه به قول شافعى دنیا را لرزانده و نزدیك است قله كوه‏ها را آب كند.
«شوكانى» در كتاب "نیل الاوطار" در رد بعضى از سخنوران دربارى مى‏گوید: به تحقیق، عده‏اى از اهل ‏علم افراط ورزیده، چنان حكم كردند كه حسین(ع) نوه پیامبر كه خداوند از او راضى باشد، نافرمانى ‏یك آدم دائم‏الخمر را كرده و حرمت ‏شریعت ‏یزید بن معاویه را هتك ‏كرده است. خداوند لعنتشان كند، چه سخنان عجیبى كه از شنیدن ‏آنها مو بر بدن انسان راست مى‏گردد.
«تفتازانى» در كتاب "شرح العقاید" مى‏نویسد: حقیقت این است كه رضایت‏ یزید به قتل حسین(ع) و شاد شدن او بدان خبر و اهانت كردنش به اهل‏بیت پیامبر(ص) از اخبارى است كه ‏در معنى متواتر است؛ هر چند تفاصیل آن متواتر نیست. درباره ‏مقام یزید بلكه درباره ایمان او كه لعنت ‏خدا بر او و یارانش‏ باد، توافقى نداریم.
«جاحظ» مى‏گوید: منكراتى كه یزید انجام داد، یعنى قتل حسین(ع) و به اسارت گرفتن زن و فرزند او و ‏ترساندن اهل مدینه و منهدم‏ ساختن كعبه، همه اینها بر فسق و قساوت و كینه و نفاق و خروج از ایمان او دلالت مى‏كند.
«ابن حجر هیثمى مكى» در كتاب "الصواعق المحرقه‏" مى‏نویسد: پسر امام حنبل در مورد لعن یزید از وى پرسید. احمد در جواب گفت: چگونه لعنت نشود كسى كه خداوند او را در قرآن لعن كرده است؟
آنجا كه مى‏فرماید: «فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم‏ اولئك الذین لعنهم ‏الله‏» و چه مفاسدى و قطع رحمى از آنچه یزید انجام داد، بالاتر است؟
«عبدالرزاق مقرم» در كتاب "مقتل الحسین‏" مى‏گوید: به تحقیق‏ گروهى از علما از جمله «قاضى ابوعلى» و «حافظ ابن الجوزى» و «تفتازانى» و «سیوطى» در مورد كفر یزید نظر قطعى داده‏اند و با صداقت تمام لعن او را جایز شمرده‏اند.
مولف كتاب "شذرات الذهب‏" مى‏نویسد: در مورد لعن یزید، «احمد بن حنبل» دو قول دارد كه در یكى تلویح و در دیگرى تصریح به لعن ‏او مى‏كند. «مالك» و «ابوحنیفه» نیز هر كدام هم ‏تلویحا و هم تصریحا یزید را لعنت كرده‏اند و به راستى چرا این‏گونه نباشد و حال ‏آنكه او فردى قمارباز و دائم‏الخمر بود.
شیخ «محمد عبده» مى‏گوید: هنگامى كه در دنیا حكومت عادلى وجود دارد كه هدف آن اقامه شرع و حدود الهى است و در برابر آن‏ حكومتى ستمگر است كه مى‏خواهد حكومت عدل را تعطیل كند، بر هر فرد مسلمانى كمك كردن به حكومت عدل واجب است و از همین باب است ‏انقلاب امام حسین كه در برابر حكومت ‏یزید كه خدا او را خوار كند، ایستاد.
7 – عاشورا ؛ آمیزه‏ای از کمال عشق و عقل و تدبیر
امام حسین(علیه‏السلام) از تمامی علل و اسبابی که باید به طور طبیعی در نهضت مقدسش به کار گیرد، بهره جست و ثابت کرد که گرچه قیامش به شهادت او منجر می‏شود، امّا در مقابله با دشمنان جبهه‏ی حق، حتی در یک رویارویی نابرابر، به کار بردن تدابیر عقلی و سازمان یافته از مهمات کار است، که در این رابطه می‏توان به موارد متعددی مثل تدابیر نظامی ‏امام(ع) اشاره کرد.
از سوی دیگر امام(ع) در تجربه‏ای گران‏مایه نشان دادند که عشق و امید به عطایِ پروردگار، ناملایمات را به گونه‏ی زیبایی آسان خواهد ساخت. بنابراین در «دعای عرفه» می‏فرمایند: «الهی ان اختلاف تدبیرک و سرعة طواء مقادیرک منعاً عبادک العارفین بک عن السکون الی عطاء و الیأس منک فی بلاء».
ای خدای من ! اختلاف تدبیر و سرعت درهم پیچیدن سرنوشت‏ها با مشیّت پیروز تو، بندگان عارفت را از تکیه به عطای موجود و از ناگواری‏ها باز می‏دارد(25)
و در فراز دیگری از همین دعا می‏فرمایند: و اقمنی بصدق العبودیة بین یدیک
و مرا به صدق بندگی، در کوی جلال و جمالت مقیم فرما(26)
پاسخ با نقل قول
  #100  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

چهل نکته آماری در مورد نهضت کربلا
با استفاده از آمار می‏توان هر موضوع یا حادثه‏ای را دقیق تر بیان کرد تا افراد هم آن را بهتر درک کنند. واقعه کربلا تنها یک بار در طول تاریخ اتفاق افتاد. اما این رویداد بی‌نظیر و مسائل قبل و بعد از آن را افراد مختلفی نقل و روایت کرده‏اند. به همین دلیل برخی از اطلاعات و آمار‏ها با همدیگر تفاوت دارد.

از میان آمار‏های موجود، ما چهل نمونه را برای شما انتخاب کردیم.
▪ قیام حضرت امام حسین (ع) از روز خودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا ۱۷۵ روز طول کشید.
▪ قیام سالار شهیدان از مدینه آغاز و به کربلا ختم شد. این قیام یک هفته در مدینه، ۴ ماه و ۱۰ روز در مکه، ۲۳ روز بین راه مکه تا کربلا (از دوم محرم تا دهم محرم) به طول انجامید.
▪ از مکه تا کوفه منزل‏هایی وجود داشت که ما امروز به آنها کاروانسرا یا اقامتگاه می‌گوییم. کاروان سید الشهدا در مسیر حرکت خود از ۱۸ منزل عبور کرد.
▪ فاصله میان این منزل‏ها با همدیگر حدود سه فرسنگ و گاهی پنج فرسنگ بوده است.
▪ اسرای اهل بیت امام حسین(ع) از کوفه تا شام از ۱۴ منزل عبور کردند.
▪ زمانی که امام حسین (ع) در مکه حضور داشت حدود ۱۲۰۰۰ نامه از کوفه برای آن حضرت فرستاده شد که در آنها از آن امام دعوت کرده بودند تا به شهر کوفه برود و به یاری مردم آن دیار بشتابید.
▪ زمانی که فرستاده امام حسین(ع) یعنی مسلم بن عقیل به کوفه رسید، تعداد ۱۸ هزار نفر با ایشان بیعت کردند. برخی هم تعداد بیعت کنندگان را ۲۵ هزار یا ۴۰ هزارنفر عنوان کردند.
▪ در زیارت ناحیه نام ۱۷نفر از فرزندان ابیطا‌لب به عنوان شهدا کربلا ذکر شده است.
▪ درجمع شهدای کربلا،۳ کودک ازخاندان بنی‏هاشم وجود دارد.
▪ از خاندان بنی‏هاشم درمجموع ۳۳نفر در واقعه کربلا به شهادت رسیدند. این مجموع عبارتند ازحضرت امام حسین(ع)، سه نفر فرزندان حضرت سیدالشهداء(ع)، ۹ نفر از فرزندان امام علی(ع)، چهار نفر از فرزندان امام حسن مجتبی(ع)، دوازده تن از اولاد عقیل و ۴ نفر از فرزندان جعفربن ابیطالب. البته درمنابع مختلف ۱۸و ۳۰ نفر هم ذکرشده است.
▪ غیراز سالارشهیدان و خاندان بنی‏هاشم، نام۸۲ نفر از شهدا نامشان در زیارت ناحیه مقدسه و برخی منابع دیگر آمده است. غیرازشهیدان نام۲۹ نفر دیگر درمنابع متأخرتر آمده است.
▪ مجموع شهدای کوفه از یاران امام حسین(ع) ۱۳۸نفر است.
▪ درمیان شهدای کربلا تعداد ۱۴غلام دیده می‏شود.
▪ پس از واقعه کربلا، دشمنان امام حسین، سرهای تعدادی از شهدای کربلارا از بدن‌های آنان جداکرده و با خود به کوفه بردند. آنان در این واقعه سرهای ۷۸ شهید را بین خود تقسیم کردند. در این میان قیس بن اشعف، رئیس قبیله بنی کنده ۱۳ سر، شمر رئیس هوازن ۱۲ سر، قبیله بنی تمیم ۱۷ سر، قبیله مذحج ۶ سر و افراد متفرقه از قبایل دیگر۱۳ سر را همراه خود بردند.
▪ پس ازشهادت امام حسین(ع)تعداد۳۳ زخم نیزه و۳۴ ضربه شمشیرغیراز زخم‏های تیربر بدن مطهرآن امام به چشم می‏آمد. سیدالشهدا(ع) در هنگام شهادت ۵۷ سال داشت.
▪ بعدازشهادت سیدالشهدا(ع) تعداد ۱۰ نفر از دشمنان با اسب‏های خود بر بدن مطهر آن امام تاختند.
▪ سپاهیان کوفه با۳۳ هزارنفربه جنگ با امام حسین(ع) وارد شدند. درمرحله اول۲۲ هزار نفر شامل عمرسعد با۶۰۰۰ نفر و سنان،عروه بن قیس، شمرو شبث بن ربعی هرکدام با۴۰۰۰نفر برای نبرد آماده شدند. سپس در ادامه یزیدبن رکاب کلبی با۲ هزارنفر، حصین بن نمیربا۴۰۰۰نفر، ما زنی با۳۰۰۰نفر و نصرمازنی با۲۰۰۰نفر پا به میدان مبارزه با سالار شهیدان گذاشتند.
▪ حضرت سیدالشهدا(ع)درروز عاشورا برای ۱۰نفرمرثیه خواند و درشهادت آنان سخنانی ایراد فرمود و آنان را دعا و یا دشمنان آنان را نفرین کرد. این ده نفرعبارتند از: حضرت علی اکبر، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شیر خوار، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حربن یزیدریاحی، زهیربن قین و جون
▪ امام حسین(ع)در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد. این دو تن مسلم بن عقیل و‏هانی بن عروه بودند.
▪ سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا بر بالین ۷نفر از شهدا یعنی مسلم بن عوسجه، حربن ریاحی، واضح رومی، جون، حضرت ابولفضل(ع)، حضرت علی اکبر و حضرت قاسم با پای پیاده رفت.
▪ در روز عاشورا دشمنان سرهای سه نفر از شهدا یعنی عبدالله بن عمیر کلبی،عمروبن جناده وعابس بن ابی‏شبیب شاکری را به جانب امام حسین(ع) پرتاب کردند.
▪ پیکرهای سه نفر از شهدای واقعه کربلا یعنی حضرت ابوالفضل العباس(ع)، حضرت علی اکبر و عبدالرحمن بن عمیر توسط دشمنان سنگدل قطعه قطعه شد.
▪ در واقعه کربلا ۵ کودک و نوجوان که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند، جام شهادت را نوشیدند. این افراد عبارتند از:
۱) عبدالله بن حسین، کودک شیر خوار امام حسین(ع)
۲) عبدالله بن حسن
۳) محمدبن ابی‏سعید بن عقیل
۴) قاسم بن الحسن
۵) عمروبن جناده انصاری
▪ تعداد ۵ تن از شهدای کربلا از اصحاب حضرت رسول(ص) بودند.
ـ انس بن حرث کاهلی
ـ حبیب بن مظاهر
ـ مسلم بن عوسجه
ـ‏هانی بن عروه
ـ عبدالله بن بقطر عمیری
▪ در رکاب سالار شهیدان ۱۵ غلام به درجه رفیع شهادت رسیدند.
ـ نصروسعد- ازغلامان امام علی(ع)
ـ منحج- غلام امام حسن مجتبی(ع)
ـ اسلم و غارب- غلامان امام حسین(ع)
ـ حرث- غلام همزه
ـ جون- غلام ابوذر غفاری
ـ رافع- غلام مسلم ازدی
ـ سعد-غلامعمرصیداوی
ـ سالم-غلام بنی المدینه
ـ سالم- غلام عبدی
ـ شوذب غلام شاکر
ـ شیب-غلام حرث جابری
ـ واضح-غلام حرث سلمانی
این چهارده نفر در کربلا به شهادت رسیدند. امام حسین (ع) غلام دیگری به نام سلمان داشت. آن حضرت او رابرای انجام مـأموریتی به بصره فرستاد که در آنجا به شهادت رسید.
▪ دو نفر از یاران امام حسین (ع) روز عاشورا به اسارت دشمن در آمده و سپس به شهادت رسیدند. این دو تن سوار بن ثمامه صیداوی هستند.
▪ چهار نفر از یاران امام حسین (ع) در کربلا پس از شهادت آن حضرت به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. این افرادعبارتند از:
ـ سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف
ـ سوید بن ابی‏مطاع که مجروح بود
ـ محمد بن ابی‏سعید بن عقیل
▪ تعداد۷ نفر از شهدای کربلا در حضور پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند. این افراد عبارتند از: حضرت علی اکبر،عبدالله بن حسین، عمرو بن جناده، عبدالله بن یزید، عبیدالله بن یزید، مجمع بن عائذ و عبدالرحمن بن مسعود.
▪ تنها زنی که در کربلا به شهادت رسید ام وهب، همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.
▪ در واقعه کربلا ۵ نفر از زنان به دلایلی از خیمه‏ها بیرون آمده و به دشمن حمله ور شده و یا به آنها اعتراض کردند. این بانوان عبارتند از:
ـ حضرت زینب کبری(س)
ـ کنیز مسلم بن عوسجه
ـ مادر عمرو بن جناده
ـ ام وهب، همسر عبدالله کلبی
ـ مادر عبدالله کلبی
▪ حضرت علی اکبر (ع) فرزندسالار شهیدان، اولین نفر از خاندان بنی‌هاشم بود که در کربلا به شهادت رسید.آن حضرت به هنگام شهادت۲۷ سال داشت.
▪ در واقعه کربلا سرهای۲شهید یعنی حضرت علی اصغر (ع) وحربن یزید ریاحی از پیکر آنان جدا نشد.
پس از شهادت امام حسین (ع) ده نفر از یاران سپاه یزید وسایل آن حضرت را غارت کردند. پیراهن، زیرجامه، عمامه، کفش‌ها، زره، انگشتر، کلاه خود و شمشیر آن امام را با خود بردند.
▪ دهم محرم سال ۶۱هجری برابر با روز جمعه بود. روز عاشورا در تاریخ معادل۲۱ مهر ماه سال ۵۹ می‏باشد.
▪ امام حسین (ع) هنگام شهادت ۵۷ سال داشت.حضرت علی اکبر (ع) به هنگام شهادت ۲۷ سال داشت.
▪ نام ۱۳ نفر از فرزندان ابیطالب که در حماسه عاشورا به شهادت رسیدند در زیارت ناحیه نیامده است.
▪ در روز عاشورا تعداد ۶۰ خیمه با فاصله ۲ متر از یکدیگر در صحرای کربلا بر پا شده بود.
▪ در واقعه کربلا سه نفر از شهدا یعنی جناده بن حرث، عبدالله بن عمیر کلبی ومسلم بن عوسجه همراه با خانواده‏های خود در این حماسه ماندگار تاریخ اسلام حضور داشتند.
▪ در واقعه عاشورا هشت مرد و پسر یعنی امام زین العابدین(ع)،امام محمد باقر(ع)، عمر بن حسین، حسن بن حسن، زید بن حسن، عمر‌‌بن ‌حسن، محمد بن عمر بن حسن و محمد بن حسین به اسارت دشمن در آمدند که در این میان تنها امام سجاد(ع) و عمربن حسن به سن بلوغ رسیده بودند.
▪ امام حسین (ع) در روز عاشورا، فرماندهی لشکر خود را به افراد مختلفی سپرده بودند. زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر مسئولیت جناح‏های راست و چپ لشکر را بر عهده داشتند و حضرت ابوالفضل(ع) و خود سیدالشهدا(ع) نیز قلب لشکر را هدایت می‏کردند.
▪ سعد نیز لشکر خود را توسط چند نفر هدایت می‏کرد. عمروبن حجاج و شمر، جناح‌های راست وچپ لشکر را فرماندهی می‏کردند. عمروبن قیس و شبث بن ربعی هم سواره نظام و پیاده نظام لشکر عمر سعد را رهبری می‌کردند
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 08:01 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها