پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
08-31-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من و گرز و ميدان افراسياب
اين ضرب المثل که از حکيم فرزانه فردوسي طوسي است در موردي به کار مي رودکه پهلواني را از حريف و هماوردش بترسانند و او را به انصراف و امتناع ازمقابله و محاربه با حريف و دشمن توصيه نمايند. پهلوان موصوف چون به نيرويقدرت و توانايي خود اطمينان دارد پوزخندي زده مصلحين خيرانديش را با ايننيم بيتي پاسخ مي دهد.
شعر بالا به سادگي تکيه کلام اين و آن نشد بلکه مسبوق به سابقۀ تاريخي شيرين و عبرت انگيزي است که شرح آن ذيلاً بيابد.
به طوري که مي دانيم فردوسي طوسي شاعر حماسه سراي ايران دربار سلطان محمودغزنوي را به علت اينکه نقض عهد کرده بود با خاطري ازده ترک گفت و به وطن مألوف خويش بازگشت. سالها از اين واقعه گذشت تا سلطان محمود غزنوي لشکر به هندوستان کشيد و در آنجا قلعه اي را محاصره کرد. چون از تسخير قلعه مأيوس شد قاصدي نزد کوتوال قلعه فرستاد و او را به اطاعت و تسليم دعوت کرد. سپسبه وزير خود خواجه حسين ميکال (حسنک) گفت:«اگر جواب بر وفق مراد نيايدتدبير چيست؟» حسنک با اطمينان قاطعه اين شعر را خواند:
اگر جز بکام من آيد جواب
من و گرز و ميدان افراسياب
سلطان محمود پرسيد:«اين شعر از کيست که در آن روح مردانگي وجود دارد؟» حسنک که باطناً شيعي مذهب و از علاقمندان و طرفداران جدي فردوسي بود و هميشه به دنبال فرصت مي گشت که آب رفت را به جوي باز آرد موقع را مغتنم شمرده جوابداد:«از بيچاره ابوالقاسم فردوسي است که سي سال رنج برده چنان کتابي تمامکرد ولي متأسفانه بر اثر سعايت ساعيان و حاسدان مغضوب و مطرود گرديد.» سلطان محمود بي نهايت متأثر شد که چرا چنين شاعر بزرگواري را از خود آزرده ورنجيده خاطر ساخت. در آن موقع چيزي نگفت و چون به غزنين بازگشت فرمان داددوازده شتر نيل بار کرده به طوس ببرند و ضمن عذرخواهي از ماوقع تحويل فردوسي دهند ولي معل الاسف هنگامي هديۀ سلطان از دروازۀ رودبار طبران واردشد که جنازۀ فردوسي را از دروازۀ رزان به گورستان مي بردند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 08-31-2011 در ساعت 12:54 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
08-31-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من نوکر بادنجان نيستم
نوکر بادنجان به کساني اطلاق مي شود که به اقتضاي زمان و مکان به سر م يبرند و در زندگي روزمرۀ خود تابع هيچ اصل و اساس معقولي نيستند. عضو حزب باد هستند، از هر طرف که باد مساعد بوزد به همان سوي مي روند و از هر سمت که بوي کباب استشمام شود به همان جهت گرايش پيدا مي کنند.
خلاصه طرفدار حاکم منصوب هستند و با حاکم معزول به هيچ وجه کاري ندارند. آنان که عقيدۀ ثابت و راسخ ندارند و معتقدات خويش را به هيچ مقام و منزلتي نمي فروشند اگر به آنها تکليف کمترين انعطاف و انحراف عقيده شود بي درنگ جواب مي دهند من نوکر بادنجان نيستم.
اما ريشۀ اين ضرب المثل:
نادرشاه افشار پيشخدمت شوخ طبع خوشمزه اي داشت که هنگام فراغت نادر ازکارهاي روزمره با لطايف و ظرايف خود زنگار غم و غبار خستگي و فرسودگي را ازناصيه اش مي زدود. نظر به علاقه و اعتمادي که نادرشاه به اين پيشخدمت داشت دستور داد غذاي شام و ناهارش با نظارت پيشخدمت نامبرده تهيه و طبخ شود وحتي به وسيلۀ همين پيشخدمت به حضورش آوردند تا ضمن صرف غذا از خوشمزگيها وشيرين زبانيهايش روحاً استفاده کند.
روز برنامۀ غذاي نادرشاه خورشت بادنجان بود و چون بادنجان به خوبي پخته ومأکول شده بود. نادر ضمن صرف غذا از فوايد و مزاياي بادنجان تفصيلاً بحث کرد.
پيشخدمت زيرک و کهنه کار نه تنها اظهارات نادرشاه را با اشارت سر و گردن وزير و بالا کردن چشم و ابرو تصديق و تأييد کرد بلکه خود نيز در پيرامون مقوي و مغذي و مشهي و مأکول بودن بادنجان داد سخن داد و حتي پا را فراترنهاده ارزش بهداشتي آن را به آب حيات رسانيد!
چند روزي از اين مقدمه گذشت و مجدداً خورشت بادنجان براي نادر آوردند. اتفاقاً در اين برنامۀ غذايي بادنجان به خوبي پخته نشده بود و به طعم وذائقۀ نادرشاه مطبوع و مأکول نيامد لذا به خلاف گذشته و شايد براي آنکه پيشخدمت را در معرض امتحان قرار دهد از بادنجان به سختي انتقاد کرد و باقيافۀ برافروخته گفت:«اينکه مي گويند بادنجان باد داردف نفاخ است، ثقيل الهضم و ناگوار است دروغ نگفته اند.» خلاصه بادنجان بيچاره را از هر جهت بهباد طعن و لعن گرفت و از هيچ دشنامي در مذمت آن فروگذار نکرد.
پيشخدمت موقع شناس که درسش را روان بود بدون آنکه ماجراي چند روز قبل را به روي خود بياورد با نادرشاه هم صدا شد و هر چه از ضرر و زيان بعضي از گياهان و نباتات در حافظه داشت همه را بي دريغ نثار بادنجان کرد و گفت:«اصولاًبادنجان با ساير گياهان خوراکي قابل مقايسه نيست زيرا به همان اندازه که مثلاً کدو از جهت تغذيه و تقويت مفيد و سودمند است خوراک بادنجان به حال معده و امعا و احشا بدن مضر و زيان بخش مي باشد! بادنجان نفاخ است بله قربان! بادنجان باد دارد بله قربان!»
نادرشاه که با گوشۀ چشمش ناظر ادا و اطوار مضحک پيشخدمت و بيانات پر طمطراق او در مذمت بادنجان بود سر بلند کرد و گفت:«مردکۀ احمق، بگو ببينم اگربادنجان تا اين اندازه زيان آور است پس چرا روز قبل آن همه تعريف و تمجيدکردي و از نظر مغذي و مقوي بودن، آن را آب حيات خواندي؟ اينکه گفته انددروغگو را حافظه نيست بيهوده نگفته اند.»
پيشخدمت بدون تأمل جواب داد:«قربان، من نوکر بادنجان نيستم من نوکر قبلۀعالم هستم. هرچه را که قبلۀ عالم بپسندد مورد پسند من است. پريروز اگرطرفدار بادنجان بودم از آن جهت بود که قبلۀ عالم را از آن خوش آمده بود. امروز به پيروي از عقيده و سليقۀ سلطان وظيفه دارم که دشمن آن باشم!»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 08-31-2011 در ساعت 12:48 PM
|
09-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هرگاه کسی به امید موفقیت و انجام مقصود مدتها تلاش و فعالیت کند ولی با صراحت و قاطعیت پاسخ منفی بشنود و دست رد به سینه اش گذارند و بالمره او را از کار ناامید کنند، برای بیان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته می گویند: «بیچاره این همه زحمت کشید ولی بالاخره آب پاکی روی دستش ریختند». در این مقاله مطلب بر سر آب پاکی است که باید دید چه نوع آب است که تکلیف را یکسره می کند. در دین اسلام فصل مخصوصی برای طهارت و پاکیزگی آمده است. شاید علت این امر عدم رعایت اعراب - البته در زمان جاهلیت - به موضوع نظافت و بهداشت بود که علاقه مخصوصی به آن نشان نمی دادند. به همین ملاحضه شارع مقدس عامل نظافت و پاکیزگی را از عوامل اساسی ایمان تلقی فرموده است. احکام و تعالیم اسلامی هر فرد مسلمان را موظف می دارد که از چند چیز خود را پاک نگاهدارد تا سالم و تندرست بماند و به بیماریهای گوناگون دچار نشود. مهمترین عوامل ناپاکی که در اصطلاح فقهی آنرا نجاسات گویند عبارتند از: 1- بول و غایط انسان و حیوانات حرام گوشت. 2- خون و مردار انسان و حیواناتی که هنگام سر بریدن، خون جهنده دارند. 3- سگ و خوک که در خشکی زندگی می کنند. 4- انواع مسکرات که مست کننده هستند. عواملی که پاک کننده نجاسات هستند و آنها را مطهرات می نامند عبارتند از: 1- آب. 2- زمین که در موقع راه رفتن ته کفش و یا مانند آن را اگر نجس باشد پاک می کند. 3- آفتاب که بر اثر تابش بر اشیاء مرطوب هر نجاستی را زایل می کند. 4- استحاله یا دگرگون شدن اشیای نجس، مانند چوب نجس که چون بسوزد و خاکستر شود؛ خاکستر آن پاک است. باید دانست که در میان مطهرات مزبور آب مؤثرترین عامل پاک کننده است و زمین و آفتاب و استحاله در مرحله دوم مطهرات قرار دارند. هر چیز نجس با شستن پاک می شود و اصولاً آب زایل کننده هر گونه نجاسات است، منتهی در فقه اسلام در باب طهارت چنین آمده که اشیاء نجس با یکبار شستن پاک نمی شوند. موضوع مشکوک و ناپاک را باید از سه الی هفت بار - بسته به نوع و کیفیت نجاست - شستشو داد تا طهارت شرعی به عمل آید. به آن آب آخرین که نجاست و ناپاکی را به کلی از بین می برد در اصطلاح شرعی " آب پاکی " می گویند. زیرا این آب آخرین موقعی ریخته می شود که از نجاست و ناپاکی اثری باقی نمانده، موضوع مشکوک کاملا پاک و پاکیزه شده باشد. با این توصیف به طوری که ملاحضه می شود " آب پاکی " همان طوری که در اصطلاح شرعی آب آخرین است که شیء ناپاک را به کلی پاک می کند، در عرف اصطلاح عامه کنایه از " حرف آخرین " است که از طرف مخاطب در پاسخ متکلم و متقاضی گفته می شود و تکلیفش را در عدم اجابت مسئول یکسره و روشن می کند. تنها تفاوت و اختلافی که وجود دارد این است که در فقه اسلامی عبارت آب پاکی فقط در مورد مثبت، که همان نظافت و پاکیزگی است به کار می رود، ولی در معانی و مفاهیم استعاره ای ناظر بر نفی و رد و جواب منفی است که پس از شنیدن این حرف آخرین به کلی مأیوس و ناامید شده، دیگر به هیچ وجه در مقام تعقیب و تقاضایش بر نمی آید.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آب از سرچشمه گل آلود است
اختلال و نابسمانی در هر یک از امور و شئون کشور ناشی از بی کفایتی و سوء تدبیر رئیس و مسئول آن مؤسسه یا اداره است. چه تا آب از سرچشمه گل آلود نباشد به آن تیرگی نمی گذرد و با آن گرفتگی با سنگ و هر چه سر راه است؛ برخورد نمی کند. عبارت مثلی بالا با آنکه ساده بنظر می رسد، ریشه تاریخی دارد و از زبان بیگانه به فارسی ترجمه شده است. خلفای اموی جمعاً چهارده نفر بودند که از سال 41 تا 132 هجری در کشور پهناور اسلامی خلافت کرده اند. اگر چه در میان این خلفا افراد محیل و مدبری چون معاویه و عبدالملک مروان وجود داشته اند، ولی هیچ یک از آنها در مقام فضیلت و تقوی و بشر دوستی همتای خلیفه هشتم عمربن عبدالعزیز نمی شدند. این خلیفه تعالیم اسلامی را تمام و کمال اجرا می کرد و دوران کوتاه خلافتش توأم با عدل و داد بوده است. بدون تکلیف و تجمل زندگی می کرد و برای تأمین معاش روزانه بیش از دو درهم در روز از بیت المال برنمی داشت. نسبت به خاندان رسالت، خاصه حضرت علی بن ابی طالب (ع) قلباً عشق می ورزید و از اینکه آن افصح متکلمان را در میان دو نماز و در کوی و برزن سب و لعن می کردند چون خاری دل و جانش را می خلید و بالاخره با هوشمندی و تدبیری بس عاقلانه که از حوصله این مقال خارج است، سب و لعن امیر مؤمنان را ممنوع داشت و با این پایمردی و فداکاری در زمره اتقیا و نیکمردان عالم درآمد. روزی همین خلیفه از عربی شامی پرسید: «علاملان من در دیار شما چه می کنند و رفتارشان چگونه است؟». عرب شامی با تبسمی رندانه جواب داد: «چون آب در سرچشمه صاف و زلال باشد در نهرها و جویبارها هم صاف و زلال خواهد بود.». همیشه آب از سرچشمه گل آلود است. عمر بن عبدالعزیز از پاسخ صریح و کوبنده عرب شامی به خود آمد و درسی آموزنده بیآموخت. بعضیها این سخن را از حکیم یونانی ارسطو می دانند، آنجا که گفته بود: « پادشاه مانند دریا، و ارکان دولت مثال انهاری هستند که از دریا منشعب می شوند.»، ولی میرخواند آنرا از افلاطون می داند که فرمود: «پادشاه مانند جوی بزرگ بسیار آب است که به جویهای کوچک منشعب می شود. پس اگر آن جوی بزرگ شیرین باشد، آب جویهای کوچک را بدان منوال توان یافت، و اگر تلخ باشد همچنان». فریدالدین عطار نیشابوری این موضوع را به عارف عالیقدر ابوعلی شقیق بلخی نسبت میدهد که چون قصد کعبه کرد و به بغداد رسید، هارون الرشید او را بخواند و گفت: «مرا پندی ده». شقیق ضمن مواعظ حکیمانه گفت: «تو چشمه ای و عمال جویها. اگر چشمه روشن بود، تیرگی جویها زیان ندارد، اما اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی امیدی نبود». در هر صورت این سخن از هر کس و هر کشوری باشد، ابتدا به لسان عرب درآمد و سپس به زبان فارسی منتقل گردید، ولی به مصداق الفضل للمتقدم باید ریشه عبارت مثلی بالا را از گفتار افلاطون دانست که بعدها متأخران آن عبارت را به صور و اشکال مختلفه درآورده اند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آبشان از یک جوی نمی رود
هر گاه بین دو یا چند نفر در امری از امور توافق و سازگاری وجود نداشته باشد، به عبارت بالا استناد و استشهاد میکنند. در این عبارت مثلی به جای "نمی رود" گاهی فعل "نمی گذرد" هم به کار می رود، که در هر دو صورت معنی و مفهوم واحد دارد. اما ریشه این ضرب المثل: سابقاً که شهرها لوله کشی نشده بود سکنه هر شهر برای تأمین آب مورد احتیاج خود از آب رودخانه یا چشمه و قنات، که غالباً در جویهای سرباز جاری بود استفاده می کردند. به این ترتیب که اول هر ماه، یا هفته ای یک بار، بسته به قلت یا وفور آب، حوضها و آب انبارها را با آب جوی کوچه پر می کردند و از آن برای شرب و شستشو و نظافت استفاده می کردند. در همین شهر تهران که سابقاً آب قنوات جریان داشت و اخیراً آب نهر انشعابی کرج نیز جریان دارد، ساکنان هر محله در نوبت آب گیری - که آب در جوی آن محله جریان پیدا می کرد - قبلاً آب انبارها و حوضهایشان را کاملاً خالی و تمیز می کردند و سپس آب می گرفتند. تهرانیها پس از آنکه آب انبارها را پر می کردند، معمولشان این بود که مقداری نمک هم در آب انبار می ریختند تا آب را تصفیه کند و میکربها را بکشد. پر کردن آب انبارها غالبا هنگام شب و در میان طبقات ممتازه و آنهایی که رعایت بهداشت را می کردند، بعد از نیمه شب انجام می شد. چه هنگام روز به علت کثرت رفت و آمد و ریختن آشغالها و کثافات در جویها، و مخصوصاً شستن ظروف و لباسهای چرکین که در کنار جوی آب انجام می گرفت، غالباً آب جویها کثیف و آلوده بوده است. به همین جهات و علل هیچ صاحب خانه ای حاضر نمی شد حوض و آب انبار منزلش را هنگام روز پر کند و این کار را اکثراً به شب موکول می کردند که جوی تقریباً دست نخورده باشد. طبیعی است در یک محله که دهها خانه دارد و همه بخواهند از آب یک جوی در دل شب استفاده کنند، چنانچه بین افراد خانواده ها سازگاری وجود نداشته باشد، هر کس می خواهد زودتر آب بگیرد. همین عجله و شتاب زدگی و عدم رعایت تقدم و تأخر موجب مشاجره و منازعه خواهد شد. شبهای آب نوبتی در محله های تهران واقعاً تماشایی بود. زن و مرد و پیر و جوان از خانه ها بیرون می آمدند و چنان قشقرقی به راه می انداختند که هیچ کس نمی توانست تا صبح بخوابد. شادروان عبدالله مستوفی می نویسد: «من کمتر دیده ام که دو نفر از یک جوی آب می برند از همدیگر راضی باشند و اکثر بین دو شریک شکراب می شود». موضوع آب بردن از یک جوی یا یک نهر و منازعات فیمابین تنها اختصاص به شهر نداشت، بلکه در روستاها که از آب رودخانه در یک نهر مشترک، به منظور آبیاری و کشاورزی، آب می بردند؛ اختلاف و ناسازگاری روستاییان بیشتر از شهریها حدت و شدت داشت. زیرا در شهرها منظور این بود که حوض و آب انبار منزلشان را چند ساعت زودتر پر کنند ولی در روستاها موضوع آب گیری و آبیاری جنبه حیاتی داشت. روستاییان مقیم دو یا چند دهکده که از یک جوی حقابه داشته اند از بیم آنکه مبادا مدت جاری بودن آب در جوی مشترک قطع شود و آنها موفق نشوند که مزارعشان را مشروب کنند، با داس و بیل و چوب به جان یکدیگر می افتادند و در این میان قهراً عده ای زخمی و احیاناً کشته می شدند. با وجود آنکه شبکه آبیاری کشور با بستن سدهای بزرگ و کوچک تا حدود مؤثری از نارضایی روستاییان کاسته است، مع هذا هنوز موضوع ناسازگاری آنها کم و بیش به چشم می خورد. کما اینکه در منطقه مازندران چون کشت برنج به آب فراوان احتیاج دارد، هر سالی که احساس کم آبی شود، روستاییانی که از یک نهر یا یک جوی آب می گیرند به طور چشمگیر و خطرناکی با یکدیگر منازعه می کنند و هنگامی که قلت آب از حدود متعارف تجاوز کند، کار مجادله بالا می گیرد و یک یا چند نفر مقتول و یا شدیداً مجروح می شوند. به همین جهت است که به طور مجازی در رابطه با سوءتفاهم و مشاجره بین دو نفر، جمله آبشان از یک جوی نمی گذرد، که کنایه از عدم سازگاری بین طرفین قضیه است، موقع استعمال پیدا می کند و در نظم و نثر پارسی نظایر بی شمار دارد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند
چون قتل و نهب و خرابی و یغماگری حدیقفی پیدا نکند و نائره خوی درندگی و سبعیت همه کس و همه چیز را به سوی نیستی سوق دهد در چنین حالی، جواب کسانی که جویای حال و مستفسر احوال شوند، عبارت بالا خواهد بود. در بیان مقصود موجز تر از این عبارت در فارسی نداریم، چه در این عبارت تمام معانی و مفاهیم جنایت و بیدادگری گنجانده شده است و چون با ایجاز لفظ، اعجاز معنی کرده؛ رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است. مع الاسف ریشه تاریخی این ضرب المثل مربوط به عصر و زمانی است که ریشه عواطف و احساسات عالیه به دست مشتی درندگان آدم صورت به خشکی گراییده، آدمی و آدمیت جانب پستی و سستی گرفته بود. چنگیز خان سردودمان مغول که در خونریزی و ترکتازی روی همه سفاکان و جنایتکاران روزگار را سفید کرده بود، بعد از عبور از شط سیحون و تصرف دو حصار زرنوق و نور در غره ذی الحجه سال 616 هجری به نزدیکی دروازه بخارا رسید و شهر را در محاصره گرفت. پس از سه روز سپاهیان محصور به فرماندهی اینانج خان، از شهر بیرون آمده به مغولان حمله بردند ولی کاری از پیش نرفت و لشکر جرار مغول آن جماعت را به سختی منهزم کردند. به قسمی که فقط اینانج خان موفق شد از طریق آمودریا بگریزد و جان بدر برد. اهالی بخارا چون در خود تاب مقاومت ندیدند، اضطراراً زنهار خواستند و دروازه های شهر را بروی قشون چنگیز گشودند و مغولان در تاریخ چهارم ذی الحجه به آن شهر عظیم و آباد ریختند. چون قلعه شهر بخارا با چهارصد نفر مدافع خود مدت دوازده روز مقاومت کرده بود، چنگیز بر سر خشم آمد و دستور داد تا آتش در محلات انداختند و تمامت خانه ها را - که از چوب بود - طعمه حریق کردند. به قسمی که غیر از مسجد جامع و بعضی از سرایها که از آجر بود، شهر بخارا با خاک یکسان گردیده، بالغ بر سی هزار مرد کشته شدند و باقیمانده سکنه بخارا به روستاها متفرق گشتند و به قول عطاملک جوینی صاحب " تاریخ جهانگشا " عرصه آن حکم قاعاً صفصفا گرفت. خلاصه در نتیجه استیلای مغول، شهری که چشم و چراغ تمام ماوراءالنهر و مأمن و مکمن اجتماع فضلا و دانشمندان بود، آنچنان ویران گردید که فراریان معدود این شهر جز جامه ای که بر تن داشتند چیزی دیگر نتوانستند با خود برند. یکی از بخاراییان که پس از آن واقعه جان سالم بدر برده به خراسان گریخته بود؛ چون حال بخارا را از او پرسیدند، جواب داد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند». جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند، اتفاق کردند که در پارسی موجزتر از این سخن نتواند بود و هر چه درین جزو مسطور گشت خلاصه و ذنابه آن، این دو سه کلمه است که این شخص تقریر کرده است؛ و قطعاً به همین ملاحظه صورت ضرب المثل یافته است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آب حیات نوشید درباره کسانی که عمر طولانی کنند و روزگاری دراز در این جهان بسر برند، از باب تمثیل یا مطایبه می گویند "فلانی آب حیات نوشیده". ولی این عبارت مثلی بیشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشریت و انسانیت که نام نیک از خود بیادگار گذاشته، زنده جاوید مانده اند، به کار می رود. این ضرب المثل به صور و اشکال آب حیوان و آب بقا و آب خضر و آب زندگانی و آب اسکندر نیز به کار رفته، شعرا و نویسندگان هر یک به شکلی در آثار خویش آورده اند. اکنون ببینیم این آب حیات چیست و از کجا سرچشمه گرفته است. ضمن افسانه هایی که مورخان و افسانه پردازان یونانی و مصری برای اسکندر مقدونی نوشته اند و تاریخ نویسان اسلامی آنرا ساخته و پرداخته کرده اند، داستان سفر کردن اسکندر به ظلمات و موضوع آب حیات است؛ که قبلا به وسیله افسانه نویس مصری جان گرفت و در خلال قرون متمادی به چند زبان ترجمه شده، در هر عصر و زمان شکل و هیئت مخصوصی به آن داده شده است. شرح داستان فی الجمله آنکه، اسکندر مقدونی پس از فتح سغد و خوارزم، از یکی از معمرین قوم شنید که در قسمت شمال آبگیری است که خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی در تاریکی است. در آن تاریکی چشمه ای است که به آن " آب حیوان " گویند. چون تن در آن بشویند، گناهان بریزد و هر کس از آن بخورد نمی میرد. اسکندر پس از شنیدن این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسید که میانش دره و نهر آبی وجود داشت. به فرمانش پلی بر روی دره بستند و از روی آن عبور کردند. پس از چند روز به سرزمینی رسیدند که خورشید بر آن نمی تابید و در تاریکی مطلق فرو رفته بود. اسکندر تمام بنه و اسباب و همراهان را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفر سردار جوان و یکهزار و دویست نفر سرباز ورزیده، خورشت چهل روزه برگرفت و داخل ظلمات شد. فرمان داد که در میان آنان کسی از سالمندان نباشد. ولی پیرمردی که آرزو داشت عجایت و شگفتیهای طبیعت را ببیند و پسرانش جزء سربازان مورد اعتماد اسکندر بودند، از آنها خواهش کرد که او را همراه خود ببرند؛ شاید در این سفر پر خطر به وجود شخص مجرب دنیا دیده ای احتیاج افتد. پسران برای آنکه کسی پدرشان را نشناسد، ریش و گیس وی را تراشیدند و او را متنکراً به همراه بردند. پس از طی مسافتی، ظلمت و تاریکی هوا و سختی و دشواری راه، اسکندر و همراهان را از پیشروی بازداشت، به قسمی که هر قدر به چپ و راست می رفتند، راه را نمی یافتند. اسکندر تعداد همراهان را به یکصد و شصت و نفر تقلیل داد و آرزو کرد که ایکاش پیرمرد جهاندیده ای همراه بود و راه و چاه را نشان می داد. آن دو برادر قدم جرئت پیش نهادند و حقیقت قضیه را - که چگونه پدرشان را همراه آورده اند - به عرض اسکندر رسانیدند. اسکندر بی نهایت خوشحال شد و از پیرمرد خواست راه علاجی برای پیشروی بیندیشد. پیرمرد گفت: «باید اسبها نرینه را بر جای گذاریم و سوار مادیانها شویم، زیرا مادیان در تاریکی بهتر از اسب نر به راه پی می برد و پیش می رود». بر طبق دستور عمل کردند و روانه شدند. پیرمرد به پسرانش دستور داد هر قدر بتوانند از ریگهای بیابان بردارند و در خورجین بگذارند. باری، اسکندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمت و تاریکی روی ریگهای بیابان پیش رفتند تا به کنار چشمه ای رسیدند که هوای معطر و دلپذیر داشت و آبش مانند برق می جهید. اسکندر احساس گرسنگی کرد و به آشپزش آندریاس دستور داد غذایی طبخ کند. آندریاس یک عدد از ماهیهای خشک را که همراه آورده بود، برای شستن در چشمه فرو برد. اتفاقاً ماهی زنده شد و از دست آندریاس سریده در آب چشمه فرو رفت. آندریاس آن اتفاق شگفت را به هیچکس نگفت و کفی از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت و غذای دیگری برای اسکندر طبخ کرد. قبل از آنکه از ظلمات خارج شوند، اسکندر به کلیه همراهان فرمان داد ضمن حرکت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیز دیگری که در راه بیابند با خود بردارند. معدودی از همراهان به فرمان اسکندر اطاعت کردند، ولی اکثریت همراهان که از رنج و خستگی راه به جان آمده بودند، اسکندر را دیوانه پنداشته با دست خالی از ظلمات خارج شدند. به روایت دیگر، اسکندر به همراهان گفت: «هر کس از این سنگها بردارد و هر کس برندارد بالسویه پشیمان خواهد شد». عده ای از آنها سنگها را برداشتند و در خورجین اسب خود ریختند؛ ولی عده ای اصلاً برنداشتند. چون به روشنایی آفتاب رسیدند، معلوم شد که تمام آن سنگها از احجار کریمه، یعنی مروارید و زمرد و جواهر بوده و همان طوری که اسکندر گفته بود، آنهایی که برنداشتند از ندامت و پشیمانی لب به دندان گزیدند و کسانی که برداشته بودند، افسوس خوردند که چرا بیشتر برنداشتند. دیر زمانی نگذشت که راز آندریاس فاش شد و به ناچار جریان چشمه حیوان و زنده شدن ماهی خشک را به اسکندر گفت. اسکندر از این پیش آمد سخت برآشفت و آندریاس را مورد عتاب قرار داد که چرا به موقع آگاه نکرده تا از «آب حیات» بنوشد و زندگی جاودانه یابد. اما چه سود که کار از کار گذشته، راه بازگشت نداشت. تنها کاری که برای اطفای نایره غضب خویش توانست بکند این بود که فرمان داد سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند و او را در دریا انداختند تا حیات ابدی را که بر اثر نوشیدن آب حیات به دست آورده بود با سختی و دشواری سپری کند و هیچ لذتی از زندگی جاودانه نصیبش نگردد. می گویند آندریاس هنوز که هنوز است، در قسمتی از دریای آندرنتیکوس جای دارد. این بود خلاصه ای از داستان ظلمات و آب حیات یا آب زندگانی که افسانه پردازان یونانی برای اسکندر ساخته و پرداخته کرده اند و پس از آن با اندک اختلافی به زبانهای پهلوی و سریانی و عربی و فارسی جدید نقل گردید. در پایان مقال شاید بی فایده نباشد که ریشه اصلی این افسانه موهوم گفته آید: افسانه اسکندر مقدونی که به گفته مورخان واقع بین مردی جاه طلب و در عین حال سفاک و بی رحم بود، پس از مرگ زودرس وی در تمامی قرون و اعصار نشو و نما کرد و به اقتضای طبیعت یونانی که مبالغه پسند بود، تدریجاً شاخ و برگ گرفته به صورت درختی بزرگ و تنومند درآمد، تا به حدی که مقام پیغمبری یافت! و سر از ظلمات درآورد و از کنار چشمه حیوان عبور کرد. ریشه اصلی این افسانه واهی و خالی از حقیقت را در شهر اسکندریه که مدفن اسکندر بود باید جستجو کرد. چه اهالی اسکندریه تعلق خاطر شدیدی به اسکندر داشتند و مخصوصاً به سبب کینه و عداوتی که اهالی یونان و مصر از ایرانیان داشتند و اسکندر را مغلوب کننده ایران می دانستند، لذا برای او مقام مافوق بشری قائل شده اند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آب زیر کاه آب زیر کاه به کسانی اطلاق می شود که زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایه مکر و عذر و حیله بنا نهند و با صورت حق به جانب ولی سیرتی نامحمود در مقام انجام مقاصد شوم خود برآیند. این گونه افراد را مکار و دغلباز نیز می گویند و ضرر خطر آنها از دشمن بیشتر است. زیرا دشمن با چهره و حربه دشمنی به میدان می آید، در حالی که این طبقه در لباس دوستی و خیرخواهی خیانت می کنند. اکنون باید دید در این عبارت مثلی، آبی که در زیر کاه باشد چگونه ممکن است منشأ زیان و ضرر شود. آب زیر کاه از ابتکارات قبایل و جوامعی بود که به علت ضعف و ناتوانی جز از طریق مکر و حیله یارای مبارزه و مقابله با دشمن را نداشته اند. به همین جهت برای آنکه بتوانند حریف قوی پنجه را مغلوب و منکوب نمایند، در مسیر او باتلاقی پر از آب حفر می کردند و روی آب را با کاه و کلش طوری می پوشانیدند که هیچ عابری تصور نمی کرد "آب زیر کاهی" ممکن است در آن مسیر و معبر وجود داشته باشد. باید دانست که ایجاد این گونه باتلاقهای آب زیرکاه صرفاً در حول و حوش قرا و قصبات مناطق زراعی امکان پذیر بود، تا برای عابران وجود کاه و کلش موجب توهم و سوءظن نشود و دشمن با خیال راحت و بدون دغدغه خاطر و سرمست از باده غرور و قدرت در آن گذرگاه مستور از کاه و کلش گام بر می داشت ون در درون آب زیر کاه غرقه می شد. آب زیر کاه در قرون و اعصار قدیمه جزء حیله های جنگی بود و سپاهیان متخاصم را از این رهگذر غافلگیر و منکوب می کردند. البته این حیله جنگی در مناطق باتلاقی و نقاطی که شالیزاری داشت - مانند گیلان و مازندران - بیشتر معمول و متداول بود تا همان طوری که گفته شد، موجب سوءظن دشمن نگردد. طریقه اش این بود که در مسیر قشون مهاجم باتلاقهای پراکنده و متعدد و کم عرض حفر می کردند و روی باتلاقها را با کاه و کلشن می پوشانیدند. بدیهی است عبور از این مناطق موجب می شد که قسمت مقدم مهاجمین یعنی پیشتازان و سوارکاران در باتلاقهای سرپوشیده فرو روند و پیشروی آنها دچار کندی شود تا برای مدافعان فرصت و امکان آمادگی و تجهیز سپاه فراهم آید. فی المثل اسپهبد فرخان بزرگ، فرزند دابویه، معاصر عبدالملک مروان، که بعد از پدر بر مسند حکومت طبرستان نشست و از گیلان تا نیشابور را در حیطه تصرف آورده بود؛ برای جلوگیری از عصیان و سرکشی دیلمی ها و سایر طاغیان و سرکشان: «از آمل تا دیلمستان چنان به اصطلخ (گویش مازندرانی به معنی استخر) و خندق و مثل هذا استوار گردانید که جز پیاده را عبور ممکن نبودی».
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آتش بیار معرکه لغت مرکب آتش بیار در اصطلاح عامه کنایه از کسی است که در ماهیت دعوی و اختلاف وارد نباشد بلکه کارش صرفاً سعایت و نمامی و تشدید اختلاف بوده و فطرتش چنین اقتضا کند که به قول امیر قلی امینی: «میان دو دوست یا دو خصم سخن چینی و فتنه انگیزی کند». این مثل که به ظاهر ساده می آید چون سایر امثال و حکم ریشه تاریخی دارد و شرح آن بدین قرار است: همان طوری که امروز دستگاه جاز عامل اساسی ارکستر موسیقی بشمار می آید، در قرون گذشته که موسیقی گسترش چندانی نداشت، ضرب و دف، ابزار کار اولیه عمله طرب محسوب می شد. هر جا که می رفتند آن ابزار را زیر بغل می گرفتند و بدون زحمت همراه می بردند. عاملان طرب در قدیم مرکب بودند از: کمانچه کش، نی زن، ضرب گیر، دف زن، خواننده، رقاصه و یک نفر دیگر بنام « آتش بیار یا دایره نم کن » که چون از کار مطربی سررشته نداشته وظیفه دیگری به عهده وی محول بوده است. همه کس می داند که ضرب و دف از پوست و چوب تشکیل شده است. پوست ضرب و دف در بهار و تابستان خشک و منقبض می شود و احتیاج دارد که هر چند ساعت آنرا با "پف نم" مرطوب و تازه کنند تا صدایش در موقع زدن به علت خشکی و انقباض تغییر نکند. این وظیفه را دایره نم کن که ظرف آبی در جلویش بود و همیشه ضرب و دف را نم می داد و تازه نگاه می داشت، بر عهده داشت. اما در فصول پائیز و زمستان که موسم باران و رطوبت است، پوست ضرب و دف بیش از حد معمول نم بر می داشت و حالت انبساط پیدا می کرد. در این موقع لازم می آمد که پوستها را حرارت بدهند تا رطوبت اضافی تبخیر شود و به صورت اولیه درآید. شغل دایره نم کن در این دو فصل عوض می شد و به آتش بیار موسوم می گردید. زیرا وظیفه اش این بود که به جای ظرف آب که در بهار و تابستان به آن احتیاج بود، منقل آتش در مقابلش بگذارد و ضرب و دف مرطوب را با حرارت آتش خشک کند. با این توصیف به طوری که ملاحضه می شود، آتش بیار یا دایره نم کن، که اتفاقا هر دو عبارت به صورت امثله سائره درآمده است؛ کار مثبتی در اعمال طرب و موسیقی نداشت. نه می دانست و نه می توانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگی آشنایی داشت. مع ذالک وجودش به قدری مؤثر بود که اگر دست از کار میکشید، دستگاه طرب میخوابید و عیش و انبساط خاطر مردم منغض می شد. افراد ساعی و سخن چین عیناً شبیه شغل و کار همین آتش بیارها و دایره نم کن ها را دارند؛ که اگر دست از سعایت و القای شبهات بردارند، اختلافات موجود خود به خود و یا بوسیله مصلحین خیر اندیش مرتفغ می شود. ولی متأسفانه چون خلق و خوی آنها تغییر پذیر نیست، و از آن جهت که لهیب آتش اختلاف را تند و تیز می کنند، آنها را به « آتش بیار » تشبیه و تمثیل می کنند. چه در ازمنه گذشته که دستگاه طرب (غنا) از نظر مذهبی بیشتر از امروز مورد بی اعتنایی بود، گناه اصلی را از آتش بیار می دانستند و مدعی بودند که اگر ضرب و دف را خشک و آماده نکند دستگاه موسیقی و غنا خود به خود از کار می افتد و موجب انحراف اخلاقی نمی شود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آفتابی شد هر گاه کسی پس از دیر زمانی از خانه یا محل اختفا بیرون آید و خود را نشان دهد، اصطلاحاً می گویند فلانی «آفتابی شد». بحث بر سر آفتابی شدن است که باید دید ریشه آن از کجا آب می خورد و چه ارتباطی با علنی و آشکار شدن افراد دارد. خشکی و کم آبی از یک طرف و وضع کوهستانی، به خصوص شیب مناسب اغلب اراضی فلات ایران از طرف دیگر، موجب گردید که حفر قنوات و استفاده از آبهای زیر زمینی از قدیمترین ایام تاریخی مورد توجه خاص ایرانیان قرار گیرد. اگر چه وسایل حفر قنات از هزاران سال پیش تا کنون تغییری نکرده است، مع ذالک ایرانیان با تحمل رنج فراوان موفق شده اند از ده قرن قبل از میلاد مسیح مساحت زیادی از بیابانهای بی آب و علف کشور را به مزارع و باغات سرسبز و خرم مبدل سازند و در روزگاری که هنوز تلمبه اختراع نشده بود، جمعیت زیادی از طریق حفر قنوات به کشاورزی مشغول شوند. شاهان هخامنشی برای تشویق مردم به کشاورزی و آباد کردن اراضی بایر و لم یزرع، مقرر داشته بودند که: هر کس زمینهای بی حاصل را آبیاری و آماده کند، تا پنج پشت از پرداخت مالیات و عوارض مقرر معاف خواهد بود. در عهد هخامنشیان ایرانیان فن فنایی را در کشورهای مفتوحه معمول می ساختند. چنانکه شبه جزیره عمان را به این وسیله آباد کردند؛ و در بیابانهای سوریه و شمال آسیای مرکزی به حفر قنوات پرداختند. فن قنایی به جهت عظمت و اهمیتش از حدود مرزی ایران خارج شد و در کشورهای دور دست تا دامنه کوههای اطلس در آفریقای شمالی نیز گسترش پیدا کرد. در عهد اشکانیان و ساسانیان نیز که به امور کشاورزی توجه خاصی مبذول می شد، احداث سد و نهر و حفر قنوات در درجه اول اهمیت قرار داشت. ولی در زمان تسلط خلفای عرب در ایران متدرجاً تأسیسات آبیاری و آبادیها تعمداً و یا بر اثر عدم توجه رو به ویرانی گذاشت. از سلسله های معروف ایران بعد از اسلام که در قسمت آبیاری و حفر قنوات ابراز علاقه و فعالیت کرده اند، سلسله دیلمیان بوده اند، که به عنوان نمونه قنات رکن آباد در شیراز و بندامیر در مرودشت فارس است. اولی به فرمان رکن الدوله دیلمی حفر و به نام او تسمیه گردید و دومی را به دستور عضدالدوله بر روی رودخانه کر بستند. حاج میرزا آقاسی صدراعظم محمد شاه قاجار هم تا آن اندازه به امور کشاورزی و حفر قنوات علاقه داشت که انتصاب حکام ایالات و ولایات را موکول و معلق به این شرط کرده بود که در منطقه تحت الحکومه چند رشته قنات حفر نمایند. حاج میرزا آقاسی شخصاً نیز چند رشته قنات احداث کرد؛ و مساحت زیادی از حومه و اطراف شهر تهران را آباد ساخت. باید دانست آبادیهای که در اطراف و حتی داخل شهر تهران کنونی به نام عباس آباد هنوز باقی است از مستحدثات همین میرزا عباس ایروانی، معروف به حاج میرزا آقاسی است که به نام خودش تسمیه و نامگذاری شده است. به طور کلی حفر قنوات و تونلهای تحت الارضی به قدری اهمیت داشته و دارد که در عصر حاضر با وجود این همه امکانات و وسایل موجود، آن را از عجایب اختراعات بشمار آورده اند. زمین شناس آمریکایی به نام "تولمان" در کتابی که راجع به آبهای زیر زمینی نوشته، قنات را بزرگترین اقدام مربوط به تهیه آب در روزگار باستان دانسته است. هرگاه سطح آب به زمین نزدیک بوده، شیب آن هم کافی باشد، طول قنات از چند کیلومتر تجاوز نمی کند؛ ولی مسطح بودن زمین و شیب ملایم گاهی طول قنات را تا یک صد و بیست کیلومتر هم می رساند. مانند قنوات یزد که از مسافات بعیده با تحمل مخارج گزاف به دست می آید. در بعضی از نقاط که سطح آب در عمق زیادی قرار دارد، چاهها مخصوصاً مادر چاه تا سیصد متر عمق دارند، مانند قنات گناباد. با این توصیف و با توجه به عمق چاهها و طول قنوات می توان به مهارت و استادی ایرانیان چیره دست پی برد که چگونه از قرنها پیش قادر بودند به با وسایل خیل ساده و ابتدایی شیب آب زیر زمینی و طراز زمین را در عمق چند صد متری از زیر زمین طوری حساب کنند که آب پس از طی کیلومترها در نقطه محاسبه شده به سطح زمین برسد و به قول مقنی ها « آفتابی شود ». یعنی از تاریکی خارج و در معرض آفتاب و روشنایی قرار گیرد. در هر صورت غرض از تمهید مقدمه بالا این است که " آفتابی شدن " از اصطلاحات قنایی است و آنجا که آب قنات به مظهر سطح زمین می رسد و گفته می شود آفتابی شد؛ یعنی آب قنات از تاریکی خارج شده به آفتاب و روشنایی رسیده است. این عبارت بعدها مجازاً در مورد افرادی که پس از مدتها از اختفا و انزوا خارج می شوند به کار برده شده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 05:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|