بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > ادبیات طنز

ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #101  
قدیمی 10-01-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض .:: طنز و ریشه‌های آن در ادب فارسی؛ ایرج پزشکزاد ::.

طنز یعنی چه واقعاً‌؟ صبح تا غروب ما چقدر طنز می‌شنویم. به خصوص از ۵۰ یا ۶۰ سال پیش این واژه تقریباً برای ما ناشناس بود‌.
چرا چنین چیزی را نمی‌شنیدیم ولی این آخری‌ها روز به روز مصرف آن زیاد شده است. ما این طرف و آن طرف می‌رویم و سالنامه‌ی طنز می‌بینیم، ماهنامه‌ی طنز، هفته‌نامه‌ی طنز، آن‌وقت در صحبت‌ها و تفسیرها و مقالات بسیار اصطلاحات طنزآمیز، طنزآلود می‌شنویم و نویسندگان و گویندگان امروزی هم معتقد هستند و گفته‌اند و مکرر تکرار کرده‌اند که این طنز با معنی طنز قدیم یکی نیست و با «ساتیر» - satire غربی مترادف است.
توضیحی که می‌دهند انتقاد به قصد استهزا از معایب و مفاسد اخلاقی و اجتماعی سازمان‌ها و نهادها یا آدم‌ها‌ است. هر چند راجع ‌به این تعریف در میان غربی‌ها اتفاق نظری نیست.
این به اصطلاح مترادف بودن طنز ما با ساتیر غربی در زبان مردم افتاده است و قبول عام پیدا کرده است. این از کتاب‌های تحقیقی ادبی هم آمده است مثلاً از کتاب «از صبا تا نیما» که تاریخ شعر معاصر و تألیف دکتر یحیی آرین‌پور که می‌نویسد: آن نوع ادبی که در السنه‌ی غربی ساتیر نامیده می‌شود در فارسی طنز اصطلاح شده است.

اعتقاد الان این است که طنز مترادف ساتیر است. طنز یک سابقه‌ی هزار ساله بلکه بیشتر در زبان فرسی دارد و من دو یا سه نمونه شعر برای این‌که ببینید چه معنی از آن می‌گرفتند از خاقانی یاداشت کرده‌ام:

زبون‌تر از مه سی روزه‌ام مهی سی روز
مرا به طنز چون خورشید خواند آن یوزار

سعدی می‌گوید:

دی گفت: سعدیا من از آن توام به طنز
این عشوه‌ی دروغ دگر‌باره بشنوی

یعنی آن معنایی که در قدیم از آن می‌گرفتند. ولی سعدی و عبید و حافظ و این شعرا مثل این‌که این کلمه را زیاد دوست نداشته‌اند، یک‌بار بیشتر در تمام اشعارشان نیامده است‌، فقط یک‌بار.
سعدی، خاقانی، عبید یک‌بار و من می‌خواهم به شما بگویم این تحول معنی که گفتیم نویسندگان و گویندگان الان به آن معتقد هستند خیلی جدید است. یعنی در گذشته چنین معنایی نمی‌داده است.
یعنی این طنز قدیم به معنای ریشخند و طعنه و ملامت، که در این اشعار شنیدید همچنان تا ۴۰ یا ۵۰ سال پیش ادامه داشته است.
یعنی هیچ‌کدام از اشعار سید اشرف‌الدین گیلانی یا «چرند و ‌پرند» دهخدا عنوان طنز نداشته‌اند یا عنوان روزنامه‌های «توفیق» و «باباشمل» فکاهی انتقادی بود‌، صحبت طنز هیچ جایی نبود.
از سال‌های ۲۰ به بعد بود که کم کم لفظ طنز به گوش ما خورد و آن جوری که حدس زدم و دنبال کردم منشا بروز این طنز به معنای جدید، مجلات «یغما» و «یادگار» بوده است.
به این ترتیب که این بزرگان یعنی عباس اقبال آشتیانی و خانلری و حبیب یغمایی سعی می‌کردند هنر عبید را که یک اسم روشنی در میان مردم نداشت و بین هزل و مطایبه و هجو سرگردان بود و هیچ اسم روشنی نداشت به عنوان هویت هنر عبید‌، طنز را ترویج کردند.
سعی کردند بین طنز و هجو فاصله بیندازند چون هجو غیر از فحاشی منظوم بود. توانستند این کار را انجام بدهند و بین طنز و هجو فاصله بیاندازند ولی نتوانستند بین طنز و فکاهه فاصله بیاندازند.
خوانندگانشان این نکته را نگرفتند که در فکاهه، خنده هدف است. فکاهه یا جک برای این تعریف می‌شود که مردم بخندند یا این‌که خاطرشان شاد بشود. در حالی‌که در طنز خنده نیست و اگر تصادفاً خنده‌ای باشد، وسیله‌ای برای رسیدن به مطلبی است.
این‌ها این کار را کردند و نتوانستند بین فکاهه و طنز فاصله بیاندازند و آن وقت یواش یواش خنده به عنوان شناسنامه‌ی طنز در ذهن ما ثبت شد.
نتیجه این شد که نه تنها ما مردم عادی به این اعتقاد رسیدیم که این‌ها یکی است و فرقی نمی‌کند حتی مثلاً در همین کتاب دکتر آرین‌پور که تعبیرشان را راجع‌ به مترادف بودن طنز با ساتیر خواندیم، معتقد است طنز یعنی خنده.
لابد می‌نویسد اگر «موش و گربه» و بعضی از لطایف عبید و حکایت‌های ملا نصرالدین را کنار بگذاریم در سراسر ادبیات حجیم هزار ساله‌ی ایران، به آثار طنز‌آمیز که هدف آن اصلاح و تزکیه باشد، برنمی‌خوریم و این عجیب است که از ادبیات هزار ساله‌ی ایران، ادبیات طنز نیست.
آن وقت من در اینجا می‌گویم انکار و داوری و رد قاطعانه‌ی طنز در ادبیات ایران، بیشتر به مغرب‌زمینی‌ها بر‌می‌خورد. چون جمعی از بزرگان ادب و دانش مغرب زمین، مانند ارنست‌ رونو، باربی دو منا، هانری مارسی و عده‌ای دیگر از قرن نوزدهم تا کنون در نوشته‌هایشان سعدی را به اعتبار گلستانش، طنز‌پردازی بزرگ شناخته‌اند.
طنزپردازی قابل قیاس با وراسیوس رومی و ساتریست‌های‌ قرن شانزدهم میلادی فرانسه. ظن قالب من این است که این ایهام در مورد خویشی طنز که با خنده باشد، باید در ذهن اساتید ادبیات ما نیز حاکم باشد.
به قرینه‌ای که دیدم استاد بسیار‌دان گرانقدر ما دکتر ذبیح‌الله صفا در «گنجینه‌ی سخن» که کتاب مرجع درباره‌ی آثار پارسی‌نویسان بزرگ است، در فصل سعدی وقتی به موضوع طنز او می‌رسد «هزلیات و مضاحک» او را پیش می‌کشد و بررسی می‌کند و به طنز گلستان که آن‌طور مورد نظر بزرگان غرب بود هیچ اشاره‌ای نمی‌کند.
به عنوان نتیجه می‌خواهم بگویم که اگر طنز فارسی را مترادف با ساتیر غربی به عنوان یک نوع ادبی بشناسیم باید قبول کنیم که اگر خنده را با ساتیر غربی به عنوان یک نوع می‌دانیم خنده یک مسأله‌ی سبک و شیوه است و طنزپرداز یا ساتیریست می‌تواند بخنداند و بگریاند.
ویکتور هوگو به عنوان یکی از ساتیریست‌های به نام مغرب زمین شناخته شده است. طنز ویکتور هوگو علیه خودکامگی سوم در کتاب عقوبات به جای آن‌که بخنداند غالباً اشک به چشم می‌آورد.
حتماً جرج اورول را ملاحظه کرده‌اید در «مزرعه‌ی حیوانات» گاه خواننده را به شدت متأثر می‌‌کند و آن‌وقت در «۱۹۸۴» طنز دیگرش، که گاهی واقعاً خواننده را در آن محیطی که به وجود می‌آورد، به هول و هراس می‌اندازد.
از این‌ها گذشته ولتر که با طنز کاندید یا خوش‌بینی گاهی خواننده را به خنده می‌اندازد، ساتیر معروفی هم در غالب تراژدی دارد. اگر طنز، خنده ایجاد بکند از نوع وصف شده در لغت‌نامه‌ها که می‌نویسند لب‌ها و دهان گشاده گردند و آواز محسوسی از حلق برآید، نیست.
نوعی خنده‌ی درونی یا انبساط و رضایت خاطر است که شاید بتوان آن را با اصطلاح وصف خوش شدن عرفا یا مطلق خوش آمدن یا به قول خودمانی دل خنک شدن توصیف کرد.
این توضیحی بود که می‌خواستم راجع ‌به طنز بدهم که طنز و خنده با هم این قوم و خویشی را ندارند که ما تصور می‌کنیم.


سخنرانی «ایرج پزشکزاد» در نشست انجمن فرهنگ آزاد در پاریس
منبع:
آیطنز دات نت
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #102  
قدیمی 10-05-2009
shabhaye_mahtabi آواتار ها
shabhaye_mahtabi shabhaye_mahtabi آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2007
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,411
سپاسها: : 8

68 سپاس در 39 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض در انتظار پرواز!



با تشکر فریبا
__________________
من هنوز ایمان دارم مادرم را خواهم دید
وقتی تمام دیوار بیمارستان تیتر زده اند : آی ... سی .... یو
این فشار ها که به خونت می آیند ،
تمام رگ هایم از بهشت متنفر می شوند
که زیر پایت را خالی می کنند ...
" هومن شریفی "

پاسخ با نقل قول
  #103  
قدیمی 10-08-2009
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ترافیك و جامعه شناسی در تاكسی


ترافیك و جامعه شناسی در تاكسی


ابوالفضل اقبالی


ما یك گروه مطالعاتی در حوزه جامعه شناسی داشتیم. آن روز در جلسه گروه راجع به نظریه كنش متقابل نمادین �مید� و �بلومر� بحث می كردیم. جلسه گروه تمام شد و من با عجله به سمت مقصدم از دانشگاه خارج شدم. ساعت 6:20 بود كه از همت حركت كردم به سمت آزادی. انگار همه می دانستند كه من ساعت 8 باید كرج باشم به همین دلیل هم ماشین هایشان را آورده بودند در خیابانها تا ترافیك بیشتر شود و من به قرارم نرسم. خیابانها به طرز وحشتناكی شلوغ بود. از لج من پیاده ها هم آمده بودند وسط خیابان راه می رفتند! من كه تا به حال تهران را آنقدر شلوغ ندیده بودم. چون همت خیلی شلوغ بود رفتیم تو حكیم آنجا هم مردم از قضیه من با خبر بودند! رفتیم تو گاندی همانطور بود با خودم گفتم پیاده بروم زودتر می رسم برای همین هم زد به سرم و پیاده شدم. از تونل رسالت تا میدان ونك پیاده رفتم وقتی رسیدم ونك ساعت 7:15 بود گفتم اگر خدا بخواهد می رسم! آقا چشمتان روز بد نبیند اگر بیند در این دنیا نباشد! صف ماشینهای كرج را كه دیدم امیدم ناامید شد. هیچ ماشینی هم مسافر نمی زد. فقط دربستی آن هم چقدر؟ 20هزار تومان تا كرج! مجبور شدم پیاده بروم سمت اتوبان همت. در راه هر چه می دیدم می خریدم و می خوردم چون ساعت 12 ناهار خورده بودم و لذا خیلی گرسنه ام بود. رسیدم همت دیدم ساعت 8 است. گفتم اگر خدا بخواهد می رسم(به قدرت خدا ایمان داشتم) رفیقمان هم هی زنگ می زد. من هم برای اینكه ضایع نشوم مدام می گفتم 5 دقیقه دیگر آنجه هستم! به قصد میدان آزادی سوار ماشین شدم. صندلی جلو نشستم. خواستم از فرصت استفاده كنم و تا خود میدان آزادی بخوابم اما دیدم بحث بین یك پیرمرد 65 ساله با دو جوان خام و نااهل! بالا گرفته است و دارند از دیدگاه كنش متقابل نمادین، عملكرد دولت نهم را بررسی میكنند! من هم كه تازه از این بحث فارغ شده بودم ساكت نشستم و گوش دادم. بحث آنقدر علمی بود كه �مید� و �بلومر� باید می رفتند غاز چرانی! پیرمرد فرتوت می گفت از دیدگاه بلومر، زمان آن خدا بیامرز كجا ترافیك داشتیم؟ همه اش تقصیر این هاست! خلاصه كلی از دیدگاه های �مید� و �بلومر� رو كه نرسیده بودیم در جلسه گروه بحث كنیم، پیرمرد سال جویده! به ما یاد داد. رسیدیم آزادی. به دلیل شدت ترافیك ترجیح دادم با مترو بروم ولی وقتی سوار مترو شدم بلافاصله یك تسبیح از جیب مبارك در آوردم و صدتا لعن به خودم فرستادم كه چنین تصمیمی را گرفته ام. در مترو هم با صحنه های جذاب و منحصر به فردی رو به رو شدم كه هر كدام برای خود داستانی داشتند.
در ضمن این را هم بگویم كه از اول همین داستان یعنی از ابتدای سوار شدنم در تاكسی تا زمان رسیدن به كرج، مدام یك فایل صوتی ناصر عبداللهی در گوشم بود و هر بار كه تمام می شد دوباره از اول تكرار می كردم. آنقدر آن را گوش كردم كه ناگهان یك صدای محزونی كه به نظرم صدای خود ناصر عبداللهی بود با لحنی ملتمسانه به گوشم رسید كه می گفت: �به خدا دهانم كف كرد بس كن! حنجرم پاره شد!�
نتیجه اخلاقی كه از این خاطره میخواهم بگیرم این است كه استفاده از وسایل نقلیه عمومی باعث كاهش ترافیك و رسیدن به موقع مردم به بدبختی هایشان خواهد شد. لذا به خاطر خدا خجالت بكشید!


__________________
پاسخ با نقل قول
  #104  
قدیمی 10-24-2009
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض یك نمایشگاه و هزار خنده!


یك نمایشگاه و هزار خنده!

فاضل تركمن



v
مقدمه:

ماشاءالله هزار ماشاءالله كمیت كتاب های طنز منتشر شده در كشورمان آنقدر زیاد (!) است كه مجبور شدیم از میان جنگل كتاب های طنز این مرز و بوم تعدادی را گلچین و به شما معرفی كنیم تا شما طنزپردازان و طنزدوستان كمی تا قسمتی از سردرگمی و سرگردانی «چی بخرم ؟ چی نخرم ؟» نجات پیدا كنید و خدایی نكرده دچار یاس فلسفی-نمایشگاهی! نشوید. در ضمن گلچین هایمان را با توجه به قالب های مختف آثار طنز تقسیم بندی كردیم تا مبادا گیجتان كرده باشیم! باشد كه بدتان نیاید!


vشعر طنز:
* گزینه اشعار طنز عمران صلاحی :: انتشارات مروارید.
* املت دسته دار :: سروده ناصر فیض :: انتشارات سوره مهر.
* اصل مطلب :: سروده ابوالفضل زوریی نصر آباد. انتشارات همشهری.
* زنبورهای عسل دیابت گرفته اند! :: سروده اكبر اكسیر :: نشر ابتكار نو.
* پسته لال، سكوت دندان شكن است :: سروده اكبر اكسیر :: انتشارات مروارید.


vداستان و نثر و نمایشنامه طنز:
* تفریحات سالم :: نوشته عمران صلاحی :: نشر ویراستار.
* عملیات عمرانی :: نوشته عمران صلاحی :: انتشارات معین.
* موسیقی عطر گل سرخ :: نوشته عمران صلاحی :: انتشارات نوروز هنر.
* پسر حاجی بابا جان(نمایشنامه طنز ) :: نوشته ایرج پزشكزاد :: انتشارات پژوهه.
*حافظ شنیده پند (برگی چند از دفتر خاطرات محمد گل اندام ) :: نوشته ایرج پزشكزاد :: نشر قطره.
* وقایع نگاری بن لادن یا تاریخ عالم آرای طالبان :: محمد علی علومی :: انتشارات هزاره ققنوس.
* ویزای كوه قاف :: نوشته علیرضا میراسدالله :: تصویرگر:مهدی سحابی :: نشر مركز.
* میم. آدم و درنا :: نوشته علیرضا میراسدالله :: تصویرگر:بزرگمهر حسین پور :: نشر مركز.
* قلندران بیژامه پوش :: نوشته سید علی میر فتاح :: نشر افق.
* بازی عروس و داماد :: نوشته بلقیس سلیمانی :: نشر چشمه.
* محرمانه های رومئو و ژولیت :: حسین یعقوبی :: نشر مروارید.
* تاكسی نوشت ها :: نوشته ناصر غیاثی :: انتشارات كاروان.
تاكسی نوشتی دیگر :: نوشته ناصر غیاثی :: انتشارات حوض نقره.
* یادداشت ها یك استعداد درك نشده :: نوشته علی زراندوز :: تصویرگر:حمیدرضا پورنصیری ::
انتشارات گل آقا.
* ه مثل تفاهم :: نوشته رویا صدر :: نشر ثالث.
* كاریكماتورهای پرویز شاپور :: انتشارات مروارید.
* دیپلمات نامه :: نوشته یوسفعلی میرشكاك :: نشر كتاب نیستان.
* شب نشینی در جهنم :: نوشته ابراهیم رها :: تصویر گر:مجید صالحی :: انتشارات روزنه.
* دو قطعه عكس 6 در 4 :: نوشته ابراهیم رها :: تصویر گر:بزرگمهر حسین پور :: انتشارات روزنه.


vكودك و نوجوان:
* كلك مرغابی (مجموعه اشعار زبان بسته ها برای نوجوانان) :: سروده عمران صلاحی :: تصویرگر:
لاله ضیایی :: انتشارات گل آقا.
* گزیده شعری های شل سیلور استاین :: ترجمه احمد پوری :: نشر افكار.
* ایستگاه لاغری :: سروده عباس تربن :: تصویرگر:لاله ضیایی :: نشر شهر.
* بچه ها من هم بازی (در سه جلد) :: نوشته منوچهر احترامی :: تصویرگر:سلمان طاهری.
* چگونه ترنج داشنمند شد ؟ :: نوشته گیتی صفر زاده :: تصویرگر:علیرضا كریمی مقدم :: انتشارات
گل آقا.
* آقای گام! شما بدجنسید :: نوشته اندی استنتون :: مترجم:رضی هیرمندی :: تصویر گر: دیوید
تزیمن :: نشر كتاب چرخ فلك.
* آدم اینجوری ( در دو جلد ) :: نویسنده و تصویرگر:محمد رفیع ضیایی :: نشر كتاب چرخ فلك.
* لبخند های كشمشی یك خانواده خوشبخت :: نوشته فرهاد حسن زاده. نشر كتاب چرخ فلك.
* مثل ماه شب چهارده :: نوشته هوشنگ مرادی كرمانی :: انتشارات معین.
* من، زن بابا و دماغ بابام :: نوشته محمد رضا شمس :: تصویرگر: علی نامور.
* مجموعه قصه های طنز غرب وحشی :: نوشته شهرام شفیعی :: انتشارات سوره مهر
(وابسته به حوزه هنری)
*فرزندان ایرانیم :: نوشته داوود امیریان :: انتشارات سوه مهر ( وابسته به حوزه هنری )


vپژوهش و تحقیق :
* تاریخ طنز و شوخ طبعی در ایران و جهان اسلامی تا روزگار عبید زاكانی :: نوشته دكتر علی اصغر
حلبی :: انتشارات بهبهانی.
* خنده سازان و خنده پردازان :: نوشته عمران صلاحی :: نشر علم.
* طنز سعدی در بوستان و گلستان :: نوشته عمران صلاحی :: انتشارات گل آقا.
* دخوی نابغه (گزیده مقاله ها درباره علامه علی اكبر دهخدا) :: به كوشش ولی الله درودیان :: انتشارات گل آقا.
* لطیفه های نوشتاری و تصویری چگونه ساخته می شوند ؟ :: به كوشش محمد رفیع ضیایی و غلامرضا كیانی :: نشر كتاب چرخ فلك
* برداشت آخر :: نوشته رویا صدر :: نشر سخن.
* خندمین تر افسانه ( جلوه های طنز در مثنوی معنوی ) :: نوشته اسماعیل امینی :: انتشارات سوره
مهر ( وابسته به حوزه هنری ).
* طنزهای رهی معیری :: نوشته دكتر رحیم چاوش اكبری (یسنای تبریزی) :: انتشارات زوار.


vزندگینامه و گفت و گو:
* گفت و گو با عمران صلاحی :: به كوشش كیوان باژن :: از مجموعه كتاب های تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران :: دبیر مجموعه:محمد هاشم اكبریانی.
* دوئل :: به كوشش ابراهیم رها ( گفت و گو هایی در قالب طنز با سید ابراهیم نبوی، عمران صلاحی، ابوالفضل زوریی نصر آباد، توكا نیستانی، مانا نیستانی، نیك آهنگ كوثر و ... ) :: تصویرگر:بزرگمهر حسین پور :: انتشارات حوض نقره.
* مجموعه كتاب های طنزپردازان معاصر در 5 جلد ( جلد اول تا چهارم به كوشش «ریتا اصغرپور» كه به ترتیب عبارتند از:
ابوتراب جلی :: با مقدمه عمران صلاحی
ابوالقاسم حالت :: با مقدمه حسین گلستانی ::
محمد علی گویا :: با مقدمه منوچهر احترامی
مرتضی فرجیان :: با مقدمه كیومرث صابری فومنی
و جلد پنجم: كیومرث صابری فومنی (گل آقا)، به كوشش «رویا صدر» :: با مقدمه عمران صلاحی
انتشارات گل آقا.


vگردآوری و ترجمه:
*طنزآوران امروز ایران(51داستان طنز از 40 نویسنده از جمله:نادر ابراهیمی، منوچهر احترامی، جلال آل احمد، صمد بهرنگی، محمد علی جمالزاده و ... ) :: گرد آوردندگان:عمران صلاحی و بیژن اسدی پور :: انتشارات مروارید.
* یك لب و هزار و خنده ( با آثاری از مهدی اخوان ثالث، جمشید ارجمند، بیژن اسدی پور، سید اشرف الدین حسینی، نجف دریابندری، احمد شاملو، سید ابراهیم نبوی و ... ) :: گردآوردندگان: عمران صلاحی و بیژن اسدی پور :: انتشارات مروارید.
* در حلقه رندان (مجموعه شعر طنز با آثاری از منوچهر احترامی، عمران صلاحی، ابوالفضل زرویی نصرآباد :: محمد رضا عالی پیام، شهرام شكیبا، رضا رفیع و ... ) :: به كوشش دفتر طنز حوزه هنری :: انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه هنری ).
* سه مرد در یك قایق :: نگارش:جروم ك. جروم :: گزارش:دكتر م. ت سیاه پوش :: ویرایش:عمران صلاحی :: انتشارات معین.
* مرگ در می زند (مجموعه داستان های كوتاه طنز ) :: نوشته وودی آلن :: ترجمه حسین یعقوبی :: نشر چشمه.
* عطر سنبل، عطر كاج :: نوشته فیروزه جزایری دوما :: مترجم:محمد سلیمانی نیا :: نشر قصه.
* گاهی اوقات دوست دارم مجرد باشم :: نوشته كریستینه نوستیلنگر :: مترجم:مهشید میرمعزی :: انتشارات گل آقا.
* شوكران شیرین ( داستان های كوتاه طنز خارجی ) :: گردآورنده:اسدالله امرایی :: با مقدمه سید ابراهیم نبوی :: انتشارات مروارید.
* خرده جنایت های زن و شوهری(نمایشنامه طنز) :: اریك امانوئل اشمیت. مترجم:شهلا حائری :: نشر قطره.


vكاریكاتور:
* از قروقمبیل های قلمی بی قال و قیل :: كاریكاتوریست:بزرگمهر حسین پور :: انتشارات روزنه.
* گفت و گوی تمدن ها (گزیده آثار اولین جشنواره بین المللی گل آقا) :: انتشارات گل آقا.



__________________
پاسخ با نقل قول
  #105  
قدیمی 10-24-2009
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض تقدیر زهرماری


تقدیر زهرماری


رضا ساکی


چیزی كه اسمیت پیر می‌توانست ببیند نوك لوله‌ی اسلحه‌ای بود كه جاناتان به سوی آنها نشانه رفته بود. جاناتان بیرف تنها كسی بود در طبقه‌ی ششم ساختمان زندگی می‌كرد. طبقه‌ی ششم ساختمان در واقع یك نیم طبقه بود كه یك سوییت كوچك 60 متری داشت و جاناتان آن را به مدت پنچ سال از اسمیت پیر كرایه كرده بود. ساختمان شش طبقه‌ی محل زندگی جاناتان در واقع یك خانه‌ی استیجاری- كارگری بود. خانه‌های استیجاری- كارگری به خانه‌های گفته می‌شد كه مستاجران آن چهار صبح از خانه بیرون می‌رفتند و یازده شب برمی‌گشتند و در این رفت و برگشت‌ها تنها كاری كه می‌كردند این بود كه خودشان را با لباس یا بدون لباس روی تخت یا زمین بیاندازند و بخوابند تا فردا چهار صبح بتوانند از خواب بیدار بشوند. در این خانه‌ها هیچ‌كس همسایه خود را نمی‌شناخت، تنها رابطه این مردم با هم سلام و احوال‌پرسی گاه به گاه ساعت چهار صبح بود. یكی از ویژگی‌های این خانه‌ها این بود كه كسی با كسی كار نداشت و بر خلاف ظاهر كهنه و داغان، این خانه‌ها خیلی امن بودند و اگر قتل یا كشت و كشتاری هم در یكی از واحد‌های آن رخ می‌داد تهدیدی برای واحد‌های دیگر نبود. مستاجران خانه‌های استیجاری- كارگری هنرمندان به شهرت نرسیده، سیاست‌مداران حذف شده، روزنامه‌نگاران تهدید شده، تاجرهای مال باخته، زن‌های از همه جا رانده و مانده و استادهای زبان دراز دانشگاه بودند كه همه در وضع فلاكت‌باری از چهار صبح تا یازده شب در كارخانه‌ی سنگ جان می‌كندند و دم برنمی‌آوردند.
در میان 51 نفری كه در ساختمان شش طبقه‌ی اسمیت پیر زندگی می‌كردند جاناتان تنها كسی بود از دانشگاه اخراج شده بود. جاناتان در میان كتاب‌های خود زندگی آرام و بی دردسری را پشت سر می‌گذاشت و جز برای معرفی كردن خود به سازمان مربوطه از خانه خارج نمی‌شد. او هر ماه باید خود را جهت پاره‌ای از توضیحات معرفی می‌كرد، 27 سال بود كه این كار را انجام داده بود، در 26 سال اخیر او هر ماه در سازمان مربوطه فقط چای خورده بود و به خانه برگشته بود، همین. نه خودش جرات داشت كه دیگر نرود و نه مسئولین محترم سازمان مربوطه به او می‌گفتند كه دیگر نیاید، بهرحال تا یكی از طرفین ریسك نمی‌كرد همین وضع ادامه داشت.
اما چیزی كه ساختمان شش طبقه‌ی اسمیت پیر را معروف كرد و سر زبان‌ها انداخت هیچ كدام از چیزهای كه گفتیم نبود. روزی كه جاناتان از زندگی برید و اسلحه را به سمت اسمیت پیر نشانه رفت درواقع روز شهرت ساختمان شش طبقه بود. هیچ كس نمی‌دانست جاناتان آن اسلحه‌ را از كجا آورده است و اصلا برای چه در خانه اسلحه نگهداری می‌كرد است، بعدها پزشك قانونی در برگه‌ی جاناتان نوشت كه متهم مقتول از بیماری پارانویا رنج می‌برده است و همیشه گمان می‌كرده است كه در اثر گاز یك گربه كه برای كشتن او آموزش دیده است خواهد مرد. شاهدان قتل هم همگی اعتراف كرده‌اند كه نیم ساعت پیش از این كه جاناتان گلوله را در مغز خود خالی كند اسمیت پیر به همراه یك گربه وارد ساختمان شش طبقه شده بود. آن روز روز اول ماه آوریل بود و جاناتان داشت از پله‌ها پایین می‌آمد تا برای خوردن چای به سازمان مربوطه برود كه اسمیت پیر و گربه را در راهرو می‌بیند و پا به فرار می‌گذارد و با اسلحه‌اش در خانه كمین می‌زند. اسمیت پیر كه از حركت جاناتان تعجب می‌كند او را دنبال می‌كند كه ناگهان لوله‌ی اسلحه‌ را می‌بیند كه جاناتان از درون اتاق به سمت آنها نشانه رفته است. بقیه داستان را عینا از گزارش بازپرس جنایی می‌خوانیم، گزارشی كه مدتی بعد به دست روزنامه‌نگاران افتاد و ماجرای ساختمان شش طبقه را جهانی كرد.
اعترافات اسمیت پیر كه عینا از روی نوار بازجویی پلیس مكتوب شده است:
«بهش می‌گفتم جاناتان تفنگ رو بذار زمین شر درست نكن، اما به من چرت و پرت می‌گفت: در عالم، شر و بدی مطلق وجود ندارد. آنچه شر نسبی است، به خودی خود خیر است، حتا اون گربه برای تو و كسانی كه تو رو فرستادن منو بكشی خیره اما برای من شره، آگوستین می‌آموزد كه در جهان همه چیز خوب و خیر است حتی آن چیزی كه از نظر ما بد و شر است در كلیت جهان خوب و خیر است، بذار همه‌ی كسانی كه دارن اون بیرون زندگی می‌كنن بفهمن كه ما آدم‌های پلید برای جامعه‌ مهم هستیم، برای زیباسازی تابلوی نقاشی ،ایجاد سایه و لكه های تیره لازم است، نتایج عمل را نبایستی ملاك تشخیص درستی یا نادرستی قرار داد، اگه من الان یه گلوله تو مغز خودم خالی كنم چیزی از ارزش‌هام كم نمی‌كنه، مگه چیزی از ارزش‌های همینگوی كم شده؟ اساسا اینكه نتایج یك فعل شادی بخش است یا درد آور مسئله ای نیست كه واجد بیشترین اهمیت باشد، همین كه فاعل فعل، عملی را با نیت خوب و از روی احترام به قوانین اخلاق انجام دهد، برای خوب دانستن آن فعل كافی است. قانون اخلاق، در تفكر كانت، ذاتی خود انسان است. و آخرین حرفی كه جاناتان زد به نظرم شعری بود از یك شاعر ایرانی، و بد من دیدم اسلحه از كنار در ناپدید شد و بعد ما منتطر صدای شلیك بودیم اما هیچ صدایی نیومد، بیست دقیقه همین طور موندیم كه یكهو صدای هق‌هق جاناتان بلند، وارد اتاق كه شدیم دیدم مرد گنده نشسته داره گریه می‌كنه، گربه بغل من بود، وقتی گربه رو دید گفت: من حاضرم، تقدیر شوم محتوم رو پذیرفتم، بگو زود تمومش كنه... و بعد شروع كرد به خوندن همون شعری كه گفتم، تا وقتی كه پرستارهای تیمارستان سوار ماشینش كردن یه بند همین رو می‌خوند، فكر می‌كنم به سرش زده بود. نه؟»
بازپرس: «و اسلحه؟»
اسمیت پیر: «كدوم اسلحه؟»
بازپرس: «همون كه جاناتان به سمت شما نشانه رفته بود.»
اسمیت پیر: «اسباب بازی بود... ولی خیلی واقعی، دولت باید جلوی ساخت اینا رو بگیره، اگه باز یكی تو صورتم یه دو لول نشونه گرفت از كجا باید بدونم اصل یا اسباب بازی؟»
بازپرس: «لطفا اگه یادتون می‌آد اون شعر رو هم بخونید ، شاید تو تحقیقات به ما كمك كنه!»
اسمیت پیر:
«پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد، این راهم بدان
زهر مار آن مار را باشد حیات
نسبتش با آدمی باشد ممات»





__________________
پاسخ با نقل قول
  #106  
قدیمی 10-27-2009
تاري تاري آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,296
سپاسها: : 0

33 سپاس در 31 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow اين داستان و بخونيد خيلي باحاله

داستان دو مجسمه
[IMG]http://*****************/3/1256626968.bmp[/IMG]
توي يه پارك در سيدني استراليا دو مجسمه بودند يك زن و يك مرد. اين دومجسمه سالهاي سال دقيقا روبه‌روي همديگر با فاصله كمي ايستاده بودند و توي چشماي هم نگاه ميكردند و لبخند ميزدند. يه روز صبح خيلي
زود يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت:" از آن جهت كه شما مجسمه‌هاي خوب و مفيدي بوديد و به مردم شادي بخشيده‌ايد، من بزرگترين آرزوي شما را كه همانا زندگي كردن و زنده بودن مانند انسانهاست براي شما بر آورده ميكنم. شما 30 دقيقه فرصت داريد تا هر كاري كه مايل هستيد انجام بدهيد." و با تموم شدن جمله‌اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعي كرد: يك زن و يك مرد.
دو مجسمه به هم لبخندي زدند و به سمت درختاني و بوته‌هايي كه در نزديكي اونا بود دويدند در حالي كه تعدادي كبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوته‌ها رفتند. فرشته هر گاه صداي خنده‌هاي اون مجسمه‌ها رو ميشنيد لبخندي از روي رضايت ميزد. بوته‌ها آروم حركت ميكردند و خم و راست ميشدند و صداي شكسته شدن شاخه‌هاي كوچيك به گوش ميرسيد. بعد از 15 دقيقه مجسمه‌ها از پشت بوته‌ها بيرون اومدند در حاليكه نگاههاشون نشون ميداد كاملا راضي شدن و به مراد دلشون رسيدن.
فرشته كه گيج شده بود به ساعتش يه نگاهي كرد و از مجسمه‌ها پرسيد:" شما هنوز 15 دقيقه از وقتتون باقي مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟" مجسمه مرد با نگاه شيطنت‌آميزي به مجسمه زن نگاه كرد و گفت:" ميخواي يه بار ديگه اين كار رو انجام بديم؟" مجسمه زن با لبخندي جواب داد:" باشه. ولي اين بار تو كبوتر رو نگه دار و من مي..نم روي سرش."
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....

رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......





ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني
(تاري)


پاسخ با نقل قول
  #107  
قدیمی 10-27-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

من فهمیدم قضیه چی بود
ولی نفهمیدم قضیه چی بود !
حالا چیکار باید کرد باید گریست خندید طنزه جکه راسه دروه ؟
بعد غزیزم قربون شکلت .. نه تو همه ی دوستای کرمانشها دوستمون جدیدا هر چی چیز طنزه میزنن توی بخش ازاد خودتون باید بدونین بزنین توی طنز ! یا نه ناظرین گرامی بذارن...
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #108  
قدیمی 10-30-2009
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض در خانه كسی را نزن با انگشت تا در خانه ات را نزنند با مشت!


در خانه كسی را نزن با انگشت
تا در خانه ات را نزنند با مشت!

عبدالله مقدمی


در روزگاران قدیم خاله سوسكه ای بود كه ماجرای شوهر كردن و مراسم عروسی و ختنه سورون بچه اش هم تمام شده بود و رفته بود پی كارش. ما هم اصلاً كاری با این چیزها نداریم. یعنی اصلاً به ما چه كه توی خانه چه كسی چی می گذرد، ما فقط می خواهیم درباره كوچه و در خانه، صحبت كنیم.
بگذریم، خلاصه یك خاله سوسكه ای بود كه شوهر كرده بود و هر روز اول صبح صبحانه آقا را كه می داد و بچه را كه راهی مدرسه می كرد می ماند بیكار و حیران كه چه بكند. نه حوصله غذا پختن داشت، نه از خیاطی خوشش می آمد و نه حداقل باشگاهی نزدیك خانه شان بود كه سرش گرم بشود! آن وقت مجبور می شد راه بیفتد هلك و هلك در خانه های همسایه را با انگشت بزند و به بهانه سبزی پاك كردن و عیادت مریض و پرس و جو درباره كار و بار بچه همسایه، از كله صبح تا بوق سگ بنشیند و � صبر پیش گیرد؟ نخیر، بنشیند درباره مسائل بین المللی محله صحبت كند. خودتان هم كه بهتر می دانید بحث درباره مسائل بین المللی همیشه به ناچار مداخلات داخلی را هم به همراه دارد!. البته شما هم به این خاله بینوای بیكار صلح طلب كه همیشه خیر دیگران را می خواهد حق بدهید، بیكاری بد دردیست!
القصه جانم برایتان بگوید كه خاله وقتی به خانه اكرم خانم اینها می رفت، چالشها، راهكارها، مسایل و مشكلات خرد و كلان زندگی اعظم خانم اینها را طی مباحثات طولانی و دقیق مورد مطالعه و موشكافی قرار می داد و البته متقابلاً در منزل اعظم خانم حسابی برای اكرم خانم جبران می كرد. و باز خودتان كه بهتر می دانید آدمی، موجودی اجتماعی است و هر كنشی را واكنشی است چه برسد به سوسك! متوجهید كه؟ به هر حال بررسی زندگی اكرم خانم به هیچ وجه نمی توانست ارتباط هایی با زندگی اعظم خانم نداشته باشد و بر عكس.
هر روز صبح صدای انگشتی بر در یكی از خانه های محله شنیده می شد و معلوم نبود چرا همین طوری الكی تا شب یك دعوای گیس و گیس كشی در كوچه راه می افتاد.
گر چه سالها دود چراغ و خاك سبزی خوردن خاله سوسكه به هیچ وجه شك و گمانی درباره ارتباطی هر چند ناچیز بین منشاء همه آتشها و گور ایشان بر نمی انگیخت. حضور او در همه دعواهای داخلی البته فقط صلح طلبانه و خیرخواهانه و صد البته از روی اجبار بود. خلاصه، زندگی همین طوری به خوبی و خوشی می گذشت تا اینكه �
� � تا اینكه چی؟ می خواهید چه بشنوید؟ فخری خانم در را داشت از جا می كند، با مشت افتاده بود به جان در. گفت كه سیاه بخت شدم خاله. این مرتیكه لندهور سرم هوو آورده بود و خودم خبر نداشتم. الهی قلم پام می شكست و توی خانه خودم می نشستم و با تلفن مواظب این جونمرگ شده بودم. �
اینها حرف های آخر خاله توی دادگاه خانواده بود، آقا موشه هم با استناد به قوانین مطروحه و مشروحه عمراً كم نیاورد و گفت كه تمكنش را دارد، هر چند تا كه دلش بخواهد زن می گیرد! خاله سوسكه هم هر چقدر آه و نفرین كرد و گونه اش را خراشید، نتوانست اعتیاد یا بد دهانی یا حتی كتك زدن آقا موشه را ثابت كند. به هر حال او هیچ وقت فكر نمی كرد یك روز دم نرم و نازك آن مرتیكه لندهور بشود بلای جانش! و باز یادش رفته بود كه آقا موشه علاوه بر دم نرم و نازك، زبان چرب هم دارد، پول هم دارد،� دو تا زن هم دارد!!

__________________
پاسخ با نقل قول
  #109  
قدیمی 11-01-2009
Hiwa آواتار ها
Hiwa Hiwa آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 726
سپاسها: : 0

105 سپاس در 86 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Talking با احترام به تمام هموطنان عزيز

مدیریت


رییس یک کارخانه بزرگ معاون شیرازی خود را احضار و به او می گوید:
"روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالی دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیده ای هر 78 سال یکبار تکرار می شود، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت 7، با بسر داشتن کلاه ایمنی، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود.
در صورت بارندگی مشاهده هالی با چشم عریان (غیر مسلح) ممکن نیست و به همین خاطر کارگران را به سالن ناهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند".


معاون شیرازی خطاب به مدیر تولید آبادانی:
"بنا بدستور جناب آقای رییس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالای کارخانه طلوع خواهد کرد. در صورت ریزش باران، کلیه کارگران را با کلاه ایمنی به سالن ناهار خوری ببرید تا فیلم مستندی را درباره این نمایش عجیب که هر 78 سال یکبار در برابر چشمان عریان اتفاق می افتد، تماشا کنند".


مدیر تولید آبادانی خطاب به ناظر ِ لُر:
"بنا بدرخواست آقای معاون، قرار است یک آدم 78 ساله هالو با کلاه ایمنی و بدن عریان در نهارخوری کارخانه فیلم مستندی درباره امنیت در روزهای بارانی نمایش دهد".


ناظر لر خطاب به سرکارگر ترک:
"همه کارگران بایستی روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عریان در حیاط کارخانه جمع شوند و به آهنگ بارون بارونه گوش کنن".


سرکارگر غضنفر خطاب به کارگران:

"آقای رییس روز دوشنبه 78 سالش میشود و قرار است در حیاط کارخانه و سالن ناهار خوری بزن و بکوب راه بیفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا کنه. هرکس مایل بود میتونه برهنه بیاد ولی کلاه ایمنی لازمه "
__________________
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است !


نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ!


چه سنگبارانی...


گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟!


" خانه خدا سنگ است "
پاسخ با نقل قول
  #110  
قدیمی 11-01-2009
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اخراجی ها 3

امید مهدی نژاد

Jعوامل پیشنهادی:
كارگردان: كار گروهی، به اضافه بداهه‌پردازی اضافه
مدیر فیلمبرداری: استاد نورچشمیان با تشكر از همكاری صمیمانه كوجی زادوری
تهیه‌كننده: برادر كیسه‌ساز
موزیك: سرجیو شب‌خیز
بازیگران: همه قبلی‌ها به اضافه محمدرضا گلزار، نادیا دلدار، حسین پرستار و... مهناز افشار
Jطرح داستان:
اراذل محل كه در قسمت قبل در چنگال دشمن سابقاً بعثی خونخوار گرفتار شده بودند، اینك آزاد شده و به دامن مام میهن بازگشته‌اند.
اراذل تصمیم می‌گیرند جمیعاً و به همراه خانواده‌های مربوطه به جهت یك سفر تفریحی ـ زیارتی ـ سیاحتی ـ تجارتی ـ سینمایی راهی عتبات عالیات در كشور عراق شوند.
به همین جهت بایرام لودر از طرف همه اراذل به حاجی گرینوف كه پس از بازنشستگی به كار كاروان‌داری مشغول شده، مراجعه می‌كند. حاجی گرینوف به بایرام خندیده و به او می‌گوید: شما قبلاً دوبار جاهای مختلف را به گند كشیدید و دوباره نباید این‌كار را بكنید. بایرام با لهجه شیرین آذری به او توضیح می‌دهد كه به تعداد آدم‌ها برای رسیدن به خدا راه هست و هركس بگوید نیست غلط كرده و پخ یئیپ.
در همین لحظه حاج‌آقا صدیق شریف وارد می‌شود و به حاجی گرینوف می‌گوید: اینها هنوز بنده خدا هستند و اگر تا امروز آدم نشده‌اند برای این است كه اخراجی‌های چهار و پنج در راه است و تازه اول عشق می‌باشد و تازه اول دشت می‌باشد و نمی‌شود سرچراغی دكان را تعطیل كرد. در نتیجه حاجی به تعداد لازم به آنها بلیط و ویزا می‌فروشد.
چند روز بعد همه اراذل به همراه خانواده در محل قرار جمع می‌شوند. اراذل محل شامل بایرام و كریم بیژن مرتضوی و امیر دودو و جواد رضویان و خانواده‌های مربوطه در كنار حاجی گرینوف و منزل و حاج‌آقا صدیق‌شریف به همراه حاج فرمانده و جواد همیشه‌هاشمی سوار اتوبوس ولووِ حاج رسول می‌شوند و با یادكردی از مجید سوزوكی، به طرف عراق حركت می‌كنند.
بایرام قبل از شروع حركت یك جوك بی‌تربیتی تعریف می‌كند كه ما الان نمی‌توانیم بگوییم، ولی در فیلم خواهید دید. حاج رسول نیز یك فیلم هندی با شركت آمیتاب باچان و دوستان در داخل دستگاه گذاشته و اراذل به نوبت حركات موزون آذری و بندری و بریك‌دانس انجام می‌دهند و روح خود و تماشاگران را جلای خاص می‌بخشند.
جمع اراذل، در راه ناگهان با یك محمدرضا گلزار روبرو می‌شود كه تریپ مبتذل غربی زده و كنار جاده ایستاده و از وجناتش پیداست كه نیاز به هدایت دارد. در نتیجه به اشاره كارگردان، برای اخراجی‌های بعدی او را سوار اتوبوس كرده، به راه خود ادامه می‌دهند.
در یكی از شهرهای مرزی امیر دودو برای خرید مواد از اتوبوس پیاده و بلافاصله توسط نیروهای خدوم انتظامی دستگیر می‌شود. در اینجا شخص كارگردان به همراه حاج فخرالدین صدیق‌شریف، به‌ناچار از اتوبوس پیاده شده و به مسئولان نیروی انتظامی توضیح می‌دهد كه خودی هستند و هماهنگ شده و چون در راستای موارد مربوطه است، ایرادی ندارد و برادران خدوم نیز دودو را آزاد كرده و اراذل به راه خود ادامه می‌دهند.
در همین حین دكی جون كه از كاروان جا مانده بود به كاروان می‌رسد و در اولین خبر، پرتاب ماهواره امید و دیگر پیشرفت‌های علمی اخیر را به تمامی اراذل تبریك می‌گوید. اراذل نیز به پاس این پیشرفت علمی با خواندن ترانه �دوباره می‌سازمت وطن� علاوه بر تقدیر و تشكر از سعه صدر مسئولان ممیزی ارشاد، ابراز عشق به آب و خاك خود را به شدت به نمایش می‌گذارند.
پس از ورود اتوبوس به عراق، گشت نیروهای آمریكایی جلوی اتوبوس را می‌گیرد و اظهار می‌دارند باید همه افراد را بگردند تا اجازه عبور بدهند. بایرام لودر و آقاجون عارف‌نشان از ماشین پیاده شده و اظهار می‌دارند این‌كار غیرناموسی است و محال است بگذارند نیروهای نامحرم آمریكایی، خواهر و مادر اراذل را بگردند. آمریكایی‌های بی‌ناموس حرف آنها را قبول نمی‌كنند و در نتیجه بایرام سر آنها را با شیرین‌كاری و لهجه آذری گرم می‌كند و اتوبوس یواشكی و بدون آنكه نیروهای آمریكایی متوجه شوند فرار می‌كند. بایرام نیز پس از دقایقی خود را به اتوبوس می‌رساند.
اتوبوس اراذل در ادامه به یكی از شهرهای عراق می‌رسند. بیژن قالپاق از اتوبوس پیاده و وارد شهر می‌شود و می‌بیند كه آنجا حلبچه است و مردم همگی بازماندگان جنایات ددمنشانه صدام هستند. در نتیجه مقداری آب معدنی و بیسكویت بلند می‌كند و به اتوبوس برمی‌گردد.
اراذل در ادامه راه به یك منطقه مشكوك می‌رسند. پس از ورود به آن منطقه متوجه می‌شوند، آنجا یك منطقه بعثی‌نشین است و در آنجا مسئولان سابق اردوگاه اسرا، از جمله غول برره و بیوك میرزایی بر اثر جنایات‌شان زندگی فلاكت‌باری را می‌گذرانند. در این لحظه آقاجون عارف‌نشان دوتارش را از داخل جورابش درمی‌آورد و با اجرای نغمه‌ای معنوی، شعری را در باب عاقبت خوب‌ها و بدها اجرا می‌كند و پس از آن نیز تك‌تك اراذل با ارائه جوك‌های ك‌دار، فضایی سراسر خنده و معنویت را رقم می‌زنند. پس از آن بایرام نیز با خواندن شعر �دیوونه شو دیوونه� زودگذر بودن حیات دنیوی را به همگان یادآور می‌شود.
در این لحظه پنج نفر از اراذل از جمله بایرام و بیژن مرتضوی و حاج رسول و جواد رضویان به همراه محمدرضا گلزار كه كمال همنشین در او اثر كرده و از تیپ سوسول غربی به تیپ جاهل مشدی متحول شده، از پنج نفر از خواهران حاضر در صحنه خواستگاری می‌كنند و پس از دریافت جواب بعله، فی‌المجلس و عندالمطالبه، مجلس بعله‌برون و عقدكنون را انجام داده، به هم محرم می‌گردند و باقی قضایا.
در پایان و پس از نود دقیقه شادی و خنده و معنویت، اتوبوس به یكی از شهرهای زیارتی می‌رسد و از آنجا كه با هرچیز بشود شوخی كرد، با مقدسات نمی‌شود شوخی كرد، كارگردان و بقیه عوامل حاضر در صحنه، فیلم را در همین‌جا به پایان می‌رسانند و همه شما بار دیگر به خداوند بزرگ سپرده می‌شوید.
__________________
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها