پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اين طفل يکشبه ره يکساله مي رود
از مصراع بالا که به صورت ضرب المثل درآمده است در نشان دادن استعداد خارق العاده افراد که موجب بروز و ظهور امور و اعمالي شگفت انگيز و خارج از حدود متعارف و انتظار مي شود استفاده مي کنند. راجع به ترقيات و پيشرفتهاي شگرفي که زودتر از موعد مقرر تحقق پيدا مي کنند نيز به آن تمثيل مي جويند. ضرب المثل بالا متناسب با اهميت موضوع به صور و اشکال مختلفه گفته مي شود. گاهي گفته مي شود: اين طفل يکشبه ره دهساله ميرود و زماني دهساله را تا حد صد ساله افزايش مي دهند که طبعاً دور از ذهن و تصور خواهد بود.
پيداست عبارت بالا همان مصراع دوم از بيت چهارم غزل شيواي خواجه شيراز، حافظ شيرين سخن است؛ ولي چون واقعه شيرين و جالبي موجب سرودن اين غزل شده، مصراع مورد بحث را به صورت ضرب المثل درآورده است. آن واقعه به شرح زير است:
شاعر نامدار قرن هشتم هجري، لسان الغيب خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي (724-791 هجري) بر خلاف شيخ اجل سعدي شيرازي اهل سير و سفر نبود و به طوري که خود مي گويد:
نمي دهد اجازت مرا بسير و سفر نسيم خاک مصلي و آب رکن آباد
مع هذا صيت سخن حافظ چنان در اطراف و اکناف پيچيد که همه کس اشتياق زيارت و درک محضرش را داشت چنان که سلطان احمد جلاير پادشاه فاضل و ادب دوست ايلکانيان او را به بغداد دعوت کرد. محمود شاه دکني و سلطان غياث الدين بنگالي سعي و تلاش زيادي کردند که حضرتش به هندوستان سفر کند؛ زيرا براستي لطايف حکم و اسرار عرفاني و طرب انگيز اشعار و غزليات حافظ در آثار و اشعار هيچ يک از شاعران نامدار ايران ديده نمي شود. اشعار حافظ به گفته شادروان دکتر عبدالله رازي: «معجوني از زيبايي گفتار نظامي، لطف سخن سعدي، خلاصه افکار مولوي، طرز دلفريب سلمان ساوجي، روش خاص خواجوي کرماني است. و با اين همه يک چيز ديگري بر آن افزوده است که جز لطف غزل حافظ نام ديگر بر آن نتوان نهاد. پس نه عجب اگر شهرت کلامش حتي در زمان او تا سمرقند و تبريز و بغداد برسيد.»
در عص حافظ اگر چه سرزمين ايران معرض ترکتازي خوانخوار سفاکي چون امير تيمور گورکاني واقع شد و فروغ تابناک ادب و حکمت و عرفان به خاموشي مي گراييد ولي در شبه جزيره هند براي اين قند شيرين پارسي خواستاران و مشتاقان زيادي وجود داشت و مخصوصاً امرا و حکام هند مقدم شيرين سخنان پارس را گرامي ميداشتند.
در آن زمان بين ايران و هندوستان روابط تجاري و اقتصادي از طريق دريا و خشکي رونق فراوان داشت و بازرگانان ايراني مصنوعات و منتوحات ايران را با کالاهاي هندي مبادله مي کردند.
يکي از بازرگانان شيراز در سفري که به کشور بنگاله کرده بود، تحف و هداياي گران قيمتي به حضور سلطان غياث الدين بن اسکندر بنگالي معروف به اعظم شاه پادشاه بنگاله تقديم داشت و بدين وسيله مورد توجه واقع شد. شبي از شبهاي بهاري که اعظم شاه محفل انسي ترتيب داده بود، بازرگان موصوف را نيز به آن مجلس خواند. مهتاب شبي بود و قرص ماه دامن کشان انوار سيمين خود را بر روي باغ و چمن کاخ سلطاني مي گسترانيد. به قول مؤلف الفهرست در دستگاه طرب سلطان سه دختر طناز به اسامي مستعار سرو، گل و لاله خدمت مي کردند؛ که يکي مي نواخت، ديگري مي خواند، و سومي با رقص شورانگيزش دلهاي جمع را مسخر مي کرد. مادر اين سه دختر مرده شوي بود که او را به اصطلاح عربي متعارف غساله و دخترانش را هم قهراً دختران غساله و يا به قول ظرفا و شوخ طبعان هند ثلاثه غساله مي گفته اند.
توضيحاً بايد گفته شود، ثلاثه غساله در آن زمان اصطلاحي بود که در بزم طرب و ميگساري مصطلح و رايج بوده است، زيرا سابقاً معمول بود هنگامي که در جمع شراب مي نوشيدند، سه دور شراب از طرف ساقيان سيمين اندام داده مي شد که دور اول را دور لذت و دور دوم را دور تداوي و دور سوم را دور غساله مي گفته اند. البته اين گونه شرابخواريها معمولاً در فصل بهار و در آغوش طبيعت انجام مي گرفت.
باري چون آن بزم کاملاً گرم شد و سرو، گل و لاله به نغمه سرايي و دلربايي پرداختند، سلطان غياث الدين را وجد و نشاطي زايدالوصف دست داد و ساقي گلفام مجلس را مخاطب قرار داده در حال نشاط و سرمستي مرتجلاً چنين گفت: ساقي حديث سرو و گل و لاله مي رود و با سرودن اين مصراع که در آن صنعت ايهام به کار رفته و مرادش سه دختر غساله - ثلاثه غساله - بوده است که در آن مجلس بزم و طرب طنازي و هنرنمايي مي کردند؛ از ساقي جام شراب خواست. آنگاه هر چه تلاش کرد که با اين مصراع و مطلع زيبا غزلي بسازد توفيق نيافت. بنا به استدعا و پيشنهاد حاضران مجلس مصراع مزبور را به مسابقه گذاشت و به شاعران پارسي گوي مقيم بنگاله مدت يکماه مهلت داد که با اين مطلع به مناسبت آن مجلس غزل بسازند و سروده هر کس برنده شناخته شود به قول صاحب تاريخ بحيره، پنجاه خروار قماش به او داده خواهد شد.
بازرگان ايراني مورد بحث که در آن مجلس حضور داشت از پادشاه بنگاله خواهش کرد که مدت ضرب الاجل را تمديد نمايد تا خواجه شيراز هم در اين مسابقه ادبي شرکت کند. سلطان غياث الدين رأي بازرگان را پسنديد و مدت مسابقه را تا مراجعت مجدد بازرگان از ايران تمديد کرد.
بازرگان موصوف به سرعت امور تجاري خود را در بنگاله سر و صورت داده به جانب شيراز روان گرديد و ماوقع را به اطلاع حافظ رسانيد.
غزل سراي نامي شيراز پس از اطلاع و آگاهي از جريان مجلس و عشوه گريهاي سرو، گل و لاله که موجب نشاط خاطر سلطان غياث الدين شده بودند، غزل مشهور زير را ساخت و به همان بازرگان شيرازي داد تا طوطيان هند را شکر کن سازد:
سآاقـي حـديـث سرو و گـل و لاله مي رود
ويـن بـحـث بـا ثـلاثـه غـسالـه مي رود
مي ده که نو عروس چمن حد حسن يافت
کـار ايـن زمــان ز صنعت دلاله مي رود
شکـر کــن شـونـد هـمـه طـوطـيـان هــند
زين قند پارسي که به بنگاله مي رود
طي زمان ببين و مکـان در سـلوک شـعـر
"کين طفل يکشبه ره يکساله مي رود"
باد بـهـار مـي وزد از بـوسـتـان شــــــــاه
وز ژاله بــاده در قــدح لالــه مــي رود
آن چشم جــاودانــه عـابــد فـريـب بـيـن
کـش کـاروان سـحــر بـدنباله مي رود
خوي کرده مي خرامد و بر عارض سمن
از شرم روي او عرق از ژالــه مي رود
ايـمن مشو ز عشوه دنيا که اين عـجــوز
مـکاره مي نشيند و مـحـتاله مي رود
چون سامري مباش که زر ديد و از خري
موسي بهشت و از پي گوساله مي رود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غياث الدين
خاموش مشو که کار تو از ناله مي رود
به طوري که ملاحضه مي شود غالب ابيات غزل بالا مؤيد ريشه تاريخي آن در رابطه با مجلس سلطان غياث الدين پادشاه بنگاله است که به وسيله همان بازرگان به کشور بنگاله برده شد و طبيعي است که در مسابقه ادبي مورد بحث نيز برنده گرديده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 07-25-2011 در ساعت 04:37 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
با سلام و صلوات وارد شدن يا وارد کردن کنايه از تجليل و بزرگداشتي است که هنگام ورود شخصيتي ممتاز به مجلس يا شهر و جمعيتي نسبت به آن شخصيت به عمل مي آيد. في المثل مي گويند: «فلاني را به سلام و صلوات وارد کردند» يا به اصطلاح ديگر: از فلاني با سلام و صلوات استقبال به عمل آمد.
اما ريشه تاريخي اين مثل:
اخلاق و عادات و سنن جوامع بشري در احترام به يکديگر از قديمترين ايام تاريخي، هميشه متفاوت بوده است، و هم اکنون نيز اين احترام متقابل در ميان ملل و اقوام جهان به صور و اشکال مختلفه تجلي مي کند. بعضيها در موقع برخورد و ملاقات با يکديگر درود و سلام ميگويند. برخي ضمن درود گفتن با يکديگر دست مي دهند که در حال حاضر اين سنت و رويه در همه جا و تقريباً تمام کشورهاي جهان معمول و متداول است.
هنديها کف دست را به هم ميچسبانند و آنها را محاذي صورت نگاه مي دارند. ژاپنيها خم مي شوند و تعظيم ميکنند. بعضي اقوام در خاور دور بيني ها را بهم مي مالند و غيره.
در ايران قديم بر طبق نوشته هاي مورخين يوناني، احترام به يکديگر با وضع حاضر تفاوت فاحش داشت.
هردوت درباره اخلاق و عادات ايرانيان قديم مي گويد: «وقتي در کوچه ها به يکديگر مي رسند از کردار آنها مي توان دانست که طرفين مساوي اند يا نه؛ زيرا درود با حرف به عمل نمي آيد بلکه آنها يکديگر را مي بوسند. اگر يکي از حيث مقام از ديگري پست تر است طرفين صورت يکديگر را مي بوسند؛ و هر گاه طرفي از طرف ديگر خيلي پست تر باشد به زانو درآمده پاي طرف ديگر را مي بوسد.»
استرابون در اين زمينه چنين گفته است: «اگر آشناياني که از حيث مقام مساوي اند به يکديگر برسند، يکديگر را ميبوسند و هر گاه مساوي نباشند بزرگتر صورت خود را پيش مي برد و طرف ديگر هم همين کار را مي کند، ولي نسبت به اشخاص پست فقط بدن را خم مي کنند.»
اما در ايران بعد از اسلام احترام به يکديگر از عمل به حرف تغيير شکل داد و با گفتن سلام يا سلام عليکم از طرف کوچکتر نسبت به بزرگتر احترام به عمل مي آيد.
تا قبل از انقلاب مشروطيت ايران هر گاه شخصيت ممتاز و عالي مقامي وارد مجلس يا مسجد يا جمعيتي مي شد مردم به منظور تجليل و تعظيم به صداي بلند صلوات مي فرستادند. به قول شادوران عبدالله مستوفي:
«... دست زدن و زنده باد گفتن از مستحدثاني است که با مشروطه به ايران آمده است و اين تظاهرها بيشتر براي شاه و علما مي شد. حتي در دوره مظفرالدين شاه چون قدري تجدد به واسطه مدارس جديد وارد اجتماعات شده بود، صلوات هم نمي فرستادند و مؤدب در معبر شاه مي ايستادند. بعضي که مي خواستند در شاه دوستي تظاهري کرده باشند، تعظيم مي کردند. اين تعظيمها هم اکثر از اشخاصي بود که شاه آنها را مي شناخت و عامه مردم بي سرو صدا و بي تظاهر بودند، ولي در مورد علما چون متوليها و حول و حوش آنها با جمله هاي " حق پدر و مارش را بيامرزد که يک صلوات بلند ختم کند، لال نميري صلوات دوم را بلندتر بفرست، از شفاعت پيغمبر محروم نشوي سومي را بلندتر بفرست" از مردم صلوات مطالبه مي کردند؛ و ورود آنها سر و صداي بيشتري داشت.
از شرح مقدمه بالا اينطور استنباط گرديد که سلام کردن اختصاص به افراد آشنا و معمولي دارد. صلوات فرستادن تا قبل از مشروطه براي تجليل از ورود شخصيتهاي مشهور و ممتاز به مجلس يا شهر به عمل مي آمد ولي سلام و صلوات از مستحدثات بعد از مشروطيت است که افراد زيرک و موقع شناس از آن براي مقاصد سياسي در مجالس و مجامع بهره برداري مي کردند. در حال حاضر تجليل و احترام با سلام و صلوات کمتر معمول است و تنها در مجالس عزاداري و روضه خواني از علما و روحانيون - بعضاً - به عمل مي آيد. ولي چون اين عبارت رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده، لذا معني و مفهوم مجازي آن در زمان حال به منظور نماياندن تجليل و احترام از رجال و شخصيتهاي سياسي و اجتماعي بکار مي رود.
اين نکته هم قابل ذکر است که: «تا قبل از مشروطه در ابراز احساسات مردم دست زدن و هورا کشيدن معمول نبود و مردم براي بروز احساسات خود صلوات مي فرستادند.»
چنان که هنگام بازگشت ناصرالدين شاه از اروپا در شب يازدهم محرم سال 1307 هجري قمري که شاه داخل عمارت کنسول گري ايران در تفليس مي شد؛ ايرانيان مقيم تفليس در سراسر راه از دو سو صف کشيده شمع در دست گرفته و صلوات مي فرستادند.
محقق معاصر آقاي علينقي بهروزي ضمن نامه محبت آميزي راجع به ريشه تاريخي سلام و صلوات نظر و عقيده ديگري اظهار داشته اند که عيناً درج مي گردد:
«... از قرنها پيش هرگاه کسي به مکه و يا يکي از اعتاب مقدسه مشرف مي شد (و اين توفيق عظيمي بود) وقتي که به شهر خودش برميگشت، بيرون شهر اقامت مي کرد و يا قبلاً به خانواده خود روز ورود خويش را خبر مي داد و لذا عده زيادي از اقوام و اقارب و دوستان و حتي اهل محل به پيشواز او مي رفتند. در شهرها کساني بودند که آنها را "چاوش" مي ناميدند. يکي از اين چاوشها را هم با خود ميبردند. اين چاوش از همانجا شروع مي کرد به اشعار مذهبي با صداي بلند و آواز خواندن. بعد از هر بيت مردمي که با او بودند، صلوات ميفرستادند. اين جمعيت با چاوش زائر را جلو انداخته تا خانه اش او را با سلام و صلوات ميبردند. اين ضرب المثل با سلام و صلوات از اين رسم پسنديده که هنوز هم در روستاها و بعضي شهرکها رواج دارد گرفته شده است.»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
برعکس نهند نام زنگي کافور
هرگاه از کسي يا چيزي به غلط و عکس قضيه تعريف يا تشبيه کنند و خلاف آنچه گويند در ممدوح يا مورد نظر جمع باشد، از ضرب المثل بالا استفاده مي کنند. عامه مردم به شکل ديگر و با امثله ديگر بيان مقصود مي کنند، مثلاً: «به کچل ميگويند زلفعلي» و «به کور ميگويند عينعلي». علي کل حال مقصود اين است که تعريف و تشبيه در غير ماوضع له به کار رفته باشد.
اما ريشه اين ضرب المثل:
افضل الشعرا محمدافضل سرخوش، از بديهه سرايان قرن دوازدهم هجري است. سرخوش به پيروي از شعراي سلف مدتها در طلب مال و ثروت فعاليت کرد. اکثر بزرگان و زمامداران وقت را مدح گفت؛ ولي از آنجا که بخت مساعد نداشت از هيچ کس صله شايان و پاداش نيکو در خور مدايحي که سروده است دريافت نکرد.
سرخوش براي شعراي خوش اقبالي که فقط با سرودن يک بيت شعر، مال و خواسته فراوان اندوخته اند، حسرتها خورد و بر بخت نامساعد خويش که همه جا با يأس و حرمان مواجه گرديد ناله ها کرد. في المثل نسف آقا معروف به وجيه الدين شاني تکلو، شاعر معاصر شاه عباس کبير که اختصاراً شاني ناميده ميشود به پاداش اين يک بيت شعر:
اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست بطاق ابروي مردانه اوست
ازقصيده اي که در مدح و منقبت و يکي از غزوات حضرت علي بن ابي طالب (ع) سروده است به دستور شاه عباس در همان مجلس شاني را در ترازويي به زر کشيدند و زرها را به صله آن شعر بدو بخشيدند. سرخوش وقتي که آن خوش اقباليها را با بخت نامساعد خويش مقايسه کرد به اين نتيجه رسيد که به مکتب هجا گويان بپيوندد و غالب ثروتمندان و صاحب دولتان زمان را هجو کند، چنان که خود گويد:
جز به هجا کلک سزاوار نيست مار که زهرش نبود مار نيست
سرخوش در آن ايامي که هنوز به بخت و اقبال خويش اميدوار بود روي مثنوي مديحه اي در مدح همت خان حاکم وقت سرود که اين بيت مبالغه آميز از آن مثنوي است:
سر انگشتش ز جود يک اشارت دهد سرمايه دريا بغارت
همت خان را از آن مديحه ظاهراً خوش آمد و گفت: «يک دست لباس فاخر و يک رأس اسب راهوار در نظر گرفته شد که چون متاع قليل است، شرم دارد في المجلس اهدا کند و البته فردا به خانه شما خواهد فرستاد».
سرخوش بيچاره به اميد آن صله چند روز از منزل خارج نشد و چشم به در خانه دوخته بود که چه وقت اسب و خلعت ميرسد!
سرانجام معلوم شد که همت خان را نيز همتي نيست و وعده به غلط داده است. آنچنان ناراحت شد که اين رباعي هجاييه را سرود و برايش فرستاد:
اي پـنـچـه تـو ز دامـن دولـت دور بـر دولـت بـي فـيـض دمـاغت مـغـرور
بي همتي و نام تو همت خانست « بر عکس نهند نام زنگي کافور »
قدر مسلم اين است که قدمت اين ضرب المثل منظوم بيشتر و پيشتر از دويست سال است، چه مير خواند در سده نهم هجري چنين گفته: «در اين اثنا خادمي از نزد جاريه متوکل که او را به واسطه کمال حسن و جمال که داشت، قبيحه مي گفتند؛ چنانچه: برعکس نهند نام زنگي کافور، جامه به تکليف و چادر شبي زيبا آورده متوکل جامه را پوشيده، چادر شب در زير آن کشيد....» ولي چون واقعه سرخوش و همت خان بيشتر موجب اشتهار عبارت مزبور شد لذا از آن ياد گرديده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عبارت مثلي بالا کنايه از بدبختي و بيچارگي است که در وضعي غير مترقبه دامنگير شود و آدمي را از اوج عزت و شرافت به حضيض مذلت و افلاس و مسکنت سرنگون کند؛ و مال و منال و دار و ندار را يکسره به زوال و نيستي کشاند. در چنين موردي تنها عبارتي که ميتواند وافي به مقصود و مبين حال آن فلک زده واقع شود؛ اين است که اصطلاحاً گفته شود: "فلاني به خاک سياه نشسته" و يا عبارت ديگر: "فلاني را به خاک سياه نشانده اند".
در اين مقاله بحث بر سر "خاک سياه" است که دانسته شود اين خاک چيست و چه عاملي آن را به صورت ضرب المثل در آورده است.
به طوري که صاحب معجم البلدان نقل کرده، در نزديکي بيت المقدس و شش ميلي شهر رمله کوره اي (کوره به معني شهرستان و بلوک و ناحيه و بلد است) است به نام عمواس؛ که: «طاعون معروف سال هجدهم هجري در روزگار خلافت عمر در اين ناحيه پديد آمده بود و از آنجا به ديگر نواحي شام سرايت کرد. تعداد تلفات اين طاعون را بيست و پنج هزار تن نوشته اند.» در اين طاعون که به نام طاعون عمواس خوانده شده، جمعي از اصحاب پيغمبر به اسامي ابوعبيده جراح و معاذبن جبل و يزيد بن ابي سفيان نيز هلاک شدند. ولي عمروعاص آن داهي محيل و دورانديش عرب چون وضع را وخيم ديد، با بسياري از متابعان خويش از منطقه عمواس گريخته و جان سالم بدر بردند. مطلب مورد بحث ما اين است که سال مزبور را عام الرماد، يعني: سال خاکستر هم نام نهاده اند. در اين زمينه صاحب کتاب عجايب المخلوقات مينويسد:
«... و بعد از آن عام الرماد. در آن سال خاک سياه بباريد و بيست و پنج هزار آدمي درين سال بمرد. و اين خاک در صحرا و در خانها و حجرها بباريد، تا مرد از جامه خواب برخاستي بر خاک سياه بودي. آن را عام الرماد گفتند.»
با توصيف اجمالي بالا استنباط مي شود که آن طاعون کذايي بر اثر ريزش و بارش خاک سياه بروز کرده: «راه نفسها بسته ميشد و جان مي دادند.» و شايد اصلاً بيماري طاعون نبوده، بلکه همان خاک سياه که به خانه ها و حجرات منازل و مدارس رسوخ و نفوذ کرده بوده است، خفتگان را بيدار کرده و لاجرم همه را بر خاک سياه نشانيد.
به هر حال اين واقعه هولناک را چه طاعون عمواس بناميم و چه عام الرماد در هر صورت چون خاک سياه عامل اصلي آن همه مرگ و مير و خرابي و ويراني در سال هجدهم هجري بوده دد و دام و گياه و نبات را "بر خاک سياه نشانده است"؛ به همين مناسبت و به جهت اهميت و عظمت واقعه مزبور که بيست و پنج هزار تن از سکنه بي گناه را در خود فرو برده است؛ اصطلاح و عبارت بالا از آن تاريخ به صورت ضرب المثل در آمده و در رابطه با گرفتاريها و بيچارگيهاي ناشي از وقايع غير منتظره مورد استناد و تمثيل قرار گرفته است. في المثل سيل بنيان کني کليه احشام و اغنام و مزارع و مراتع را ليته ببندد و از بين ببرد و يا آتش سوزي مهيبي بازار و چهار سوق و يا قيصريه اي را در معرض لهيب خود قرار دهد و انبارهاي کالا را يکسره نابود کند در اين گونه موارد و نظاير و امثال آن چون افراد با مکنت و آبرومند به کلي فاقد هستي مي شوند اصطلاحاً گفته مي شود: « فلاني به خاک سياه نشست. »
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هر گاه با زور و قلدري و به عنف از کسي پول و جنس بگيرند در اصطلاح عمومي آن را به "باج سبيل" تعبير مي کنند و مي گويند: «فلاني باج سبيل گرفت.» در عصر حاضر که دوران زور و قلدري به معني و مفهوم سابق سپري شده از اين مثل و اصطلاح بيشتر در مورد اخاذي و به ويژه رشاء و ارتشاء تعبير مثلي مي شود.
اما ريشه تاريخي آن:
انسانهاي اوليه و غارنشين با ريش تراشي آشنايي نداشته اند و مردان و زنان با انبوه ريش و گيس مي زيسته اند. در کاوشها و حفريات اخير وسائل و ابزاري شبيه به تيغ سلماني به دست آمده که باستان شناسان قدمت آن را به چهار هزار سال قبل تشخيص داده اند. ظاهراً مردمان آن دوره ريش و موهاي خود را با همين تيغهاي ساده و ابتدايي کوتاه و مرتب مي کرده اند، نه آنکه از ته بتراشند.
مادها و پارسها، در حجاريهاي باستاني با ريش و موي بلند تصوير شده اند.
در عهد اشکانيان سواران و جنگجويان پارت موي بلند و ريش انبوه داشته اند، ولي قيافه پر هيبت، بخصوص فريادهاي هول انگيز آنان در هنگام جنگ در سپاه دشمن چنان رعب و وحشتي ايجاد مي کرد که جرئت نمي کردند به جنگجويان ايراني نزديک شوند و احياناً ريش آنان را به دست گيرند.
خلاصه در آن روزگاران ريش و سبيل براي مردان و گيسوان بلند براي زنان ايراني تا آن اندازه مايه زيبايي و مباهات بود که چون مي خواستند گناهکاري را شديداً مجازات کنند، اگر مرد بود ريشش را مي تراشيدند و چنانچه زن بود گيسويش را مي بريدند.
ريش تراشيدن و گيسو بريدن در ايران باستان بزرگترين ننگ شناخته مي شد و محکومي که چنين مجازاتي در مورد او اعمال مي شد، تا زماني که ريش يا گيسويش بلند شود، از شدت خجلت و شرمساري جرئت نمي کرد سرش را بلند کند. اما ريش در عهد ساسانيان به قدر سبيل اعتبار و رونق نداشت.
ايرانيان در اين عصر سبيلهاي بلند داشتند و بعضاً ريش را به کلي مي تراشيدند. در صدر و بعد از اسلام سبيل از رونق افتاد و ريشهاي بلند و انبوه قدر و اعتبار يافت.
عصر مغول و تيمور مجدداً ريش بي اعتبار شد و سبيل چنگيزي رونق يافت. اما دوره مغولي دوامي پيدا نکرد و بار ديگر ريش بلند و انبوه مورد توجه واقع شد. به ويژه در عصر صفويه بيش از حد و اندازه خريدار پيدا کرد.
از نکته هاي جالب تاريخ ريش و سبيل، مخالفت شديد شاه عباس، پادشاه مقتدر صفوي با گذاشتن ريش بوده است. شاه عباس ريش بلند را خوش نداشت و در زمان او ريشهاي بلند ترکان را ايرانيان سخت زشت مي شمردند و آن را "جاروي خانه" مي ناميدند.
با اين ترتيب مي توان گفت ريش در زمان شاه عباس کبير بازارش کساد شد و اعتبار سبيل از نو رونق يافت. "پس از اينکه در آغاز سلطنت خود دشمنان و رقباي سرکش داخلي را سرکوب کرد با صدور يک فرمان به همه مردان ايراني دستور داد که ريشهاي بلند خود را از ته بتراشند. حتي روحانيون نيز از اين دستور معاف نبودند، اما گذاشتن سبيل آزاد بود و خود شاه عباس نيز در تصويرهايش با سبيل بلند و افراشته ديده مي شود.»
ملا جلال منجم براي اين فرمان ملوکانه ماده تاريخ بديعي به نظم آورده و گفته است:
تراشيدم چو موي ريش از بيخ تراش مويم آمد سال تاريخ
که تراش مويم به حساب جمل 997 مي شود و اين ريش تراشي پس از دهسال در سنه 1007 بر حکم شاه عمومي شد و در شهر جار زدند که همه مردم مکلف اند ريش خود را بتراشند حتي علما و صلحا و سادات.
باري، سپاهيان و سواران کهنسال دوران صفويه فقط دو سبيل بزرگ و چماقي داشته اند که مرتباً آن را نمو و جلا مي دادند و تا بناگوش مي رساندند که مانند قلابي در آنجا بند مي شد. عشق و علاقه شاه عباس به سبيل گذاشتن تا حدي بود که « شاه عباس کبير سبيل را آرايش صورت مي شمرد و بر حسب بلندي و کوتاهي آن بيشتر و کمتر حقوق مي پرداخت.»
حکام ولايات و فرماندهان نظامي نيز به مصداق "الناس علي دين ملوکهم" ناگزير از تبعيت بودند و به دارندگان سبيل شاه عباسي و افراشته اي که مورد توجه شخص اول مملکت بودند به فراخور کيفيت و تناسب سبيل، حقوق و مزاياي بيشتري مي دادند.
اين نوع اضافه حقوق و مزايا که صرفاً براي خاطر سبيل پرداخت مي شد در عرف اصطلاح عامه به "باج سبيل" تعبير گرديد. زيرا سبيل دارها تنها به ميزان و مبلغي که از شاه يا حکام و فرماندهان وقت بر طبق حکم و فرمان اخذ مي کردند قانع نبودند و غالباً از کدخدايان و روستاييان و طبقات ضعيف پول و جنس و اسب و آذوقه به عنوان باج سبيل عنفاً مي ستاندند.
پيداست که همين اخذ جبري و به عنف و قلدري ستاندن موجب گرديد که بعدها از معاني مجازي و مفاهيم استعاره اي باج سبيل در مورد اخاذي و رشاء و ارتشاء استفاده و تمثيل شده است. اکنون که ريشه تاريخي ضرب المثل باج سبيل دانسته شد، بي مناسبت نمي داند که اسامي انواع ريش و سبيل از صدر تاريخ، تا کنون به عنوان حسن ختام و مزيد اطلاع نوشته شود:
1- انواع ريش:
ريش فرفري، مخصوص عصر هخامنشيان؛ ريش دو شاخ، مخصوص رستم دستان و ساير پهلوانان نام ايران؛ ريش توپي، ريش بزي، ريش گرده زده، ريش نوک تيز، ريش چهارگوش، ريش بلند، ريش کوتاه، و ريش و سبيل سرهم و مدل کتلت که در سالهاي اخير مد شده است.
2- انواع سبيل:
سبيل چخماقي، سبيل کلفت يا پر پشت که برگشتگي ندارد، سبيل گنده مخصوص دراويش، سبيل چنگيزي يا قيطاني، سبيل افراشته، سبيل از بنا گوش در رفته يا سبيل مگسي، سبيل هيتلري، سبيل دوگلاسي.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اصطلاح بز بياري مرادف "بدبياري" و کنايه از بدشانسي و بداقبالي است که بطور غير منتظره دامنگير مي شود و تمام رشته ها را پنبه مي کند. في المثل مي گويند فلاني بز مي آورد يا فلاني بز آورده که در هر دو صورت بدبياري و بدشانسي از آن افاده مي شود.
اما ريشه و علت تسميه آن:
همانطوري که در مقالات سه پلشت و قاپ کسي را دزديدن و نقش آوردن در همين کتاب شرح داده شد، يکي از انواع بازي با قاپ که در بين قاپ بازان معمول است، بازي سه قاپ است که مهمترين بازي به شمار مي آيد و بيشتر از ساير بازيها مورد علاقه مردمي از طبقات پايين اجتماع مي باشد، زيرا هم وسايل و تشريفات خاصي لازم ندارد و هم بازي مشغول کننده اي است.
به طور کلي قاپ بازان بازي سه قاپ را بهترين قمار مي دانند از آن جهت که تشويش چنداني ندارد و به محض ريختن و حکم کردن قاپها، برنده و بازنده قطعي معلوم مي شود و ديگر تفکر و تأملي در کار نيست.
مبالغي که در بازي سه قاپ برد و باخت مي شود، نسبتاً زياد است و معمولاً افرادي در اين بازي شرکت مي کنند که قاپ بازيهاي ديگر را به اصطلاح کهنه کرده باشند.
بازي سه قاپ علاوه بر تهران در شهرهاي کرمانشاه، همدان، بروجرد، ملاير، نهاوند، اراک، اصفهان، شيراز، قزوين، خمين، گلپايگان، آبادان، اهواز و مشهد رواج دارد؛ ولي در قمارخانه هاي شهرهاي نامبرده بعضي از رسوم و فتواهاي سه قاپ با هم فرق دارند.
در بازي سه قاپ سه شکل عمده وجود دارد که قاپ باز در يکي برنده و در ديگري بازنده است، ولي در اشکال سومي برد و باختي ندارد. اشکال برنده را نقش مي گويند که در مقاله نقش آوردن راجع به اين شکلها تفضيلاً بحث خواهد شد. اشکال خنثي و بي برد و باخت را بهار مي گويند که فقط نوبت قاپ ريختن را به ديگري منتقل مي کند و شرح آن از حوصله اين مقال خارج است. اشکال بازنده را بز مي گويند که در هر يک از شکلها قاپها به اصطلاح قاپ بازان بز مي نشيند، يعني ريزنده قاپها "بز مي آورد" و نتيجتاً مي بازد.
بز بياري پنج شکل دارد به اين شرح:
1- اگر يکي از قاپها اسب و دو تاي ديگر بوک بنشيند آنرا بز تک بز يا يک پا بز مي گويند و به نام تک بز اسبي هم مشهور است؛ که در اين صورت ريزنده قاپها همان مبلغ شرط بندي را بدون کم و زياد مي بازد.
2- چنانچه يکي از قاپها خر و دو تاي ديگر جيک بنشيند چنين شکلي را هم بز يا تک بز يا يک پا بز مي گويند و به نام تک بز خري هم مشهور است و مانند تک بز اسبي همان يک سر مي بازد.
3- اگر از قاپها يکي اسب و يکي خر و سومي جيک يا بوک يا امبه بنشيند، اين شکل را دو بز گويند که باختش دو برابر مبلغ شرط بندي است.
4 و 5- هنگامي که دو تا از قاپها اسب و يکي خر يا دو تا خر و يکي اسب بنشيند، هر کدام از اين دو شکل را سه بز مي نامند که بزرگترين شکلهاي بازنده است و باختش سه برابر مبلغ شرط بندي است. اين دو شکل بازي سه قاپ و بز بياري را سه پلشگ هم مي گويند که صحيح آن "سه پلشت" است و پلشت به معني ناپاک و آلوده آمده است.
خلاصه همان طوري که در بالا اشاره شد اين پنج شکل بازي سه قاپ که براي ريزنده قاپها بازنده است به ويژه شکلهاي چهارم و پنجم يعني سه بز را اصطلاحاً "بز بياري" مي گويند که رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده و مجازاً در موارد مشابه بکار مي رود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کساني که در موضوعي تصديق بلاتصور کنند و ندانسته و در نيافته سر را به علامت تصديق و تأييد تکان دهند، اينگونه افراد را به "بز اخفش" تشبيه و تمثيل مي کنند.
بايد ديد اخفش کيست و بز او چه مزيتي داشت که نامش بر سر زبانها افتاده است.
اخفش از نظر لغوي به کسي گويند که چشمش کوچک و ضعيف و کم نور باشد. در تاريکي بهتر از روشنايي و در روز ابري و تيره بهتر از روز صاف و بي ابر ببيند.
در تذکره ها نام يازده تن اخفش آمده که در اينجا مراد و مقصود سعيد بن مسعده خوارزمي معروف به ابوالحسن ميباشد. وي عالمي نحوي و ايراني و از موالي بني مجاشع بن دارم و از شاگردان و اصحاب استاد سيبويه بوده است. اگر چه از سيبويه بزرگتر بود، ولي به شاگردي وي افتخار مي کرد و تأليف آن دانشمند را محفوظ داشت.
وفات اخفش به سال 215 يا 221 هجري قمري اتفاق افتاد و صاحب تأليفات زيادي، منجمله کتاب "الاوسط" در نحو است.
ميگويند چون اخفش زشت صورت و کريه المنظر بود هيچيک از طلاب مدرسه با او حشر و نشري نداشته، در ايام تحصيل و تتلمذ با او مباحثه نمي کرده است. به روايت ديگر اخفش بحث و جدل را خوش نداشت و مايل بود هر چه ميگويد ديگران تصديق کنند.
قولي ديگر اين است که اخفش در مباحثه به قدري سماجت به خرج ميداد که طرف مخاطب را خسته مي کرد؛ به اين جهت هيچ طلبه اي حاضر نبود با وي مذاکره کند. پس با اين ملاحظات به ناچار بزي را تربيت کرد و مسايل علمي را مانند يک همدرس و همکلاس بر اين "بز" تقرير مي کرد و از آن حيوان زبان بسته تصديق مي خواست! بز موصوف طوري تربيت شده بود که در مقابل گفتار اخفش سر و ريش مي جنبانيد و حالت تصديق و تأييد به خود مي گرفت.
علامه قزويني راجع به اخفش اينطور مي نويسد:
«گويند اخفش نحوي وقتي که کسي را پيدا نمي کرد که با او مباحثه و مذاکره علمي نمايد با يک بزي که داشت بناي صحبت و تقريرات علمي مي گذارد و بز گاهگاهي بر حسب اتفاق چنان که عادت بر آنست سري تکان ميداد و اخفش از همين صورت ظاهر عملي که شبيه به تصديق قول او بود خوشحال مي شده است.»
عقيده ديگر اين است که مي گويند اخفش براي آنکه از مذاکره با طلاب بي نياز شود بزي خريد و طنابي از قرقره سقف اتاق عبور داده، يک سر طناب را در موقع مطالعه به دو شاخ بز مي بست و آن حيوان را در مقابل خود بر پاي ميداشت و سر ديگر طناب را در دست ميگرفت. هرگاه مي خواست دنباله بحث را ادامه دهد، خطاب به آن حيوان زبان بسته ميگفت: "پس مطلب معلوم شد" و در همين حال ريسمان را مي کشيد و سر بز به علامت انکار به بالا ميرفت. اخفش مطلب را دنبال مي کرد و آنقدر دليل و برهان مي آورد تا ديگر اثبات مطلب را کافي مي دانست. آنگاه سر طناب را شل مي داد و سر بز به علامت قبول پايين مي آمد.
از آن تاريخ بز اخفش ضرب المثل گرديد و هر کس تصديق بلاتصور کند او را به بز اخفش تشبيه و تمثيل مي کنند.
همچنين ريش بز اخفش در بين اهل علم ضرب المثل شده و به قول دکتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي: «آن دانشجو را که درس را گوش مي کند و ريش مي جنباند ولي نمي فهمد و در واقع وجود حاضر غايب است به بز اخفش تشبيه کرده اند.»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اصطلاح بالا در امثله سائره کنايه از پکري و نکبت و ادبار است که در مورد افراد سرخورده و وارفته و ورشکسته بکار ميرود. اکنون ببينيم چگونه «سبيل آويزان مي شود» و از طرف ديگر آويزان شدن سبيل چه ارتباطي با عدم رضايت و ناخشنودي دارد. همانطوري که در مقاله «سبيل کسي را چرب کردن» يادآور شد، سلاطين صفوي به علت انتساب به شيخ صفي الدين اردبيلي چون خود را اهل عرفان و تصوف ميدانستند و به همين ملاحظه لقب مرشد کامل را اختيار کرده بودند، لذا غالباً سبيلهاي کلف و چخماقي مي گذاشتند و کليه حکام و سرداران و قزلباشها و افراد منتسب به دستگاه سلطنت به مصداق "الناس علي دين ملوکهم" از اين روال و رويه پيروي مي کردند، چو ميدانستند که ميزان علاقه و محبت سلطان با طول و تراکم سبيل ارتباط دارد و از اين رهگذر مي توانند به مقصد و مقصود دست يابند! در اوايل سلطنت صفويه ريش بلند و انبوه خريدار داشت و عبارت "اللحيه حليه" ورد زبان بوده است. ولي شاه عباس کبير ريش بلند را به جهاتي که در مقاله "باج سبيل" اشارت رفت، خوش نداشت و آن را جاروي خانه مي ناميد. در عصر و زمان او بازار ريش تا آن اندازه کاسد شده بود که هر کس ريش داشت، مجبور شد بتراشد و حتي روحانيون نيز بعضاً از اين دستور معاف نبودند. اما گذاشتن سبيل بزرگ و درشت و چخماقي و از بناگوش در رفته آزاد بود و شاه عباس سبيل را آرايش صورت ميشمرد و بر حسب بلندي و کوتاهي آن بيشتر و کمتر حقوق مي پرداخت. پيداست وقتي که بازار سبيل تا اين حد گرم و با رونق باشد کمتر کسي ريش ميگذاشت و يا به ساحت سبيل دست دراز مي کرد. بلکه سبيل را پر پشت و متراکم مي کردند و به قدر توانايي و استطاعت مالي هر روز آنرا با روغن مخصوصي جلا و مالش مي دادند تا هم شفاف شود و هم به علت چربي و چسبندگي از زير دو سوراخ بيني و لب بالا به سوي بناگوش متمايل گردد. رعايت نظافت و جلا و شفافيت سبيل آنهم به طريقي که گفته آمد، واقعاً کاري پرزحمت بود و هر روز قريب يک ساعت وقت صرف مي شد تا به صورت مطلوب درآيد و در عالي قاپو مورد بي اعتيايي و احياناً غضب سلطان واقع نشود. سبيل درباريان و ملازمان دستگاه سلاطين و حکام صفوي براي ايرانيان هوشمند، بخصوص اصفهانيهاي زيرک و باريک بين، في الواقع در حکم ميزان سنج بود که از شکل و هيئت آن به ميزان لطف و مرحمت سلطان و مافوق نسبت به صاحب سبيل پي مي بردند. في المثل سبيل پرپشت و شفاف که تا بناگوش ميرفت و در پايان چند پيچ ميخورد و به سوي بالا دايره وار حلقه ميزد، دليل بر شدت علاقه و مرحمت سلطان بود که هر روز صاحب سبيل را به حضور مي پذيرفت و با او به مکالمه و مشاوره مي پرداخت. هر قدر که تعداد حلقه ها و شفافيت سبيل کمتر جلوه مي کرد به همان نسبت معلوم مي شد که ميزان لطف و عنايت سلطان يا حاکم وقت نقصان پذيرفته است. چنانچه سبيلها به کلي از رونق و جلا مي افتاد و به علت نداشتن چربي و چسبندگي به سمت پايين متمايل و يا به اصطلاح "سبيل آويزان مي شد" اين آويزان شدن سبيلها را بر بي مهري مافوق و کم پولي و احياناً مقروض و بدهکار بودن صاحب سبيل تلقي مي کردند تا آنجا که بر اثر کثرت استعمال و اصطلاح به صورت ضرب المثل درآمده، از آن در موارد مشابه که حاکي از نکبت و ادبار و افلاس باشد استشهاد و تمثيل مي کنند. مثلاً اگر در حال حاضر گفته شود: فلاني سبيلش آويزان شد، از آن اين معاني و مفاهيم مجازي افاده مي شود که: فلاني ورشکست شد، از قدرت افتاد، و ميدان را به حريف واگذار کرد. اما زير سبيلي در کردن: از شادروان مؤتمن الملک پيرنيا رييس مجلس شوراي ملي در دوره چهارم تقنينه نقل ميکنند که روزي در جمع دوستان اظهار داشت: «بر من روشن بود که موي سر براي جلوگيري از حرارت آفتاب آفريده شده و موهاي ابرو و مژگان هم چشم را از عرق پيشاني و نفوذ خاک و خاشاک محفوظ ميدارد. ريش هم پيداست که مانند موي سر از تابش حرارت آفتاب و نفوذ گرد و غبار در پوست و مسامات صورت جلوگيري مي کند، ولي فلسفه وجود سبيل بر من مجهول بود که چرا و به چه جهت بر روي لب و بالاي دهان روييده مي شود. سالها گذشت تا اينکه پس از مدتها تفکر و انديشه و برخورد با افکار و عقايد موافق و مخالف به اين نتيجه رسيدم که خداوند تبارک و تعالي سبيل را از آن جهت خلق فرمود که بعضي حرفها را براي آنکه نشنيده بگيريم بايد زير سبيلي در کرد تا هم گوش را آزاري نرسد و هم پاسخي که احياناً مخالفان را رنجيده خاطر کند بر زبان جاري نشود!»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سرم را بشکن، نرخم را نشکن
عبارت بالا از امثله سائره است که بيشتر ورد زبان کسبه بازار و صاحبان دکانهاي بقالي در برخورد با مشترياني است که زياد چانه ميزنند، تا فروشنده مبلغي از نرخ جنس بکاهد، ولي فروشنده با عبارت مثلي بالا به مشتري پاسخ گويد.
نرخ شکستن نقطه مقابل نرخ بالا کردن و به معني کم کردن قيمت است که فروشنده حاضر است سرش بشکند ولي نرخ کالايش نشکند و پايين نيايد.
مثل بالا در مورد ديگر هم بکار ميرود، و آن موقعي است که کسي در عقيده و نيتي که دارد مقاوم و ثابت قدم باشد و ديگران بخواهند وي را از آن عقيده و نيت که گاهي با مصالح و منافعشان تضاد و تباين پيدا ميکند بازدارند؛ که در اين صورت براي اثبات عقيده و نيتش به ضرب المثل بالا متبادر مي شود.
از آنجا که واقعه تاريخي جالبي عبارت بالا را به صورت ضرب المثل درآورده است به شرح آن واقعه و ريشه تاريخي ميپردازد تا معلوم شود که سرشکستن چه ارتباطي با نرخ شکستن دارد.
خشايارشاه و يا به قولي گزرسس فرزند داريوش بزرگ، از آتس سا دختر کوروش کبير و سومين پادشاه سلسله هخامنشي پس از آنکه شورش مصر و بابليان را فرونشانيد، بر طبق وصيت پدرش تصميم گرفت به يونان حمله کند و شکست دشت ماراتن را که در زمان داريوش بزرگ رخ داده است جبران نمايد. خشايار شاه تا چهار سال بعد از تسخير ثانوي مصر به تدارکات و تجهيزات جنگي پرداخت و در سال پنجم تهيه حرکت خود را ديده است.
سپاهي را که خشايار شاه در اين لشکرکشي حرکت داده بود به اتفاق عقيده کليه مورخين يوناني و ايراني بزرگترين نيرويي بود که تا آنزمان به حرکت آمده بودند. مورخين در خصوص اين لشکرکشي ارقام مبالغه آميزي از يک ميليون تا پانصدهزار نفر نوشته اند که البته قابل تأمل است، ولي قدر مسلم اين است که لشکر عظيمي از طوايف و قبايل تابعه ايران فراهم آمده بود که دو نيروي زميني و دريايي را تشکيل ميداده است.(هردوت با مبالغه گوييهايش آمار سپاهيان و عمله و خدمه خشايار شاه را در اين جنگ پنج ميليون نفر نوشته که به هيچ وجه نمي تواند قابل قبول باشد.)
نيروي زميني وقتي که به کنار بغاز داردانل رسيد به فرمان خشايار شاه دو پل به طول 1150 ذرع از اتصال کشتيها به يکديگر ساخته بودند، يکي را فنيقي ها از طنابهايي که از کتان سفيد بافته شده و ديگري را مصريها از ريسمانهايي از کاغذ حصيري ساختند. ولي پس از آنکه پلها ساخته شد، باد شديدي برخاست و امواج کوه پيکر دريا چند کشتي آن پل را به يکديگر کوبيده، پلها را خراب کردند.
خشايار شاه از شنيدن خرابي پلها چنان در خشم شد که حکم کرد، دريا را تنبيه کنند و سيصد شلاق به آن بزنند! و مخصوصاً در حين اجراي حکم بگويند: «اي آب تلخ، اين مجازاتي است که شاه براي تو مقرر داشته، از اين جهت تو بد کردي و حال آنکه بدي از هيچ کس نديده بودي. خشايار شاه از تو عبور خواهد کرد، چه بخواهي، چه نخواهي. حق است که کسي تو آب شور و کثيف را نستايد و قرباني براي تو نکند!» (بايد دانست يونانيها از جهت کينه اي که نسبت به خشايار شاه داشته اند اين نسبتهاي عجيب و غريب را به او داده اند.)
معماران ديگر مأمور ساختن پل شدند و سيصد و شصت کشتي پنجاه پارويي و تعداد کافي کشتيهاي عظيم ديگر به نام "تري رم" را به سمت درياي سياه و 314 کشتي از همين نوع کشتيها را به سمت بغاز داردانل با طنابهاي ضخيم چهارلا به هم اتصال داده دو پل محکم ساخته و قشون و باروبنه را مدت هفت شبانه روز از روي آن عبور دادند.
آخرين نفر خشايار شاه بود که با تشريفات کامل از پل گذشت و قدم در خاک يونان گذاشت. آنگاه سفيراني به تمام مناطق يونان فرستاد و پيشنهاد تسليم و اطاعت کرد، ولي به آتن و آسپارت سفرايي نفرستاده بود، زيرا سفراي داريوش کبير را آتني ها به گودالي موسوم به باراتر و اسپارتي ها به چاهي انداخته، گفته بودند: «در آنجا براي شاه خاک خواهيد يافت و هم آب.»(بايد دانست که در عهد قديم هم سفرا و رسولان مصونيت شخصي داشته اند و اين عمل وحشيانه يوناني ها موضوع آتش زدن شهر آتن را تشديد کرد.) سپس خشايار شاه در سر راه خود هر جا مقاومتي ديد سرکوب کرده پيش رفت تا به معبر و تنگه ترموپيل رسيد.
يوناني ها اين تنگه را که باريکترين معبر براي عبور قشون بود و فقط يک ارابه ميتوانست از آن عبور کند براي پايداري مناسب دانستند و همينطور هم بود، ولي سپاه ايران بر اثر راهنمايي يک نفر يوناني به نام افي يالت از يک راه بسيار تنگ و باريک ديگر در تاريکي شب و با روشنايي چراغ پيش رفته، طليعه صبح به قله کوه رسيدند و از آنجا سرازير شده، يوناني ها را غافلگير کردند. (مراجعه شود به کتاب شاه جنگ ايرانيان در چالدران و يونان، ترجمه ذبيح الله منصوري)
در جنگ ترموپيل به گفته هردوت بيست هزار ايراني و هشت هزار يوناني من جمله لئونيداس سردار معروف اسپارتي کشته شدند و از آن پس سپاهيان ايران بلامانع پيش رفته تا به شهر آتن رسيدند و به انتقام آتش زدن شهر سارد و معبد و جنگل مقدسش، آن شهر خالي از سکنه و ارگ آن را که جز معدودي فقير و بيچاره در آن ساکن نبوده اند به حکم و فرمان خشايار شاه آتش زدند.
اما نيروي دريايي ايران که از سه هزار فروند کشتي جنگي بزرگ و کوچک تشکيل شده بود در ميان جزاير بي شمار درياي اژه پيش ميرفت و به سواحل يونان نزديک ميگرديد. يوناني ها که در دريانوردي مهارت کامل داشتند، تصميم گرفتند نيروي دريايي ايران را با آنکه از لحاظ کم و کيف بر نيروي دريايي آنها برتري داشت به هر طريقي که ممکن باشد از پاي درآوردند و شکست نيروي زميني خويش را جبران کنند. به اين منظور و براي تعيين محل جنگ و تاکتيک جنگي کنفرانسي با حضور اوري بياد رييس بحريه و تميستوکل سردار آتني و آدي مانت سردار کورنتي و ساير فرماندهان معروف دريايي يونان تشکيل داده به بحث و مشاوره پرداختند.
تميستوکل در اين جلسه مشاوره قبل از اينکه اوري بياد رييس بحريه سخني بگويد شروع به حرف زدن کرد تا عقيده خود را بقبولاند.
در اين موقع آدي مانت سردار کورنتي اعتراض کرده گفت: «تميستوکل، در مسابقه ها شخصي را که قبل از موقع برميخيزد، ميزنند!» تميستوکل جواب داد: «صحيح است، ولي کسي که عقب مي ماند جايزه نميگيرد!» آنگاه روي به اوري بياد کرد و گفت: «اگر در دريا باز جنگ کني براي کشتيهاي ما که از حيث عده کمتر از کشتيهاي دشمن و از حيث وزن سنگينتر است خطرناک خواهد بود، ولي در جاي تنگ ما قويتر خواهيم بود و به کشتيهاي ايران به علت تنگي جا و مکان مجال تحرک و تردد نخواهيم داد، گوش کن، دلايل مرا بسنج و کشتيها را از خليج سالامين خارج نکن که خليج سالامين به طور قطع و يقين بهترين و مناسبترين محل براي جنگ دريايي و برتري بحريه يونان بر ايران خواهد بود...» آدي مانت سردار کورنتي بار ديگر در مقام اعتراض برآمده و گفت: «شخصي که وطن ندارد بايد سکوت کند.» و مقصودش اين بود که زادگاه تو يعني شهر آتن به دست پارسي ها افتاده و تو بي وطن هستي و براي نجات شهر خود ميخواهي ما را به هلاکت و کشتن دهي. چيزي نمانده بود که اوري بياد تحت تأثير سخنان آديمانت و ساير فرماندهان قرار گيرد و از تمرکز نيروي دريايي يونان در خليج سالامين انصراف حاصل کند که تميستوکل سردار هوشيار آتني رو به اوري بياد کرده فرياد زد: «در خليج سالامين مي ماني و خود را مردي شجاع خواهي شناساند، يا ميروي و يونان را به اسارت سوق ميدهي؟» گفتار اخير و کوبنده تميستوکل به قدري رييس بحريه يونان را عصباني کرده بود که عصاي فرماندهي را بلند کرد تا بر فرق تميستوکل بکوبد؛ اما تميستوکل که به طرح نقشه خود اطمينان کامل داشت با نهايت خونسردي سرش را خم کرد و گفت: «سرم را بشکن و حرفم را نشکن.» اين گفته و ژست مدبرانه تميستوکل موجب گرديد که به فرماندهي کشتيهاي يوناني در خليج سالامين منصوب گرديد و تلفات سنگيني بر نيروي دريايي ايران وارد آورده، بحريه يونان را همانطوري که پيش بيني کرده بود به موفقيت و پيروزي رسانيده است.
باري، عبارت "سرم را بشکن و حرفم را نشکن" بر اثر مرور زمان تحريف و تصريفي در آن به عمل آمده به صورت: "سرم را بشکن و نرخم را نشکن" ضرب المثل گرديده، بالمناسبه مورد استناد و تمثيل قرار مي گيرد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-25-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
افرادي که ناسپاسي کنند و نسبت به کساني که حق و ديني از آنها بر عهده داشته باشند، حق نمک و زحمت را به جاي نياورند، سهل است بلکه در مقام ايذا و اضرار مخدومان و ذوي الحقوق برآيند چنين افرادي را به سگ نازي آباد تشبيه و تمثيل کرده مي گويند: «فلاني سگ نازي آباد است. نه غريبه مي شناسد نه آشنا.»
اکنون ببينيم نازي آباد کجاست و چگونه سگاني داشته که علي رغم وفاي سگ دم از بي وفايي ميزدند و ناسپاسي مي کردند تا آنجا که به صورت ضرب المثل درآمده است.
نازي آباد قريه اي سرسبز در جنوب تهران بود که يکي از سوگلي هاي ناصرالدين شاه قاجار در عمارت کلاه فرنگي آنجا سکونت داشته است. در زمان سلطنت رضا شاه پهلوي در آنجا سلاخ خانه (کشتارگاه) ساختند؛ و گاو و گوسفند و گاهي شتر مورد احتياج سکنه پايتخت را در آنجا ذبح کرده، لاشه ها را به وسيله اسب و قاطر و عرابه بين قصابيهاي شهر تهران توزيع مي کرده اند.
معمولاً جايي که کشتارگاه وجود داشته باشد، سگهاي ولگرد در اطراف و جوانبش جمع مي شوند و از زوائد گاو و گوسفند ذبح شده که بدور ريخته مي شود تغذيه مي کنند. پيداست سگها در حين ربودن و خوردن آن زوائد به جان يکديگر مي افتند و چه جنجال و قشقرقي که به راه مي اندازند.
بطوري که ميدانيم سگ فطرتاً وفادار است و از دويست نوع مختلف از نژاد اين حيوان که تاکنون شناخته شده، از سگ گله گرفته تا سگ شکاري و سگ پليسي و سگ خانوادگي که به منظور حفاظت و گاهي تجمل در خانه نگاهداري مي شود جز وفاداري و حق شناسي ديده نشده است به قسمي که به يک تکه گوشت يا استخوان صلح ميکند و تا جان در بدن دارد نسبت به صاحب و مخدومش وفادار مي ماند.
از وفاداري و فداکاري سگ در تاريخ جهان داستانها آمده که خواندن و شنيدن آن وقايع جداً خالي از لطف و عبرت و آموزندگي نيست.
سگ با شامه تيز و قوي خود به همان اندازه که نسبت به افراد بيگانه و مشکوک خوي درندگي و تعرض دارد براي صاحبش تا پاي جان فداکاري مي کند. به طور کلي سگ در کارهاي مختلف خدمات ذي قيمتي انجام ميدهد که شرح و وصفش از حوصله اين مقال خارج است.
اما سگ نازي آباد: در کشتارگاه نازي آباد صدها نفر به اسامي چوبدار و سلاخ و قصاب و ... وجود دارد که هر دسته به کاري مشغول هستند. چوبدارها گاو و گوسفند مي فروشند، سلاخها ذبح مي کنند و برخي لاشه ها را پوست ميکنند. عده اي لاشه ها را شقه مي کنند و به سردخانه مي فرستند تا به قصابيها و سوپرمارکتها حمل شود و بالاخره دسته اي هم زوائد گاوها و گوسفندان ذبح شده را بدور مي ريزند تا محيط کشتارگاه عفونت نگيرد.
اگر چه سگ نازي آباد از آنچه که به دور ريخته مي شد تغذيه ميکرد و علي القاعده نسبت به ساکنان کشتارگاه ميبايد وفادار و حق شناس مي ماند، تا حق نعمت و سپاس را به جاي آورده باشد، ولي حقيقت مطلب اين است که در آن عهد و زمان که نازي آباد جمعيت فعلي را نداشت؛ ولي کشتارگاهش روز به روز وسعت و گسترش پيدا ميکرد، ساکنان کشتارگاه زوائد لاشه ها را موقعي که بدور ميريختند سگان ولگرد آنها را نميديدند و يا اگر ميديدند به خوبي تشخيص نمي دادند تا صاحبان و مخدومانشان را که از رهگذر توجه و عنايتشان سد جوع مي کردند مورد حراست و پاسداري قرار دهند و سر در قدمشان نهند و به علامت حق شناسي و حق گزاري دم بجنبانند. سگ نازي آباد همين قدر ميدانست که خارج از محدوده کشتارگاه مأمن و پايگاه اوست و هر کس داخل کشتارگاه شود و يا از آن خارج گردد، چه فروشنده و چه قصاب و خريدار همه و همه بيگانه و ناشناخته هستند و به حکم وظيفه و غريزه سگ که حراست و پاسداري است بايد مورد حمله و تعرض قرار گيرند. به همين جهت سحرگاهان که کارکنان کشتارگاه از خانه به محل کار ميرفتند، سگان نازي آباد آنها را دشمن و بيگانه تلقي کرده، پارس مي کردند و مانع از ورود آنها به کشتارگاه مي شدند.
بيچاره سگ نازي آباد آنها را نمي شناخت تا دم بجنباند و سر در قدمشان نهد و گرنه سگ خواه در نازي آباد باشد و خواه در حسن آباد يا حسين آباد، ذاتاً حق شناس و وفادار است و چنانچه مورد نوازش و محبت قرار گيرد و صاحب و مخدومش را به خوبي بشناسد قوياً از او حراست و پاسداري مي کند.
اين نکته هم ناگفته نماند که ضرب المثل "سگ نازي آباد" مربوط به چهل پنجاه سال پيش است که نازي آبادي هنوز صورت شهر و آبادي به خود نگرفته، سلاخ خانه يا به اصطلاح امروزي کشتارگاهش مورد توجه و اعتنا بوده است که صدها سگ در اطراف و جوانب سلاخ خانه با زوائد و پس مانده لاشه هاي گاو و گوسفند تغذيه مي کردند، بدون آنکه ساکنان محدوده کشتارگاه را از نزديک ببينند و آشنا را از بيگانه و دوست را از دشمن تشخيص دهند. نه غريبه ميشناختند نه آشنا؛ به روي همه پارس مي کردند و نيش دندان نشان ميدادند تا به حدي که عمل غريزي آنها البته به غلط و اشتباه به حق ناشناسي و بيوفايي و ناسپاسي تلقي گرديد و صورت ضرب المثل يافت.
خوشبختانه امروز نازي آباد به شکل و صورت سابق نيست و آن سگها هم ديگر وجود خارجي ندارند تا به ناحق مورد طعن و لعن آدميان قرار گيرند! بايد در مقام اصلاح خويش برآييم و بازار عواطف و احساسات عاليه را که متأسفانه کاسد شده است و رواج و رونق تازه بخشيم تا اين گونه عبارات ناروا مورد استشهاد و تمثيل ما واقع نشود، چه شاعر فرمود:
سگ صلح کند به استخواني
ناکس نکند وفا به جاني
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 08:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|