من و تو دو تا پرنده ... تو قفس زندونی بودیم
جای پر زدن نداشتیم ... ولی آسمونی بودیم
ابر و بارونو میدیدیم ... اما دنیامون قفس بود
چشم به دور دستا نداشتیم ... همینم واسه ما بس بود
اما یه روز اونایی که ... ما رو با هم دوست نداشتن
تو رو پَر دادن و جاتم ... یه دونه آینه گذاشتن
من خوش باور ساده ... فکر میکردم رو به رومی
گاهی اشتباه میکردم ... من کدومم، تو کدومی
اما یک روز باد وحشی ... رویاهامو با خودش برد
قفس افتاد و شکست و ... آینه افتاد و ترک خورد
تازه فهمیدم دروغ بود ... دنیایی که ساخته بودم
دردم از اینه که عمری ... خودمو نشناخته بودم
تو، تو آسمونا بودی ... با پرندههای آزاد
منِ تنخسته رو حتي ... یه دفعه یادت نیفتاد
حالا این قفس شکسته ... راه آسمون شده باز
اما تو قفس نشستم ... دیگه یادم رفته پرواز