هر چه در حسن تو گویند چنانی به حقیقت
عیبت آنست که با ما به ارادت نه چنانی
رمقی بیش نماندست گرفتار غمت را
چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی
سعدی.....
عجب شعری شد عجب عجب......
یه جا دیگه میگه
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید
و جای دیگر باز میگه که
با آن همه جلوه ی طاووس و خرامیدن کبک عیب آن است که بی مهتر از فاخته ای
جای دیگر عجب جایی میگه که
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد اسیر خویش گرفتی بکش چنان که توانی
و خیام در جای دیگه میگه
از من رمقی به سعی ساقی مانده است
وز صحبت خلق بی وفایی مانده است
از باده دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی مانده است
چی شد ....