بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #101  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بشنو از نی چون حکایت ها کند
بشنو از نی چون حکایت ها کند

از سر ببریده ای هر دم حکایت ها می کند

بشنو از نی چون شکایت ها کند

وز لب خشکیده ای هر دم حکایت ها کند

بشنو از نی در ره دلدادگی

در زه دلدادگی فرزانگی

بشنو از نی آن به غایت راستین

حامل راس حسین اندر زمین

بشنو از نی از زمین کربلا

ناله و نفرین و آه و نینوا

بشنو از نی چون حکایت ها کند

از بدی های زمین هر دم شکایت ها کند

بشنو از نی از زبان اهل دل

راستگویان در سرای اهل دل

بشنو از نی واقعه از کربلا

کاروان کی میرسد در نینوا ؟

بشنو از نی ، آن زمان سلطان حسین

بی بدن قرآن قرائت می کند راس الحسین
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #102  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عفاف و حجاب در كربلا
کرامت انسانی زن، در سایه عفاف او تامین می‌شود. حجاب نیز یکی از احکام دینی است که برای حفظ و پاکدامنی زن و نیز حفظ جامعه از آلودگی‌های اخلاقی تشریع شده است. نهضت عاشورا برای احیای ارزش‌های دینی بود. در سایه آن حجاب و عفاف زن مسلمان نیز جایگاه خود را یافت و امام حسین علیه‌السلام و زینب کبری و دودمان رسالت، چه با سخنانشان، چه با نحوه عمل خویش، یادآور این گوهر ناب گشتند. برای زنان، زینب کبری و خاندان امام حسین علیه‌السلام الگوی حجاب و عفاف است. اینان در عین مشارکت در حماسه عظیم و ادای رسالت حساس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعات کردند و اسوه همگان شدند.
حسین بن علی علیهماالسلام به خواهران خویش و به دخترش، فاطمه، توصیه فرمود که اگر من کشته شوم، گریبان چاک نزنید، صورت مخراشید و سخنان ناروا و نکوهیده مگویید. (1) اینگونه حالات، در شان خاندان قهرمان آن حضرت نبود، به خصوص که چشم دشمن ناظر صحنه‌ها و رفتار آنان بود.
در آخرین لحظات، وقتی آن حضرت صدای گریه بلند دخترانش را شنید برادرش عباس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را به صبوری و مراعات آرامش دعوت کنند. (2)
رفتار توام با عفاف و رعایت حجاب همسران و دختران شهدای کربلا و حضرت زینب، نمونه عملی متانت بانوی اسلام بود. امام سجاد علیه‌السلام نیز تا می‌توانست، مراقب حفظ شوون آن بانوان بود. در کوفه به ابن زیاد گفت: مرد مسلمان و پاکدامنی را همراه این زنان بفرست، اگر اهل تقوایی! (3)

به نقل شیخ مفید: پس از کشته شدن امام حسین علیه‌السلام وقتی گذر عمر سعد نزد زنان و دختران امام شهدا افتاد، زنان بر سر او فریاد زدند و گریستند و از او خواستند که آنچه را از آنان غارت شده به آنان باز گردانند، تا به وسیله آنان خود را بپوشانند. (4)
به نقل سید بن طاووس، شب عاشورا امام حسین علیه‌السلام در گفت ‌و گو با خانواده‌اش آنان را به حجاب و عفاف و خویشتن‌داری توصیه کرد. (5) روز عاشورا وقتی زینب کبری، بی‌طاقت شد و به صورت خود زد، امام به او فرمود: آرام باش، زبان شماتت این گروه را نسبت به ما دراز مکن. (6)
در حادثه حمله دشمن به خیمه‌ها و غارت آنچه آنجا بود، زنی از بنی بکر بن وائل از بانوان حرم دفاع کرد و خطاب کرد که: ای آل بکر بن وائل! آیا دختران پیامبر را غارت می‌کنند و جامه‌هایشان را می‌برند و شما می‌نگرید؟ (7)
دختران و خواهران امام، مواظب بودند تا حریم عفاف و حجاب اهل‌بیت پیامبر تا آنجا که می‌شود، حفظ و رعایت شوم. ام کلثوم به مامور بردن اسیران گفت: وقتی ما را وارد شهر دمشق می‌کنید از دری وارد کنید که تماشاچی کمتری داشته باشد. و از آنان درخواست کرد که سرهای شهدا را از میان کجاوه‌های اهل‌بیت فاصله بدهند تا نگاه مردم به آنها باشد و حرم رسول‌ الله را تماشا نکنند و گفت: از بس که مردم ما را در این حال تماشا کردند، خوار شدیم.! (8)
از اعتراض‌های شدید حضرت زینب علیهاالسلام به یزید، این بود که: ای یزید! آیا از عدالت است که کنیزان خود را در حرمسرا پوشیده نگاه داشته‌ای و دختران پیامبر را به صورت اسیر شهر به شهر می‌گردانی، حجاب آنها را هتک کرده، چهره‌هایشان را در معرض دید همگان قرار داده‌ای که دور و نزدیک به صورت آنان نگاه می‌کنند؟! (9)
هدف از نقل این نمونه‌ها نشان دادن این نکته است که هم خاندان امام حسین علیه‌السلام، نسبت به حجاب و عفاف خویش مواظبت داشتند، و هم از رفتار دشمن در این که حریم حرمت عترت پیامبر را نگاه داشته و آنان را در معرض تماشای مردم قرار داده بودند، به شدت انتقاد می‌کردند.
با آن که زیردست دشمن بودند و داغدار و مصیبت‌زده از منزلی به منزلی و از شهری به شهری و از درباری به درباری آنان را می‌بردند، با نهایت دقت، نسبت به حفظ‌ شان و مرتبه یک زن پاکدامن و متعهد مراقبت داشتند و در همان حال نیز سخنرانی‌های افشارگرانه و انجام رسالت و تبیین و دفاع از اهداف شهدا باز نمی‌ماندند. حرکت اجتماعی سیاسی، در عین مراعات حجاب و عفاف. و این درسی برای بانوان در همه دوران‌ها و همه شرایط است.
پاسخ با نقل قول
  #103  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

فتوت و جوانمردی در كربلا
مردانگی و جوانمردی، از خصلت‌های ارزشمندی است که انسان را به «اصول انسانی»، «شرافت»، «تعهد و پیمان» و رعایت حال درماندگان پایبند می‌سازد. کسی که به حق وفادار بماند و از پستی و ستم گریزان باشد، از ضعیفان پشتیبانی کند، از خیانت و نیرنگ دوری گزیند، و به ظلم و حقارت و دنائت تن ندهد، اهل گذشت و ایثار و فداکاری باشد، «جوانمرد» است. «فتی» به جوانمرد گفته می‌شود و فتوت، همان مردانگی است. در فرهنگ گذشته، به معنای عیّاری به کار می‌رفته که جنبه اجتماعی داشته و عیاران گروهی بودند که به خنجر و سلاح مجهز بودند و از دیگران مال می‌گرفتند و از محلی به محلی می‌رفتند، در عین حال، جانب مردانگی و بلند نظری را نگه می‌داشتند و گاهی دفاع یک قسمت از شهر یا محله به عهده آنان بود. به اهل محل، دروغ نمی‌گفتند، تجاوز نمی‌کردند، اهل خیانت نبودند و به صفاتی همچون بخشش، آزادگی، شجاعت، مهمان‌نوازی، بزرگ منشی و وفای به عهد آراسته بودند. (1) اینان برای خود آداب و عادات و فرهنگ خاصی داشتند. (2)
در فرهنگ دینی، «فتوت» به نوعی بذل و بخشش، نیکی به دیگران، گشاده‌رویی، عفاف و خویشتن‌داری، پرهیز از آزار دیگران، و دوری از دنائت و پستی تفسیر شده است. (3) حضرت علی‌ علیه‌السلام فرموده است:
نظام فتوت و جوانمردی، تحمل لغزش‌های برادران و رسیدگی شایسته به همسایگان است. (4)
قرآن کریم از جوانان یکتاپرستی که در دوران حاکمیت دقیانوس، از ظلم و شرک او گریختند و به غار پناه بردند (اصحاب کهف) با تعبیر «فتیه» (= جوانمردان) یاد می‌کند.
یاران امام حسین علیه‌السلام زیباترین جلوه‌های جوانمردی و فتوت را در حماسه عاشورا از خود نشان دادند، چه با حمایتشان از حق، چه با جانبازی در رکاب امام تا شهادت، چه در برخورد انسانی با دیگران، حتی دشمنان. اباعبدالله الحسین علیه‌السلام، خود مظهر اعلای فتوت بود. وی از یاران شهیدش و جوانمردانی از آل محمد صلی ‌الله علیه‌‌ و آله که روز عاشورا به شهادت رسیدند، با همین عنوان یاد می‌کند.
(5) و از زندگی پس از شهادت آن عزیزان به خون آرمیده، احساس دلتنگی می‌کند. به نقل تواریخ، حتی سر مطهر امام حسین عليه‌السلام برفراز نی، آیاتی از سوره کهف تلاوت کرد و از ایمان آن جوانمردان (فتیه) یاد نمود. (6)
عمل مسلم بن عقیل، در خانه‌ هانی مبنی بر ترور نکردن ابن زیاد را نیز می‌توان از جوانمردی مسلم دانست.
هانی هم به نوبه خود جوانمرد بود. وقتی او را به اتهام پنهان کردن مسلم در خانه‌اش دستگیر کرده به دارالاماره بردند، ابن زیاد از او می‌خواست که مسلم را تحویل دهد. اما هانی این را نامردی می‌دانست، در پاسخ آنان گفت:
«به خدا قسم هرگز او را نخواهم آورد. آیا مهمان خودم را بیاورم و تحویل بدهم که او را بکشی؟ به خدا قسم سوگند اگر تنهای تنها و بدون یاور هم باشم او را تحویل نخواهم داد، تا در راه او کشته شوم!» (7)
در مسیر راه کوفه، وقتی امام حسین علیه‌السلام با سپاه حُر برخورد کرد و آنان راه را بر کاروان حسینی بستند، زهیر بن قین به امام پیشنهاد کرد که اینان گروهی اندکند و ما می‌توانیم آنان را از بین ببریم و جنگ با اینها آسان‌تر از نبرد با گروه‌هایی است که بعدا می‌آیند. امام فرمود: «ما کُنتُ لِابداَهُم بالقتال» (8)، من شروع به جنگ نمی‌کنم. این یک گوشه از مردانگی امام است. صحنه دیگر، آب دادن به سپاه تشنه حر بود که از راه رسیده بودند. سیدالشهداء علیه‌السلام دستور داد همه آن لشکر هزار نفری را حتی اسب‌هایشان را سیراب کنند! یکی از آنان که دیرتر رسیده و تشنه‌تر و بی‌رمق‌تر بود، امام به دست خود او و اسبش را سیراب کرد. (9) روز عاشورا، همین حُر، وقتی تصمیم گرفت به یاران امام بپوندد، توبه‌کنان نزد امام آمد. امیدی نداشت که امام از گذشته او بگذرد، ولی جوانمردی امام او را پذیرا شد و توبه‌اش قبول گشت. (10) مردانگی و وفای اباالفضل نیز در کنار نهر علقمه جلوه کرد. وقتی تشنه‌کام وارد فرات شد و خواست آب بنوشد با یادآوری عطش برادر و کودکان خیمه‌ها، آب ننوشید و لب تشنه از شریعه فرات بیرون آمد. (11)

زندگی و مرگ و پیکار و شهادت حسین بن علی علیهما‌السلام همه مردانه بود و از روی کرامت و بزرگواری. در زیارتنامه آن حضرت آمده است که: «کریمانه جنگید و مظلومانه به شهادت رسید.» (12)
همه یاران امام نیز که در صحنه دفاع از حجت خدا و دین الهی تا پای جان ماندند و صحنه و میدان را رها نکردند و به امام خویش پشت نکردند و بر سر عهد و پیمان خود ماندند، جوانمردان فتوت پیشه‌ای بودند که مردانگی را در مکتب اهل‌بیت آموخته بودند.
یاران امام حسین علیه‌السلام زیباترین جلوه‌های جوانمردی و فتوت را در حماسه عاشورا از خود نشان دادند، چه با حمایتشان از حق، چه با جانبازی در رکاب امام تا شهادت، چه در برخورد انسانی با دیگران، حتی دشمنان.


وقتی شمر برای حضرت اباالفضل امان‌نامه آورد، وی امان او را رد کرد و شمر را لعنت نمود و فرمود: برای ما امان‌نامه می‌آوری در حالی که پسر پیامبر، امان و امنیت ندارد؟! (13)
پای‌بندی عاشوراییان به اصول انسانی و حمایت از مظلوم و بی‌تفاوت نبودن در برابر جنایت و ستم و یاری رساندن به بی‌پناهان، از آنان چهره‌هایی درخشان و ماندگار پدید آورده است که در نسل‌های بعد هم دلیران و آزادگان، رسم جوانمردی را از آنان آموختند.
پاسخ با نقل قول
  #104  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقش جهاد با نفس در كربلا
برتر و دشوارتر از جهاد با دشمن بیرونی، مبارزه با تمنیات نفس و کنترل هوای نفس و خشم و شهوت و حب دنیا و فدا کردن خواسته‌های خویش در راه «خواسته خدا» است.
این خودساختگی و مجاهده با نفس، زیربنای جهاد با دشمن بیرونی است و بدون آن، این هم بی‌ثمر یا بی‌ثواب است؛ چون سر از ریا، عُجب، غرور، ظلم و بی‌تقوایی در می‌آورد.
کسی که در «جبهه درونی» و غلبه بر هوای نفس، پیروز باشد، در صحنه‌های مختلف بیرون نیز پیروز می‌‌شود و کسی که تمنیّات نفس خویش را لجام گسیخته و بی‌مهار، برآورده سازد، نفس سرکش انسان را بر زمین می‌زند و به تعبیر حضرت علي علیه‌السلام او را به آتش می‌افکند. (1)
در صحنه عاشورا، کسانی حضور داشتند که اهل جهاد با نفس بودند و هیچ هوا و هوسی در انگیزه آنان دخیل و شریک نبود. از همین رو، بر جاذبه‌های مال، مقام، شهوت، عافیت و رفاه، ماندن و زیستن، نوشیدن و کامیاب شدن و ... پیروز شدند.
عمرو بن قرظه انصاری، از شهدای کربلا، در جبهه امام حسین علیه‌السلام بود و برادرش «علی بن قرظه» در جبهه عمر سعد. (2) اما خودساختگی او سبب شد که هرگز محبت برادرش، سبب سستی در حمایت از امام نشود و دلیرانه در صف یاران امام، ایستادگی و مبارزه کند.
محمد بن بُشر حَضرمی در سپاه امام بود. فرزندش در مرز «ری» اسیر شده بود. با این که امام به او رخصت داد که کربلا را ترک کند و در پی آزاد کردن فرزند اسیرش برود او كه مساله «علاقه به فرزند» را در راه هدفی دینی، حل کرده بود. «حاضر نشد امام را ترک کند» و وفا نشان داد. (3)
نافع بن هلال، شهیدی دیگر از عاشوراییان بود. نامزد داشت و هنوز عروسی نکرده بود. در کربلا هنگامی که می‌خواست برای نبرد به میدان رود، همسرش دست به دامان او شد و گریست. این صحنه کافی بود که هر جوانی را متزلزل کند، و انگیزه جهاد را از او سلب کند. با آن که امام حسین علیه‌السلام نیز از او خواست که شادمانی همسرش را بر میدان رفتن ترجیح دهد، بر این محبت بشری غلبه یافت و گفت: ای پسر پیامبر! اگر امروز تو را یاری نکنم، فردا جواب پیامبر را چه بدهم؟ آنگاه به میدان رفت و جنگید تا شهید شد. (4)
در یکی از شب‌های عطش در کربلا، نافع بن هلال همراه جمعی برای آوردن آب برای خیمه‌های امام، به فرات رفتند. نگهبانان فرات گفتند: می‌توانید خودت آب بخوری ولی حق نداری برای امام، آب ببری. نافع گفت: محال است که حسین و یارانش تشنه باشند و من آب بنوشم! (5)

در کربلا، عبدالله پسر مسلم بن عقیل، به میدان رفت و جنگید. بنا به نقلی، امام به او فرمود: شهادت پدرت مسلم برای خانواده شما بس است، دست مادرت را بگیر و از این معرکه بیرون روید. گفت: به خدا سوگند، من از آنان نیستم که دنیا را بر آخرت برگزینم. (6)
عباس بن علی علیهماالسلام روز عاشورا، وقتی تشنه‌لب وارد شریعه فرات شد، دست به زیر آب برد اما با یاد‌آوری تشنگی امام و اهل‌بیت، آب را بر روی آب ریخت و ننوشید و تشنه بیرون آمد. (7)
این نمونه‌ها هر کدام جلوه‌ای از پیروزی عاشوراییان را در میدان «جهاد نفس» نشان می‌دهد. یکی عُلقه به فرزند یا همسر را در پای عشق به امام، ذبح می‌کند، یکی تشنگی خود را در مقابل عطش امام، نادیده می‌گیرد، دیگری بر زندگی خود پس از امام، خط بطلان می‌کشد، و یکی هم اجازه نمی‌دهد که درد و داغ شهادت پدر بر انجام وظیفه و ادای تکلیف، مانعی ایجاد کند.
وقتی بر عباس بن علی و برادرانش، پیشنهاد «امان‌نامه» می‌دهند و آنان نمی‌پذیرند، وقتی امام به یارانش از شهادت در آینده خبر می‌دهد ولی آنان حاضر به تنها گذاشتن امام نمی‌شوند، وقتی هانی را در کوفه، تحت فشار قرار می‌دهند تا مسلم بن عقیل را تحویل دشمن دهد؛ او شهادت را می‌پذیرد ولی مسلم را تحویل نمی‌دهد، وقتی امام حسین علیه‌السلام در عاشورا دست به نبرد نمی‌زند و مقاومت می‌کند تا آغازگر جنگ نباشد، (8) وقتی مسلم بن عقیل در خانه هانی، به خاطر یادآوردن حدیث پیامبر که از ترور غافلگیرانه و از روی نیرنگ منع می‌کند، از نهانگاه بیرون نمی‌آید تا ابن زیاد، خانه هانی را ترک می‌کند، (9) وقتی زینب کبری علیهاالسلام به خاطر دستور برادر، آن همه داغ و مصیبت را تحمل می‌کند و گریبان چاک نمی‌‌دهد، (10) و بسیاری از اینگونه صحنه‌ها و حادثه‌ها، همه نشانه‌ «جهاد با نفس» یاران و همراهان امام حسین علیه‌السلام در نهضت عاشورا است.

درس عاشورا این است که کسانی قدم در میدان مبارزه با ستم بگذارند که نیت‌هایشان خالص باشد، هوای نفس نداشته باشند، میل به قدرت‌طلبی و شهرت و ریاست‌خواهی و تعلقات دنیوی و محبت دنیا را در وجود خود از بین برده باشد تا بتوانند در خط مبارزه، ثبات قدم و استقامت داشته باشند، وگرنه، خوف رها کردن مبارزه و هدف و خطر افتادن در دام و دامن نفس اماره باقی است.
امام حسین علیه‌السلام از ویژگی‌های پیشوای صالح، این را می‌داند که پایبند دین حق باشد و خود را وقف خدا و راه او کرده باشد؛ «الدائنُ بدین الحقِّ و الحابسُ نفسَهُ علی ذاتِ الله.» (11)
امام خميني (ره) می‌فرماید:
باید خودتان را بسازید تا بتوانید قیام کنید، خود ساختن به این که تبعیت از احکام خدا کنید. (12)
تا در بند خویشتن خویش و هواهای نفسانی خود باشید، نمی‌توانید «جهاد فی سبیل‌الله» و دفاع از «حریم الله» نمایید. (13)
شهدای عاشورا، همه مجاهدان با نفس بودند. پیامشان به آیندگان نیز همین است.
پاسخ با نقل قول
  #105  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بيان شهادت حر بن يزيد رياحى با برادر و پسر و غلامش

راوى گويد: كه چون صفوف قتال راست شد از هر دو جانب چشم در ميان ميدان داشتند تا سبقت حرب كه كند امام حسين عليه‏السلام مى‏فرمود: كه من از پدر خود ياد دارم كه تا مخالف ابتدا به حرب نكند متعرض حرب او نبايد شد اما حر بن يزيد پيش لشگر كوفه ايستاده بود چون حال بر اين منوال مشاهده نمود مركب نزديك عمر سعد راند و گفت: يابن سعد با امام حسين بن على مقاتله خواهى كرد؟ گفت: بلى در اين قتال تن بسيار بى‏سر خواهد شد حر گفت: فردا جواب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را چه خواهى گفت عمر سعد هيچ جواب نداد حر اعراض نموده متوجه ميدان شد اما لرزه بر اعضاى وى افتاده بود و دل در برش مى‏طپيد چنان كه هر كس در پهلوى وى بود آواز آن مى‏شنود مهاجر بن اونس از اقوام حر و روايتى آنست كه برادر او مصعب بن يزيد با وى گفت: كه من تو را در هيچ معركه چنين خوفناك نديده‏ام تو از جمله مشاهير دلاوران و مبارزانى و هرگاه كه از دليران و تيغ گرزان كوفه مى‏پرسيدند پيش از همه تو را نام مى‏بردند و بيش از همه تو را مى‏ستودند اين لرزه تن و طپيدن دل را سبب چيست؟ حر گفت: اى برادر مرا ترس نيست اما نفس خود را ميان بهشت و دوزخ مخير ساخته‏ام و با خود در انديشه آنم كه چگونه برآيد ناگاه نعره‏اى از جگر بر كشيد و گفت: اى برادر بشارت باد كه نفس من بهشت را اختيار كرد پس تازيانه‏اى بر اسب زد و نزد امام حسين آمد و از مركب پياده شده ركاب آن حضرت را بوسه داد و روى بر سم مركب امام نهاده گفت: يابن رسول الله مرا گمان نبود كه اين جماعت قصد تو كنند و خيال مى‏بستم كه مهم به صلح از هم بگذرد و اكنون كه تمرد و عصيان و تغلب و طغيان ايشان بر من ظاهر شد به خدمت تو مبادرت نمودم آيا توبه من قبول شود يا نى و عذر و گناه من به حيز قبول رسد يا نه.

حضرت امام حسين عليه‏السلام از بالاى مركب دست مبارك بر سر و روى حر ماليد و گفت: اى حر هر چند بنده گناه كند چون رو به درگاه خداوند آورده استغفار نمايد و از آن گناه توبه كرده عذر خواهد اميد قبول هست و هو الذى يقبل التوبة عن عباده جرمى كه نسبت به من كردى ناكرده انگاشتم و تقصيرى كه تا اين غايت از تو واقع شد در گذشتم مردانه باش و در حرب دل قوى دار كه امروز روز بازار سعادت است و اين ميدان جلوه‏گاه اهل شهادتست حر با دلى از محبت امام حسين پر، روى به ميدان نهاد و در طريد كردن و جولان نمودن داد هنر بداد اما چون مصعب برادر حر ديد كه حر آخرت را بر دنيا گزيد و دست ولا در دامن آل عبا زد اسب برانگيخت و در فتراك امام حسين آويخت لشگر عمر سعد گمان بردند كه به جنگ برادر مى‏رود و چون به ميدان رسيد گفت: اى برادر حضر راه من شدى و مرا از ظلمت نكرت به سرچشمه آب حيات معرفت رسانيدى من هم با تو موافقت كرده از اهل مخالف بيزار شدم فردا هر دو گواه معامله هم باشيم و با هم از شفاعت امام حسين عليه‏السلام بهره گيريم پس حر برادر را به نزديك امام مظلوم آورده صورت حال به موقف عرض رسانيد حضرت امام او را در بر گرفت و بنواخت و او را با حر دعاى خير كرد. در مقتل امام اسمعيل آورده كه در آن زمان كه حر نزديك امام آمد گفت: يابن رسول الله شب پدر خود را در خواب ديدم كه نزد من آمد و گفت: اى حر درين روزها كجا رفته بودى گفتم: رفته بودم كه سر راه بر امام حسين بگيرم پدرم فرياد بر كشيد و گفت: واويلاه اى پسر تو را با فرزند رسول خدا چه كار اگر طاقت آتش دوزخ دارى برو و با وى حرب كن و اگر شفاعت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم و رضاى پروردگار عالم جل جلاله مى‏خواهى و رياض رضوان و غرفات بهشت جاودان مى‏جويى برو و با دشمنان او مصاف كن اكنون مى‏خواهم كه مرا اجازت دهى كه به حرب روم امام حسين فرمود كه تو ميهمان مائى صبر كن تا ديگرى برود حر گفت: يابن رسول الله اول كسى كه به مخاصمت تو آمد من بودم دستورى فرماى تا نخستين كسى كه به محاربت دشمنان تو رود من باشم.
امام حسين عليه‏السلام او را اجازت داد و حر مرد مردانه و دلاور فرزانه بود و او را در كارزار برابر هزار سوار داشتندى و سپهسالار پسر زياد بود بر مركبى دونده رونده جهنده تازى‏نژاد سوار روى به ميدان نهاد و رجزگويان مبارز طلبيد

چون عمر سعد حر را در ميدان ديد لرزه به روى دلش پيچيد و يكى از معروفان عرب را كه صفوان بن حنظله گفتندى طلبيد و گفت: برو و حر را به نصيحت و ملايمت به جانب ما باز آر و اگر سخن قبول نكرد سرش را به شمشير آب‏دار از تن بردار صفوان به ارادتى تمام و زينتى لا كلام در برابر حر آمد و گفت: تو مرد عاقل و پردلى و از مبارزان كاملى روا باشد كه از يزيد بر گردى و روى به حسين كنى حر گفت: اى صفوان از خردمندى و فرزانگى تو اين سخن عجب است تو يزيد را نمى‏دانى كه او ناپاك و ظالم و فاسق است و امام حسين پاك و پاك‏زاده تزويج مادرش در بهشت بوده جبرئيل امين گهواره او را جنبانيده پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم را ريحان بوستان خود خوانده.

صفوان گفت: من اين همه مى‏دانم و زياده از اين هم مى‏شناسم اما دولت و مال و جاه با يزيد است و ما مردم سپاهى ايم ما را يراق و مرتبه و منصب مى‏بايد تقوى و طهارت و علم و فضيلت به چه كار آيد حر گفت: اى خاكسار حق را مى‏دانى و مى‏پوشى و شربت شيرين‏نماى جان‏گزاى غرورنما مى‏ پوشى.

صفوان در غضب شد و نيزه حواله سينه حر كرد حر نيزه بر نيزه او افكنده به مردانگى نيزه او را پاره پاره ساخت و در همان گرمى سنان نيزه بر سينه‏اش زد چنان‏كه يك گز از پشتش بيرون آمد پس وى را به همان نيزه از صدر زين در ربود بر سر دست آورد چنان‏چه هر دو لشگر بديدند آنگاه بر زمين زد چنان چه استخوان‏هاى او ريزه‏ريزه شد خروش از هر دو لشگر برآمد اما صفوان را سه برادر بود هر سه از غصه قتل برادر به يك بار بر حر حمله كردند حر نعره‏اى از جگر بركشيد و خداى را به عظمت و قدرت ياد كرده در تاخت و دوال كمر يكى را گرفت و از خانه زينش در ربوده چنان بر زمينش زد كه گردنش بشكست و ديگرى را تيغ بر سر زد كه تا سينه‏اش بشكافت ديگرى روى به هزيمت نهاد حر از عقب وى در تاخت و نيزه‏اى بر پشتش زد كه سر سنان از سينه وى بيرون آمد پس روى به جانب امام حسين آورده گفت: يابن رسول الله مرا بحل كردى و از من خشنود شدى؟ امام عليه‏السلام فرمود: نعم انت حر كما سمتك امك آرى من از تو خشنودم و تو آزادى چنان چه مادر تو را نام نهاده يعنى فردا از آتش دوزخ آزاد خواهى بود حر اين بشارت شنوده با نشاط تمام روى به ميدان نهاده حرب در پيوسته به هر جانب كه در تاختى از كشته پشته ساختى و به هر طرف كه روى نهادى مرد و مركب بر روى هم فتاد مقارن اين حال پياده‏اى در دويد و اسب حر را پى كرد حر پياده به حرب درآمده شعله خشم جهانسوزش زبانه كشيد و نياره قهر غيرت افروزش اشتعال پذيرفت.

لشگر كه آن گونه كارزار مى‏ديدند و سوار از پيش وى مى‏رميدند اما چون امام حسين عليه‏السلام ديد كه حر پياده جنگ مى‏كند اسبى تازى با ساخت گرانمايه فرستاد و حر سوار شده به جولان در آمد.

و جمعى را كه مانند پروين گرد او در آمده بودند چون نبات النعش متفرق مى‏ساخت و خواست كه باز گردد و نزد امام حسين آيد كه هاتفى آواز داد كه اى حر باز مگرد كه حوران منتظر قدوم بهجت لزوم تو اند پس حر روى به جانب امام حسين كرد و گفت: يابن رسول الله نزديك جدت مى‏روم هيچ پيغامى دارى امام حسين گريان شده گفت: اى حر خوش باش كه ما نيز از عقب تو روانيم خروش از اصحاب امام برآمد و حر خود را به لشگر دشمن زده حرب مى‏كرد تا نيزه او در هم شكست پس تيغ آبدار را بر كشيد و هر خاكسارى را كه بر فرق مى‏زد تا سينه مى‏شكافت و هر كه را بر ميان مى‏زد دو نيم مى‏كرد گاهى حمله بر ميمنه كرده شور از لشگريان بر مى‏آورد و گاهى متوجه ميسره شده جمع ايشان را پريشان ساختى و بدينسان كارزار مى‏نمود تا خود را نزديك علمدار لشگر عمر سعد انداخت و خواست كه علمدار را با علم دو نيم زند كه شمر بانگ بر لشگر زد كه گرداگرد وى فرو گيريد و نگذاريد از ميان شما بيرون رود به يكبار لشگر حمله كرده غلبه كردند و از اطراف و جوانب زخم بر وى زدن گرفتند و حر در ميان آن گروه مى‏جوشيد و مى‏خروشيد و مردانه مى‏كوشيد كه به ناگاه قسورة بن كنانه نيزه‏اى بر سينه حر زد كه درو جاى گرفت حر گرم حرب بود چون زخم خود را در نگريست و قسوره را ديد كه ضرب زده بود و خود از سرش جدا شده شمشيرى بينداخت بر فرق قسوره كه تا سينه‏اش بشكافت قسوره از اسب در گذشت و حر نيز از مركب در افتاده نعره زد كه يابن رسول الله ادركنى مرا درياب.

امام حسين مركب در تاخت و حر را از ميدان دشمنان در ربوده به پيش صف لشگر خود آورد پس پياده شده و بنشست و سر حر بر كنار نهاده به آستين گرد از رخسار وى پاك مى‏كرد حر را رمقى مانده بود ديده باز كرد و سر خود را در كنار حضرت امام حسين ديد تبسمى فرمود و گفت: يا ابن رسول الله از من راضى شدى؟ امام عليه‏السلام فرمود: كه من از تو خشنودم خداى از تو راضى باد حر از اين بشارت شادمان شده نقد جان به جانان نثار نمود.

امام حسين عليه‏السلام از براى حر بگريست و اصحاب آن حضرت نيز بر او گريه كردند
پاسخ با نقل قول
  #106  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

((بر بهشت جاودان بشارتت باد اى حر!)).




روز عاشوراست .
در نخستين لحظاتى كه خورشيد به كربلا مى نگرد و دشت را زير نگاه خويش دارد، در اردوگاه دشمن ، آمادگى براى حمله به چشم مى خورد، منتظر فرمان حمله اند، گاه گاهى در ميدان ، جولانى مى دهند و گرد و غبارى برمى انگيزند تا با ايجاد رعب و وحشت ، در روحيه حسين و يارانش ، تزلزل ايجاد كنند.
در همين اثنا، وجدانى بيدار مى شود و ابرهاى تيره ، از آسمان انديشه يك فرمانده كنار مى رود و تولدى ديگر محقق مى شود و آن ، وجدان بيدار ((حررياحى )) است .
((حر)) كه در اردوگاه دشمن است و فرماندهى يك واحد هزار نفرى از سپاه كوفه را به عهده دارد، درگير كارزار سختى است و نبردى پرشور در درونش برپاست . ميدان اين نبرد دشوار و مردافكن ، در درون اوست .
از يك سو حسين را مى شناسد و راه و هدفش را و بر ((حق )) بودنش ‍ را و از سوى ديگر، عمق فاجعه اى را كه مى خواهد به وجود آيد، لمس ‍ مى كند و زشتى دست آلودن به خون پاك حسين و يارانش را باور دارد و در دل ، تنفرى شديد از ابن زياد و يزيد و كارهاشان . كوششى پيگير دارد كه بر جاذبه هاى دروغين و در عين حال نيرومند زندگى غالب آيد و گام در راهى بگذارد كه فرجام آن ، ((بهشت برين )) است . از سوى ديگر هم ، رياست و مقام و زر و زندگى تجملاتى ، سخت در منگنه ، قرارش داده است و در تنگناى ((انتخاب )) است .
دو جاذبه نيرومند در صحنه است ، همچون دو قطب متضاد مثبت و منفى . و در اين ميان ، ((حر)) يك ((نوسان )) است ، يك ((ترديد)) است و يك ((عقربه سرگردان )).


به ياد سخن آموزگار قرآن خود مى افتد كه سالها پيش در گوش حر خوانده بود: ((هرگاه بين دو كار، مردد شدى و تشخيص حق بر تو دشوار گشت و وسيله اى براى سنجش آن نداشتى ، ببين ، هر كدام از آن دو به تو سود مادى نمى رساند، حق همانست ...)).
و حر مى بيند كه در سپاه يزيد، سخن از وعده هاى زر و سيم و رياست و حكومت است و تشويقها براى كشاندن مردم به سوى خود و نشان دادن چشم اندازهاى زيبا و آينده هاى درخشان و... اما از سوى حسين ، هيچ يك از اينگونه نويدها داده نمى شود و سود دنيايى هم در كار نيست و سخن از كشته شدن است و آماج تير و شمشير قرار گرفتن .
اين شناخت ، فِلِشى بود كه ((حر)) را به سوى جبهه حسين ((راه )) مى نمود.
((حر))، تصميم مى گيرد كه به گروه هواداران حسين بپيوندد و در كنار اصحاب انقلابى و آزاده حسين ، كه هر كدام سمبل افتخار و شرف اند، قرار گيرد و از مرز ((پوچى )) و ((هيچى )) گذشته ، به ((حقيقت )) بپيوندد. اين تصميمى نيست كه يك مرتبه در ذهن حر جرقه اى بزند و از نظر روانى ، تصميمى ((خلق الساعه )) باشد بلكه زمينه اين آهنگ ، از سالها پيش در وجود و نهادش نهفته است ، حر به اجبار و اكراه ، وادار به بيعت با يزيد شده است و از اينكه از طرف او بر منصبى گماشته شده است ، احساس نگرانى و ناراحتى مى كند و همواره ، شكنجه وجدان درونى خويش را مى چشد.
تصميم حر براى گسستن از يزيد و پيوستن به حسين (عليه السلام ) گرچه در ظاهر يك تصميم ناگهانى به نظر مى رسد، اما سالها همچون نهالى در خاطر حر، جوانه زده و رشد كرده است و اينك چونان درختى تنومند، بارور گشته است و ميوه اش ((حريت )) است و ((حر)) را ((حر)) و ((آزاد)) مى كند.
حر، در دل مى خواهد كه به جبهه حسين ( عليه السلام ) كه جبهه حق و عدل و حيات و جهاد و جاودانگى است ، بپيوندد و آمدن شمر به كربلا، با فرمان قاطع براى جنگ با حسين و كشتن اين بزرگ مرد، كه در زمان سكوت مرگبار مردمى كه در مقابل حاكميت ظلم ، تنها به فكر شهوت و شهرت و آب و نان خويشند، قامت اعتراض برافراشته است و بر مظاهر فريبا و ناپايدار و گذراى زندگى اين سرا، پشت پا زده است ، آخرين قطره ايست كه پيمانه تحملش را لبريز مى سازد، مى بيند كه پس از اندك مدتى ، پيكار جدى - كه او از ابتدا چنين گمانى به آن نداشته - آغاز مى شود و به ناچار بايد در صف قاتلين امام ، بجنگد و با اين درگيرى و دست آلودن به خون پاكان ، بدنامى را در اين دنيا و دوزخ را در آن دنيا، براى خويشتن برگزيند.
((حر))، در آستانه اين تولد مجدد و در انديشه انتخاب راهى است كه مى بايست تنها بپيمايد.
طوفانى مهاجم و موجى خروشان و خشمگين ، در درونش برپاست و يك لحظه آرام ندارد. اين حالت ، در هركس كه بر سر يك دو راهى حساس ‍ قرار گيرد و در آستانه يك انتخاب بزرگ و سرنوشت ساز و بنيادى باشد، وجود دارد.

و اينجاست كه ((اختيار)) و ((اراده )) كه امانت عظيم خداوند نزد انسانهاست ، در برگزيدن راه و بيراهه ، ايفاى نقش مى كند و سرنوشت انسان را رقم مى زند.
حر، در انديشه اين ((پيوستن به صف حسين )) است و مى لرزد. يكى از هم قبيله هاى آشنايش ، مى پندارد كه حر از جنگيدن بيمناك است ، مى گويد: - اى حر! من تو را ترسو نمى دانستم ، شجاعت و بى باكى و دلاورى تو، ميان عرب ، ضرب المثل است . اگر از من درباره شجاعترين رزمندگان بپرسند، هرگز از نام تو نمى گذرم ، اكنون چگونه از اين گروه اندك شصت - هفتاد نفرى كه در محاصره كامل ما هستند، بيم دارى ؟
- از خدا بيم دارم .
- براى چه از خدا؟
- چون مى خواهند مردى مظلوم را به قتل برسانند و به ناحق ، خون پاكى را بر زمين بريزند و فرياد شورانگيز حسين را خاموش سازند.
- حسين مظلوم نيست ، بلكه ظالم است چون بر خليفه شوريده و قصد اخلالگرى و ايجاد ناامنى دارد تا آتش جنگ داخلى را بين مسلمانان شعله ور سازد.
- اين وضع ، صلح و آرامش هست ولى براى يزيد و عمال جيره خوار او و وابستگان به دستگاهش ...
- اكنون چه قصد دارى ؟
((حر))، با صلابتى آهنين پاسخ مى دهد:
((مى خواهم از دو راهى بهشت و دوزخ ، راه بهشت را برگزيده و به حسين ملحق شوم ، اگرچه قطعه - قطعه شوم و مرا در آتش بسوزانند؛ چون مرا بر آتش دوزخ ، شكيبايى نيست ...)).
اگر سپاه كوفه و نيز افسران ارتش و فرماندهان سپاه ، كمترين بويى ببرند كه حر در سر، هواى ديگرى دارد، او را به عنوان ((خيانت )) و ((جاسوسى ))، اعدام خواهند كرد، يا او را نزد يزيد خواهند فرستاد.


... سرانجام ، در مقابل چشمهاى مبهوت و نگران هزاران سرباز نهيبى به اسب خويش مى زند و خود و پسرش به اردوى حسين مى پيوندند. ((حر اينك در برابر خيمه هاى اردوگاه حسين است )). با اين تغيير ((جهت )) و پيوستن به جبهه حريت و آزادى ، ((توبه )) كرده است ، چه ، او توبه را فقط استغفار زبانى نمى داند، بلكه بازگشت از باطل به حق و پشيمانى از گذشته و تدارك و جبران زيانهايى كه به بار آورده است ، در نظر او از مفهوم سازنده توبه ، جدا نيست .
((فرزند پيغمبر! جانم فداى تو باد! من همان كسم كه راه را بر تو گرفتم و بر دل خاندانت ترس ريختم ، اينك ، آگاهانه و از روى شناخت به سويت آمده ام و مى خواهم كه با فدا كردن جان در ركاب تو و در راه آرمان و هدف مقدس تو، توبه كنم ، آيا توبه ام پذيرفته است ؟)).
حر، چند لحظه ميان ياءس و اميد است و پس از گذشتن اين لحظه ها كه در نظرش بسى طولانى مى نمود، مى شنود:
- آرى اى حر! خداوند توبه ات را پذيراست .
حر آهنگ حركت مى كند...
- از اسب فرود آى و دمى بياساى و ساعتى استراحت كن .
پاسخ مى دهد:
پيش روى تو، سواره باشم بهتر است تا آنكه پياده . سوار بر اسب با اينان پيكار مى كنم و سرانجام هم بر زمين فرود خواهم آمد.
امام :
- هرچه مى خواهى بكن كه آزادى .
حر، بدون آنكه از اسب فرود آيد، براى ((نمودن )) توبه اش ، به ميدان مى رود. در راه به انتخاب بزرگى كه كرده و خود را از ((هيچ )) تا ((همه )) رسانده است ، مى انديشد. به ياد مى آورد لحظه اى را كه از كوفه خارج مى شد تا به سوى حسين آيد و به فرمان ((اميركوفه )) راه را بر او بگيرد و مانع از ادامه پيشروى شود،

از پشت سر ندايى شنيد كه :
((بر بهشت جاودان بشارتت باد اى حر!)).
به پشت سر نگاه كرد تا صاحب صدا را بشناسد و... كسى را نديد، با خود



گفت :
((من به سوى جنگ و درگيرى با حسين و بستن راه بر او مى روم اين بشارت به بهشت ، چه معنايى تواند داشت ؟ ...)).
و اينك مى بيند كه آن سروش غيبى كه آنگاه ، به بهشت مژده اش مى داد درست بوده است و او در راه تحقق آن بشارت است و تا رسيدن به آن هدف ، بيش از چند گامى فاصله ندارد.


در مقابل ارتش و سپاه دشمن مى ايستد، لشكريانى كه تا چند لحظه پيش تر، خود، فرماندهى گروه هزار نفرى آنان را به عهده داشت و سربازان مطيع فرمانش بودند، در اين حال ، حر چه احساسى دارد؟ و نيز، سپاه كوفه كه فرمانده خود را پيوسته به اردوى حسين ( عليه السلام ) مى بينند كه اينك براى نبرد با آنان قدم در رزمگاه مى نهد، چه احساسى دارند؟ به سختى مى توان اين را ترسيم و تصوير و حتى تصور كرد. او تولدى تازه يافته و چهره تازه اى به خود گرفته است و مى خواهد خود را در اين چهره نوين ، به همه نشان دهد و آنچه را كه ((شده )) است ، در معرض لمس و درك و ديدِ همگان - دوست و دشمن - قرار دهد و اعلام كند كه ((حر)) است و آزاد.


رو در روى سپاه كوفه مى ايستد و مى گويد:
((اى كوفيان ! ننگ و نفرين بر شما و مادرانتان ! اين بنده شايسته خدا را دعوت نموديد و آنگاه كه به سوى شما آمد، پيمانها را از ياد برديد و محاصره اش كرديد و سرزمين پهناور خدا را بر او تنگ ساختيد كه خود و خاندانش جايگاه امنى نداشته باشند و اينك در دست شما همچون اسيران ، گرفتار است و از نوشيدن آب فرات - كه حتى حيوانات اين صحرا آزادانه از آن مى نوشند - محرومش ساختيد، چه بدرفتارى داشتيد با ذريه پيامبر! خداى ، در قيامت سيرابتان نكند...)).


سپاه كوفه شنيدن اين سخنان را كه همچون تازيانه بر روحشان مى نشيند و عذابشان مى كند، تاب نمى آورند، با پستى و دنائت تمام ، به سويش باران تير مى بارند.
و حر در حال حمله ، اين حماسه را بر زبان فرياد مى كند:
((من ، حر و زاده حرم ، دلاور و شجاعم ، نه ترسى دارم تا پا به فرار گذارم و نه هراسى از شمشيرهاتان ، مى ايستم و به خداى سوگند! تا نكشم كشته نمى شوم و پيش مى روم و باز نمى گردم ، ضربتى مى زنم كه دو نيمتان كند و هرگز از نبرد با شما - اين سپاه پست و فرومايه - دست برنخواهم داشت ...)).
شمشيرى برهنه كه برق مى زند و از آن مرگ مى بارد، در دست اوست ، به همراهى ((زهير)) - ديگرى از ياران امام - نبردى پرشور و دليرانه مى كند و گروهى از نفرات دشمن را به هلاكت مى رساند.
((پياده نظام )) سپاه كوفه ، از هر سو بر او مى تازند و او در اين نبرد، بر زمين مى افتد، پيكرش را به سوى اردوگاه امام مى آورند. حسين به بالين او مى آيد و در حالى كه حر، رمقى در تن دارد، امام چهره او را مى نوازد و پاك مى كند و در همين دم مى فرمايد:
((تو همانگونه كه مادرت ، تو را ((حر)) ناميده است ، حر و آزادى ، تو حرى ، هم در اين سرا و هم در سراى آخرت )).



پاسخ با نقل قول
  #107  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

پيران جوان

ظهر عاشوراست ...
دشمن فرصت نماز خواندن هم به سپاه امام نمى دهد. حسين به نماز مى ايستد تا با ابراز نياز به آستان ((الله ))، سرود بى نيازى از هر كس جز او را بر بام بلند زمان ، برخواند و زمزمه عشق را ترنم كند.
سعيد بن عبدالله يكى از همراهان امام خود را سپر بلا مى سازد و سينه خود را آماج تيرها قرار مى دهد تا آن بزرگوار آسيب نبيند. هدف تيراندازها، خود ((حسين )) است ولى تيرها به امام نمى خورد و سراپاى سعيد، غرق در خون است ، سعيد كه اينك زير باران تيرها، از تيرگيها پاك شده و در جوى خونى كه از او جارى است ((غسل شهادت )) كرده است ، بى رمق و بى حال بر زمين مى افتد و اين پيام بر لب دارد:
((خدايا! از من به پيامبرت سلام برسان و به او بازگوى كه از اين تيرهاى جانسوز، در راه دفاع از فرزندش - كه دفاع از ((انسانيت و آزادى )) است - چه ها كشيدم )).

و در اين دمادم ، مجاهدى پير و سالخورده كه خون در رگهايش هنوز جوان و جارى است ، نه چون نهرى راكد، عفن ، ساكن و ساكت ، بلكه رودى پرخروش و پرالتهاب از خون در رگهايش مى دود، با شمشير آخته به آنان حمله مى كند و مى خواند:
((من ، حبيب ، پسر مظاهرم ، فرزند سواركار ميدان نبردم ، در آن هنگام كه آتش جنگ برافروزد. شما گرچه از نظر نيروى رزمى و نفرات جنگجو از ما بيشتر و نيرومندتريد، ليكن ما از شما پرشكيب تر و پرهيزكارتريم ، ما با حق آشكار پيوند خورده ايم و سخن و منطق ما، از روى آگاهى است و نيرومندتر و استوارتر...)).
در گرماگرم اين پيكار، شمشيرى بر فرق ((حبيب بن مظاهر)) فرود مى آيد، موهاى سپيد صورتش ، از خون ، رنگ مى گيرد، دست را بالا مى آورد تا خون را از برابر ديدگانش پاك كند تا بهتر بتواند صحنه نبرد، دوست و دشمن و حريف رزمى را تشخيص دهد و بازشناسد كه ... نيزه اى او را از كار مى اندازد و پيكرش بر خاك مى افتد.
رمقى در تن دارد. خرسند است كه ((جان )) را در راه خوبى از دست مى دهد. از اين داد و ستد - كه جان مى دهد و حيات جاودانه و ابدى مى ستاند - شاد است و راضى . احساس غبن و زيان نمى كند؛ چون مى بيند كه جانش در باتلاقى و شنزارى و يا كويرى فرو نمى رود كه آن را هيچ سودى نباشد، بلكه پاى نهال ((حقيقت ))، خونش را مى ريزند و از اين درخت ، ميوه هاى آگاهى و حركت و حيات و خلود به بار خواهد آمد. با چشمان خون گرفته اش همه جا را به رنگ خون مى بيند. حسين بر بالين او مى نشيند - همچنان كه بر بالين هر كشته و شهيدى از ياران حاضر مى شود - تا ((شكوه شهادت شگفت )) را بر او تبريك گويد.
اينك ، فدايى ديگرى مى خواهد بجنگد. تهاجمى عليه شرك مجسم و پيكارى بر ضد هوسهاى خودكامه زرپرستان گوساله پرست كه فريب سامرى را خورده اند و بانگ ناخوشايند گوساله طلايى ، آنان را به اينجا كشانيد.
سالخورده است ، موهاى سفيد و پرپشت ، سر و صورت او را فراگرفته و ابروان سفيد و انبوهش ، جلوى چشمش را پوشانده است .
پاسخ با نقل قول
  #108  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

حسين (عليه السلام ) نامى بر تارك كهكشانها، و حرز خدا است

حسين (عليهالسلام ) نشانه درخشان از كليه صفات ممكنه بوده و معلم اخلاق وحسنات عاليه ، و روحانيت انسانى و نمونه درخشان انسان واقعى و عالم ربانىاست . در دوران مدرسه زندگى جاودانى (دوران زندگى اين جهان ) بايد بياموزيم چگونگى حسين وار تسليم بودن را. آن نفس پاكى كه كريم منانبه هنگام ورود به مرحله زندگى اين جهان به ما، به امانت مىسپارد، آنرا بايد هنگام تولد دوباره روح (مرگ و عبور به مرحله زندگىجاودانى ) به همان پاكىاول با خود ببريم البته به همراه آن چه آموخته ايم و مورد آزمون قرارگرفته ايم . حال به چه ميزان از خود بينى ما كم شده ، يا بدان افزوده گشته ، آن نشانگرميزان تسليم بودن ماست . نفس حسين (عليه السلام ) چون مشكوه شفاف، و نمونه اى از يك نفس تسليم به معنى دقيق كلمه بوده ، حسين (عليه السلام ) تسليم راه شهادت ، ابر مرد تاريخ بشريت ، و عاشق عشق به خدابود.

مى گويند: حسين (عليه السلام ) به شهادت رسيد، و سر مباركش را دشمنان ازبدنش جدا ساخته و يارانش راقتل عام ، و خاندانش را به اسارت بردند. اين گفتار، گوياى ميزان عمق درونو واقعيت وجودى آن ، نمى تواند باشد. اشك مى ريزيم ، ولىتوانمندى نگرش آن صحنه را نداريم ، و چشم عقلى ما قدرت ديدن واقعه و تعمقدر حادثه صحراى نينوا، در آن زمان را ندارد، چون اين واقعه حادثهاى اتفاقى نيست ، بلكه واقعه ايست كه ، از روز ازل ثبت شده است . سرنوشتحسين (عليه السلام ) ساخته و پرداخته شده ايثار در راه خداست . اوثارالله و ابن ثار است ، زيرا سرشت و موجوديتش ‍ ايثار است . ايثار در راهالله ، ايثار براى وحدانيت باريتعالى ، ايثار بر عليه تشتت ودوگانگى ، ايثار در راه امامت و حكومت الله .

حسين (عليه السلام ) داراى شخصيت وجودى پيامبر بود، چنانچه حضرت محمد (ص) فرمودهحسين منى و انا من حسين (حسين از وجود من است و من ازوجود حسينم )
.
حسين (عليه السلام ) گذشته از پيامبر، نشانه اى از حقانيت و وحدانيتخداوندى است ، چنانكه ميدانيم ، ايثار، وحدت ، رحمان ، رحيم ، نشانه هايىازصفات خداونديست ، كه همگى در وجود حسين (عليه السلام ) نهاده و با خون اوعجين شده است . حسين (عليه السلام ) خون خداست ، او سرچشمه محبت وفداكارى است ، او همه ابعاد زندگيش را در راه خدا نثار كرده ، نه تنها خودبلكه ، همه چيز و همه خانواده اش را فداى آرمان خود كه تسليم بودن ،به وحدانيت باريتعالى است نموده است . از اين رو بايد او را نورى از انواروجود خدا و تسليم به معنى اخص كلمه دانست .

حسين (عليه السلام ) تنها جسم نيست كه متولد شود، زندگى دنيا را طى نمايد و در آخر هم سر در نقاب خاك پوشد، و به خاكتبديل شود.
حسين (عليه السلام ) نور است . سرچشمه خورشيد زندگيست ، كه هرگز غروبىندارد حسين (عليه السلام ) با ابديت تواءم است ، ازازل بوده و تا ابد هم باقى خواهد بود. حسين (عليه السلام ) براى مردنمتولد نشد، بلكه به دنيا پاى گذاشت ، تا معنى زنده بودن را به مابياموزد، زنده بودن فقط نفس ‍ كشيدن نيست ، كه هرگاه نفس قطع گرديد، ديگرزنده نيستى و بدست فراموشى سپرده شده اى ، در حالى كه حياتحسين (عليه السلام ) يعنى زندگى ابدى ، كه تواءم با ايثار و از خود گذشتگىو جوانمردى و مردانگى است ، و اثبات آنچه را كه براى مااثباتش ناممكن است

.
حسين (عليه السلام ) نوريست از انوار خداوند و برگزيده از انوار الهى ، كهبا نثار جان خويش و همه علايق زندگى از زن و فرزند، تا خويشانو نزديكانش ‍ را در برابر شكست ظلمت فدا كرد، و دين مبين اسلام را، كه درميان آن سياهى وحشتزا گرفتار بود، رهايى بخشيد و دين محمدى را آنچنانكه بايد باشد، به آيندگان تقديم نمود، و با اين فداكارى پرده ظلمت راشكافت و اسلام را كه مانند، خورشيدى در پشت ابرهاى تيره فرو رفتهبود، بيرون آورد، و خودش همچون مرواريدى درخشان بر تارك خورشيد اسلامدرخشيدن گرفت .
حسين (عليه السلام ) نه تنها براى مسلمانان يك نمونه شهامت ، از خودگذشتگى و چگونگى تسليم بودن ، به درگاه احديت بود، بلكه براى همهافراد بشر سرور شهيدان و جان نثاران است . او با شهادتش جان تازه اى دركالبد اسلام دميد، و خونش را در رگهاى اسلام تزريق نمود. ابراهيم بتشكن زمان لقب گرفت ، ثار الله خوانده شد و لقب خون خدا گرفت ، و خون خداهمان خونهايى است ، كه رگهاى بريده سرور شهيدان و ديگر شهدادر رگهاى اسلام ريخت و روان و جانى دوباره كه تا ابديت پايدار و باقىخواهد ماند بدان ببخشيد.
حسين (عليه السلام ) مشعل فروزان هدايت و نردبان ايثار، نمونه يك انسانكامل بود، كه جميع فضايل و محسنات ، و شهادت در او جمع است .
نام حسين (عليه السلام ) نامى بر تارك كهكشانها، و حرز خدا است ، هر كهخدا را مى خواهد و تمناى بر آورده شدن حاجتى را داشته باشد، كليدحل مشكلات حسين معصوم است

.
نام حسين (عليه السلام ) نمايانگر شخصيت والاى اوست و ايثار در راه خدا،در حسين (عليه السلام ) خلاصه شده است . اول و آخر هر شهادت و ايثار به نام حسين (عليه السلام ) ختم مى شود.



هيچشهادتى در روز عاشوراى حسينى بوقوع نپيوسته و هيچ ايثارى با هفتادو دو تن آغاز نشده كه با هفتاد و دو تن ختم نگردد. كوفيان و يزيديان وشاميان فقط خون حسين (عليه السلام ) را نريختند، بلكه خون ايمان به خدارا در عرصه روزگار جارى ساختند.
حسين (عليه السلام ) صحراى كربلا را كه قبل از قيام او جز بيابانى ناشناسنبود، وادى عشق ناميد، و از زمانى كه حسين (عليه السلام ) و يارانشبدان خاك پا گذاشتند، آن را سرزمين عشق ، فداكارى و مهر و جان نثارىساختند. جاودانه نام كربلا براى تمامى مردان خدا حسين (عليه السلام ) است .
حسين (عليه السلام ) گنجينه از اسرار معنويت بود، و عاشورا را در اين گنجينه پنهان داشت

.
روح و شخصيت او والا و مقام او نزد خدا رفيع است . حسين (عليه السلام ) از ابتدا مى دانست تقدير و سر نوشت او رابدنبال خود، تا صحراى كربلا بدون نام و نشان مى كشاند، و شهادت پايان بخش حيات جسمانى آن بزرگ مرد تاريخ مى باشد.
حسين (عليه السلام ) براى حماسه آفرينى نينوا خلق شده بود. در آنزمان كهمردم از چندگانگى انديشه ، در چند گروه و به وحدت اسلامى بىتوجه بودند و كسانى مانند يزيديان و... خود را مسلمانان مى ناميدند، و درمقام رهبرى مذهبى ، سعى بر آن داشتند كه افكار مسلمانان را به گمراهىسوق دهند؛ و از آنجا كه همه افراد توان درك مفاهيم كلام حق و راهنمايىائمه اطهار را نداشته ، ناگريز به سمت منابع ملموس اين زندگى فانىمثل زرق و برق و عيش و نوش كشيده مى شدند، و كلام فريبنده ولى بى واقعيتيزيديان و ديگر بى خبران ، قدرت تشخيص آنان را به خطا هدايتمى كرد و اين گروه از افراد بشر كه گرفتار زندگى اين دوران خود بودند. همانطور كه در متن اين نوشتار خواهيم ديد، از همراهى امام به حق خوددور ماندند و در واقع لياقت همپايى و همگامى با دلير مرد تاريخ اسلام رابراى قدم نهادن به صحراى نينوا در خود نيافتند.


پاسخ با نقل قول
  #109  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ارزش هر يك از 3عامل نهضت حسین

و اهمیت امر به معروف و نهی از منکر

درساختمان نهضتمقدس حسينیسه عنصراساسی دخالتداشته استومجموعا سه عامل به اينحادثه بزرگ شكل دادهاست . يكی اينكهبلافاصله‏بعد از درگذشت معاويه ، يزيد بنمعاويه فرمان می‏دهد كه از حسين بنعلی‏عليه السلام الزاما بيعتگرفته شود .

امام در مقابل اين درخواست امتناع می‏كند . آنها فوقالعاده‏اصرار دارند ، به هيچ قيمتیاز اينتقاضا صرفنظر نمی‏كنند، وامام‏شديدا امتناع دارد و به هيچ قيمتی حاضر نيست به اين بيعت تن بدهد . ازهمينجا تضاد و مبارزه شديد شروع می‏شود
عامل دومی كه دراين نهضت تاثير داشته استو بايد آن را عاملدرجه‏دوم و بلكه سومبه حسابآورد اينستكه پساز آنكهامام بهواسطه‏درخواست بيعت در چنينشرايطی قرار می‏گيردكه از آنطرف اصرار وازطرف ايشان انكار است ، بهمكه مهاجرتمی‏كنند . پس ازيكی دوماه‏اقامت در مكه خبر چگونگی قضيه به مردم كوفه می‏رسد . آنوقت مردم كوفه به‏خود آمده ،امام رادعوت می‏كنند . برعكسآنچه ماغالبا می‏شنويمومخصوصا در بعضی كتب درسی می‏نويسند ،دعوت مردم كوفهعلت نهضتامام‏نيست ، نهضت امام علت دعوت مردم كوفهاست . نه چنان بود كه بعدازدعوت مردم كوفه امام قيامكرد ، بلكهبعد از اينكهامام حركت كردومخالفت خود را نشان داد و مردم كوفه از قيام امام مطلع شدند ، چون زمينه‏نسبتا آماده‏ای در آنجا وجود داشت، مردم كوفه گردهم آمدند و امامرادعوت كردند
عامل سوم ، عامل امر به معروف ونهی از منكر است . اين عامل راخودامام مكرر و با صراحت كامل و بدون آنكه ذكری از مسئله بيعت و دعوت اهل‏كوفه به ميان آورد ، به عنوان يك اصل مستقل و يك عامل اساسی ذكرنموده‏و به اين مطلب استناد كرده است
اين سه عامل از نظر ارزش در يك درجه نيستند .

هر كدام در حد معينی به‏نهضت امام ارزش می‏دهند . اما مسئله دعوت اهل كوفه . ارزشی كه اين عامل‏می‏دهد ، بسيار بسيار سادهو عادی است ( البتهساده و عادی در سطحعمل‏امام حسين عليه السلام نهدر سطح كارهایما ) برایاينكه به موجباين‏عامل يك استان و يك منطقه‏ای كهاز نيرويی بهره‏مند است آمادگی خودرااعلام می‏كند . طبق قاعده ، حداكثرصدی پنجاه احتمال پيروزی وجود داشت
احدی بيش از اين احتمال پيروزی نمی‏داد . پس از آنكه اهل كوفه امامرادعوت كردند و فرض كنيم اتفاقآراءهمداشتندودرعهدخودباقی‏می‏ماندند و خيانت نمی‏كردند، كسینمی‏توانست احتمالبدهد كهموفقيت‏امام صد در صد است . چون تمام مردم كه مردم كوفه نبودند . اگر مردمشام‏را كه قطعا بهآل ابوسفيان وفاداربودند به تنهائیدر نظر می‏گرفتند،كافی بود كه احتمال پيروزی را صدی پنجاه تنزل دهد ، به اين جهت كههمين‏مردم شام بودندكه در دورانخلافت اميرالمومنين بامردم كوفه درصفين‏روبرو شدند و توانستند هجدهماه بامردم كوفهبجنگند ،كشته بدهندومقاومت كنند . ولی به هر حال ، صدای چهل يا صدی سی احتمال موفقيتهست‏ . مردمی اعلام آمادگی می‏كنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت می‏دهد . اين‏، يك حد معينی از ارزش را داراست كه همان حد عادی است . يعنیبسياری‏از افراد عادی در چنين شرايطی پاسخ مثبت می‏دهند
ولی عامل تقاضای بيعت و امتناع امام ، كه از همان روزهای اول ظاهرشد، ارزش بيشتری نسبت به مسئله دعوت ، بهنهضت حسينی می‏دهد .


اما عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهی از منكر استو اباعبدالله عليه‏السلام صريحا به اينعامل استناد می‏كند .
در اينزمينه‏به احاديث پيغمبر و هدف خود استنادمی‏كند و مكرر نام امر به معروفونهی از منكر را می‏برد ، بدون اينكه اسمی از بيعت و دعوت مردم كوفه ببرد
اين عامل ، ارزش بسيار بسياربيشتری از دو عامل ديگر به نهضت حسينی ‏می‏دهد . به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگی پيدا كرده است كه‏برای هميشه زنده بماند ، برای هميشه يادآوری شود و آموزنده باشد . البته‏همه عوامل ، آموزندههستند ولی اين عاملآموزندگی بيشتری دارد زيرانه‏متكی به دعوت است و نه متكی به تقاضای بيعت . يعنی اگر دعوتی ازامام‏نمی‏شد حسين بن علی عليهالسلام به موجبقانون امر بهمعروف و نهیازمنكر ، نهضت می‏كرد . اگرهم تقاضای بيعت ازاو نمی‏كردند ، بازساكت‏نمی نشست . موضوع خيلی فرق می‏كند و تفاوت پيدا می‏شود
به موجب عامل اول، چون مردمكوفه دعوت كردندو زمينه پيروزیصدی‏پنجاه يا كمتر آماده شده است، امام حركت می‏كند . يعنی اگر تنهااين‏عامل در شكل دادن نهضتحسينیموثربود،چنانچهمردمكوفهدعوت‏نمی‏كردند ، حسين ( ع ) از جایخود تكان نمی‏خورد . به موجب عامل دومازامام بيعت می‏خواهند و می‏فرمايد با شما بيعت نمی‏كنم . يعنی اگر تنها اين‏عامل می‏بود ، چنانچه حكومت وقت از حسين ( ع ) بيعت نمی‏خواست ، اوباآنها كاری نداشت، می‏گفت شمابا من كارداريد ، منكه با شماكاری‏ندارم ، شما از من بيعت نخواهيد ، مطلب تمام است .
پس بهموجب اين عامل ، اگر آنها تقاضای بيعت نمی‏كردند ، ابا عبدالله هم آسوده‏و راحت بود ، سر جای خود نشسته بود ، حادثه و غائله‏ای به وجود نمی‏آمد
اما به موجب عامل سوم حسين يكمرد معترض و منتقد است ، مردیاست‏انقلابی و قيام كننده ، يك مرد مثبت است . ديگر انگيزه ديگری لازم نيست‏ . همه جا را فساد گرفته ، حلال خدا حرام ، و حرام خدا حلال شده است ، بيت‏المال مسلمين در اختيار افراد ناشايسته قرار گرفته و در غير راه رضای خدامصرف می‏شود
و پيغمبر اكرم فرمود : هر كس چنين اوضاع و احوالی راببيند « فلم يغير عليه بفعلو لا قول » و در صدد دگرگونیآن نباشد ، درمقام‏اعتراض بر نيايد ، « كانحقا علی الله ان يدخلهمدخله » شايسته‏است ( ثابت است در قانون الهی ) كه خدا چنين كسی را به آنجا ببردكه‏ظالمان ، جابران ، ستمكاران و تغيير دهندگان دين خدا می‏روند ، وسرنوشت‏مشترك با آنها دارد . به گفته جدش استناد می‏كند كه در چنين شرايطیكسی‏كه می‏داند و می‏فهمدو اعتراضنمی‏كند ،با جامعهگنهكار خودسرنوشت‏مشترك دارد .

تنها اين حديث نيست . احاديث ديگری از شخص پيغمبر اكرم‏ ( ص ) در اين زمينه هست
حديثی داريم كه امامرضا عليه السلاماز پيغمبر اكرمنقل می‏كند وآن‏اينست : « اذا تواكلت الناس الامر بالمعروف و النهی عن المنكر » ،هرگاه مردم ، امر به معروف و نهی ازمنكر را بهعهده همديگر بگذارند ( يعنی هر كس سكوت كند به انتظار اينكه ديگریامر به معروف و نهی ازمنكركندودرنتيجههيچكسقيامنكند ) « فلياذنوا بوقاع من الله » پس برای عذاب الهی منتظر و آماده باشند . چه عذابی ؟ سنگ ازآسمان بيايد ؟ نه ،عذاب الهی در آيه قرآنچنين‏تفسير شده است : « قل هو القادر علی ان يبعثعليكم عذابا من فوقكم او من تحتارجلكم‏او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض »

پيغمبر اكرم فرمود : وقتی مردم امر به معروف و نهی از منكر رارها كنند، منتظرو مطمئنباشند كهپشت سرآن عذابالهی می‏آيد
حديث ديگری از پيغمبر اكرماست كه آنرا ، همعلمای شيعه دركتب‏معتبر خود مثل " اصول كافی " روايتكرده‏اند ، و هم علمای اهل تسنن
غزالی اين حديث را در " احياء العلوم " نقلمی‏كند و سند آن دركتب‏حديث اهل تسنن هست : « لتامرن بالمعروف ولتنهن عن المنكر اويسلطن‏الله عليكم شراركم » « فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم ». يعنی بايد امر به معروف و نهی ازمنكر را داشته باشيد ، ايندو بايدوجود داشته باشند و گرنه بدان شمابرشما مسلط می‏شوند . بعد خوبان شما می‏خوانند و به آنها جوابی داده نمی‏شود
اكثرا اينطور معنی می‏كنند كه بعداز آنكه بدان شمابر شما مسلط شدند،نيكان شما به درگاه الهی می‏نالند و خداوند دعای آنها را مستجاب نمی‏كند

يعنی قومی كه امر به معروف و نهی از منكر را رها كنند خاصيتشان اين است‏كه خداوند رحمت خود رااز آنها می‏گيرد . هر قدرخدا را بخواننددعای‏آنها به موجب اين گناه مستجاب نمی‏شود . ولی غزالی معنی لطيفی برایاين‏آيه كرده است ( با اينكه مردبه اصطلاح درويشی است و در مسائلاجتماعی‏ديده نمی‏شود ) . می‏گويد : معنی اين جمله : « فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم » اين نيست كه خدارامی‏خوانند و خدا دعای آنها را مستجاب نمی‏كند ،
معنايش اينست : وقتیكه‏امر به معروف و نهیاز منكر راترك كنند آنقدرپست می‏شوند ،آنقدررعبشان ، مهبتشان ،عزتشان ، كرامتشاناز بين می‏رودكه وقتی بهدرگاه‏همان ظلمه می‏روند هر چه ندا می‏كنندبه آنها اعتنا نمی‏شود . يعنیپيغمبرفرمود : اگر می‏خواهيد عزتداشته باشيد و ديگرانروی شما حساب كنند،امر به معروف و نهی از منكر را ترك نكنيد . اگر امر به معروف و نهی از منكر نداشته باشيد اولين خاصيت آن ضعفشماست ، پستی و ذلت شماست،دشمن هم روی شما حساب نمی‏كند

آنوقت مثل يك برده و بنده هر چه التماس كنيد كسی جوابتان رانخواهدداد . معنی بسيار لطيفیاست . ما چنين اصلقطعی در اسلام داريم ووجودمقدس اباعبدالله عليه السلامبهايناصلاستنادكردهاستوچنين‏می‏فهماند كه : " فرضا مردم كوفه مرا دعوت نمی‏كردند ، فرضا دستگاهيزيداز من بيعت نمی‏خواست ،من به موجب اصل امربه معروف و نهی ازمنكرساكت نمی‏نشستم "
پاسخ با نقل قول
  #110  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عوامل موثر در نهضت حسينی

در نهضت حسينی عوامل متعددی دخالت داشته است ، و همين امر سبب شده‏ است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخی و وقايع سطحی ، طول و تفصيل‏ زيادی ندارد ، از نظر تفسيری و از نظر پی بردن و به ماهيت اين واقعه‏ بزرگ تاريخی ، بسيار بسيار پيچيده باشد . يكی از علل اينكه تفسيرهای‏ مختلفی درباره اين حادثه شده و احيانا سوء استفاده‏هايی از اين حادثه عظيم‏ و بزرگ شده است ، پيچيدگی اين داستان است از نظر عناصری كه در به وجود آمدن اين حادثه موثر بوده‏اند . ما در اين حادثه به مسائل زيادی بر می‏خوريم : در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت كردن است . در جای ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام‏ اين دعوت راست


در جای ديگر ، امام به طور كلی بدون توجه به مسئله‏ بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهی به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت‏ خواسته‏اند ، او را دعوت كرده‏اند يا نكرده‏اند ، از اوضاع زمان و وضع‏ حكومت وقت ، انتقاد می كند ، شيوع فساد را متذكر می‏شود ، تغيير ماهيت‏ اسلام را يادآوری می‏كند ، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان‏ می‏نمايد ، و آنوقت می‏گويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل‏ چنين حوادثی ساكت نباشد
در اين مقام می‏بينيم امام نه سخن از بيعت می‏آورد و نه سخن از دعوت
نه سخن از بيعتی كه يزيد از او می‏خواهد ، و نه سخن از دعوتی كه مردم كوفه‏ از او كرده‏اند . قضيه از چه قرار است ؟ آيا مسئله ، مسئله بيعت بود ؟ آيا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آيا مسئله ، مسئله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود ؟ كداميك از اين قضايا بود ؟ اين مسئله را ما بر چه‏ اساسی توجيه كنيم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بينی ميان عصر امام يعنی‏ دوره يزيد با دوره‏های قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن‏ عليه السلام با معاويه صلح كرد ولی امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحی را جايز نمی‏شمرد
حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل ، موثر و دخيل بوده است
يعنی همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه اين عوامل عكس‏العمل‏ نشان داده است . پاره‏ای از عكس العملها و عملهای امام بر اساس امتناع‏ از بيعت است ، پاره‏ای از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است‏ و پاره‏ای بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهايی كه در آن زمان به هر حال‏ وجود داشته است ..


ابتدا درباره مسئله بيعت بحث می‏كنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بيعت خواهی چه عكس العملی نشان داد و تنها بيعت خواستن‏ برای امام چه وظيفه‏ای ايجاب می‏كرد ؟ همه شنيده‏ايم كه معاويه بن ابی سفيان با چه وضعی به حكومت و خلافت‏ رسيد . بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستی نشان دادند ، امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء می‏كند نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه ، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر می‏خواهد حكومت كند برای مدت محدودی حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان ، و آن كسی را كه صلاح می‏دانند ، به خلافت انتخاب كنند ، و به عبارت ديگر به دنبال آن كسی كه تشخيص می‏دهند [ صلاحيت خلافت را دارد ] و از طرف‏ پيغمبر اكرم منصوب شده است ، بروند . تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت ، يك مسئله موروثی نبود ، مسئله‏ای بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت . يك طرز فكر اين بود كه خلافت ، فقط و فقط شايسته كسی‏ است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد .


و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفه‏ای برای خودشان انتخاب كنند
به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را برای‏ خليفه بعدی معين كند ، برای خود جانشين معين كند ، او هم برای خود جانشين‏ معين كند و . . . و ديگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه‏ مسلمين در انتخاب او دخالتی داشته باشند . يكی از شرايطی كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولی معاويه صريحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر موضوعی برای اين ادعا باقی نماند و به اصطلاح مدعی در كار نباشد ، همين‏ بود كه معاويه حق ندارد تصميمی برای مسلمين بعد از خودش بگيرد ، خودش‏ هر مصيبتی برای دنيای اسلام هست ، هست ، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد . اما تصميم معاويه از همان روزهای‏ اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين ، كاری كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد . ولی خود او احساس می‏كرد كه اين كار فعلا زمينه مساعدی ندارد . درباره اين مطلب زياد می‏انديشيد و با دوستان خاص خود در ميان می‏گذاشت ولی جرات اظهار آن را نداشت و فكر نمی‏كرد كه اين مطلب عملی شود
آنطوری كه مورخين نوشته‏اند كسی كه او را به اين كار تشجيع كرد و مطمئن‏ ساخت كه اين كار عملی است ، مغيره بن شعبه بود ، آن هم به خاطر طمعی كه‏ به حكومت كوفه بسته بود . قبلا حاكم و والی كوفه بود ، از اينكه معاويه‏ او را معزول كرده بود ، ناراحت بود .


يكی از چيزهايی كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضای بيعت با يزيد بن معاويه اينچنينی بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر ، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتی در مورد معاويه وجود نداشت . يكی اينكه‏ بيعت با يزيد ، تثبيت خلافت موروثی از طرف امام حسين بود . يعنی مسئله‏ خلافت يك فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثی مطرح بود
مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان‏ ديگر متمايز می‏كرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگی سياسی هم نداشت . معاويه و بسياری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری‏ بودند ، ولی يك مطلب را كاملا درك می‏كردند ، و آن اينكه می‏فهميدند كه‏ اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقی بماند ، بايد تا حدود زيادی مصالح اسلامی‏ را رعايت كنند ، شئون اسلامی را حفظ كنند . اين را درك می‏كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . می‏دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهای مختلف چه در آسيا ، چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده‏اند و از حكومت شام يا بغداد پيروی می‏كنند ، فقط به‏ اين دليل است كه اينها مسلمانند ، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال‏ خليفه را يك خليفه اسلامی می‏دانند ، و الا اولين روزی كه احساس كنند كه‏ خليفه خود بر ضد اسلام است ، اعلام استقلال می‏كنند
چه موجبی داشت كه مثلا مردم خراسان ، شام و سوريه ، مردم قسمتی از آفريقا ، از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند ؟ دليلی نداشت . و لهذا خلفايی كه عاقل ، فهميده و سياستمدار بودند اين را می‏فهميدند كه مجبورند تا حدود زيادی مصالح اسلام را رعايت كنند . ولی يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت ، آدم متهتكی بود ، آدم هتاكی بود ، خوشش می‏آمد به مردم و اسلام بی‏اعتنايی كند ، حدود اسلامی را بشكند . معاويه هم شايد شراب می‏خورد ( اينكه می‏گويم شايد ، از نظر تاريخی است ، چون يادم نمی‏آيد ، ممكن است‏ كسانی با مطالعه تاريخ ، موارد قطعی پيدا كنند " ولی هرگز تاريخ‏ نشان نمی‏دهد كه معاويه در يك مجلس علنی شراب خورده باشد يا در حالتی كه مست است وارد مجلس شده‏ باشد ، در حالی كه اين مرد علنا در مجلس رسمی شراب می‏خورد ، مست لايعقل‏ می‏شد و شروع می‏كرد به ياوه سرايی .
تمام مورخين معتبر نوشته‏اند كه اين‏ مرد ، ميمون باز و يوز باز بود . ميمونی داشت كه به آن كنيه اباقيس‏ داده بود و او را خيلی دوست می‏داشت . چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود ، اخلاق باديه نشينی داشت ، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصی داشت
مسعودی در مروج الذهب می‏نويسد : " ميمون را لباسهای حرير و زيبا می‏پوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوری و لشكری می‏نشاند ! " اينست كه امام حسين ( ع ) فرمود : « و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامه‏ براع مثل يزيد ».
ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود . برای چنين شخصی از امام حسين ( ع ) بيعت‏ می‏خواهند ! امام از بيعت امتناع می‏كرد و می‏فرمود : من به هيچ وجه بيعت‏ نمی‏كنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمی كردند
اين يك عامل و جريان بود : تقاضای شديد كه ما نمی‏گذاريم شخصيتی چون تو بيعت نكند .

( آدمی كه بيعت نمی‏كند يعنی من در مقابل اين حكومت تعهدی‏ ندارم ، من معترضم . ) به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه برود . اين بيعت نكردن را خطری برای رژيم‏ حكومت خودشان می‏دانستند . خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود . بيعت نكردن امام يعنی معترض بودن ، قبول نداشتن ، اطاعت يزيد را لازم‏ نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها می‏گفتند بايد بيعت‏ كنيد ، امام می‏فرمود بيعت نمی‏كنم . حال در مقابل اين تقاضا ، در مقابل‏ اين عامل ، امام چه وظيفه‏ای دا رند ؟ بيش از يك وظيفه منفی ، وظيفه‏ ديگری ندارند : بيعت نمی‏كنم . حرف ديگری نيست . بيعت می‏كنيد ؟ خير
اگر بيعت نكنيد كشته می‏شويد ! من حاضرم كشته شوم ولی بيعت نكنم . در اينجا جواب امام فقط يك " نه " است
حاكم مدينه كه يكی از بنی اميه بود امام را خواست . ( البته بايد گفت‏ گر چه بنی اميه تقريبا همه ، عناصر ناپاكی بودند ولی او تا اندازه‏ای با ديگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدينه ( مسجد پيغمبر ) بودند . عبدالله بن زبير هم نزد ايشان بود
مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت حاكم صحبتی با شما دارد . گفتند تو برو بعد ما می‏آئيم . عبدالله بن زبير گفت : در اين‏ موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس می‏زنيد ؟ امام فرمود : ²اظن ان طاغيتهم قد هلك ،» فكر می‏كنم فرعون اينها تلف شده و ما را برای‏ بيعت می‏خواهد .


از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده‏اند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول‏ خود همچنان باقی بوده‏اند : « لا ، و الله لا اعطيكم بيدی اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد » ، نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم‏ داد . هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد . حتی در همين شرايطی كه امروز قرار گرفته‏ام و می‏بينم كشته شدن خودم را ، كشته شدن عزيزانم را ، كشته شدن‏ يارانم را ، اسارت خاندانم را ، حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم
اين عامل از كی وجود پيدا كرد ؟ از آخر زمان معاويه ، و شدت و فوريت‏ آن بعد از مردن معاويه و به حكومت رسيدن يزيد بود
عامل دوم مسئله دعوت بود . شايد در بعضی كتابها خوانده باشيد مخصوصا در اين كتابهای به اصطلاح تاريخی كه به دست بچه‏های مدرسه می‏دهند
می‏نويسند كه در سال شصتم هجرت ، معاويه مرد ، بعد مردم كوفه از امام‏ حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند . امام حسين به‏ كوفه آمد ، مردم كوفه غداری و بی‏وفايی ك ردند ، ايشان را ياری نكردند ، امام حسين كشته شد ! انسان وقتی اين تاريخها را می‏خواند فكر می‏كند امام‏ حسين مردی بود كه در خانه خودش راحت نشسته بود ، كاری به كار كسی‏ نداشت و درباره هيچ موضوعی هم فكر نمی‏كرد ، تنها چيزی كه امام را از جا حركت داد ، دعوت مردم كوفه بود ! در صورتی كه امام حسين در آخر ماه‏ رجب كه اوايل حكومت يزيد بود ، برای امتناع از بيعت از مدينه خارج‏ می‏شود و چون مكه ، حرم امن الهی است و در آنجا امنيت بيشتری وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشتری برای آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت‏ به مكه احترام بيشتری قائل شود ، به آنجا می‏رود ( روزهای اولی است كه‏ معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده ) ، نه تنها برای اينكه آنجا مأمن بهتری است بلكه برای اينكه مركز اجتماع بهتری است‏
در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است ، مردم از اطراف و اكناف به‏ مكه می‏آيند و بهتر می‏توان آنها را ارشاد كرد و آگاهی داد .


بعد موسم حج‏ فراهم می‏رسد كه فرصت مناسبتری برای تبليغ است . بعد از حدود دو ماه‏ نامه‏های مردم كوفه می‏رسد . نامه‏های مردم كوفه به مدينه نيامده ، و امام‏ حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است . نامه‏های مردم كوفه در مكه به‏ دست امام حسين رسيد ، يعنی وقتی كه امام تصميم خود را بر امتناع از بيعت گرفته بود و همين تصميم ، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود
( خود امام و همه می‏دانستند كه نه اينها از بيعت گرفتن دست بر می‏دارند و نه امام حاضر به بيعت است ) بنابر اين دعوت مردم كوفه عامل اصلی در اين نهضت نبود بلكه عامل فرعی بود ، و حداكثر تاثيری كه برای دعوت مردم‏ كوفه می‏توان قائل شد اين است كه اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ‏ در آينده فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد
كوفه ايالت بزرگ و مركز ارتش اسلامی بود. اين شهر كه در زمان‏ عمر بن الخطاب ساخته شده ، يك شهر لشكرنشين بود و نقش بسيار موثری در سرنوشت كشورهای اسلامی داشت و اگر مردم كوفه در پيمان خود باقی می‏ماندند احتمالا امام حسين عليه‏السلام موفق می‏شد

عامل سوم امر به معروف است . اين نيز نص كلام خود امام است . تاريخ‏ می‏نويسد : محمد ابن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود ، معيوب بود ، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد . امام وصيتنامه‏ای‏ می‏نويسد و آن را به او می‏سپارد : « هذا ما اوصی به الحسين بن علی اخاه‏ محمدا المعروف بابن الحنفيه » . در اينجا امام جمله‏هايی دارد : حسين به‏ يگانگی خدا ، به رسالت پيغمبر شهادت می‏دهد . ( چون امام می‏دانست كه‏ بعد عده‏ای خواهند گفت حسين از دين جدش خارج شده است ) . تا آنجا كه‏ راز قيام خود را بيان می‏كند : « انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امه جدی ، اريد ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر و اسير بسيره‏ جدی و ابی علی بن ابی‏طالب عليه السلام »
ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد .


حتی مسئله امتناع از بيعت را هم مطرح نمی‏كند . يعنی غير از مسئله بيعت خواستن و امتناع من‏ از بيعت ، مسئله ديگری وجود دارد . اينها اگر از من بيعت هم نخواهند ، ساكت نخواهم نشست . مردم دنيا بدانند : « ما خرجت اشرا و لا بطرا » ، حسين بن علی ، طالب جاه نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، مردم مفسد و اخلالگری نبود ، ظالم و ستمگر نبود ، او يك انسان مصلح بود . « و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی » . .
« الا و ان الدعی بن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله ، و هيهات منا الذله يابی الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طالبت و طهرت »
اين روح از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن علی عليه السلام‏ متجلی بود . به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود . امكان نداشت از حسين جدا شود . در لحظات آخر [ حيات ] اباعبدالله ، وقتی در آن گودی‏ قتلگاه افتاده است و قدرت حركت كردن ندارد ، قدرت جنگيدن با دشمن‏ ندارد ، قدرت ايستادن بر سر پا ندارد و به زحمت می‏تواند حركت كند ، باز می‏بينيم از سخن حسين غيرت می‏جهد ، عزت تجلی می‏كند ، بزرگواری پيدا می‏شود . لشكر می‏خواهند سر مقدسش را از بدن جدا كنند ولی شجاعت و هيبت‏ سابق اجازه نمی‏دهد . بعضيها می‏گويند نكند حسين حيله جنگی بكار برده كه‏ اگر كسی نزديك شد حمله كند و در مقابل حمله او كسی تاب مقاومت ندارد ، نقشه‏ پليد و نامردانه‏ای می‏كشند ، می‏گويند اگر به سوی خيمه‏هايش حمله كنيم او طاقت نمی‏آورد .

امام حسين افتاده است . من نمی‏توانم آن حالت ابا عبدالله را مجسم بكنم . لشكر به طرف خيام حرمش حمله می‏كند . يك نفر فرياد می‏كشد حسين تو زنده‏ای ؟ ! به طرف خيام حرمت حمله كردند ! امام به‏ زحمت روی زانوهای خود بلند می‏شود ، به نيزه‏اش تكيه می‏كند و فرياد می‏كشد : « ويلكم يا شيعه آل ابی‏سفيان ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فی دنياكم . » ای مردمی كه خود را به آل ابوسفيان فروخته‏ايد ، ای پيروان آل ابوسفيان‏ ، اگر خدا را نمی‏شناسيد ، اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد ، حريت و شرف انسانيت شما كجا رفت ؟ ! شخصی می‏گويد : ما تقول يا بن فاطمه ؟ پسر فاطمه چه می‏گويی ؟ فرمود : « انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننی و النساء ليس عليهن جناح » ، طرف شما من هستم ، اين‏ پيكر حسين حاضر و آماده است برای اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهای‏ شما واقع شود ، ولی روح حسين حاضر نيست
او زنده باشد و ببيند كسی به‏ نزديك خيام حرم او می‏رود


و لا حول و لاقوه الا بالله العلی العظيم ،و صلی الله علی محمد وآله‏الطاهرين
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:48 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها