بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1161  
قدیمی 09-14-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

با آب حمام دوست میگیرد

کسانی
که به طریق سهل و ساده و بدون تحلم رنج و زحمت در مقام جلب دوست برآیند وبیان خوش و حسن خلق را پایه و اساس تحصیل دوست و جلب محبت قرار دهند، ضرب المثل بالا در مورد آنان به کار برده شده، می گویند: فلانی با آب حمام دوست می گیرد.

اما ریشه تاریخ این عبارت مثلی:کسانیکه به طریق سهل و ساده و بدون تحلم رنج و زحمت در مقام جلب دوست برآیند وبیان خوش و حسن خلق را پایه و اساس تحصیل دوست و جلب محبت قرار دهند، ضرب المثل بالا در مورد آنان به کار برده شده، می گویند: فلانی با آب حمام دوست می گیرد.

اما ریشه تاریخ این عبارت مثلی:

سابقاًدر همه جای ایران حمام عمومی وجود داشت و اهالی محل اقلاً هفته ای یک باربه منظور نظافت به حمام می رفتند. با این تفاوت که مردان قبل از طلوع آفتاب تا ساعت هشت صبح حمام می گرفتند و از آن ساعت تا ظهر و حتی چند ساعت بعد از ظهر حمام در اختیار زنان بود. امروز هم حمام عمومی در غالب نقاط ایران وجود دارد، منتها فرقش با حمامهای قدیم این است که در حمامهای قدیم از خزینه استفاده می شد؛ ولی در حمامهای عمومی جدید دوشهای متعدد جای خزینه را که به هیچ وجه منطبق با اصول بهداشتی نبود گرفته است. در حمامهای عمومی خزینه دار که امروزه در ایران کمتر وجود دارد سنن و آدابی را ازقدیم رعایت می کردند که بعضاً جنبه ضرب المثل پیدا کرده است.

یکیاز آن آداب این بود که هر کس وارد حمام می شد، برای اظهار ادب و تواضع نسبت به افراد بزرگتر که در صحن حمام نشسته، مشغول کیسه کشی و صابون زدن بودند، یک سطل یا طاس بزرگ آب گرم از خزینه حمام بر میداشت و بر سر آن بزرگتر می ریخت. البته این عمل به تعداد افراد بزرگ و قابل احترام که درصحن حمام نشسته بودند تکرار می شد. و تازه وارد وظیفه خود می دانست که برسر یکایک آنان با رعایت تقدم و تأخر آب گرم بریزد. بسا اتفاق می افتاد که یک یا چند نفر از آن اشخاص مورد احترام در حال کیسه کشیدن و یا صابون زدنبودند و احتیاجی نبود که آب گرم به سر و بدن آنها ریخته شود، مع ذالک این عوامل مانع از ادای احترام نمی شد و کوچکترها به محض ورود به صحن حمام خودرا موظف می دانستند که یک طاس آب گرم بر سر و بدن آنها بریزند و بدن وسیله عرض خلوص و ادب کنند.

از آداب دیگر در حمام عمومی خزینه دارقدیم این بود که اگر تازه وارد کسی از آشنایان و بستگان نزدیک و بزرگتر ازخود را در صحن حمام می دید، فوراً به خدمتش می رفت و به منظور اظهار ادب واحترام او را مشت و مال می داد یا اینکه لیف صابون را به زور و اصرار ازدستش می گرفت و پشتش را صابون می زد.

سنت دیگر این بود که هرکس وارد خزینه حمام می شد به افرادی که شست و شو می کردند سلام می کرد وضمناً در همان پله اول خزینه دو دست را زیر آب کرده، کمی از آب خزینه برمی داشت و به یکایک افراد حاضر از آن آب حمام تعارف می کرد. برای تازه وارد مهم و مطرح نبود که افراد داخل خزینه از آشنایان هستند یا بیگانه، به همه از آب مفت و مجانی تعارف می کرد و مخصوصاً نسبت به افراد بیگانه بیشتراظهار علاقه و محبت می کرد زیرا آشنا در هر حال آشناست، و دوست و آشنااحتیاج به تعارف ندارند. اگر آدمی بتواند از بیگانگان با آب حمام دوست بگیرد کمال عقل و خردمندی است؛ زیرا آب حمام آبی است بی قابلیت و تعارف آنهم تعارفی است که یکشاهی خرج بر نمی دارد. در هر صورت این رسم از قدیم ترینایام یعنی از زمانی که حمام خزینه به جای آب چشمه و رودخانه در امر نظافت و پاکیزگی مورد استفاده قرار گرفت، معمول گردید و چه بسا دوستی و صمیمیتی که از این رهگذر پایه گذاری شد و چه بسا افرادی که با آب حمام دوست گرفته اند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1162  
قدیمی 09-14-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

این طفل یكشنبه ره یكساله میرود

از
مصراع بالا که به صورت ضرب المثل درآمده است در نشان دادن استعداد خارقالعاده افراد که موجب بروز و ظهور امور و اعمالی شگفت انگیز و خارج ازحدود متعارف و انتظار می شود استفاده می کنند. راجع به ترقیات و پیشرفتهای شگرفی که زودتر از موعد مقرر تحقق پیدا می کنند نیز به آن تمثیل می جویند. ضرب المثل بالا متناسب با اهمیت موضوع به صور و اشکالازمصراع بالا که به صورت ضرب المثل درآمده است در نشان دادن استعداد خارقالعاده افراد که موجب بروز و ظهور امور و اعمالی شگفت انگیز و خارج ازحدود متعارف و انتظار می شود استفاده می کنند. راجع به ترقیات و پیشرفتهای شگرفی که زودتر از موعد مقرر تحقق پیدا می کنند نیز به آن تمثیل می جویند. ضرب المثل بالا متناسب با اهمیت موضوع به صور و اشکال مختلفه گفته می شود. گاهی گفته می شود: این طفل یکشبه ره دهساله میرود و زمانی دهساله را تا حد صد ساله افزایش می دهند که طبعاً دور از ذهن و تصور خواهدبود.

پیداست عبارت بالا همان مصراع دوم از بیت چهارم غزل شیوای خواجه شیراز، حافظ شیرین سخن است؛ ولی چون واقعه شیرین و جالبی موجب سرودن این غزل شده، مصراع مورد بحث را به صورت ضرب المثل درآورده است. آن واقعه به شرح زیر است:

شاعر نامدار قرن هشتم هجری، لسان الغیب خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (724-791 هجری) بر خلاف شیخ اجل سعدی شیرازی اهل سیر و سفر نبود و به طوری که خود می گوید:

نمی دهد اجازت مرا بسیر و سفر نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد

معهذا صیت سخن حافظ چنان در اطراف و اکناف پیچید که همه کس اشتیاق زیارت ودرک محضرش را داشت چنان که سلطان احمد جلایر پادشاه فاضل و ادب دوست ایلکانیان او را به بغداد دعوت کرد. محمود شاه دکنی و سلطان غیاث الدین بنگالی سعی و تلاش زیادی کردند که حضرتش به هندوستان سفر کند؛ زیرا براستی لطایف حکم و اسرار عرفانی و طرب انگیز اشعار و غزلیات حافظ در آثار واشعار هیچ یک از شاعران نامدار ایران دیده نمی شود. اشعار حافظ به گفته شادروان دکتر عبدالله رازی: «معجونی از زیبایی گفتار نظامی، لطف سخن سعدی،خلاصه افکار مولوی، طرز دلفریب سلمان ساوجی، روش خاص خواجوی کرمانی است. وبا این همه یک چیز دیگری بر آن افزوده است که جز لطف غزل حافظ نام دیگر برآن نتوان نهاد. پس نه عجب اگر شهرت کلامش حتی در زمان او تا سمرقند وتبریز و بغداد برسید.»

در عص حافظ اگر چه سرزمین ایران معرض ترکتازی خوانخوار سفاکی چون امیر تیمور گورکانی واقع شد و فروغ تابناک ادب و حکمت و عرفان به خاموشی می گرایید ولی در شبه جزیره هند برای این قندشیرین پارسی خواستاران و مشتاقان زیادی وجود داشت و مخصوصاً امرا و حکام هند مقدم شیرین سخنان پارس را گرامی میداشتند.

در آن زمانبین ایران و هندوستان روابط تجاری و اقتصادی از طریق دریا و خشکی رونق فراوان داشت و بازرگانان ایرانی مصنوعات و منتوحات ایران را با کالاهای هندی مبادله می کردند.

یکی از بازرگانان شیراز در سفری که به کشوربنگاله کرده بود، تحف و هدایای گران قیمتی به حضور سلطان غیاث الدین بناسکندر بنگالی معروف به اعظم شاه پادشاه بنگاله تقدیم داشت و بدین وسیله مورد توجه واقع شد. شبی از شبهای بهاری که اعظم شاه محفل انسی ترتیب داده بود، بازرگان موصوف را نیز به آن مجلس خواند. مهتاب شبی بود و قرص ماه دامن کشان انوار سیمین خود را بر روی باغ و چمن کاخ سلطانی می گسترانید. به قول مؤلف ال فهرست در دستگاه طرب سلطان سه دختر طناز به اسامی مستعارسرو، گل و لاله خدمت می کردند؛ که یکی می نواخت، دیگری می خواند، و سومیبا رقص شورانگیزش دلهای جمع را مسخر می کرد. مادر این سه دختر مرده شوی بود که او را به اصطلاح عربی متعارف غساله و دخترانش را هم قهراً دختران غساله و یا به قول ظرفا و شوخ طبعان هند ثلاثه غساله می گفته اند.

توضیحاًباید گفته شود، ثلاثه غساله در آن زمان اصطلاحی بود که در بزم طرب ومیگساری مصطلح و رایج بوده است، زیرا سابقاً معمول بود هنگامی که در جمع شراب می نوشیدند، سه دور شراب از طرف ساقیان سیمین اندام داده می شد که دور اول را دور لذت و دور دوم را دور تداوی و دور سوم را دور غساله میگفته اند. البته این گونه شرابخواریها معمولاً در فصل بهار و در آغوش طبیعت انجام می گرفت.

باری چون آن بزم کاملاً گرم شد و سرو، گل ولاله به نغمه سرایی و دلربایی پرداختند، سلطان غیاث الدین را وجد و نشاطی زایدالوصف دست داد و ساقی گل فام مجلس را مخاطب قرار داده در حال نشاط وسرمستی مرتجلاً چنین گفت: ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود و با سرودناین مصراع که در آن صنعت ایهام به کار رفته و مرادش سه دختر غساله - ثلاثه غساله - بوده است که در آن مجلس بزم و طرب طنازی و هنرنمایی می کردند؛ ازساقی جام شراب خواست. آنگاه هر چه تلاش کرد که با این مصراع و مطلع زیباغزلی بسازد توفیق نیافت. بنا به استدعا و پیشنهاد حاضران مجلس مصراع مزبوررا به مسابقه گذاشت و به شاعران پارسی گوی مقیم بنگاله مدت یکماه مهلت دادکه با این مطلع به مناسبت آن مجلس غزل بسازند و سروده هر کس برنده شناخته شود به قول صاحب تاریخ بحیره، پنجاه خروار قماش به او داده خواهد شد.

بازرگانایرانی مورد بحث که در آن مجلس حضور داشت از پادشاه بنگاله خواهش کرد که مدت ضرب الاجل را تمدید نماید تا خواجه شیراز هم در این مسابقه ادبی شرکتکند. سلطان غیاث الدین رأی بازرگان را پسندید و مدت مسابقه را تا مراجعت مجدد بازرگان از ایران تمدید کرد.

بازرگان موصوف به سرعت امور تجاری خود را در بنگاله سر و صورت داده به جانب شیراز روان گردید و ماوقع را به اطلاع حافظ رسانید.

غزلسرای نامی شیراز پس از اطلاع و آگاهی از جریان مجلس و عشوه گریهای سرو، گلو لاله که موجب نشاط خاطر سلطان غیاث الدین شده بودند، غزل مشهور زیر راساخت و به همان بازرگان شیرازی داد تا طوطیان هند را شکر کن سازد:

سآاقـی حـدیـث سرو و گـل و لاله می رود
ویـن بـحـث بـا ثـلاثـه غـسالـه می رود

می ده که نو عروس چمن حد حسن یافت
کـار ایـن زمــان ز صنعت دلاله می رود

شکـر کــن شـونـد هـمـه طـوطـیـان هــند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود

طی زمان ببین و مکـان در سـلوک شـعـر
"کین طفل یکشبه ره یکساله می رود"

باد بـهـار مـی وزد از بـوسـتـان شــــــــاه
وز ژاله بــاده در قــدح لالــه مــی رود

آن چشم جــاودانــه عـابــد فـریـب بـیـن
کـش کـاروان سـحــر بـدنباله می رود

خوی کرده می خرامد و بر عارض سمن
از شرم روی او عرق از ژالــه می رود

ایـمن مشو ز عشوه دنیا که این عـجــوز
مـکاره می نشیند و مـحـتاله می رود

چون سامری مباش که زر دید و از خری
موسی بهشت و از پی گوساله می رود

حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث الدین
خاموش مشو که کار تو از ناله می رود

به طوری که ملاحضه می شود غالب ابیات غزل بالا مؤید ریشه تاریخی آن در رابطه با مجلس سلطان غیاث الدین پادشاه بنگاله است که به وسیله همان بازرگان به کشور بنگاله برده شد و طبیعی است که در مسابقه ادبی مورد بحث نیز برنده گردیده است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1163  
قدیمی 09-14-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

این به آن در

گاهی
اتفاق می افتد که افرادی در مقام قدرت نمایی بر می آیند و زیان و ضرر مادی یا معنوی می رسانند. شک نیست که طرف مقابل هم دست به کار می شود و تا عمل دشمن را کاملاً پاسخ نگوید از پای نمی نشیند. عبارت مثلی بالا هنگامی عمل متقابل مورد استفاده قرار میگیرد، ولی این ضرب المثل به قدری ساده و پیش پا افتاده به نظر می رسد که شاید کمترگاهی اتفاق می افتد که افرادی در مقام قدرت نمایی بر می آیند و زیان و ضرر مادییا معنوی می رسانند. شک نیست که طرف مقابل هم دست به کار می شود و تا عمل دشمن را کاملاً پاسخ نگوید از پای نمی نشیند. عبارت مثلی بالا هنگامی عمل متقابل مورد استفاده قرار میگیرد، ولی این ضرب المثل به قدری ساده و پیشپا افتاده به نظر می رسد که شاید کمترکسی تصور کند برای این سه کلمه عامیانه هم ریشه تاریخی وجود داشته باشد درحالی که فی الواقع جریان تاریخی زیر موجب اشتهار آن گردیده است.

مغیرةبن شعبه از بزرگان عرب و معاصر حضرت علی بن ابیطالب (ع) و معاویه بود. درزیرکی و استفاده از موقع به شهادت غالب مورخان اسلامی جزء چهار تن از دهاةعرب - پس از معاویه و عمر و عاص و زیاد بن ابیه - شناخته میشود. فراست وتیزهوشی او تا به حدی بود که به قول جرجی زیدان: «اگر شهر هشت دروازه ای باشد و از هیچ دروازه آن بدون فریب و فسون کسی بیرون آمدن نتواند، مغیره از تمام آن هشت دروازه بیرون می جهد.» باری، مقصد و مقصود مغیره صرفاًاحراز مقام و تجمع مال و مکنت بود؛ و به همین جهت شخصیت افراد را به تناسب مقام و قدرتشان می سنجید و اگر در راه حصول مقصودش صدها تن کشته می شدندپروایی نداشت. این خوی و سرشت نکوهیده به هنگام شباب و جوانی در نهادش خمیره گرفته بود؛ کما اینکه نسبت به همشهریانش، یعنی دوازده تن از مردمطائف غدر و حیله کرد، به این ترتیب که ممزوجی از شراب و بیهوشی به آنهاخورانید، سپس همگی را کشت و اموالشان را برداشته در شهر مدینه به خدمت رسول اکرم (ص) عرضه داشت.

حضرت از قبول اموال مسرقه امتناع ورزید و فرمود: «در غدر و حیله خیر و برکت نیست

مغیره عرض کرد که پس از ارتکاب این عمل به دین اسلام مشرف گردیده و اکنون متحیر است که چه بکند؟

پیامبراسلام فرمود: «اسلام به گذشته کاری ندارد و آنرا فراموش می کند.» یا به گونه ای دیگر: «اسلام روی گذشته را می پوشاند و عطف به ماسبق نمی کند

خلاصه مطلب آنکه مغیرة بن شعبه در سال پنجم هجرت اسلام آورد و در جنگهای حدیبیه و یمامه و فتوح شام حضور داشت و یک چشم خود را در جنگ یرموک از دست داد، ودر جنگهای قادسیه و نهاوند و همدان و جز آن نیز شرکت داشت. مغیره اول کسی بود که پس از رحلت پیغمبر (ص) از ماجرای سقیفه بنی ساعده آگاه گشت و جریانرا به اطلاع عمر بن خطاب رسانید. شاید اگر هوش و تیزبینی او نبود، مسیرتاریخ اسلام عوض می شد و خلافت در قبضه انصار مدینه قرار می گرفت. بعدهااز طرف خلیفه دوم به حکومت بصره منصوب گردید؛ ولی دیر زمانی نگذشت که به زنا متهم شده نزدیک بود حد زنا از طرف خلیفه عمر بر او جاری شود که به علتل کنت زبان احد از شهود زیاد بن ابیه از مجازات و همچنین ولایت بصره معاف گردید. مغیرة بن شعبه یکی از عوامل غیر مستقیم در قتل خلیفه دوم عمر بوده است؛ چون اگر غلام ایرانیش ابولؤلؤ بر اثر ظلم و ستم وی شکایت به خلیفه نمی برد قطعاً آن واقعه رخ نمیداد. مغیره سالها حکومت کوفه را داشت و چون عثمان کشته شد، گوشه نشینی اختیار کرد. در وقایع جمل و صفین شرکت نداشت ولی می گویند در اجماع حکمین دست اندر کار بوده است. برای اثبات حب دنیا ومادی گری مغیرة بن شعبه همین بس که چون تشخیص داد حضرت علی (ع) از دنیاروی برتافته است جانب معاویه را گرفت و به سوی شام روانه شد.

درپیمان صلح بین امام حسن مجتبی (ع) و معاویه حاضر و ناظر بود و چون معاویه خواست عبدالله بن عمر عاص را به حکومت کوفه بگمارد از باب خیر خواهی! گفت: «ای پسر سفیان، پدر را به حکومت مصر و پسر را به حکومت کوفه می گماری وخویشتن را در میان دو فک شیر شرزه قرار می دهی؟» معاویه از این سخن بیمناک شد و صلاح در آن دید که مغیره را کماکان به حکومت کوفه منصوب دارد تاخسارت انزوا و گوشه نشینی چند ساله را از بیت المال کوفه جبران کند.

پس از چندی عمر و عاص به جریان قضیه و سعایت مغیره واقف شد و برای آنکه خدعه و نیزنگ مغیره را بلاجواب نگذارد به معاویه فهمانید که پول در دست مغیره به سرعت ذوب می شود، مصلحت در این است که دیگری عهده دار امر خراج کوفه گردد و مغیره فقط به کار نماز و اجرای احکام و تعالیم اسلامی بپردازد.

معاویه نصیحت عمر و عاص را بکار بست و مغیره را تنها مسئول و متصدی کار جنگ و نماز کرد.

دیر زمانی نگذشت که بین عمر و عاص و مغیرة بن شعبه اتفاق ملاقات افتاد. عمرو عاص نیشخندی زد و گفت: «هذه بتلک» یعنی : این به آن در!

بدیهی است ترجمه این اصطلاح عربی به صورت "این به آن در" در میان ایرانیان مصطلح گردیده، رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده است. مغیرة بن شعبه به سال 47هجری در کوفه به مرض طاعون درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1164  
قدیمی 09-14-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

الكی
کارهای بدون مطالعه و نقشه و اعمال ظاهری را که حقیقتی نداشته باشد "الکی" گویند. این اصطلاح در رابطه با دروغ و دروغگویی هم به کار برده می شود و به طورکلی هر چه که واقعیت نداشته باشد و متلکم یا عامل عمل تظاهر به حقیقت وراستی کند در اصطلاح عامیانه گفته می شود: "الکی می گوید" یا به عبارتدیگر: "کارهایش الکی است".

ضرب المثل الکی مترداف کشکی و ریشه و علت تسمیه آن به این شرح است:
کارهای بدون مطالعه و نقشه و اعمال ظاهری را که حقیقتی نداشته باشد "الکی" گویند. این اصطلاح در رابطه با دروغ و دروغگویی هم به کار برده می شود و به طورکلی هر چه که واقعیت نداشته باشد و متلکم یا عامل عمل تظاهر به حقیقت وراستی کند در اصطلاح عامیانه گفته می شود: "الکی می گوید" یا به عبارتدیگر: "کارهایش الکی است".

ضرب المثل الکی مترداف کشکی و ریشه و علت تسمیه آن به این شرح است:

الک را به گفته علامه دهخدا موبیز، تنگ بیز، پرویزن و آردبیز هم می گویند. الک از سیمهای باریک بافته می شود، مانند غربال، ولی سوراخهای آن کوچکتر است. به همین جهت هر چیز را که از آن بگذرانند بیخته آن بسیار نرم است. در بعضی مناطق الک مویی هم معمول است که از موی یال یا دم است می بافند. سابقاً که الک سیمی معمول نبود و یا در مناطقی که الک سیمی نداشته اند، پارچه های بسیار نازک پنبه ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می کردند و آرد و سایرچیزهای نرم را به منظور بیختن از آن عبور می دادند.

شادروان عبدالله مستوفی راجع به علت تسمیه الکی چنین می نویسد: «پارچه پنبه ای،البته نه حاجب ماورا بود و نه دوام و قوامی داشت. به همین مناسبت پارچه های نازک بی دوام را هم الکی می گفتند. کم کم معنی مجازی الکی را منبسط کرده، امروز در اصطلاح عامیانه این توصیف را به کلیه چیزهای بی دوام و بی ثبات و بی ترتیب و بی تناسب و بی موقع و حتی اخبار بی اصل هم می دهند.»

چون قدمت پارچه های نازک که برای بیختن به چوب وصل می کردند قطعاً بیشتر ازالک سیمی است، بنابراین گمان می رود واژه "الک" در اطلاق عامه ناظر برهمان پارچه های نازک است که قبل از الک سیمی، به منظور بیختن به کار میرفت. مؤید این نظر و عقیده آنکه بعدها چون نوع سیمی آن ساخته شد آن را الک سیمی نام نهادند. غرض این است که واژه الک معنی و مفهوم نوع سیمی آن نیست،بلکه نوع پارچه ای و پنبه ایست که به علت نازکی و بی دوامی به صورت ضرب المثل درآمده است.

پس از آنکه این مقاله در مجله هنر و مردم مطبعه وزارت فرهنگ و هنر درج گردید، آقای علینقی بهروزی راجع به ریشه و علت تسمیه واژه الکی چنین اظهار نظر کردند:

«اینکه "الکی" را به بی دوامی و ظاهری که حقیقت نداشته باشد معنی کرده اند،ظاهراً نباید صحیح باشد؛ زیرا این معانی با الک پارچه ای تطبیق نمی نمایدزیرا الک های پارچه ای هم دوام داشتند و هم حقیقت. معنی و مفهوم کلمه الکی بیشتر سخن یا عمل نسنجیده و بدون فکر و هدف مشخص است و این شاید از معنی دیگر کلمه الک گرفته شده باشد. زیرا چنانکه می دانیم لفظ الک علاوه برمعنی آردبیز کوچک، معنی یکی از قطعات چوبی را که در بازی "الک دولک" به کار می رود نیز می دهد. در این بازی چوب بزرگتر را دسته، مسه و یا دولک وچوب کوچکتر را الک میگویند.

رسم بازی چنان است که الک را به هوا انداخته، سپس با دولک می زنند تا به فاصله دور برود. در هنگام زدن،زننده مقصد و هدف معینی ندارد. مقصود او زدن است ولی محل و هدف افتادن روشن نیست. بنابراین می توان تصور کرد که اصطلاح "الکی" از این بازی گرفته شده باشد، یعنی همان طور که در "الک دولک" هنگام زدن هدفی مشخص را در نظرنمی گیرند و بدون تفکر می زنند، کارهای الکی نیز بدون تفکر و بی هدف انجام می شود.»


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1165  
قدیمی 09-14-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اشرف خر
افرادحریص و طماع را اشرف خر گویند. این نام و عنوان مخصوصاً به آن دسته ازطعمکاران اطلاق می شود که حرص و طمع و ولع آنها سرانجام به ندامت وپشیمانی منتهی می گردد. نه خود می خورند و نه به دیگران می خورانند. نه خودشان از این رهگذر طرفی می بندند و نه آثاری که نفع و مصلحت عامه بر آن مترتب باشد بر جای می گذارند. به یک عبارت از آن همه افرادحریص و طماع را اشرف خر گویند. این نام و عنوان مخصوصاً به آن دسته ازطعمکاران اطلاق می شود که حرص و طمع و ولع آنها سرانجام به ندامت وپشیمانی منتهی می گردد. نه خود می خورند و نه به دیگران می خورانند. نه خودشان از این رهگذر طرفی می بندند و نه آثاری که نفع و مصلحت عامه بر آنمترتب باشد بر جای می گذارند. به یک عبارت از آن همه ثروت و اندوخته فقط مظلمه و بدنامی را با خود به گور می برند. بیلان زندگی آنها را در این شعر می توان خلاصه کرد:

دیدی که چه کرد اشرف خر
او مظلمه برد و دیگری زر

اکنون ببینیم اشرف کیست و چه خریت و حماقتی نشان داده که بصورت "اشرف خر" ضرب المثل شده است.

ملک اشرف بن تیمورتاش چوپانی معروف به اشرف از امرای جابر و سفاک چوپانیان درآذربایجان، و معاصر شیخ صفی الدین اردبیلی و شیخ صدرالدین موسی بود که درحرص و طمع و بخل و امساک نظیر نداشت. به سکه طلا عشق می ورزید؛ به قسمی که پس از تحصیل قدرت هر جا و نزد هر کس از زر ناب و سکه های طلا اثر و نشانی می یافت آن را به زور و عنف می ستاند و در خزانه شخصی خود جای می داد. اگرچه شادروان عبدالله مستوفی معتقد است که: «اشرف از القاب پادشاهان صفوی بود و واحد پول طلای کشور را به همین مناسبت اشرفی نامیده اند که بعدهااشرف افغان به مناسبت اسم خود این تسمیه را ترویج کرد.» ولی برخی ازمورخان اعتقاد دارند که شدت علاقه ملک اشرف به مسکوکات طلا موجب گردید که سکه زر از آن تاریخ به نام اشرفی تسمیه و نامگذاری شود؛ و مقصود از کلمه اشرفی همان انتساب به ملک اشرف چوپانی می باشد.

محقق نامدارمعاصر، شادروان عباس اقبال آشتیانی در تأیید مطلب می نویسد: «ملک اشرف بعداز برگشتن به تبریز مملکت خود را که شامل عراق عجم و آذربایجان و اران وموقان و بعضی از نواحی گرجستان و کردستان بود، بین امرای خود تقسیم نمودتا ایشان از آن بلاد اموالی استخراج کرده و پیش او بفرستند و هر چند گاهیآن امرا را مقید می نمود و پس از گرفتن داراییشان دیگری را بر سر کار میآورد. و هر جا می شنید کسی مال دارد، تا ثروت او را ضبط نمی کرد راحت نمی نشست....»

اشرف هفده خزانه زر داشت و خزانه اش همیشه پر از مشکوکات طلا بود. سکه های اشرفی، وی را چنان منقلب می کرد که گاهی مقام و منزلت خویش را از یاد می برد. عمله دارالحکومه هر وقت اشرف را در مسنددارالحکومه نمی دیدند، برای آنها یقین حاصل بود که در یکی از خزانه ها به شمارش جواهر و مغازله با اشرفی اشتغال دارد. همه می دانستند که سکه زربرای اشرف از هر چیز، حتی جان و مال و ناموس مردم رجحان و برتری دارد. درزمان حکومت ملک اشرف خطه آذربایجان به ویرانی رفت و مردم غیور آن سامان ازفرط مظالم و تعدیات عمال اشرف جلای وطن کردند. عمال اشرف به پیروی ازمخدوم خویش چنان به کار تحصیل سیم و زر اشتغال داشته اند که کار ملک و ملت و تمشیت امور را از یاد برده بودند. شغل و وظیفه آنها تجسس در خانه ها، وشکنجه دادن مردم بیچاره و به دست آوردن نقود و مسکوکات طلا بود. عرض وناموس و حریم امنیت و آسایش مردم دستخوش مطامع اشرف و بازیچه هوی و هوس عمال نابکارش واقع شده بود.

خلاصه کار ظلم و ستم ملک اشرف به حدی بالا گرفت که علما و روحانیون و مشایخ بزرگ را نیز از خود رنجانید وحتی تصمیم گرفت شیخ صدرالدین موسی را که غالباً از اعمال و تعدیاتش انتقادمی کرد، دستگیر و زندانی کند. شیخ صدرالدین اضطراراً از اردبیل حرکت کرد وبه گیلان رفت. عده ای از علما و عرفای بزرگ که از ظلم و ستم اشرف به ستوه آمده هر کدام به کشوری مهاجرت کرده بودند، عاقبت با برخی از خلفای شیخ صدرالدین موسی از قبیل شمس الدین حافظ سلماسی و دیگران به همراهی قاضی محی الدین بردعی، از راه دربند قفقاز به جانب دشت قپچاق حرکت کردند و در شهرغازان سرای که پایتخت جانی بیگ خان اوزبک پادشاه مغولی و مسلمان دشت قپچاق بود رحل اقامت افکنده و در آنجا به وعظ و ارشاد خلق پرداختند.

چون جانی بیگ خان از ورود علما و صلحای مزبور آگاهی یافت، از آنجا که مسلمانی عادل و صاحب دل بود، یکی از روزهای جمعه به مجلس وعظ آمد و قاضی محی الدیندر اثنای موعظه شرح ستمکاریهای ملک اشرف چوپانی را به نوعی تقریر کرد که جانی بیگ خان و اهل مجلس به گریه افتادند.

قاضی محی الدین درضمن سخنان خود مخصوصاً به این حدیث اشاره کرد "کلکم راع و کلکم مسئول عنرعیته" و گفت: «امروز که خداوند به جانی بیگ خان قدرت عطا فرمود، او مکلف است که مصیبت و بلای اشرف را از سر مسلمانان آذربایجان دفع فرماید.» جانی بیگ خان که مردی دیندار و فضل دوست بود، آنچنان تحت تأثیر بیانات نافذقاضی محی الدین بردعی قرار گرفت که بی درنگ به تجهیز پرداخت و با سپاهی متشکل از ناراضیان و ستم کشیده ها و افراد ابواب جمعی خود که ظرف یک ماه جمع آوری کرده بود در سال 758 هجری از راه دربند قفقاز عازم آذربایجان شد. با این چنین سپاه که صد کس از ایشان را یک سرباز جنگی کفایت می کرد، نخستبه اردبیل رفت و روزی چند به انتظار ماند تا شیخ صدرالدین موسی از گیلان رسید. سپس جانب تبریز را در پیش گرفت و بر سر ملک اشرف تاخت. چون سکنه آذربایجان همه ناراضی بودند، لذا پس از زد و خوردی مختصری اشرف که به خوی فرار کرده بود دستگیر شد و جانی بیگ خان بر اثر اصرار حکمران شروان و قاضیمحی الدین بردعی، فرمان داد شمشیری به پهلویش فرو بردند که از آنطرف بیرون آمد. اموال، جواهر و زر سرخ و سفیدش را که بر چهارصد استر (قاطر) و هزارشتر بار کرده به سمت شهر خوی روانه کرده بود، جانی بیگ خان بدون کمترین زحمت و دردسر یکجا ضبط کرد و سر اشرف را بر در مسجد مراغیان تبریزآویخت.

بیچاره بدبخت مدت چهارده سال آن همه در راه تحصیل سکه اشرفی خون ریخت و ستم روا داشت، نخورد و انفاق نکرد، سرانجام همه به تاراج رفت و جانش را بر سر آن نهاد و دولت امرای چوپانی با کشته شدن او منقرض گردید.

از این واقعه تاریخی و آموزنده بی خبرانی باید درس تنبه و عبرت گیرند که افق دید آنها محدود به زندگی ظاهری و مادی است و درماورای این چهار دیواری، حقیقت و واقعیتی را نمی بینند. گویی عمر ابد وزندگی جاویدان را به آنان بخشیده اند که ایام و لیانی و هم و غم خویش راصرفاً به کسب مال دنیا و منال مصروف می دارند.

زان دو نیم است دانه گندم
که یکی خود خوری یکی مردم

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1166  
قدیمی 09-14-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

از ریش به سبیل پیوند می كند

عبارت
بالا ناظر بر اعمال عبث و بیهوده ای است که نفعی بر آن مترتب نباشد. فی المثل کسی از دامن لباسش ببرد و بر دوش وصله کند. یا مؤسسه ای برای کارمندش مبلغی مزایای شغل یا پاداش مستمر منظور کند، اما همان میزان ومبلغ را از حقوق اصلی آن کارمند کسر نماید و جز اینها که نظایر زیادیدارد. این گونه اعمال و اقدامات بیفایده به مثابه آن است که کوتاهی سبیل
عبارت بالا ناظر بر اعمال عبث و بیهوده ای است که نفعی بر آن مترتب نباشد. فی المثل کسی از دامن لباسش ببرد و بر دوش وصله کند. یا مؤسسه ای برای کارمندش مبلغی مزایای شغل یا پاداش مستمر منظور کند، اما همان میزان ومبلغ را از حقوق اصلی آن کارمند کسر نماید و جز اینها که نظایر زیادیدارد. این گونه اعمال و اقدامات بیفایده به مثابه آن است که کوتاهی سبیل
را با درازی ریش جبران نمایند. یعنی از ریش قیچی کنند و به سبیل پیوند دهند.

اکنون ببینیم ریشه این ضرب المثل بسیار معمول و متداول از کجا آب می خورد.

کامران میرزا نایب السلطنه در میان فرزندان ناصرالدین شاه قاجار از همه بیشتر درنزد پدر مورد علاقه و محبت و به اصطلاح عزیز کرده بود. ایامی را که ناصرالدین شاه از تهران خارج می شد و به خارج از کشور عزیمت می کرد، سمت نیابت سلطنت را بر عهده می گرفت و به همین مناسبت به لقب نایب السلطنه ملقب و معروف گردید. کامران میرزا در حیات شاه بابا مدتها حاکم تهران بودو تعدادی نایب در اختیار داشت که مأموران اجرای دارالحکومه بوده اند. ایننایب ها برای آنکه جلب توجه نایب السلطنه را بکنند و زهر چشمی از مردم گرفته باشند، هر کدام خود را به شکل و قیافه مخصوصی در می آوردند.

مثلایکی سبیل بلند آویخته انتخاب می کرد. دومی سبیل چخماقی سربالا می گذاشت. سومی ریش توپی و انبوه و سبیل آخوندی را بر می گزید. چهارمی سبیل کلفت واز بناگوش در رفته ای برای خود درست می کرد و در عوض ریشش را به کلی میتراشید، و ... همچنین از جهت لباس هم بعضیها سرداری ماهوت آبی و برخیسرداری ماهوت مشکی با گلدوزی مخصوص می پوشیدند. خلاصه هر کدام به شکل وهیبتی مخصوص و متمایز در می آمدند و با چماقهای نقره ای بر جان و مال مردم حکومت می کردند.

یکی از این نایب های دارالحکومه شخصی به نامنایب غلام بود. با هیکل درشت و سینه فراخ و ریش مشکی و انبوه و سبیل کلفتش در صف نایب های دارالحکومه بیش از دیگران جلب نظر می کرد و او را نایب عنتری هم می گفتند. زیرا روزگاری لوطی بود و عنتر (میمون) داشت. عیب و نقص بزرگی که نایب غلام داشت این بود که یک تای سبیل بیشتر نداشت و از این کمبود سبیل همیشه رنج می برد. روزی کامران میرزا ضمن عبور از مقابل صفنایب های دارالحکومه وقتی که چشمش به سبیل یکتایی نایب غلام افتاد بی اختیار خنده اش گرفت و گفت: «نایب غلام، یکتای سبیلت را کجا گذاشتی؟!» ازاین کلام حضرت والا همه خندیدند و نایب غلام بی نهایت شرمنده و سرافکنده شد.

چون کامران میرزا از آنجا دور شد نایب غلام درنگ و تأمل را جایز ندیده، خود را به آرایشگاهی که آرایشگر و سلمانیش با او آشنا بودرسانید و با تهدید از او خواست که یک طرف سبیلش را که اصلا مو نداشت فوراًپر کند تا بتواند هنگام بازگشت نایب السلطنه مورد طعن و سخریه واقع نشود. هر چه سلمانی اظهار عجز کرد که چنین کاری آن هم در آن فرصت کوتاه مقدور ومیسر نیست و او نمی تواند سبیل مناسبی پیدا کند و به پشت لب نایب بچسباند،نایب غلام زیر بار نرفت و شوشکه را از کمر کشید و گفت: «یا یک تای سبیل برایم تهیه کن یا شکمت را با این شوشکه سفره خواهم کرد!» سلمانی بیچاره ازترس و وحشت به گریه افتاد و نمی دانست چه کند، زیرا او ریش تراش بود و تاکنون سابقه نداشت که ریش و سبیل بچسباند! در این موقع تدبیری به خاطر نایب غلام رسید و به سلمانی امر کرد مقداری از ریش او قیچی کند و به سبیل بچسباند! سلمانی دست به کار شد ولی در آن حالت ترس و لرز چگونه می توانستاز ریش بردارد و به سبیل وصله کند؟! دستش لرزید و نایب غلام که خیلی عجلهداشت و می خواست خودش را به صف نایب ها در موقع بازگشت نایب السلطنه برساند با غضب آمیخته به خشم قیچی را از دست سلمانی بیرون کشیده خود را بهآینه رسانید و مقدار زیادی از ریشش را قیچی کرد و به سلمانی داد. سلمانی برای آنکه از شرش راحت شود ریش قیچی شده را با دست پاچگی به محل خالی سبیل نایب غلام چسبانید و او را به دارالحکومه روانه کرد.

نایب غلام قیافه مضحکی پیدا کرده بود و هر کس او را با آن ریخت می دید زیر لبمی خندید، زیرا اگر چه سبیل پیوندی پیدا کرده بود، ولی یک طرف ریشش قیچی شده بود. در این موقع صدای سم اسبهای کالسکه شاهزاده کامران میرزا به گوش رسید. نایب ها و حضار دارالحکومه حسب المعمول به منظور احترام صف کشیدند ونایب ها با چماقهای نقره ای به حالت خبردار ایستادند.

پیداست این بار نایب غلام به خیال آنکه دیگر عیب و نقصی ندارد بیش از همه سینه جلو می داد تا سبیلهایش را حضرت والا ببیند و تعریف کند. چون نایب السلطنه به مقابل نایب غلام رسید و نگاهش به ریش قیچی شده و سبیلهای پیوندی نایبافتاد این بار به شدت خندید و گفت: «نایب غلام، این چه ریخت و شکل مضحکی است که پیدا کرده ای؟ آن دفعه سبیل تو یکتا بود. این دفعه ریش تو یکتا شده است؟!» میرزا احمد دلقک نایب السلطنه که در آنجا حضور داشت تعظیمی کرد وگفت: «قربان، نایب غلام از ریش گرفته به سبیل پیوند کرده است!» صدای خنده نایب السلطنه و حضار بلند شد و این واقعه مدتها نقل و نـُقل محافل تهران بود تا اینکه رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد و مجازاً در موارد مشابه به کار میرود.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1167  
قدیمی 09-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


برج زهرمار

هر کس بر اثر حادثه اي حالت خشم و غضب فوق العاده به او دست دهد به قسمي که چهره پر چين و جبين پر آژنگ کند؛ چنين کس را اصطلاحاً برج زهر مارميگويند. لکن در استعمال آن بايد الفاظ تشبيه مانند چون و همچون و امثال آنبکار رود تا افاده معني کند.

گر چه اين عبارت ريشه نجومي دارد نه تاريخي، ولي در هر حال بايد ريشه آن بهدست آيد تا معلوم گردد علت تسميه و نامگذاري آن چيست و چگونه يک اصطلاح نجومي به صورت ضرب المثل در آمده است.

همانطوري که در بالا عنوان گرديد در اين عبارت کلمه "برج" ناظر بر بروج سماوي است و "زهر مار" کمترين خويشاوندي و ارتباطي با زهر و سم مار و اژدهاندارد؛ بلکه شکل و تصوير هيئت اجتماعيه چند ستاره و کوکب است که معمولاًهمه اسامي صورتهاي متشکله ستارگان را بر اين مبني تسميه و نامگذاري کرده اند.

چون دوست محقق و همشهري دانشمندم آقاي "حسن حسن زاده آملي" ضمن نامه جوابيهاي که به نگارنده مرقوم داشته، در بيان ريشه نجومي اين ضرب المثل بحث مفيدو مستوفي کرده است؛ لذا ريشه سخن را به ايشان ميسپارد:

«...
در اصطلاح علم هيئت و نجوم، هر کوکبي که مدار منطقةالبروج شمالاً ياجنوباً فاصله داشته باشد، آن فاصله را از جانب اقرب عرض آن کوکب گويند ودرجات عرض را از دايره عرض تعيين مي کنند. چون شمس هميشه بر مدارمنطقةالبروج است آن را عرض نبود و اين مدار را مدار شمس نيز گويند و به فرانسه زودياک مي نامند.

چون عرض عارض کوکبي شد اگر به سمت شمال، منطقةالبروج بود، عرض شمالي است واگر به سمت جنوبش بود عرض جنوبي است. چون کوکبي مثلاً ماه را که يکي ازسيارات است، عرض نجومي عارض مي شود، ناچار مدار او از مدار منطقةالبروج به اصطلاح علماي هيئت مايل خواهد بود و با مدار منطقةالبروج در دو نقطه تقاطعمي کند و چون هر دو از مدارات عظيمه اند هر يک به دور نقطه تقاطع تنصيف ميشوند و به نصف متساوي يعني يک صد و هشتاد درجه که شش برج است تقسيم ميگردند. آن دو نقطه يعني محل تقاطع مدار مايل و منطقةالبروج ثابت نيستند،بلکه در بروج دوازده گانه دور ميزنند. آن نقطه اي که کوکب از جنوب منطقةالبروج به شمال آيد آن را نقطه رأس گويند و آن نقطه اي که کوکب ازشمال منطقةالبروج به جنوب آن رود ذنب گويند.

اين دو نقطه رأس و ذنب را "جوزهرين" که تثنيه "جوزهر" معرب "گوزهر" است هم مي نامند و عقدتين نيز مي گويند. بعضي گو را مخفف گودال مي دانند. يعني "گودال زهر" و برخي جوزهر را معرب گوزگره دانسته اند، يعني گره "سخت بسته". با ضرب المثل "برج زهرمار" وجه اول مناسب است و با عقدتين وجه دوم که عقده به معني گره است و جوز بنابراين وجه معرب گوز به معني گردو است.

رأس، سر است و ذنب، دم. وجه تسميه آن دو نقطه به سر و دم چيست؟ اين سر و دمشکل اژدها يا مار بزرگ موهوم و مخيلي است که از هيئت تقاطع دو دايره نامبرده مشکل مي شود. چنان که همه نامهاي صور کواکب از بروج و غيرها بر اين مبني است. يعني از هيئت اجتماعيه چند کوکب صورتي تصوير شده است و آن مجموعه را به آن صورت نام نهاده اند که در کتب هيئت به تفصيل مضبوط است. آن نقطه را کوکب شمالي مي شود. چون اشرف و سعد پنداشتند، رأس ناميدند و آن نقطه ديگر را که متقابل و متقاطر رأس است، نحس دانستند و ذنب خواندند.

مثلاً گفته اند چون مشتري با رأس بود، دليل است بر بسياري خيرات و رواج عدل و انصاف و عيش و خرمي در خلايق. اگر ستاره مشتري با ذنب بود، دليل است برضد آنچه رأس گفته شود.

چون ذنب که يکي از دو جوزهر از "گودال زهرمار" است در برجي باشد، احکام نجومي را در آن برج به مناسبت بودن ذنب در آن نحس دانسته اند. به همين جهت به کسي که از ناسازگاري روزگار و پديده هاي تلخ زندگي روي ترش کرده است گويند "برج زهرمار" است

يکي از دوستان نقل مي کرد که سابقاً در ايران افرادي بودند که مارهاي سميرا در برجهايي دور از دسترس عامه مردم نگاهداري مي کردند و هر به چند وقتبا وسايل موجود از مار زهر مي گرفتند و به منظور استفاده پزشکي به داروفروشان و عطاران آن عصر و زمان ميفروختند. شايد اين موضوع در به دست آمدنريشه تاريخي عبارت مثلي "برج زهرمار" کمک کند. ولي نگارنده شق اول را با آن دلايل و براهين علمي و نجومي که از طرف آقاي حسن زاده آملي ابراز شده بيشتر قابل اعتنا مي داند، تا صاحب نظران را چه عقيدتي باشد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 09-27-2011 در ساعت 09:19 AM
پاسخ با نقل قول
  #1168  
قدیمی 09-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

برعکس نهند نام زنگي کافور

هرگاه از کسي يا چيزي به غلط و عکس قضيه تعريف يا تشبيه کنند و خلاف آنچهگويند در ممدوح يا مورد نظر جمع باشد، از ضرب المثل بالا استفاده مي کنند. عامه مردم به شکل ديگر و با امثله ديگر بيان مقصود مي کنند، مثلاً: «به کچل ميگويند زلفعلي» و «به کور ميگويند عينعلي». علي کل حال مقصود اين است که تعريف و تشبيه در غير ماوضع له به کار رفته باشد.

اما ريشه اين ضرب المثل:

افضل الشعرا محمدافضل سرخوش، از بديهه سرايان قرن دوازدهم هجري است. سرخوشبه پيروي از شعراي سلف مدتها در طلب مال و ثروت فعاليت کرد. اکثر بزرگان وزمامداران وقت را مدح گفت؛ ولي از آنجا که بخت مساعد نداشت از هيچ کس صله شايان و پاداش نيکو در خور مدايحي که سروده است دريافت نکرد.

سرخوش براي شعراي خوش اقبالي که فقط با سرودن يک بيت شعر، مال و خواسته فراوان اندوخته اند، حسرتها خورد و بر بخت نامساعد خويش که همه جا با يأس وحرمان مواجه گرديد ناله ها کرد. في المثل نسف آقا معروف به وجيه الدينشاني تکل و، شاعر معاصر شاه عباس کبير که اختصاراً شاني ناميده ميشود بهپاداش اين يک بيت شعر:

اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست بطاق ابروي مردانه اوست

ازقصيده اي که در مدح و منقبت و يکي از غزوات حضرت علي بن ابي طالب (ع) سروده است به دستور شاه عباس در همان مجلس شاني را در ترازويي به زر کشيدندو زرها را به صله آن شعر بدو بخشيدند. سرخوش وقتي که آن خوش اقباليها رابا بخت نامساعد خويش مقايسه کرد به اين نتيجه رسيد که به مکتب هجا گويان بپيوندد و غالب ثروتمندان و صاحب دولتان زمان را هجو کند، چنان که خودگويد:

جز به هجا کلک سزاوار نيست مار که زهرش نبود مار نيست

سرخوش در آن ايامي که هنوز به بخت و اقبال خويش اميدوار بود روي مثنوي مديحه اي در مدح همت خان حاکم وقت سرود که اين بيت مبالغه آميز از آن مثنوي است:

سر انگشتش ز جود يک اشارت دهد سرمايه دريا بغارت

همت خان را از آن مديحه ظاهراً خوش آمد و گفت: «يک دست لباس فاخر و يک رأساسب راهوار در نظر گرفته شد که چون متاع قليل است، شرم دارد في المجلس اهداکند و البته فردا به خانه شما خواهد فرستاد».

سرخوش بيچاره به اميد آن صله چند روز از منزل خارج نشد و چشم به در خانه دوخته بود که چه وقت اسب و خلعت ميرسد!

سرانجام معلوم شد که همت خان را نيز همتي نيست و وعده به غلط داده است. آنچنان ناراحت شد که اين رباعي هجاييه را سرود و برايش فرستاد:

اي پـنـچـه تـو ز دامـن دولـت دور بـر دولـت بـي فـيـض دمـاغت مـغـرور

بي همتي و نام تو همت خانست « بر عکس نهند نام زنگي کافور »

قدر مسلم اين است که قدمت اين ضرب المثل منظوم بيشتر و پيشتر از دويست سالاست، چه مير خواند در سده نهم هجري چنين گفته: «در اين اثنا خادمي از نزدجاريه متوکل که او را به واسطه کمال حسن و جمال که داشت، قبيحه مي گفتند؛چنانچه: برعکس نهند نام زنگي کافور، جامه به تکليف و چادر شبي زيبا آورده متوکل جامه را پوشيده، چادر شب در زير آن کشيد....» ولي چون واقعه سرخوش وهمت خان بيشتر موجب اشتهار عبارت مزبور شد لذا از آن ياد گرديده است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 09-27-2011 در ساعت 09:16 AM
پاسخ با نقل قول
  #1169  
قدیمی 09-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

با همه بله، با من هم بله؟!

ضرب المثل بالا ناظر بر توقع و انتظار است. دوستان و بستگان به ويژه افراديکه خدمتي انجام داده منشأ اثري واقع شده باشند، همواره متوقع هستند که طرف مقابل به احترام دوستي و قرابت و يا به پاس خدمت، خواستشان را بدون چون وچرا اجرا نمايد. و به معاذير و موازين جاريه متعذر نگردد و گرنه به خود حق ميدهند از باب رنجش و گلايه به ضرب المثل بالا استناد جويند.

عبارت بالا که در ميان تمام طبقات مردم بر سر زبانهاست، به قدري ساده ومعمولي به نظر ميرسيد که شايد هرگز گمان نمي رفت ريشه تاريخي و مستنديداشته باشد. ولي پس از تحقيق و بررسي، ريشه مستند آن به شرح زير معلوم گرديده است:

مولير هنرمند و نمايشنامه نويس معروف فرانسه، نمايشنامه اي دارد به نام "پير پاتلن" که از طرف آقاي نصرالله احمدي کاشاني و شادروان محمدظهيرالديني تحت عنوان "وکيل زبردست" ترجمه شد. و از سال 1309 شمسي به بعدچند بار در تهران و اراک نمايش داده شده است.

البته بايد دانست که تئاتر کميک پاتلن به عنوان شاهکاري از قرون وسطي به يادگار مانده که نگارنده اصلي آن ناشناس و در حدود سال 1740 ميلادي نگاشته شده است.

موضوع نمايشنامه مزبور به اين شرح و مضمون بوده است که:

يک نفر تاجر پارچه فروش به نام گيوم، تعداد يک صد و بيست رأس گوسفندخريداري کرد و آن را به چوپاني به نام آنيويله داد تا برايش نگاهداري وتکثير نمايد. چون چندي گذشت تاجر متوجه شد که نه تنها گوسفندانش زيادنميشوند، بلکه همه ماهه تقليل پيدا مي کنند. علت را جويا شد، چوپان جوابداد: "من گناهي ندارم، گوسفندان بيمار مي شوند و مي ميرند". تاجر قانع نشد وشبي در آغل گوسفندان پنهان گرديد، تا به جريان قضيه واقف شود.

چون پاسي از نيمه شب گذشت، متوجه گرديد که چوپان داخل آغل شده، گوسفندپرواري را جدا کرد و سرش را بريده، و به يکنفر قصاب که همراه آورده بود فيالمجلس فروخت. تاجر از آغل خارج شد و چوپان را کتک مفصلي زده، تهديد کرد که قريباً وي را تحت تعقيب قانوني قرار داده، به جرم خيانت در امانت به زندان خواهد انداخت. چوپان از ترس مجازات و زندان راه پاريس را در پيش گرفت و به وکيل حقه باز زبردستي به نام "آوکاپاتلن" مراجعه و تقاضا کرد که از وي دردادگاه دفاع نمايد. وکيل گفت: "قطعاً پول کافي براي حق الوکاله داري؟" چوپان گفت: "هر مبلغ که لازم باشد مي پردازم". وکيل گفت: "قبول مي کنم، ولياگر مي خواهي از اين مخمصه نجات پيدا کني از هم اکنون بايد سرت را محکم ببندي و همه جا چنين وانمود کني که گيوم تاجر چنان بر سر تو ضربه زده که قوه ناطقه را از دست دادي و زبانت بند آمده است! از اين به بعد وظيفه تواين است که در خانه و کوچه و بازار و همچنين در مقابل رييس دادگاه و هر کسيکه از تو سؤال يا بازجويي کند، فقط صداي گوسفند دربياوري و در جواب سؤال کننده فقط بگويي بع! بع!"

چوپان دستور وکيل را به گوش جان پذيرفت و قبل از آنکه تاجر اقدام به شکايت نمايد از او شکايت به دادگاه برد و جلسه دادگاه پس از انجام تشريفات مقدماتي در موعد مقرر با حضور مدعي و مدعي عليه و وکيل شاکي تشکيل گرديد. در جلسه دادگاه چون وکيل چوپان متوجه شد که تاجر مورد بحث همان کسي است که خودش نيز مقداري پارچه از وي گرفته و قيمتش را نپرداخته بود، لذا سرش راپايين انداخت و دستمالي به دست گرفته، تظاهر به دندان درد کرد. ولي تاجر اورا شناخت و به رييس دادگاه گفت: «اين شخص که وکالت چوپان را قبول کرده،خودش به من بدهکار است و به زور چرب زباني و چاپلوسي يک قواره ماهوت براي همسرش "گيومت" از من گرفته. هر دفعه که مراجعه مي کردم، گيومت با نهايت تعجب اظهار بي اطلاعي مي کرد و ميگفت که شوهرش پاتلن سخت بيمار است و پاتلن هم از درون خانه به تمام زبانها آنچنان هذيان ميگفت که من از ترس و وحشت فرار مي کردم. اين وکيل حقه باز به جاي دفاع از موکل؛ خوبست دين و بدهي خودرا ادا نمايد.» رييس دادگاه زنگ زد و گفت: «فعلاً موضوع طلب شما مطرح نيست، هر وقت شکايت کرديد به موضوع رسيدگي خواهد شد.» آنگاه چوپان را براي اداي توضيحات به جلوي ميز دادگاه احضار نمود. چوپان در حالي که سرش را بسته بود عصازنان پيش رفت و هر چه رييس دادگاه سؤال ميکرد، فقط جواب ميداد: "بع!". وکيل از فرصت استفاده کرد و گفت: «آقاي رييس دادگاه، ملاحضه ميفرماييد که موکل بيچاره من در مقابل ضربات اين تاجر بي رحم بي انصاف،چنان مشاعرش را از دست داده که قادر به تکلم نيست و صداي گوسفند مي کندگيوم تاجر اجازه صحبت خواست و جريان قضيه را حقه بيان داشته، چوپانرا به حقه بازي و کلاهبرداري متهم نمود. ولي چون "بع بع" کردن چوپان وزيرکي و زبردستي وکيل مدافع تماشاچيان جلسه و حتي اعضاي دادگاه را تحت تأثير قرار داده بود، لذا رأي به حقانيت چوپان و محکوميت تاجر صادر کردند. چوپان با خيان راحت از محکمه خارج شده، راه خانه را در پيش گرفت. پاتلن وکيل زبردست که مقصود را حاصل ديد به دنبال چوپان روان گرديد و گفت: «خوب،دوست عزيز، ديدي با اين حقه و تدبير چگونه حاکم شدي و تاجر با لب و لوچه آويزان از محکمه خارج شد؟»

چوپان جواب داد: "بع!" وکيل گفت: «جاي "بع بع" کردن تمام شد. فعلاً مانعي ندارد که مثل آدم حرف بزني

چوپان مجدداً سرش را به طرف وکيل برگردانيد و گفت: "بع!" وکيل گفت: «اينجاديگر جلسه دادگاه نيست، حالا ميخواهيم راجع به حق الوکاله صحبت کنيم. صداي گوسفند را کنار بگذار و حرف بزن

چوپان باز هم حرف وکيل را نشنيده گرفته، پوزخندي زد و گفت: "بع بع!". طاقت وکيل طاق شد و با نهايت بي صبري گفت: «ديگر چرا بع بع مي کني؟ دادگاه تمامشد. حکم محکمه را هم گرفتي. بگو ببينم چه مبلغ براي حق الوکاله من در نظرگرفته اي؟» چوپان مرتباً بع بع مي گفت و به جانب منزل ميرفت. وکيل چون دانست که کلاه سرش رفته و چوپان با توسل به اين حربه و حيله حتي يک فرانک هم به عنوان حق الوکاله نخواهد پرداخت، از آنجايي که خود کرده را تدبيرنيست و چاره اي جز سکوت و خاموشي نداشت، با نهايت عصبانيت گفت: «با همه بع،با من هم بع؟!» اين عبارت رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد و در کشورايران تغيير شکل داده به جاي عبارت مزبور «با همه بله، با من هم بله؟» ميگويند.

اما عده اي از معاصرين ضرب المثل بالا را از واقعه جالبي مي دانند که بينپدر و پسري از رجال معاصر که عنوان و شاخصيت پدر بالاتر و والاتر بود به شرح زير رخ داده است:

در حدود پنجاه سال قبل (يعني نيمه اول قرن چهاردهم هجري قمري) يکي از رجال سرشناس ايران (که از ذکر نامش معذوريم) به فرزند ارشدش که براي اولين بارمعاونت يکي از وزارتخانه ها را بر عهده گرفته بود از باب موعظه و نصيحت گفت: «فرزندم، مردمداري در اين کشور بسيار مشکل است، زيرا توقعات مردم حد وحصري ندارد و غالباً با مقررات و قوانين موضوعه تطبيق نمي کند. مرد سياسي واجتماعي براي آنکه جانب حزم و احتياط را از دست ندهد، لازم است با مردم به صورت کجدار و مريز رفتار کند تا هم خلافي از وي سر نزد و هم کسي رانرجانده باشد. به تو فرزند عزيزم نصيحت مي کنم که در مقابل تقاضاها وخواهشهاي مردم هرگز جواب منفي ندهي. هر چه مي گويند، کاملاً گوش کن و درپاسخ هر جمله با نهايت خوشرويي بگو: "بله، بله"، زيرا مردم از شنيدن جواب مثبت آنقدر خوششان مي آيد که هر اندازه به دفع الوقت بگذراني تأخير درانجام مقصود خويش را در مقابل آن بله ناچيز ميشمارند

فرزند مورد بحث در پست معاونت (و بعدها کفالت) وزارتخانه مزبور پند پدر رابه کار بست و در نتيجه قسمت مهمي از مشکلات و توقعات روزمره را با گفتن کلمه "بله" مرتفع مي کرد. قضا را روزي پدر، يعني همان ناصح خيرخواه، راجع به مطلب مهمي به فرزندش تلفن کرد و انجام کاري را جداً خواستار شد. فرزنديعني جناب کفيل وزارتخانه، بيانات پدر بزرگوارش را کاملاً گوش مي کرد و درپاسخ هر جمله با کمال ادب و تواضع ميگفت: "بله، بله قربان!" پدر هر قدراصرار کرد تا جواب صريحي بشنود، پسر کماکان جواب مي داد: "بله قربان. کاملامتوجه شدم چه ميفرماييد. بله، بله!". بلاخره پدر از کوره در رفت و درنهايت عصبانيت فرياد زد: «پسر، اين دستورالعمل را من به تو ياد دادم. حالابا همه بله. با من هم بله؟

در هر صورت چون هر دو واقعه يعني نمايش وکيل زبردست در ايران و واقعه اين پدر و پسر از نظر عصر و زمان با يکديگر تقارن دارند، بعيد نيست که هر دوواقعه و يا يکي از آن دو (به ويژه واقعه اخير) ريشه تاريخي و علت تسميه ضربالمثل بالا باشد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1170  
قدیمی 09-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

باش تا صبح دولتت بدمد

اين مصراع که از کمال الدين اصفهاني شاعر قرن هفتم هجري است، در موارديبکار مي رود که آدمي به آثار و نتايج نهايي اقدامات خود که شمه اي از آنبروز و ظهور کرده باشد به ديده تأمل و ترديد بنگرد. در آن صورت مصراع بالارا بر زبان مي آوردند، تا مخاطب به فرجام کارش با نظر اطمينان و يقين نگاه کند. اين مصراع بر اثر واقعه تاريخي زير به صورت ضرب المثل درآمده است.

کمال الدين اسماعيل بن جمال الدين اصفهاني از شاعران نامدار و آخرين قصيده سراي بزرگ ايران در قرن هفتم هجري است. چون در خلق معاني تازه و مضامين بکردقت و باريک انديشي داشت به "خلاق المعاني" معروف گرديده است.

در عصر و زمان کمال، اوضاع داخلي و اجتماعي اصفهان بر اثر اختلافات مذهبي،شافعيه و حنفيه به قدري مغشوش و ناامن بود که اين شاعر حساس را به ستوه آورده نقل مي کنند که اصفهانيها را با اين دو بيتي نفرين کرده است:

اي خداوند هفت سياره پادشاهي فرست خونخواره

عدد مردمان بـيـفـزايـد هر يکي را کند دو صد پــاره

از قضاي روزگار، نفرين کمال به هدف اجابت نشست و به چشم خويش ديد که سربازان مغول در سال 633 هجري شافعيه و حنفيه، هر دو را تمامي کشتند و آن شهر را که تا اين تاريخ از دستبرد آن قوم خونريز محفوظ مانده بود، با خاک برابر کردند. کمال در آن باب چنين گفت:

کس نيست که تا بر وطن خود گريد بر حال تباه مردم بد گريد

دي بر سر مرده اي دو صد شيون بود امروز يکي نيست که بر صد گريد

بعد از واقعه قتل عام اصفهان، کمال الدين اصفهاني در خانقاهي که جهت خود دربيرون شهر ترتيب داده بود، گوشه عزلت گرفت و دو سال در آن خانقاه به سربرد و اهل شهر و محلات به جهت احترام و اعتمادي که نسبت به کمال الدين داشتند "رخوت و اموال را به زاويه او پنهان کردند و آن جمله در چاهي بود درميان سراي، يک نوبت مــغــول بـچـه اي کمان در دست به زاويه کمال درآمده سنگي بر مرغي انداخت، زه گير از دست او بيفتاد، غلطان به چاه رفت. به طلبزه گير سر چاه را بگشادند و آن اموال بيافتند و کمال را مطالبه ديگر اموال کردند تا در شکنجه هلاک شد."

باري به طوري که اهل ادب و تحقيق مي دانند، همان طوري که امروزه از ديوان خواجه شيراز فال ميگيرند، قبل از آنکه صيت شهرت حافظ در مناطق پارسي زبانبه اوج کمال برسد، ايرانيان و پارسي زبانان از ديوان کمال الدين اصفهاني که قدمت و تقدم شهرت داشت، فال مي گرفتند و حتي بعد از مشهور شدن حافظ نيزاگر احياناً ديوانش در دسترس نبود مانعي نمي ديدند که ديوان کمال را به منظور تفأل مورد استفاده قرار دهند، کما اينکه در آن تاريخ که خبر قيام شاه عباس کبير و حرکت وي از خراسان به سمت قزوين (پايتخت اوليه سلاطين صفوي) در اردوي پدرش سلطان شايع شد، سران قوم و همراهان سلطان محمد براي اطلاع وآگاهي از عاقبت کار و سرانجام مبارزه پدر و پسر که يکي به منظور از دستندادن تاج شاهي و ديگري به قصد جلوس بر تخت سلطنت ايران فعاليت مي کرده انددست به تفأل زدند و از ديوان کمال اصفهاني که در دسترس بود ياري جستند. اسکندر بيک منشي راجع به اين واقعه چنين نوشته است:

«...
بالجمله چون اين خبر سعادت اثر در اردو شايع گشت، همگان را موجب استعجاب ميگرديد تا غايت در دودمان صفوي چنين امري وقوع نيافته بود. راقم حروف از صدراعظم قاضي خان الحسيني استماع نمودم که در سالي که نواب سکندرشأن در قراباغ قشلاق داشت، خواجه ضياءالدين کاشي مشرف آلکساندرخان به اردوآمده بود، از من سؤال نمود که: "خبر پادشاهي شاهزاده کامران در خراسان وقوعدارد يا نه؟" من در جواب گفتم که: "بلي، به افواه چنين مذکور مي شود، اماهنوز به تحقق نپيوسته". ديوان کمال اسماعيل در ميان بود، خواجه مشاراليه،احوال شاهزاده را از آن کتاب تفأل نمود، در اول صفحه يمني اين قطعه برآمد:

خسرو تاجبـخــش و شـاه جـهـان کـه ز تـيـغـش زمـانـه بـر حـذرست

تـحـفــه چــرخ سـوي او هــر دم مـــژده فـتــح و دولــت دگــرســت

رأي او پـيـر و دولـتـش بــرنـاست دست او بحر و خنجرش گهرست

آسمان دوش با خـــرد ميـگـفـت که به نزديک ما چنين خبر اســت

که بگـيـرد به تـيـغ چون خورشيد هر چه خورشيد را بر آن گذر است

خردش گفت، تـو چــه پـنـداري عرصـه مـلـک او هـمـيـن قـدرست؟

نه، کـه در جـنـب پـادشـاهي او هـفـت گـردون هـنـوز مـخـتـصـرت

بـاش تــا صـبـح دولـتـت بـدمـد کـايـن هـنـوز از نـتـيـايـج سـحر است»

چنانکه مي دانيم پيشگويي کمال در قطعه بالا به تحقق پيوست و سلطان محمد درذيقعده سال 996 هجري که ماده تاريخ آن به حروف ابجد "ظل الله" مي شود درقزوين تاج شاهي را بر سر پسرش عباس ميرزا گذاشت که به شاه عباس موسوم گرديدو مصراع مورد بحث از آن تاريخ و به سبب همين واقعه بر سر زبانها افتاده،صورت ضرب المثل پيدا کرده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:57 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها