بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1131  
قدیمی 08-17-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


روایتی دیگراز
حمام زنانه شد


عبارت مثلی بالا هنگامی به کار می رود که در مجلس یا محفلی در آن واحد هر دو تندو به دو با آواز بلند و بدون رعایت نظم و ترتیب با یکدیگر گفتگو کنند وآنچنان قشقرقی راه بیندازند که هیچ یک از افراد آن جمعیت حرف و سخنشان برای دیگران مفهوم نگردد .

درچنین مورد اصطلاحاً گفته می شود حمام زنانه شده است و یا به عبارت دیگرطاس گم شده است که در هر دو صورت پای حمام زنانه و حمامیان در میان است که باید دید در حمام زنانه قدیم چه می گفته اند و اصولاً چه مطالب و موضوعاتی مطرح شده است که گفتگو در حمام
زنانه به صورت ضرب المثل درآمده است .
همانطوری که در مقاله با آب حمام دوست می گیرد در کتاب حاضر آمده است سابقاًدر کلیه شهرها و روستاهای ایران حمام عمومی با خزینه وجود داشت که چند مترپایینتر از سطح زمین ساخته می شد « تا آب جاری کوچه و خیابان بر آن سوارشود » و گنبدهای بزرگی سقف آن را تشکیل می داد و بر روی این گنبدهاسوراخهایی تعبیه کرده ورقه های نازکی از سنگ مرمر و یا شیشه های نسبتاًمحکم و مقاوم قرار می داده اند تا نور خورشید بتواند از آن عبور کرده صحن حمام و خزینه و سربینه – رختکن – و پستوهای حمام را روشن کند .
گرمابه های قدیم از طلوع آفتاب تا ساعت هشت صبح ، مردانه بود و از آن ساعت تا ظهرو حتی چند ساعت بعدازظهر در اختیار زنان و بانوان قرار می گرفت که این طولانی شدن مدت حمام خانمها بدون حکمت و علت نبوده است زیرا مردان جزنظافت و تطهیر و انجام فرایض مذهبی کار دیگری نداشته اند و مخصوصاً مشاغلو گرفتاریهای زندگی و تحصیل و تامین معاش خانواده ، آنان را مجبور می کردکه هر چه زودتر از حمام خارج شوند و به کار و زندگی روزانه خود بپردازندولی زنان و بانوان تنها خودشان نبوده اند که پس از شستشو و نظافت از حمام خارج شوند بلکه یک یا چند بچه قد و نیم قد را که همراه می آورده اند بایدچرک گیری کنند و چند بار با صابون بشویند که همین کار مدتی از وقت حمام رامی گرفت .
گاهی به دستها و پاها و موی سر خود حنا می بسته اند که این کار نیز خالی از اشکال و دشواری نبوده است .
از این مسایل و عوامل که بگذریم به گفته سیاح فرانسوی گاسپاردروویل :
« ... زنان ایرانی حمام را بهترین نقطه تجمع خویش می دانند . دید و بازدیدهادر حمام صورت می گیرد و در هر گوشه ای از آن جوخه ای از زنان که مشغول درددل اند به چشم می خورد . سر صحبت از وضع خانواده ها در گرمابه ها بازمی شود . اشارات رشک آلوده و شکوه و شکایات و صلاح اندیشی با گیس سفیدان وپیرزنان ، صحنه حمام را به صورت ساحت دادگاه در می آورد
تنهافرصت و مجال حمام زنانه بود که به آنها امکان می داد تا با علاقه مندان ودوستان یکدل همدلی کنند بی آنکه ساعیان و سخن چینان در آن غوغا و جنجال گوشخراش حمام زنان بتوانند استراق سمع کنند و گفته های آنان را بزرگ وبزرگتر کرده و تحویل شوهر و هوو و مادرشوهر و خواهرشوهر و جز اینها بدهند .
آری، حمام زنانه محل گفت و شنیدهایی بود که دو به دو می گفتند و می شنیدند درحالی که حرفهایشان در آن سروصداهای بی امان برای دیگران « که آنها نیز به خود مشغول بوده اند » مفهوم نبوده و همین فلسفه و مورد استفاده حمام زنانه آن را به صورت ضرب المثل درآورده است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1132  
قدیمی 08-25-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

" شريک دزد و رفيق قافله "
آورده اند که:
در روزگاران قديم ، تاجرها اجناس خود را با اسب و شتر از شهریبه شهر دیگر می بردند تا بفروشند و سود ببرند . راه ها ناامن بود . در پیج و خمجاده ها ، دزدها به کمین می نشستند تا کاروان هاي تجاري از راه برسند . آن وقت ازتاریکی شب استفاده می کردند و به آنها حمله می کردند و اجناس و اموال آنها را میدزدیدند . تجار برای این که تعدادشان زیاد باشد و دزدها به آنها حمله نکنند ، گروهيسفر می کردند . روزی کاروانی راه افتاد که از شهری به شهر دیگری برود . تعدادی ازتجار هم در آن کاروان بودند . هر کدام از تجار ، جنس زیادی با خودش می برد تا درشهر بعدی بفروشد . کاروان یکی دو روز راه رفت تا به جایی رسید که جاده چند پیچ و خمداشت و خطر حمله دزدها در آنجا بیشتر بود . تجار از ترس حمله دزدها آرام و قرارنداشتند . شب از راه می رسید و تاریکی شب ، خطر دیگری برای افراد کاروان بود . راهنمای کاروان به مسافران پیشنهاد کرد که پیش از رسیدن به پیج و خم جاده ، جایی رابرای خواب و استراحت انتخاب کنند و فردا که هوا روشن شد ، از پیچ و خم جاده بگذرند، چراکه در روز روشن ، خطر حمله دزدها کمتر است . کاروانیان بارهایشان را از رویاسبها و شترها به زمین گذاشتند و وسایل خواب و خوراک و استراحت خود را روی زمین پهنکردند . راهنمای کاروان به بازرگانان گفت : اموال و اجناس قیمتی خود را لا به لایسنگ ها و کمی دور از محل استراحت مان پنهان کنید تا اگر دزدها حمله کردند ، دستشانبه آنها نرسد ." این پیشنهاد راهنمای کاروان را تجار پسندیدند و همه مشغول پنهانکردن دارایيهاي خود شدند . در میان تجار ، یک نفر بود که اصلا ً ناراحت به نظر نمیرسید . با این که او هم کالا و اجناس زیادی همراه داشت ، اصلاً نگران حمله دزدهانبود . او سعی می کرد به تاجرهاي دیگر کمک کند تا اجناسشان را در جای مناسبی مخفيکنند . بعد از این که او به همه کمک کرد ، اجناس خودش را در جایی که دور از دسترسنبود ، پنهان کرد . بازرگانان شام خوردند و با نگرانی و ناراحتی دراز کشیدند کهاستراحت کنند . تاجری که به بقیه کمک کرده بود ، گفت: " این طور که نمی شود ، بهتراست به نوبت بیدار بمانیم و مواظب حمله دزدها باشیم ." دیگران پیشنهاد او راپسندیدند . او گفت : " همه بخوابید ، اول من نگهبانی می دهم و بیدار می مانم ، دوساعت که گذشت ، یکی از شما را برای نگهبانی بیدار می کنم و خودم می خوابم . " مسافران کاروان که خسته و نگران بودند ، از پیشنهاد او استقبال کردند و از اینکهچنین آدم فداکاری همسفرشان شده ، خوشحال شدند و خوابیدند . تاجر کمی صبر کرد . وقتیمطمئن شد که همه خوابیده اند ، پاورچین پاورچین از کنار همسفرانش دور شد و به طرفپیچ و خم های جاده رفت تا سایه ای را در تاریکی دید . با صدای بلند گفت : " اگر شمادزد و راهزن هستید ، به حرفم گوش کنید . من تنها هستم و اسلحه ای به همراه ندارم ،مرا نزد رئیس خودتان ببرید . راز مهمی را باید با او درمیان بگذارم ."
دزدها بهسر او ریختند ، دست و پایش را بستند و او را پیش رئیس خود بردند . تاجر وقتی بهرئیس دزدها رسید ، گفت من یکی از مسافران و تاجرانی هستم که با کاروانی که کمیدورتر از اینجا اتراق کرده ، به سفر می روم . اگر به من قول بدهید که با مال واجناس من کاری نداشته باشید و بخشی از اجناسی را که از حمله به آن کاروان بدست ميآوريد به من بدهید ، رازي را با شما درميان مي گذارم . رئیس دزدها گفت : " بگو ،قول می دهیم " . تاجر گفت که چند نفر با آن کاروان سفر می کنند و چگونه اجناسارزشمند خود را لا به لای سنگهای کنار جاده مخفی کرده اند . او که جای تمام اجناسرا می دانست ، نشانی مخفیگاه های اجناس بازرگانان را به رئیس دزدها داد . بعد هم باعجله خودش را به کاروان رساند . رفت و برگشت او ، بیش از دو ساعت شده بود . به همیندلیل تا به کاروان رسید یکی از همسفرانش را بیدار کرد و گفت : بیش از دو ساعت استکه من بیدارم و نگهبانی می دهم ، خیلی خوابم می آید ، بهتر است یکی دو ساعت تونگهبان باشی ، تو هم که خسته شدی ، یکی دیگر را برای نگهبانی بیدار کن . سپس درازکشید و ظاهرا ً خوابید . هنوز نیم ساعت هم از مدت نگهبانی نگهبان تازه ، نگذشته بودکه راهزنها به کاروان حمله کردند . نگهبان با داد و فریاد مسافران کاروان را بیدارکرد و حمله دزدهها را به همه خبر داد . دزدها به طرف نشانی هایی که تاجر داده بود ،رفتند و همه اجناس تجار را از مخفیگاه ها بیرون آوردند و با خود بردند . اما هیچ یکاز آنها به کالاهای تاجری که به سراغشان رفته بود ، نزدیک نشدند . مسافران و تاجرانتا صبح آه و ناله کردند و از اینکه اموالشان به غارت رفته ، غصه خوردند . هوا کهروشن شد کاروان دزد زده ، آماده حرکت شد . چند نفری گفتند : ما که دیگر فقیر وبیچاره شده ایم و چیزی برای فروش نداریم ، بهتر است برگردیم . چند نفری هم گفتند : بهتر است خودمان را به شهر بعدی برسانیم و از دوست و آشنایی پول قرض کنیم . "
اما همه از اینکه اموال یکی از تاجرها دزدیده نشده ، در تعجب بودند . یکی میگفت : او مرد فداکاری است ، به همه ما کمک کرد تا جنسهایمان را مخفی کنیم . دل پاکشبه او کمک کرده و اجناسش دزدیده نشده است . یکی دیگر می گفت : " او آدم خوبی است ،اولین کسی بود که داوطلبانه نگهبانی داد ، جواب خوبی اش را گرفته است ."
یکی همعقیده داشت که چون او اجناسش را لا به لای سنگها و دور از دسترس پنهان نکرده ، چشمدزدها به مال و دارایی اش نیفتاده ، زیرا دزدها دنبال گوشه و کنار و مخفیگاه های لابه لای سنگ ها بوده اند . تاجر از همسفرانش تشکر کرد و گفت : چون دل ِ شنیدن آه وناله همسفران را ندارم ، قصد دارم که از کاروان جدا شوم و بقیه راه را به تنهاییسفر کنم . اجناسش را روی دو سه تا اسب و شتر بار کرد و براه افتاد . در سر راه ،خودش را به محل راهزنها رساند و طبق قراري که با آنها گذاشته بود ، سهمش را گرفت . دو سه روز بعد ، کاروان دزد زده به شهر رسید . تاجرها به بازار رفتند تا دوستان وآشنایانی پیدا کنند و از آنها پول قرض بگیرند ، یا جنسهای کم ارزشی را که به چنگدزدها نیفتاده بود بفروشند . در بازار ، تاجر همسفر خود را دیدند که اجناسش را برایفروش عرضه کرده است . یکی از تاجرها متوجه شد که بعضی از جنس های دزدیده شده هم جزوکالاهای اوست . دوستان و همسفران را جمع کرد و چیزی را که دیده بود ، برای آنها نقلكرد . همه با هم نزد قاضی رفتند و از او شکایت کردند . قاضی دستور داد او را دستگیرکنند و نزد او بیاورند . تا چشم قاضی به تاجر افتاد ، گفت : عجب ، پس این شريک دزدو رفيق قافله تو هستی . حالا دستور می دهم بلایی به سرت بیاورند که مرغان هوا هم بهحالت گریه کنند .
از آن به بعد به آدمهای منافقی که برای حفظ مال و دارایی خود ،دست به هر کاری می زنند و حتی برای دشمن جاسوسی می کنند ، مي گويند : " شریک دزد ورفیق قافله "

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1133  
قدیمی 08-25-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شتر را خواستند نعل کنند ، قورباغه هم پايش را بلند کرد."

در روزگاران گذشته ، جمعيت زيادي در جايي جمع شده بودند . هر کس از آنجا عبور مي کرد ، جلو مي رفت تا ببيند چه خبر است . جمعيت هر لحظه بيشتر مي شد . ماجرا از اين قرار بود که شترباني تصميم گرفته بود شترش را نعل کند . شتربان مي گفت : " من با اين شتر براي مردم بار مي برم و با پولي که از بارکشي به دست مي آورم ، زندگيم را مي گذرانم . مي ترسم پاهاي شتر ، در اين رفت و آمدهاي زياد آسيب ببيند و زخمي شود . به همين دليل ، تصميم گرفته ام به پاهاي شتر نعل بکوبم که مشکلي پيش نيايد."
يکي مي گفت : " مگر شتر هم مثل اسب و الاغ است که پاهايش را نعل کني ؟"
ديگري مي گفت : " ما که تا به حال نديده ايم کسي پاي شتر را نعل کند."
يکي ديگر مي گفت : " اي بابا ! سُم شتر هم مانند سم اسب و الاغ است ، اگر نعل نداشته باشد ، زخمي مي شود."
اما فرد ديگر جواب مي داد : " سُم شتر نرم است . مثل سم اسب و الاغ نيست . سري را که درد نمي کند دستمال نمي بندند . شتري که بدون نعل هم بار مي برد ، نيازي به نعل ندارد . " خلاصه هرکس نظري مي داد . اما مسئله مهم اين بود که شتر حاضر نبود چهار تا نعل فلزي را با ميخهاي آهني به پاهايش بکوبند . به همين دليل ، سنگيني هيکل بزرگش را روي چهار تا پايش انداخته بود تا کسي نتواند پاهاي او را از زمين بلند کند تا نعلبند بر آنها نعل بکوبد . گفتگوي جمعيتي که دور شتر و شتربان جمع شده بود و نيز مقاومت شتر ادامه داشت . قورباغه اي که در آن دور و بر ، زندگي مي کرد ، صداي جمعيت را شنيد . از جاي خود بيرون آمد و از لا به لاي پاهاي مردم عبور کرد و خودش را به شتر رساند . مدتي منتظر ماند و به حرفهاي اين و آن گوش داد تا فهميد که موضوع از چه قرار است بعد ناگهان ، جستي زد و بر بالاي کوهان شتر پريد . همه با ديدن قورباغه ، کمي تعجب کردند و خنديدند . کمي بعد ، قورباغه گفت : " اين شتر بيچاره فکر مي کند که نعل کوبي ، درد دارد ، براي اين است که پاهايش را از روي زمين بلند نمي کند . حال که اين طور است ، من پايم را بلند مي کنم . پاي مرا نعل کنيد تا شتر ببيند نعل کوبي درد ندارد."
همه قاه قاه به ناداني قورباغه خنديدند . شتر هم که ديد او خودش را وارد معرکه کرده ، تکاني خورد و قورباغه را از روي کوهانش به زمين انداخت . بعد هم براي اينکه از شر آدمهايي که در اطرافش جمع شده بودند راحت شود ، جفتکي انداخت و از آنجا دور شد.
از آن به بعد ، وقتي آدم آگاه و با تجربه اي از قبول کاري سر باز مي زند ، اما آدم ناداني که از گرفتاريها و سختيهاي آن کار خبر ندارد ، براي انجامش داوطلب مي شود ، مي گويند : " شتر را مي خواستند نعل کنند ، قورباغه هم پايش را بالا گرفت."

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1134  
قدیمی 08-28-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


جعفرخان از فرنگ برگشته

عبارت مثلی بالا به افراد کم مایه ای اطلاق می شود که گمان می کنند چیزی می دانند و در مقام فضل فروشی چند واژه خارجی را چاشنی کلام کنند . بعضی از جوانان کم سواد چند صباح که به خارج از کشور سفر کرده باشند با مغلق گویی و استعمال کلمه بیگانه و تلفیق رطب ویابس هم عرض و آبروی خویش می برند و هم سامعه شنونده را آزار می دهند .
به این دسته افراد از باب طنز وتعریض گفته می شود :
جعفرخان از فرنگ برگشته یا به عبارت دیگر: جعفرخان از فرنگ آمده ، یعنی خوستایی می کند در حالیکه چیزی بارش نیست .
حسن مقدم فرزند محمد تقی احتساب الملک (شمسی1277-1304 ) در نگارش داستانهای کوتاه و مناظره های نمایشی و مزاح و نیشخند در فولکورایران و گردآوری امثال و حکم و افسانه ها زحمت زیادی کشیده و آثار خود را به زبانهای فارسی و فرانسه می نوشت .
حسن مقدم نویسنده ای توانا و شیرین قلم بود و با مقالات و نوشته های خود به زبان فرانسه در محافل ادبی جهان شهرت و معروفیت پیدا کرده بود و با بزرگان و دانشمندانی چون آندره ژید و مازاریک سیاستمدار و نخستین رییس جمهور چکسلواکی و رومن رولان و هانری ماسه و ماسینیون دوستی و مکاتبه داشت .
حسن مقدم نیز که تازه از اروپا به ایران بازگشته بود در کنفرانسهایی در باره تئاتر و تاریخ تئاترسخنرانی هایی ایراد کرد و پس از چندی نمایشنامه معروف خود به نام جعفرخان از فرنگ آمده را نوشت وخود نیز در نمایش آن که شب هشتم فروردین 1301 شمسی در سالن گراند هتل تهران داده شده بود بازی کرد .
این نمایشنامه ی کمدی یک پرده ای است که در آن از طرز رفتار و گفتار جوانان از فرنگ برگشته و همچنین از خرافات و تعصبات بیجای ایرانیان محافظه کار انتقاد شده است .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 08-28-2011 در ساعت 04:31 PM
پاسخ با نقل قول
  #1135  
قدیمی 08-28-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تیری به تاریکی رها کرد
گاهی اتفاق می افتد که کسی بی گدار به آب می زند و بدون مطالعه و دور اندیشی در اطراف و جوانب کار، به دنبالش روان می شود .
عبارت مثلی بالا در ارتباط با این زمره از مردم دیر آمده وشتاب زده به کارمی رود که از باب تعریض و کنایه می گویند : تیری به تاریکی رها کرد، یعنی : کورکورانه عمل کرد و مالاً زیان و خسران دید .
عبارت تیری به تاریکی رها کرد اختصاص به اعراب عصر جاهلیت دارد که البته تا دوران صدر و بعد از اسلام نیز ادامه پیدا کرده است .

توضیح آنکه کمانداران عرب همه ساله مسابقاتی ترتیب می دادند تا کسانی که درعلم کمانداری و تیراندازی بهتروبیشترازدیگران ورزیدگی ومهارت برگزیده شوند .
طریقه و روش مسابقه تیراندازی انواع واقسام مختلف داشت که یکی از آن روشها تیری به تاریکی رها کردن بود به این ترتیب که سپر پولادینی را به دیوار نصب می کردند وداوطلبان مسابقه در فاصله معینی از دیوارمزبور، قبل ازغروب آفتاب می ایستادند و سپر مقابل را کاملا از مد نظر می گذرانیدند و سپس تامل می کردند تا هوا کاملا تاریک شود و سپر مقابل مطلقا دیده نشود . در آن موقع هر یک از داوطلبان با سابقه ذهنی که از محل و موقعیت خود و سپر مقابل داشت سه تیر پیاپی به سوی هدف – سپر – رها می کرد . اگر صدا برمی خاست معلوم بود که تیر به هدف خورده ، و گرنه به خطا رفته است . در واقع عبارت تیری به تاریکی رها کردن ماخوذ از این نوع مسابقه تیراندازی اعراب است که بعدها به صورت ضرب المثل در آمده است .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1136  
قدیمی 08-28-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تو نیکی می کن ودر دجله انداز

مصراع مثلی بالا نیم بیتی از ابیات روان وسلیس شیخ اجل سعدی شیرازی است که به دوشکل و صورت در دیوانش آمده شهرت و شیاع آن در افواه تا به حدی است که احتیاج به توضیح و تعبیر ندارد .
تفکر و تامل در این موضوع کافی است مدلل دارد که سعدی از این شعر مقصودی نداشت واصولا ماجرای جالبی انگیزه شاعر ارجمند ایران در سرودن آنبوده است که ذیلا شرح داده می شود .
متوکل خلیفه جابر و سفاک عباسی که به تحریک وزیر ناصبی مذهبش عبدالله بن یحیی بن خاقان در عداوت و دشمنی با خاندان بنی هاشم زبانزد خاص و عام می باشد اخلاقا مردی عیاش وشهوت پرست بود و به جوانان صبیح المنظر نیز تعلق خاطر داشت .
یکی ازاین جوانان خوش سیما به نام فتح بیش از دیگران مورد علاقه و توجه خلیفه قرار گرفت به قسمی که دستور داد تمام فنون زمان را از سوارکاری و تیراندازی و شمشیر بازی به او آموختند تا اینکه نوبت به شناوری و شناگری رسید .
قضا را روزی که فتح در شط دجله شنا می کرد تصادفا موج سهمگینی برخاست و جوان را در کام خود فرو برد . غواصان وشناگران متعاقبا به دجله ریختند و تمام اعماق آن شط را زیرورو کردند ولی کمترین اثری از جوان مغروق نیافتند .
چون خبر به متوکل رسید آنچنان پریشان شد که از فرط اندوه و کدورت گوشه عزلت گرفت و در به روی خویش و بیگانه بست :« وسوگندان غلاظ یاد کرد که تا آن را بدان حال که باشد نیاورند و او را نبینم طعام نخورم .»
ضمنا فرمان داد که هر کس زنده یا مرده فتح را پیدا کند جایزه هنگفتی در یافت خواهد داشت . شناگران معروف بغداد همگی به دنبال غریق شتافتند و زیر و بالای شط دجله را معرض تفحص و جستجو قرار دادند .
دیر زمانی از این واقعه نگذشت که عربی به دارالخلافه آمد و پیدا شدن گمشده را بشارت داد .
متوکل عباسی چنان مسرور و شادمان شد که سرتاپای بشارت دهنده را غرق بوسه کرد و او را از مال و منال دنیوی بی نیاز ساخت . چون محبوب خلیفه را به حضور آوردند چگونگی واقعه را از او استفسار کرد .
فتح درحالی که از فرط خوشحالی در پوست نمی گنجید چنین پاسخ داد :« هنگامی که موج نابهنگام مرا برداشت تا مدتی در زیر آب غوطه خوردم و از سویی به سوی دیگر رانده می شدم. با مختصر آشنایی که از فنون شناوری آموخته بودم گاهی در سطح و گاهی در زیر آب دجله دست و پا می زدم . چیزی نمانده بود که واپسین رمق حیات را نیز وداع گویم که در این موقع موج عظیمی برخاست و مرا به ساحل پرتاب کرد . چون چشم باز کردم خود را درحفره ای ازحفرات دیواره دجله یافتم . از اینکه دست تقدیر مرا از مرگ حتمی نجات بخشید بسیارخوشحال بودم لیکن بیم آن داشتم که به علت گذشت زمان و براثرگرسنگی از پای درآیم . ساعتهای متمادی با این اندیشه خوفناک سپری شد که ناگهان چشمم به طبقی نان افتاد که از جلوی من بر روی شط دجله رقص کنان می گذرد . دست دراز کردم نان را برداشتم و سدجوع کردم هفت روز بدین منوال گذشت و مرا درین هفت روز هر روزه ده نان بر طبقی نهاده می آمد . من جهد کردمی و از آن دو سه گرفتمی و بدان زندگانی می کردمی . روز هفتم بود که این مرد به قصد ماهیگیری به آن منطقه آمد و چون مرا در آن حفره یافت با تور ماهیگیری خود بالا کشید . راستی فراموش کردم به عرض برسانم که بر روی قطعات نان که همه روزه در ساعت معین بر روی دجله می آمد عبارت محمد بن الحسین الاسکاف دیده می شد که باید تحقیق کرد این شخص کیست و غرض و مقصودش از این عمل چیست .»
متوکل چون این سخن بشنید فرمان داد در شهر و حومه بغداد به جستجو پردازند و این مرد عجیب را هر جا یافتند به حضور آورند .
پس از تفحض و جستجو بالاخره محمد اسکاف را در حومه بغداد یافتند و برای عزیمت به حضور خلیفه تکلیف کردند .
محمد اسکاف در جواب جریان قضیه نان گفت : برنامه زندگی من از ابتدای تشکیل عائله این است که هر روز مقداری نان برای اطعام و انفاق مساکین کنار می گذارم تا اگر مستمندی پیدا شود با آن سد جوع کند یا آنکه با خود به خانه ببرد و با اهل و عیالش صرف کند ، ولی اکنون چند روزی است که کسی به سراغ نان نمی آید . ازآنجا که نان صدقه و انفاق را در هر صورت باید انفاق کرد لذا در این چند روزه قطعات نان را چند ساعتی پس از صرف ناهار و عدم مراجعه مستمندان ، به دجله می انداختم تا اقلا ماهیهای دجله بی نصیب نمانند .»
خلیفه وی را مورد تفقد و نوازش قرار داد و از مال و منال دنیا بی نیاز کرد. ضمنا در لفافه مطایبه به محمد اسکاف گفت :« تو نیکی را به دجله می اندازی بی خبر از آنکه خدای سبحان آن را در خشکی به تو باز می گرداند.»
خواجه نظام الملک سؤال و جواب متوکل و محمد اسکاف را در قابوسنامه به این صورت نقل کرده که : خلیفه پرسید :« غرض تو از این چیست ؟» گفت :« شنوده بودم که نیکویی کن ودر آب انداز که روزی بردهد .»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1137  
قدیمی 08-28-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تفنگ حسن موسی هم نزد

آدمی برای تحقق آمال و آرزوهای خویش به هر وسیله ای که متصورباشد توسل می جوید . وقتی که از همه طریق مایوس شد و آخرین مرجع امیدش هم نتوانست کاری انجام دهد به ضرب المثل بالا تمثل جسته می گوید:« این تفنگ حسن موسی هم نزد » یعنی آخرین تیر ترکش هم به هدف اجابت اصابت نکرده است .
بهترین تفنگسازان اخیر ایران سه نفر بودند به اسامی حاج مصطفی و حسن و موسی . حسن و موسی با یکدیگر شریک بودند و هر کدام در قسمتی از کارهای تفنگسازی تخصص داشتند لذا تفنگهای ساخت آنها بهتر و دقیقتر از تفنگهای حاج مصطفی و سایرین بوده است . تفنگ ساخت حسن و موسی که اختصاراً تفنگ حسن موسی گفته می شد در هدف گیری مشهور بود که کمتر به خطا می رفت . باین جهت شکارچیان و تیراندازان غالباً تفنگ حسن موسی می خریدند و اطمینان داشتند که در موقع تیراندازی بالا و پایین نمی زند و دقیقاً به هدف اصابت می کند .

از آنجایی که تفنگ حسن موسی مورد کمال اطمینان بود و شکارچیان با در دست داشتن این نوع تفنگ به موفقیتشان کاملا امیدوار بودند لذا چنانچه احیانا تفنگ حسن موسی هم در نشانه زنی به خطا می رفت موجب یاس و نومیدی تیرانداز و شکارچی می شد و دیگر دست و دلش به شکار نمی رفت و در پاسخ سئوال کنندگان می گفت : تفنگ حسن موسی هم نزد و معنی استعاره ای آن کنایه از این است که همه چیز تمام شد و در انجام مقصود راه چاره و علاج دیگری متصور نیست .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 08-28-2011 در ساعت 04:49 PM
پاسخ با نقل قول
  #1138  
قدیمی 08-28-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تعارف شاه عبدالعظیمی

مثل بالا و مورد اصطلاح آن را همه کس می داند . به قول علامه دهخدا : دعوت کردن کسی را به چیزی بی ارزش ، چون آب خزینه حمام را به تازه وارد اهدا کردن ... تعارف شاه عبدالعظیمی است . اینکه به زبان گوید به منزل آیند ، یا فلان متاع از شما باشد و از دل راضی نیست .
به طور کلی هر گونه تعارف غیر عملی را که از دل بر نیاید تعارف شاه عبدالعظیمی گویند .

حضرت عبدالعظیم حسنی که در شهر ری مدفون است و هم اکنون زیارتگاه بزرگی برای مردم ایران محسوب می شود بعد از چهار پشت به امام دوم شیعیان حضرت امام حسن مجتبی (ع) متصل می شود . مزار حضرت عبدالعظیم که در اصطلاح عمومی شاه عبدالعظیم گفته می شود پیوسته مطاف معتقدان و شیعیان مومن و علاقه مند بوده است .

چون شهر ری در چند کیلومتری و نزدیک تهران قرار دارد لذا در قدیم معمول بوه است که زایران تهرانی علی الاکثر شب را در شهر ری توقف نمی کنند و به تهران باز می گردند .

اگر کسی از ساکنان شهر ری طوعاً یا کراراً درمقام دعوت از زایرتهرانی بر می آمد وتعارف میکرد به اصطلاح معروف :« تو را به این حضرت شب را در بنده منزل بمان » پیداست که چون دعوت شونده ناگزیر از مراجعت بود لذا تعارف آن شاه عبدالعظیمی جنبه عملی نداشت و نمی توانست مورد قبول تهرانی واقع شود
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1139  
قدیمی 08-31-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


ميرزا ميرزا رفتن

آهسته و با تأني راه رفتن يا غذا خوردن را اصطلاحاً در دهات و روستاها ميرزا ميرزا رفتن و ميرزا ميرزا خوردن گويند که پيداست به جهت وجود کلمۀ ميرزا بايد علت تسميه و ريشۀ تاريخي داشته باشد.
واژۀ ميرزا ملخص کلمۀ اميرزاده است که تا چندي قبل به شاهزادگان و فرزندان امراء و حکام درجۀ اول ايران اطلاق مي شد. اين واژه اولين بار در عصر سربداران در قرن هشتم هجري معمول و متداول گرديده که به گفتۀ محقق دانشمند عباس اقبال آشتياني:«خواجه لطف الله را چون پسر امير مسعود بوده مردم سبزوار ميرزا يعني اميرزاده مي خواندند و اين گويا اولين دفعه اي است که در زبان فارسي کلمۀ ميرزا معمول شده است.»
واژۀ ميرزا بر اثر گذشت زمان مراحل مختلفي را طي کرد يعني ابتدا اميرزاده مي گفتند. پس از چندي از باب ايجاز و اختصار به صورت اميرزا مورد اصطلاح قرار گرفت:«عازم اردوي پادشاه بودند و پادشاه اميرزا شاهرخ بوده به سمرقند رفته بود.»

ديري نپاييد که حرف اول کلمۀ اميرزا هم حذف شد و در افواه عامه به صورت ميرزا درآمد.
اما اطلاق کلمۀ ميرزا به طبقۀ باسواد و نويسنده از آن جهت بوده است که در عهد و اعصار گذشته تنها شاهزادگان و اميرزادگان معلم سرخانه داشته علم و دانش مي آموختند. مدارس و حتي مکتب خانه ها نيز به تعدادي نبود که فرزندان طبقات پايين سوادآموزي کنند و چيزي را فرا گيرند.
به همين جهات و ملاحظات رفته رفته دامنۀ معني و مفهوم کلمۀ ميرزا از اميرزاده بودن و شاهزاده بودن به معاني و مفهوم باسواد و ملا و منشي و مترسل و دبير و نويسنده و جز اينها گسترش پيدا کرد و حتي بر اثر مرور زمان معني و مفهوم اصلي تحت الشعاع معاني و مفاهيم مجازي قرار گرفت به قسمي که ملاها و افراد باسواد در هر مرحله و مقام را ميرزا مي گفته اند خواه اميرزاده باشد و خواه روستازاده.
توضيح آنکه چون در ازمنۀ گذشته افراد باسواد خيلي کم بوده اند لذا ميرزاها قرب و منزلتي داشته و مردم براي آنها احترام خاصي قائل بوده اند.
ميرزاها هم چون به ميزان احترام و احتياج مردم نسبت به خودشان واقف گشتند از باب فخرفروشي و يا به منظور رعايت شخصيت خود شمرده و لفظ قلم حرف مي زدند و مخصوصاً در کوچه ها و شوارع عمومي خيلي آرام و سنگين راه مي رفتند تا انظار مردم به سوي آنها جلب شود و بر متانت و وزانت آنان افزوده گردد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1140  
قدیمی 08-31-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دست به آسمان برداشتن

آدمي به هنگام ضعف و بيچارگي، آنجا که قدرت و توانايي زورمندترين افراد بشر
قادر به حل مشکل نباشد ناگزير از توسل و استغاثه به درگاه حکيم عليال اطلاق است و از او يعني خداي قادر متعال مي خواهد که دردش را درمان کند ومرهمي بر قلب پريش ومجروحش نهد.

طريقل توسل و استغاثه در چنين مواردي معمولاً دست به آسمان برداشتن است به اين طريق که دو دست را به سوي آسمان بلند مي کند، چشمانش به افق دور دست ناپيدايي خيره
مي شود و سپس آنچه در دل دارد در نهايت عجز بر زبان مي آورد.
اکنون ببينيم آن واقعۀ تاريخي چيست و چگونه دست به آسمان برداشتن به صورت رسم و سنت مذهبي درآمده است.

حضرت عيسي بن مريم مانند ساير پيامبران مرسل در دوران رسالت خويش متحمل سختيها و دشواريهاي فراوان گرديد و يهوديان منطقۀ فلسطين که تبليغات وتعليماتش را با مصالح و منافع خود مغاير و مباين ديدند از همه جهت او راتحت مضيقه و سخريه قرار مي دادند. حضرت عيسي که فرستاده و رسول خدا بود ازاخافه و ارعاب مخالفان و معاندان نهراسيده همه روزه در پرستشگاه اورشليم به نشر تعاليم الهي مي پرداخت و مردم را به صراط مستقيم نيکوکاري و پايمردي در راه حق و عدالت دعوت مي کرد. او و دوازده نفر حواريونش هر روز از شهريبه شهري و از روستايي به روستايي ديگر مي رفتند و شريعت و آيين جديد را برمردم عرضه مي کردند.

حضرت عيسي دست شفابخش داشت که بيماران را شفاي عاجل و نابينايان را بينايي کامل مي بخشيد و همين خود بر حقانيت و آوازه اش مي افزود. فريسيان ياملايان يهودي چون از هيچ راهي نتوانستند بر حضرت عيسي دست يابند و زبان گويايش را خاموش کنند به پونتيوس پيلاتوس که از طرف روميها حاکم شهراورشليم يا يهوديه بود شکايت بردند و مدعي شدند که عيساي مسيح علاوه برکافر بودن! بر حکومت شوريده است و داعيۀ سلطنت در سر مي پروراند.

پونتيوس پيلاتوس ابتدا زير بار قبول اين حرفها نرفت ولي چون مي ترسيد که درنتيجۀ اقامت مسيح در شهر اورشليم شورش برپا شود وي را بازداشت کرد و قصدشاين بود که پس از چند روزي آزادش کند. فريسيان چون به قصد و نيت حاکم روميپي بردند قوياً پافشاري کرده آن قدر کوشيدند تا حضرت عيسي را به مرگ محکومکردند.

در آن عهد و ازمنه رسم بر اين بود که روز عيد فصح فرمانرواي شهر، يکي ازمحکومين به مرگ را مي بخشود و عفو مي کرد.از جملۀ محکومين به مرگ به جزحضرت عيسي مرد شرير و بدسابقه اي به نام باراباس بود که علاوه بر جنايات وخلافکاريهاي فراوان، بر ضد دولت روم نيز قيام کرده بود. چون روز عيد فصح (عيد پاک) فرا رسيد پيلاتوس حاکم رومي بر بام دارالحکومه بالا رفت و ازمردم خواست که از اين دو محکوم يعني عيسي و باراباس يکي را انتخاب کنند تامشمول عفو و بخشودگي قرار گيرد.
در اينجا افسون يهوديان کارگر افتاد و جمعيت مردم آزادي باراباس را بر آزادي مسيح ترجيح دادند.
پيلاتوس چون وجداناً حضرت عيسي را مقصر و قابل مجازات نمي دانست در حالي که دستها را به آسمان برداشته بود خطاب به فريسيان و يهودياني که آنان رامسئول سرانجام حضرت عيسي مي دانست چنين گفت:«من در مرگ اين مرد درستکار بي تقصيرم و اين شماييد که او را به مرگ مي سپاريد.» و اشاره به اين عمل اويعني دست بر آسمان برداشتن، امروز مثل است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 08-31-2011 در ساعت 01:00 PM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 4 نفر (0 عضو و 4 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:51 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها