بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 06-13-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Question نامه های عاشقانه/جبران خلیل جبران/ مسیحا برزگر

این روزها عجیب کتاب می خونم ! از نویسنده هایی که دیوونه شونم ...
امروزم این قسمت از کتاب نامه های عاشقانه رو می نویسم :

ماری عزیزم
.
.
دوست دارم سکوت کنم و به تو چشم بدوزم
زندگیم ساکت و آرام میذرد.کار می کنم و قدم می زنم.
میلی به دیدن مردم ندارم.گویی در انتظار چیزی شگفتم تا نیمه ی ناسوخته ی وجودم را بسوزاند
دلم میخواهد بیشتر بنویسم ، اما نمی توانم. کمی خسته ام و سکوت ِ روحم سیاه شده است.
کاش می توانستم سرم را روی شانه هایت بگذارم و سیر بگریم ....
.
.
خلیل
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 06-17-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Question نامه های عاشقانه/جبران خلیل جبران/ مسیحا برزگر

اینو هم از کتابی که دارم براتون می نویسم
من کتاب رو نمیخونم... با تموم وجودم می خورمش و غرق درِش میشم..

جبران...
این مرد فوق العادس..............
این جمله ها رو چندیدن بار تکرار می کردم...

ماری خوبم !
زندگی کردن جرئت می خواهد.تنها آدم های شجاع می توانند همچون دانه ، پوسته ی خود را بشکافند ؛
بیرون بیایند و به خورشید سلامی دوباره بدهند
باید خود را به رود سپرد و راهی دریا شد.بایددل خود را به روی هستی گشود.
کسانی که خواهان پیمودن قله ها هستند ، باید گام هایی به بلندای قله ها داشته باشند..
بیا با ابر و باد و باران دوست باشیم و دلِ خود را به هم نشان بدهیم ...

خلیل

---------------------
پی نوشت :
چقد این روزا دلم دریا می خواد تا یه غزل بنویسم.....

__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 06-24-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Exclamation قربون عظمتت برم اوسا کریـــــــــم

جبران خليل جبران :

خداوندا، نمى توانيم از تو چيزى بخواهيم كه تو نيازهاى ما را مى دانى، پيش از اينكه در ما پديدار شود.

پی نوشت :
قربون عظمتت برم اوسا کریـــــــــم



__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از GhaZaL.Mr به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #4  
قدیمی 09-25-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض :)

ما همیشه نگران یافتن پاسخیم . گمان می کنیم پاسخ ها برای فهمیدن معنای زندگی مهم هستند .
مهمتر آنست که به تمامی زندگی کنیم و بگذاریم زمان , واژه های هستی مان را بر ما آشکار کند .
اگر بیش از حد نگران معنایابی برای زندگی باشیم ٬ مانعی می شویم در کار طبیعت ٬ و در خواندن نشانه های خداوند در می مانیم
.

اشک ولبخند / جِبران خلیل جِبران
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از GhaZaL.Mr به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #5  
قدیمی 02-11-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض من نیز چنین لذتی را تجربه کرده ام.

یک بار از مترسکی پرسیدم:
ایا از ایستادن تنها در این دشت خسته نشده ای؟
پاسخ داد:
ترساندن دیگران لذتی عمیق و پایدار دارد ،به همین خاطر من از کارم راضی ام
و هرگز از ان خسته و بیزار نمی شوم!
دمی اندیشیدم و گفتم:
درست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده ام.
گفت:
فقط کسانی می توانند چنین لذتی را بچشند که تنشان از کاه پر شده باشد
سپس او را رها کردم و به راه خود ادامه دادم در حالی که نمی دانستم منظورش
ستایش از من بود یا تحقیر کردن من.
یک سال گذشت و مترسک به انسانی پیرو دانا تبدیل شده بود و وقتی دوباره
از کنارش گذشتم:
دو کلاغ را دیدم که مشغول لانه ساختن زیر کلاه او بودند.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از amir ahmadi به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #6  
قدیمی 02-11-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

در شهری که به دنیا امده ام ،زنی با دخترش زندگی می کرد که هر دو عادت داشتند در
خواب راه بروند.در یکی از شبهای ارام زیبای تابستانی مادر و دختر طبق عادت همیشگی
در خواب راه رفتند و در باغی مه گرفته به هم رسیدند.
مادر به دخترش گفت:
لعنت به تو ای دشمن بدخوی من!تویی که جوانی ام را تباه کردی تا زندگی خود را روی
ویرانه های زندگی ام بسازی ،ای کاش می توانستم تو را بکشم.!
دختر پاسخ داد:
ای زن نفرت انگیز و خودخواه !ای کسی که راه ازادی را بر من بسته ای ،ای کسی که
می خواهی زنده گی ام انعکاسی از زندگی فرسوده و بی رنگ خودت باشد.
ای کاش نابود می شدی.
در ان لحظه،خروسی بانگ زد و هر دو در حالی که در باغ راه می رفتند از خواب بیدارشدند.
پس مادر با مهربانی گفت:
این تو هستی ای کبوتر من؟
ودخترش با صدایی شیرین پاسخ داد و گفت:
اری من هستم ای مادر مهربان.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از amir ahmadi به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 02-11-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دو عابد که دوست یکدیگر بودند ،بر قله کوهی بلند زندگی می کردند و در انجا مشغول
پرستش خداوند بودند .این دو مرد ظرفی گلین داشتند و این تنها سرمایه انان بود.
در یکی از روزها شیطان وارد قلب عابد پیرتر شد و او را وسوسه کرد.
بنابراین او نزد عابد جوان تر رفت و گفت:
مدتهاست ما در کنار هم زندگی می کنیم و اکنون زمان ان فرارسیده است که از هم جدا
شویم .پس بیا سرمایه خود را قسمت کنیم .عابد جوانتر از شنیدن سخن او اندوهگین شد
و گفت:
ای برادر جدایی از تو فلبم را مجروح می کند.اما اگر در رفتن ضرورتی می بینی ،من مانع
رفتنت نخواهم شد.سپس ظرف گلین را اورد و گفت:
ای برادر عزیز این تنها دارایی ماست و تقسیم کردن ان غیر ممکن است ،پس بهتر است
این از ان تو باشد .
عابد پیرتر خشمگین شد و گفت:
من از تو صدقه نمی گیرم و چیزی را که مال من نیست نمی پذیرم .بنابراین ،باید ظرف بین
ما تقسیم شود تا هر کدام از ما سهم خود را بردارد.
عابد جوانتر با مهربانی گفت:
اگر این ظرف را بشکنیم و به دو نیم کنیم ،چه فایده ای داردبرای من و تو خواهد داشت
به همین جهت چاره ای نداریم جز اینکه قرعه بیندازیم .
عابد پیرتر گفت:
من می خواهم عدالت اجرا شودو فقط سهم خودم را می خواهم و قرعه کشیدن کارعادلانه
نیست.
عابد جوانتر که بحث کردن را بی فایده دید به ناچار گفت:
ای برادر عزیز اکنون که در این کار اصرار می ورزی پس ظرف را به دو نیم کنیم.
اما ناگهان چهره عابد پیرتر کبود شد و فریاد زد:
وای بر تو !چقدر ترسو و پست و نادان هستی ،زیرا نمی توانی با کسی دشمنی کنی.

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از amir ahmadi به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #8  
قدیمی 02-11-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پیرمردی که مهمانسرا داشت نزد او امد و گفت:
با ما در باره خوردن و اشامیدن حرف بزن و او گفت"
ای کاش می توانستید در بوی خوش زمین زندگی کنید و همچوا گیاهان هوا از پرتو نوررشد
می کردید و با ان قانع بودید .اما وقتی ناگزیر برای خوردن موجودی را بکشید و نوزاد کوچکی
را از اغوش مادرش جدا کنید تا از شیزش سیراب شوید ،پس این کارها را از روی عبادت
انجام دهید.بگذارید سفره شما محرابی باشد برای قربانی کردن برکتهای پاک و بی گناه
جنگل ها و دشتها برای انچه پاکتر و بی گناه تر از ان در اعماق وجود نیست.
هنگامی که حیوانی را ذبح می کنید در دل به او بگویید:
همان نیرویی که به من دستور داده است که تو را بکشم مرا هم خواهد کشت و وقتی که
اجلم فرا برسد مانند تو خورده خواهم شد.زیرا همان قانونی که تو را به دست من گرفتار
کرده است مرا نیز به دستی که نیرومند تر از من است تسلیم خواهد کرد.
خون تو خون من چیزی جز شیره ای نیست که در رگهای درخت اسمان جاری استو برای
غذای ان اماده شده است.
انگاه که سیبی را با دندان گاز می زنی به او بگو:
دانه های تو در بدن من زندگی خواهد کرد و شکوفه های فردای تو در دل من خواهند
شکفت و عطر تو با نفس من بالا خواهد رفت و ما با هم در همه فصل ها شادی
خواهیم کرد.
و هنگامی که در پاییز انگورهای خود را از تاکستان می چیند و انها را در چرخشت
می ریزید تا شراب تهیه کنید و در دل به خود بگویید:
من نیز خود تاکستانی هستم که میوه ام برای چرخشت چیده خواهد شد و مرا
مثل شرابی جدید در خم هایی جدید خواهند ریخت.
ودر زمستان هنگامی که شراب را از خم خارج می کنی تا ان را بیاشامی برای هرجامی
که می نوشی در قلب خود ترانه ای بخوان ،ترانه ای که در ان از روزهای پاییزی و از
تاکستان و چرخشت یاد کنی.

پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 02-11-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

زنی گفت:
با ما در باره شادی و اندوه سخن بگو.و او در پاسخ گفت:
شادی شما همان غم بی نقاب شماست.
چاهی که خنده های شما از ان در می اید،چه بسا که با اشکهای شما پر شود و ایا جزاین
چه می تواند باشد>
پس هر گاه دیو غم دندانهای خود زرا بیشتر در جسم شما فرو برد،شادی در اعماق قلبتان
دوچندان خواهد شد.مگر ان جامی که شراب شما را درخود جای داده است،همان جامی
نیست که در کوره کوزه گر پخته شده است،پیش از اینکه به دست شما برسد؟
مگر ان نی ای که به روح شما ارامش می بخشد ،همان چوبی نیست که ان را با تبر قطع
کرده و درونش را با کارد تراشیده اند؟
هرگاه شاد شدید در اعماق قلب خود جستجو کنید تا ببینید که سرچشمه شادی های
شما همان سرچشمه غم و اندوه شما نیست و نیز هرگاه غمگین هستید ،و به اعماق
قلب خود بنگرید تا ببینید به راستی گریه شما برای ان چیزی نیست که مایه شادی شما
بوده است.بعضی از شما می گویید:
شادی بالاتر از غم است و بر برخی می گویید نه غم و اندوه برتر است .اما من به شما
می گویم که این دو از هم جدا نیستند.
این دو با هم می ایند و با هم می روند .انها همچون دوقلوهایی هستند که از هم جدا
نمی شوند.هر گاه یکی از انها به تنهایی بر سفره شما نشست.
به یاد داشته باشید که دیگری در بستر خوابیده است.
اری
به راستی شما مانند دو کفه ترازو میان غم و شادی خود اویزان شده اید.
شما میان این دو کفه ،تا ابد،در حرکت هستید و فقط زمانی که اعماق وجودتان خالی
باشد ،در یک ترازو ارام می مانید و متوقف می شوید .
هنگامی که خزانه دار گنج های زندگی می اید و شما را از کفه ترازو بر می دارد تا
زرو سیم خود را اندازه بگیرد،
شادی و غم شما ناگزیر بالا و پایین می رود.
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 07-02-2013
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض جملات زیبا جبران خلیل جبران

جملات زیبا و پر مفهوم جبران خلیل جبران





ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی
آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند
مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد
هشدار ! تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید ، هرگز هیچ نیابید
اگر بکوشی و در پی نصیبی حتی برای خود باشی بدان که صالحی
معرفت زمانی تکامل می یابد که کار و کوشش با آن همراه باشد
بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد
شادمانی اسطوره ایست که در جستجویش هستیم
آرامش گهواره ای ست بر دامن خاک و سنگ پله هایی به جانب افلاک
از ابرانسان است که انسان های برتر دلگرمی و شجاعت می گیرند
عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند
به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند
انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد
ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار
زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند
چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری
رنجدیده ! اگر بکوشی تا چیزی از مال خویش را به مردم بذل کنی بی تردید رستگاری

اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند
هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.
اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط
بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند
حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر
چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را
نیازهای انسان در حال دگرگونی است و تنها چیزی که دگرگون نمی شود عشق به اوست ؟ زیرا عشق او باید پاسخگوی نیازهایش باشد
اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید
ذات آدمی اقیانوسی است خارج از محدوده وزن و سنجش . ذات خود را شکوفا می سازد مانند گلی با گلبرگهای غیر قابل شمارش
در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از شکستهای خود نروید
پیشوایان ، دانه های نبات و گیاهان ناشناخته و شگفت انگیزی هستند که به هنگام باروری و کمال قلبشان به باد هدیه می شود تا بر روی زمین پراکنده شوند
تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند
نفرین بر او که با بدکار به اندرز خواهی آمده همدستی کند. زیرا همرایی با بدکار مایه رسوایی، و گوش دادن به دروغ خیانت است
به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود
این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند
از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ، یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها کرده، چشم نیک رای نداشته باش
دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است
پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟!
مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد
چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت
شعوری که در پهنه درون کسی فرود آمد ، هرگز دوبال خود را به دیگری عاریه نمی دهد
هنگام نیایش به روح خود امکان اوج می دهی تا در همان لحظه با تمام ارواحی که نیایش می کنند یکی شود ، ارواحی که جز از طریق دعا هرگز به جمعشان نخواهی پیوست
عبادت ، گستردن جان است بر کرانه ی هستی و آمیزش انسان است با اکسیر حیات
هر ضعیف و ناچیزی که در میان شما عذاب دیده و نابود گشته است ، نیرومندترین و ایستاده ترین چیزی است که در هستی شماست
راز نیکی تو در اشتیاقی است که با ذات نیرومند و سرکش تو گره خورده و این اشتیاق در همه شما یکسان نیست
آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هویتش همنواست همانند کشتی است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزایر و دریاها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها ، ای بسا که غرق نشود و به قعر دریا فرو نرود
حیات درختان در بخشش میوه است . آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند
به فرزند عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که وی را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن
شما دل به یار خود بسپارید ، ولی نه برای نگهداری آن ، زیرا فقط گرمی زندگی است که می تواند دلها را حفظ کند
اگر سزاوار است آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود ، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد ، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی ، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی ؟
درختان شعرهایی هستند که زمین بر آسمان می نویسد و ما آنها را بریده و از آنها کاغذ می سازیم تا نادانی و تهی مغزی خویش را در آنها به نگارش درآوریم
گروهی از مردمند که اندکی از ثروت کلان خویش را می بخشند و آرزویی جز شهرت ندارند . این خودخواهی و این شهرت پرستی که به طور ناخودآگاه گرفتارش هستند بخشش آنان را ضایع می سازد
و مردم هرگز نمی دانند پیشوا جز ذات عظیم آنها که به سوی آسمان سیر می کند ، شکاری ندارد
هیچ کس نمی تواند چیزی را به شما بیاموزد جز آنچه که در افق دید و خرد شما وجود داشته و شما از آن غافل بوده اید
قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد ولی گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید ، بشنوند
گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد
کسی که بخشش می کند زمانی به نشاط واقعی دست می یابد که پس از جستجوی فراوان نیازمندی را پیدا کند که عطای وی را بپذیرد .تلاش برای یافتن چنین شخصی ، از ایپار لذت بخش تر است
به پزشک خود ایمان داشته باشید و به گفته هایش ، که جز دارویی شفا بخش نیست ، اعتماد کنید و جرعه تلخ او را با طمانینه و خاطری جمع سرکشید
به هنگام باز ایستادن تنفس ،نفس از تکرار پی در پی آزاد می شود و تلاش برای آزادی از زندانی مخوف و اوج گرفتن در فضایی گسترده و پر از آثار حیات به سوی پروردگار ادامه می یابد ، تا بی پرده به وصال برسد
شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر کشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آورید
آنگاه مردم را درست می ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و نیز در منزلگاههای دور
جهت الهی شما ، دریایی است پهناور و بی ساحل . ذات الهی شما از ازل پاکیزه بوده است و تا ابد نیز خالص و پاک خواهد ماند
همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است
گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله کوچک کلام نمی کنند . به گرمای مهربان سینه ی آنان باشد که جان به سکوتی موزون ماوی گزیند
اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ، زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ، ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد
چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش. در خانه نادانی ، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند
با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنید که چشمهایشان ، چهره ی سالها را دیده و گوشهایشان ، نوای زندگی را شنیده است
کامل ترین پاداش برای انسان ، بخششی است که بتواند امیال هستی اش را تغییر دهد و خواستهای دو لب خشکیده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگی اش را به چشمه های همیشه جوشان و ابدی تبدیل کند
شکنجه ها عشق به شما روا می دارد تا به رازی که در دلهایتان نهفته است پی برید و بدین وسیله جزئی از قبل حیات باشید
انسانیت روح خداوند است در زمین.در اعماق روح، شوقی است که انسان را از دیده به نادیده ، و به سوی فلسفه و ملکوت سوق می دهد
شما در بسیاری از رنجها بر سر دو راهی قرار گرفته اید ، و این رنجها جرعه هایی هستند بسیار تلخ و زهرآگین که پزشکی حکیم و چیره دست بیماریهایی را که در درونتان ریشه دوانیده اند ، با آنها علاج می کند
طبیعت با آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیبایی اش لذت بریم.چرا انسان باید آنچه در طبیعت ساخته شده است را از بین برد ؟




__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:46 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها