گریه کن جداییا ما رو رها نمی کنن
آدما انگار برای ما دعا نمی کنن
گریه کن حالا حالا از هم باید جدا باشیم
بشینیم منتظر معجزه خدا باشیم
گریه کن منم دارم مثل تو گریه می کنم
به خدای آسمونامون گلایه می کنم
گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیمتنهایی واسه سنگینی غصه کم بودیم
گریه کن سبک میشی روزای خوب یادت میاد
گرچه که تو تقویمامون نیستن اون روزا زیاد
گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد
واسه مشکلاتی که بودش و هست وحل نشد
گریه کن واسه همه ، واسه خودت ، برای من
توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن
گریه کن تا آینه شه باز اون چشای روشنت
واسه موندن لازمه ، فدای گریه کردنت
__________________
-------------------------------
ای تو همیشه در میان
آمدمت که بنگرم
گریه امان نمی دهد
کاربران زیر از dear59 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
دلم تنگ است نه با غصه
دلم تنگ است نه با اندوه
دلم تنگ است براي تو
دلم تنگ است براي او
دلم تنگ است براي خاطرات خوب پائيز
دلم تنگ است براي لحظه رفتن
دلم تنگ است براي با تو بودنها
دلم تنگ است از اينجا تا خدا
دلم تنگ است براي سبزي دلها
دلم تنگ است براي خدائي كه من را آفريده
دلم تنگ است براي بوي تازه نان
دلم تنگ است براي لبخند مادر
دلم تنگ است براي نگاه خسته بابا
دلم تنگ است براي رفاقتهاي يكدل
دلم تنگ است براي خستگيهاي گذشته
براي گريه هاي بعد از امتحان آخره سال
دلم تنگ است براي هر چه كه بود
و حالا گم شده در خاطرات دور ما (تاري)
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....
رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......
ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني (تاري)
کاربران زیر از تاري به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
كاش در روح تو من خاطره ای گم بودم تا به جستجوی من ، همیشه پیدا بودی كاش هر لحظه تو را به جای خود می دیدم در تمام لحظه ها ، عاشق و شیدا بودی كاش در خانه چشمان تو جایی داشتم تا كه هر ثانیه را از دل من می دیدی كاش من خنده پنهان لبانت بودم تا به شوق روح من ، همیشه می خندیدی كاش من حادثه بزرگ عمرت بودم تا كه هر شعر دلت ، سراغی از نامم داشت كاش گلدان دلم در برِ دستانت بود دست تو در دل من غنچه رویا می كاشت كاش من طلوع یكباره عشقی بودم در دلِ ساده و خو گرفته بر ظلمت تو كاش من آینه ای به عمق دریا بودم می نشستم به كویر دل پرغربت تو كاش من در دل تو بهار سبزی بودم تا كه پاییز زِ دیوار دلت پر می زد كاش صندوقچه بودم و پر از راز درون تا كه هر شب دل تو به قلب من سر می زد كاش من ثانیه بودم و تو قرنی بی حد ذره ذره های من به روح تو جان می داد كاش من حادثه بزرگ عمرت بودم تا دلم به قصه ات شروع و پایان می داد
__________________
زندگي با صدا شروع ميشه بي صدا تموم ميشه، عشق با ترس شروع ميشه با شك تموم ميشه، دوستي هر جايي ميتونه شروع بشه اما هيچ جا تموم ميشه.
کاربران زیر از T I N A به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
يادم باشد امروز باز به تو سلام کنم سلام مي شناسي ؟ چندين بار است در پس اين کوچه ها سلامت کرده ام مي شناسي ؟ همان رهگذر تنها همان که روزي با روي باز به او سلام کردي نمي دانم چرا دگر سلامم را جواب نمي دهي ؟ ولي من باز هر صبح بعد از يک جدال سخت به رويت لبخند مي زنم و به تو مي گويم
سلام
چه حس سختي است که من برايت غريبم چه حس تلخي است که سلامم دگر هيچ معنايي ندارد نمي دانم شب چه از من ربود ؟ تو را ؟ شايد مرا را از خودم ربود و تو مي روي من مي خندم شايد روزي با تمام آرزوهايم بميرم و تو بر سر مزارم گل بياوري گريه کني سلام مرا مي شناسي ؟
همان که به اميد جواب سلامت چندين بار در خم کوچه منتظرت ماند مي شناسي ؟ همان که شب ها به اميد صبحو شايد به اميد تو اشک ريخت
همان که خواب خوشش هيچ شبي بي اشک معنا نداشت
مرا مي شناسي؟
همان که با اميد حضور تو وجودش کمرنگ شد و با ياد تو مُرد
و شايد در آرزوي تو مُرد آري... مي دانم که نمي شناسي
__________________
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است !
نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ!
چه سنگبارانی...
گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟!
" خانه خدا سنگ است "
کاربران زیر از Hiwa به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
دلم برای كسی تنگ است كه زیبایی روح را می ستاید مهربانی را دوست دارد گذشت را می فهمد سادگی را زیور می داند وفا را گوهر دلم برای كسی تنگ است كه چشمان خیس از اشك را می بوسد و با سر انگشت مهربانش آبی آسمان را نشان می دهد كسی كه به خاطرم آفتابی می شود
__________________
زندگي با صدا شروع ميشه بي صدا تموم ميشه، عشق با ترس شروع ميشه با شك تموم ميشه، دوستي هر جايي ميتونه شروع بشه اما هيچ جا تموم ميشه.
کاربران زیر از T I N A به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
ید امشب بروم
باید امشب چمدانی را،
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد،بردارم
و به سمتی بروم
که در ختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی واژه که مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد:.....
کفش هایم کو؟
__________________
سوال نکن تا به تو دروغ نگویند
کاربران زیر از forrest به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نیست
تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ...
تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در
انتظار خواهم گريست و انتظار
کشيدنم را پنهان خواهم کرد
کاربران زیر از ابریشم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :