مشاعره سنتی

[fada]

واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود

[yad]

دوست دارم شمع باشم در دل شبه بسوزم
روشنی بخشم به جمعی وخودم تنهابسوزم

[مهبا]

می ترسم از عقربه ها ،تو بهت این ساعت غم

کمی بهم فرصت بده ،تا مرگمو باور کنم

[FereShteH]

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

[273]

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا

[ساقي]

از عراقی دوش پرسیدم که: چون است حال تو؟
گفت: چون باشد کسی کز دوستان باشد جدا؟

[273]

اگر آن ترک شیرازی به من صیغد ثریا را
کنم کابین برایش یک حلب انجیر و حلوا را

[ahoo77]

آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

[ساقي]

دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم
گفتا که: لب او خوش اینک سرما پیوست
با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست
با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست
از غمزه‌ی روی او گه مستم و گه هشیار
وز طره‌ی لعل او گه نیستم و گه هست
می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی
ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست

[arsh34]

تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو