|
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
|
#1061
10-27-2009
|
||||
|
||||
گفت ای یاران مرا مهلت دهید/تا به مکرم از بلا بیرون جهید/بلا
|
| جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید | |
|
|
|
|
#1063
10-27-2009
|
||||
|
||||
|
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی مولانا
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم استاد فاضل نظری
|
|
#1064
10-27-2009
|
||||
|
||||
|
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم بهر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته وینم ...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن ویرایش توسط ساقي : 10-27-2009 در ساعت 11:20 PM
|
|
#1066
10-28-2009
|
||||
|
||||
|
ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک
که هر دو دیده ما حکم او روان بودی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم استاد فاضل نظری
|
|
#1067
10-28-2009
|
||||
|
||||
|
هر کجا ان شاخ نرگس بشکفد /گلرخانش دیده نرگسدان کنند/گلرخ
|
|
#1069
10-28-2009
|
||||
|
||||
|
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم استاد فاضل نظری
|
|
#1070
10-29-2009
|
||||
|
||||
|
ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را
محو کن هست و عدم را بردران این لاف را جام جان پر کن از آن می بنگر اندر لطف او تا گشاید چشم جانت بیند آن الطاف را ... .. .
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
 |
| کاربران در حال دیدن موضوع: 3 نفر (0 عضو و 3 مهمان) | |
حالت خطی
|
|
اکنون ساعت 01:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.