شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
07-05-2010
|
|
تازه کار
|
|
تاریخ عضویت: Jul 2010
نوشته ها: 2
سپاسها: : 0
در ماه گذشته یکبار از ایشان سپاسگزاری شده
|
|
من آهنگ غریب روزگارم
غمی در انتهای سینه دارم
تمام هستی ام یک قلب پاک است
که آنرا زیر پایت میگذارم
شبی غمگین شبی باران وسرد
مرا در غربت فردا رهاکرد
دلم در حسرت دیدار اوماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب است
ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستیم بود وندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد...
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
07-07-2010
|
|
کاربر خيلی فعال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: كرمانشاه
نوشته ها: 1,524
سپاسها: : 2,541
1,575 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
|
07-08-2010
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14
95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
[IMG]http://*****************/Files/3aa67448519a496e8bf2.jpg[/IMG]
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...
======================================
مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
ویرایش توسط Omid7 : 07-08-2010 در ساعت 01:27 AM
|
07-08-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نام شعر : گزيده اي از قصيده ي آبي خاکستري سياه
نام شاعر : حميد مصدق من گمان مي کردم
دوستي همچون سروي سرسبز
چارفصلش همه آراستگي ست
من چه مي دانستم
هيبت باد زمستاني هست
من چه مي دانستم
سبزه مي پژمرد از بي آبي
سبزه يخ مي زند از سردي دي
من چه مي دانستم
دل هر کس دل نيست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بي خبر از عاطفه اند
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاک سحري ؟
نه
از آن پاکتري
تو بهاري ؟
نه
بهاران از توست
از تو مي گيرد وام
هر بهار اين همه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
زندگي رويا نيست
زندگي زيبايي ست
مي توان
بر درختي تهي از بار ، زدن پيوندي
مي توان در دل اين مزرعه ي خشک و تهي بذري ريخت
مي توان
از ميان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بيزار از اين فاصله هاست
قصه ي شيريني ست
کودک چشم من از قصه ي تو مي خوابد
قصه ي نغز تو از غصه تهي ست
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تو اند
رفته اي اينک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينک ، اما ايا
باز برمي گردي ؟
چه تمناي محالي دارم
خنده ام مي گيرد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-12-2010
|
کاربر علاقمند
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2010
محل سکونت: north of iran
نوشته ها: 107
سپاسها: : 1
2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اشک هایم را ببین سرد است و بی جان نازنین
باختم خود را به چشمان تو آسان نازنین
باز جریان تمام لحظه هایم با تو است
تا ته این کوچه گردی های حیران نازنین
کاش بودی تا ببینی در هجوم بی کسی
باز می خوانم تو را با چشم گریان نازنین
بی تو بودن مرگ من در وحشت تاریکی است
همچو برگی در میان خشم طوفان نازنین
پشت حسرت های سوزان دلی پر تاب و تب
کلبه ای اینجاست دور افتاده ، ویران نازنین
با دو دست شوق ، قلبم کاش میشد می نوشت
پشت پلکت قصه ای از عشق پنهان نازنین
ساده و بی پرده گفتم پر ز احساس وجود
دوستت دارم ، نمی گردم پشیمان نازنین
با تو لبریز از غزل هایی همه پر رمز و راز
بی تو اما واژه هایم رو به پایان نازنین
حرف بسیاران برایم هیچ اما خود بگو
چیست من را پکی این عشق تاوان نازنین ؟
دست بی منت بکش بر بال تنهایی من
می تپد قلبش ولی زخمی و بی جان نازنین
گرچه در فکرت اسیرم ، عاشقانه می رهم
خود شکستی بر دل من قفل زندان نازنین
کاش با نور تو مهتابی ترین مستی من
آسمان تیرگی می شد درخشان نازنین
کاش می گفتی کنون با من که هستم پیش تو
ختم می کردی تو این شعر پریشان نازنین
|
07-13-2010
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 410
سپاسها: : 48
148 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حالمان بد نیست...
حالمان بد نیست غم کم میخوریم
کم که نه! هر روز کم کم میخوریم
آب میخواهم، سرابم میدهند
عشق میورزم عذابم میدهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنهای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد، داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد ازاین با بیکسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خجر بدست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم، بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام
قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم؛ دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی، کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه!
هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفأل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:
"ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"
__________________
-------------------------------
ای تو همیشه در میان
آمدمت که بنگرم
گریه امان نمی دهد
|
07-13-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کعبه پنهان
کعبه پنهان
ای آسمــان کی بشنـوی داد غــم هــجـران من ؟
از غــم چــه گویم ؟ جـان من بــرده دل حیران من
بر مـاه تـابان گشته ام چــون روی دلــبر را نـمــود
دل ســوی ماهم میکنم طالع شــود تــابــان مـن
خورشیـد شبهــای ظَلَـم ، مـاه منـــور در عــــدم
در قـلب عـــاصیَــم بـــدم ، ای عنـبــر بستان مـن
گشتــم زبــون ونــاتــوان، عاشق به کوی وصلتم
دیــده بــه راه رحــمتــم ، ای راحم و رحــمان من
حافــظ نیــَم ،سعــدی نیَم خواجوی کرمانی نیَـم
دلخوش به جام مَی شوم ساقی شودجانان من
دستــار درویشــی کجــا لـون خدا خواهی دهد ؟
سمــع و بصــر در حیطه انـــوار بــی پــایــان من
انوار عشق وعاشقی در دل مــدامــم می دهــد
شــــوق وصــال دلبــر و لطـف و کمـال جـان من
مـی گستــرانـم بــر دلــم سجـاده عشــق تـو را
بانگ وفـا سر میــدهـم ، ای یــوسف کنعــان من
از عشق تومجنون شدم دلداده و مـجنـون شـدم
در خانقه مظنون شدم ای دیــن و ای ایمــان من
بر دل بیا چــون مـرحمــی ! نام تو جاری بـر لبــم
عشق تــو در دل پــرورم ، ای روضــه جنـان من
در بــزم عشــاقــان شب ، مست وصــال دلبــرم
تــا کی جمـالت در نهــان ؟ بـاغ وگــل رضوان من
در خــواب و در بیـداریَم ، وز بیخــودی هشـیاریَم
از هجــر تــو در زاریَــم ، هـم دردی و درمــان من
گر دیده ســوی مــا نهی ! دست وفـا بر سر نهم
دست کرَم را می نشان! بر مُلک بی سـامان من
لطفی عطا کن بر " عطـا " فـانی نگردد بی عطا
رو در طــــواف کـعبــه ام ، ای کعبــه پنـهــان من
شعر از سید عطا سیدی ـ مهاباد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-13-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مست وصال
بـــر لب دریـــای عشــق نـــام تو لنگر کشید
بــر دل شیــدای مــا چشم سیه سر کشید
دست زنــان رفتــه ام ،جــام بــلا نــوش کنم
گوشه ی ابــروی تو ،دست به خنــجر کشید
سر چــو نهــادم دلا ،بر ســر دستــار خویش
کــار دل گشتــه ام ســوی بــه منـبـر کشید
هر که دراین مـزرعه تخم محبت نکــاشت
شهرت بیــماریش جمــله بــه اختــر کشید
بــر صف اســرار عشــق ســرِّ تو اول نمود
مهـــر تــو اصـــرار مــا ، قسمت دلبــر کشید
بــرج بلنــد صفــاست ، قــامت رعنـــای تــو
شــه پــر کــوی فـــراق بــر دل مــا پر کشید
ابـــر وجـــودی بـبــار ، بــر دل شیـــدای مــا
اشـک محبـت بــه صف چهــره احمـر کشید
مســت وصــال تـــو شــد از رخ زیــبـای تــو
هــر کــه در ایــن خــانقه روضــه بهتر کشید
نوش کنــم وز غمت تــاکــه رســم بر" عطا "
وصلـت تــو بـــر همــه صــورت ابـتــر کشید
شعر از : سید عطا سیدی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-13-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
محضر یار
ای خوش آندم که دمی هم قدم یار شوم
محضر یار چــه خوش باشد و هشیار شوم
چون رسد زمزمـه ای ازلب جانانه به گوش!
تــا رسیــدن بــه کـف یــار گـرفتــار شــوم
لحظه ای دیده فکن ! جــان گــرامی بـدهم
یا که از فرط خوشی ، گشته وبیمـار شـوم
من نیم عاشق شیرین که بـه لبهـا شنــونـد
یا چـو مجنــون صفتــان شهــره بــازار شوم
تاکه یک گوشه چشمی به مــن عــجز کند
مــن دوصد گــام روم محرم اســرار شــوم
هر دم از کوی وصالت چو فراقــی بــرسد !
من چو مجنون زغم لیلی غـمخـوار شــوم
روزوشب گریه کنم تــابـرسم محضـردوست
با سرشک غــم خــود ،عشق خریدار شوم
گــر نـدایــی بــرســد از کــرم نـــور هــدی ؟
من به خود بالـم وچون حیـدر کــرار شــوم
دلبرا ! لطف نمــا ! تا کــه بـه خـوابـت بـیـنم
چونکه دلدار تـوام ، گشـته بـه دیــدار شــوم
گر عطایی بنمایی همه شوق است " عطا "
لب گزان، ورطه کنان،سوی چمنــزار شــوم
مهاباد: سید عطا سیدی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-13-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گفتا که می بوسم تو را
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنـم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنـم
گفتا ز بخت بــــد اگر ، ناگــــه رقیب آیـــد ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخــی های مـی گـــر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبـــــم ، آنرا گـــــوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را درآن عریان تماشا می کنم
گفتــا که از بی طاقتـــی دل قصد یغما می کند
گفتـــم که با یغمـــا گــران بــاری مدارا می کنم
گفتا کــه پیــوند تو را با نقد هستــی می خــرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنـــم
گفتــا اگر از کــوی خــود روزی تو را گفتــم بــرو
گفتــم که صد سال دگــر امــروز و فردا می کنم
شعر :سیمین بهبهانی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 04:32 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|