جناب مولانا آدم ها را به سه دسته تقسیم میکند.
1. کسانی که "عقل کامل" دارند.
2. کسانی که "نیمه عاقل" اند.
3. کسانی که "کاملا غافل" هستند و اصلا عقل ندارند!
ما شرح داستان:
سه ماهي در آبگيري زندگي مي كردند .آن سه آبگیر و وطن خود را بسیار دوست داشتند. و به خوبی و خوشی در آن زندگی میکردند. چند ماهيگير به سوي آن آبگير رهسپار شدند ،
چون ماهيان مطلع و هوشمند ...................... بودند در صدد چاره جويي برآمدند
وقتی ماهیگیران با یکدیگر نقشه صید ماهی ها را میکشیدند ماهیها حرف های آنان را شنیدند و فهمیدند که به زودی جانشان در خطر می افتد.اما آنها آبگیر را خیلی دوست داشتند وترک آنجا برایشان خیلی سخت بود.
آن ماهي كه عاقل بود ، با خود گفت: "باید هر چه زودتر از اینجا فرار کنم و خودم را از مهلکه نجات دهم.او که آبگیر را خیلی دوست داشت اما جانش را عزیز تر از آبگیر دانست و تصمیم به ترک آبگیر گرفت . ، با خويشتن مي گفت من با اين دو ماهي مشورت نخواهم كرد زيرا به طور قطع اينان مرا در كار خود سست و دلسرد خواهند نمود ، زيرا محبت زاد و بوم و محل زندگي طبيعي ، جانشان را فرا گرفته و اين تنبلي و ناداني كه دارند ، به من سرايت خواهد كرد . دل از مشورت با آن دو ماهي بر مي كنم و راه نجات خودرا پيش مي گيرم . حالا وقت مشورت نيست چون محرم و آشناي آن بسيار كم است ماهي زيرك از آن آبگير چشم پوشيده و راه دريا را پيش گرفت
خواب خرگوش و سگ اندر پي خطاست ............................ خواب خود در چشم ترسنده كجاست ؟
آن ماهي عاقل پس از سختی های فراوان بالاخره به دریا رسید و دید که دریایی که از آن گریزان بود هزاران بار زیباتر و بزرگتر و امن تر از آبگیری بود که حاضر به دل کندن از آن نیست.
بينوا آن ماهي نيم عاقل تلخ كام شد و –
گفت آه من فوت كردم وقت را .................................. چون نگشتم همره آن رهنما !
من از او مشق نگرفتم ، ناگهان از من دور شد و رفت و بايد من با جديّت به دنبال او مي رفتم . اين حسرت چه فايده اي دارد ؟ -
بر گذشته حسرت آوردن خطاست........................................... باز نايد رفته ياد آن هباست
اين زمان سودي ندارد حسرتم........................ چون كنم چون فوت شد اين حسرتم !!
ماهي نيم عاقل وقتي از سايه و پيروي ماهي عاقل محروم شد ، با خود گفت : كه آن ماهي به دريا رهسپار شد و آزاد گشت و چنان رفيق نجات بخش از دست من رفت . حالا ديگر در بارهً او نبايد فكر كنم و بايد در فكر خودم باشم . راه نجات اين است كه خود را به مردن بزنم و شكمم را روي آب بر آورده و پشت به آب خود را به اختيار آب بسپارم و مانند خس بي اختيار روي آب حركت كنم ، اين مردن پيش از مرگ مرا از عذاب مرگ ايمني خواهد بخشيد و مردن پيش از مرگ امن جان آدمي است.
ماهي نيم عاقل همانطور كه فكر كرده بود عمل كرد و شكم بروي آب انداخت و آب هم اورا بي اختيار بالا و پائين مي برد . آن ماهيگيران اندوه بسيار خوردند كه دريغا ، ماهي بزرگتر مرده است . ماهي از گفتار صيادان شادمان گشته و براه خود ادامه داد و مي گفت : با اين بازي ، جان خودرا از مرگ رها ساختم . يكي از صيادان آن ماهي را از روي آب گرفت و با حسرت تفي بر سر ماهي انداخته و اورا به زمين انداخت ، ولي آن ماهي –
غلط غلطان رفت پنهان اندر آب................................ ماند آن ديگر همي كرد اضطراب
آن ماهي سوم مانند مار گزيده به چپ وراست جست و خيز مي كرد ، بلكه بتواند از دام مرگ بجهد و گليم خودرا بيرون بكشد . ولي صيادان دام گستردند و ماهي احمق به دام افتاد و حماقتش اورا بر سر آتش كشيد و به تابه اش انداخت .. از گرماي آتش مي جوشيد ، با خود مي گفت کاش به مشق ماهی عاقل عمل میکرد ، و اگر از عقل خودش نمیتوانست استفاده کند به از ماهی عاقل درس میگرفت و مانند او عمل میکرد
باز مي گفت او كه گر اين بار من.................................. وارهم زين محنت گردن شكن
مي نسازم جز به دريايي وطن................................. آبگيري را نسازم من وطن
ماهي احمق در ميان دام مرگ نذرها مي كرد كه اگر از اين مهلكه نجات پيدا كنم –
دامن عاقل بگيرم روز و شب ............................... تا نيفتم در چنين رنج و تعب
--------------------------------------
از این داستان وهر داستانی هرخواننده ای بر اساس زاویه دید خود برداشت خاص خود را دارد.هیچ برداشتی اشتباه نیست همانطور که هیچ برداشتی کامل نیست.
درسی که از این داستان میتوان گرفت جیست؟
تطبیقی این داستان با جامعه فعلی انسانها چه میتواند باشد؟