بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1241  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ریشه تاریخی ضرب‌المثل ایراد بنی اسرائیلی

هر ایرادی که مبتنی بر دلایل غیر موجه باشد آن را ایراد بنی اسرائیلی می‌گویند: اصولاً ایراد بنی اسرائیلی احتیاج به دلیل و مدرک ندارد؛ زیرا اصل بر ایراد است - خواه مستند و خواه غیر مستند - برای ایراد گیرنده فرقی نمی‌کند. ایراد بنی اسرائیلی به اصطلاح دیگر همان بهانه گیری و بهانه جویی است، که ممکن است گاهی از حد متعارف تجاوز کرده به صورت توقع نابجا درآید. فی‌المثل به یک نفر نقاش دستور می‌دهید که تابلویی از دورنمای قله دماوند برای شما ترسیم کند. نقاش بیچاره کمال ظرافت و هنرمندی را در ترسیم تابلو به کار می‌برد و تمام ریزه کاریها و سایه روشن‌ها را در تجسم قله مستور از برف و قطعات ابری که بر بالای آن قرار دارد کاملا ملحوظ و منظور می‌دارد، به قسمی ‌که جای هیچ گونه ایرادی باقی نماند. ولی مع هذا ممکن است برای اقناع طبع بهانه جوی خویش انتظار داشته باشید که از تماشای آن تابلو احساس سردی و سرما کنید! این گونه ایرادات را در عرف و اصطلاح عامه «ایراد بنی اسرائیلی» گویند که صرفاً از ذات بهانه گیر مایه می‌گیرد.
اکنون باید دید قوم بنی اسرائیل کیستند و ایرادات آنان بر چه کیفیتی بوده، که صورت ضرب المثل پیدا کرده است.

بنی اسرائیل همان پسران یعقوب و پیروان فعلی دین یهود هستند که پیغمبر آنها حضرت موسی، و کتاب آسمانیشان تورات است.
بنی اسرائیل اجداد کلیمیان امروزی و نخستین ملت موحد دنیا هستند که از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح در سرزمین فلسطین سکونت داشته و به چوپانی و گله چرانی مشغول بوده اند. بنی اسرائیل به چند قبیله قسمت می‌شدند و هر قبیله رئیسی داشت که او را شیخ یا پدر می‌گفتند. از معروفترین شیوخ آنها حضرت ابراهیم بود که پدر تمام اقوام عبرانی محسوب می‌شود. بنی اسرائیل در زمان یعقوب به مصر مهاجرت کردند و بعد از مدتی به راهنمایی حضرت موسی به شبه جزیره سینا عازم شدند. چهل سال میان راه سرگردان بودند، موسی درگذشت (و یا به کوه طور رفت) و یوشع آنها را به کنعان رسانید. بعد از فوت سلیمان (974 ق.م) دو سلطنت تشکیل دادند؛ یکی دولت اسرائیلی و دیگری دولت یهود. دولت اسرائیلی را سارگن پادشاه آشور و دولت یهود را بخت النصر یا نبوکدنزر، پادشاه کلده منقرض کرد و عده کثیری از آنها را به اسارت برد که بعد از هفتاد سال کورش کبیر شهر زیبای بابل را فتح کرده، همه را به فلسطین عودت داد.
باری، پس از آنکه حضرت موسی به پیغمبری مبعوث گردید و آنها را به قبول دین و آیین جدید دعوت کرد، اقوام بنی اسرائیل به عناوین مختلفه موسی را مورد سخریه و تخطئه قرار می‌دادند و هر روز به شکلی از او معجزه و کرامت می‌خواستند. حضرت موسی هم هر آنچه آنها مطالبه می‌کردند به قدرت خداوندی انجام می‌داد. ولی هنوز مدت کوتاهی از اجابت مسئول آنها نمی‌گذشت که مجدداً ایراد دیگری بر دین جدید وارد می‌کردند و معجزه دیگری از او می‌خواستند. قوم بنی اسرائیل سالهای متمادی در اطاعت و انقیاد فرعون مصر بودند و از طرف عمال فرعون همه گونه عذاب و شکنجه و قتل و غارت و ظلم و بیدادگری نسبت به آنها می‌شد. حضرت موسی با شکافتن شط نیل آنها را از قهر و سخط آل فرعون نجات بخشید؛ ولی این قوم ایرادگیر بهانه جو به محض اینکه از آن مهلکه بیرون جستند مجدداً در مقام انکار و تکذیب برآمدند و گفتند: «ای موسی، ما به تو ایمان نمی‌آوریم مگر آنکه قدرت خداوندی را در این بیابان سوزان و بی آب و علف به شکل و صورت دیگری بر ما نشان دهی.» پس فـرمـان الهی بر ابر نازل شد که بر آن قوم سایبانی کند و تمام مدتی را که در آن بیابان به سر می‌برند برای آنها غذای مأکولی فرستاد.

پس از چندی از موسی آب خواستند. حضرت موسی عصای خود را به فرمان الهی به سنگی زد و از آن دوازده چشمه خارج شد که اقوام و قبایل دوازده گانه بنی اسرائیل از آن نوشیدند و سیراب شدند.

قوم بنی اسرائیل به آن همه نعمتها و مواهب الهی قناعت نورزیده، مجدداً به ایراد و اعتراض پرداختند که: یکرنگ و یکنواخت بودن غذا با مذاق و مزاج ما سازگار نیست. از نظر تنوع در تغذیه به طعام دیگری احتیاج داریم. به خدای خودت بگو که برای ما سبزی، خیار، سیر، عدس و پیاز بفرستد. (آقای دکتر غیاث الدین جزایری معتقد است که مطابق اخبار و روایات وارده مائده آسمانی ماهی و گوشت بریان بوده؛ که تا بزمین برسد مسلماً چند روزی می‌ماند و خوردن گوشت مانده، بدون پیاز ایجاد اسهال می‌کند. لذا چون قوم بنی اسرائیل به تجربه فواید پیاز را می‌دانستند از حضرت موسی خواهان خوراکهایی شده اند که یکی از آنها پیاز بوده است."اعـجـاز خـوراکـیـهـا، چـاپ پـانـزدهم ، ص 206").
دیری نپایید که در میان قوم بنی اسرائیل قتلی اتفاق افتاده، هویت قاتل لوث شده بود. از موسی خواستند که قاتل اصلی را پیدا کند. حضرت موسی گفت: «خدای تعالی می‌فرماید اگر گاوی را بکشید و دم گاو را بر جسد مقتول بزنید، مقتول به زبان می‌آید و قاتل را معرفی می‌کند.»
بنی اسرائیل گفتند: «از خدا سؤال کن که چه نوع گاوی را بکشیم؟» ندا آمد آن گاو نه پیر از کار رفته باشد و نه جوان کار ندیده. سپس از رنگ گاو پرسیدند. جواب آمد زرد خالص باشد. چون اساس کار بنی اسرائیل بر ایراد و بهانه گیری بود، مجدداً در مقام ایراد و اعتراض برآمدند که این نام و نشانی کافی نیست و خدای تو باید مشخصات دیگری از گاو موصوف بدهد. حضرت موسی از آن همه ایراد و بهانه خسته شده، مجدداً به کوه طور رفت، ندا آمد که این گاو باید رام باشد، زمینی را شیار نکرده باشد، از آن برای آبکشی به منظور کشاورزی استفاده نکرده باشند و خلاصه کاملاً بی عیب و یکرنگ باشد.

بنی اسرائیل
گاوی به این نام و نشان را پس از مدتها تفحص و پرس و جو پیدا کردند و از صاحبش به قیمت گزافی خریداری کرده، ذبح نمودند و بالاخره به طریقی که در بالا اشاره شد، هویت قاتل را کشف کردند.
آنچه گفته شد، شمه ای از ایرادات عجیب و غریب قوم بنی اسرائیل بر حقیقت و حقانیت حضرت موسی کلیم الله بود که گمان می‌کنم برای روشن شدن ریشه تاریخی ضرب المثل ایراد «بنی اسرائیلی» کفایت نماید.



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1242  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

درقديم چه کساني آتش بيار معرکه بودند؟!

آتش بيار معرکه
لغت مرکب آتش بيار در اصطلاح عامه کنايه از کسي است که در ماهيت دعوي و اختلاف وارد نباشد بلکه کارش صرفاً سعايت و نمامي ‌و تشديد اختلاف بوده و فطرتش چنين اقتضا کند که به قول امير قلي اميني: «ميان دو دوست يا دو خصم سخن چيني و فتنه انگيزي کند».

اين ضرب‌المثل به ظاهر ساده مي‌آيد و شايد بعضي‌ها گمان برند که مقصود از کلمه «آتش» همان آتش اختلاف است که از باب ايجاز و تصغير آمده است در حاليکه چنين نيست و ذيلا ريشه تارخي آن را نقل مي‌کند:

همان طوري که امروز دستگاه جاز عامل اساسي ارکستر موسيقي بشمار مي‌آيد، در قرون گذشته که موسيقي گسترش چنداني نداشت، ضرب و دف، ابزار کار اوليه عمله طرب محسوب مي‌شد. هر جا که مي‌رفتند آن ابزار را زير بغل مي‌گرفتند و بدون زحمت همراه مي‌بردند. عاملان طرب در قديم مرکب بودند از: کمانچه کش، ني زن، ضرب گير، دف زن، خواننده، رقاصه و يک نفر ديگر بنام «آتش بيار يا دايره نم کن» که چون از کار مطربي سررشته نداشته وظيفه ديگري به عهده وي محول بوده است. همه کس مي‌داند که ضرب و دف از پوست و چوب تشکيل شده است. پوست ضرب و دف در بهار و تابستان خشک و منقبض مي‌شود و احتياج دارد که هر چند ساعت آنرا با "پف نم" مرطوب و تازه کنند تا صدايش در موقع زدن به علت خشکي و انقباض تغيير نکند. اين وظيفه را دايره نم کن که ظرف آبي در جلويش بود و هميشه ضرب و دف را نم مي‌داد و تازه نگاه مي‌داشت، بر عهده داشت. اما در فصول پائيز و زمستان که موسم باران و رطوبت است، پوست ضرب و دف بيش از حد معمول نم بر مي‌داشت و حالت انبساط پيدا مي‌کرد. در اين موقع لازم مي‌آمد که پوستها را حرارت بدهند تا رطوبت اضافي تبخير شود و به صورت اوليه درآيد.

شغل دايره نم کن در اين دو فصل عوض مي‌شد و به آتش بيار موسوم مي‌گرديد. زيرا وظيفه اش اين بود که به جاي ظرف آب که در بهار و تابستان به آن احتياج بود، منقل آتش در مقابلش بگذارد و ضرب و دف مرطوب را با حرارت آتش خشک کند. با اين توصيف به طوري که ملاحظه مي‌شود، آتش بيار يا دايره نم کن، که اتفاقا هر دو عبارت به صورت امثله سائره درآمده است؛ کار مثبتي در اعمال طرب و موسيقي نداشت. نه مي‌دانست و نه مي‌توانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگي آشنايي داشت. مع ذالک وجودش به قدري مؤثر بود که اگر دست از کار مي‌کشيد، دستگاه طرب مي‌خوابيد و عيش و انبساط خاطر مردم منغض مي‌شد.

افراد ساعي و سخن چين عيناً شبيه شغل و کار همين آتش بيارها و دايره نم کن‌ها را دارند؛ که اگر دست از سعايت و القاي شبهات بردارند، اختلافات موجود خود به خود و يا بوسيله مصلحين خيرانديش مرتفع مي‌شود. ولي متأسفانه چون خلق و خوي آنها تغيير پذير نيست، و از آن جهت که لهيب آتش اختلاف را تند و تيز مي‌کنند، آنها را به «آتش بيار» تشبيه و تمثيل مي‌کنند. چه در ازمنه گذشته که دستگاه طرب (غنا) از نظر مذهبي بيشتر از امروز مورد بي‌اعتنايي بود، گناه اصلي را از آتش بيار مي‌دانستند و مدعي بودند که اگر ضرب و دف را خشک و آماده نکند دستگاه موسيقي و غنا خود به خود از کار مي‌افتد و موجب انحراف اخلاقي «البته به زعم آنها» نمي‌شود.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1243  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


ماستمالی کردن

عبارت مثلی بالا به عقیدۀ استاد محمد علی جمال زاده در کتاب فرهنگ لغات عامیانه یعنی: امری که ممکن است موجب مرافعه و نزاع شود لاپوشانی کردن و آنرا مورد توجیه و تأویل قرار دادن، رفع و رجوع کردن، سروته کاری را بهم آوردن و ظاهر قضای را به نحوی درست کردن است. به گفتۀ علامه دهخدا، از ماستمالی معانی و مفاهیم مداهنه و اغماض و بالاخره ندیده گرفتن مسائلی که موجب خشم یا اختلاف گردد نیز افاده می شود.

آنچه نگارنده را به تعقیب و تحقیق در پیدا کردن ریشۀ تاریخی این ضرب المثل واداشت وجود کلمۀ ماست یعنی این ماده خوراکی لبنیاتی در آن، و ارتباط آن با مداهنه و اغماض و رفع و رجوع کردن امور مورد اختلاف بوده است که خوشبختانه پس از سالها پرس و جو و تحقیق و جویندگی و یابندگی رسید.


اینک شرح قضیه:

قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است:"هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور متجاوز از یکهزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماستمالی کردند."

به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد، زیرا عروسی مزبور در سال 1317 شمسی برگذار گردید و مدتها موضوع اصلی شوخیهای محافل و مجالس بود و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و مقتضی بازار رایجی دارد. چنانچه کسانی برای این ضرب المثل زمانی دورتر و قدیمیتر از هفتاد سال سراغ داشته باشند منت پذیر خواهیم بود که دلایل و مستنداتشان را به نام خودشان ثبت و ضبط کند. آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن، از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد لازم و بالمناسبه مورد استفاده و استناد قرار می گیرد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1244  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

این شتر کی پشت در خانه‌مان می‌خوابد؟!


این شتری است که در خانه همه کس می‌خوابد
اصطلاح و ضرب المثل بالا به عنوان تسلیت و همدری به کار می‌رود تا مصیبت دیدگان را موجب دلگرمی ‌و دلجویی باشد و متعدیان و متجاوزان را مایه تنبیه و عبرت؛ تا بدانند که عفریت مرگ در عقب است و مانند شتر قربانی در آستانه در هر خانه و کاشانه‌ای زانو به زمین می‌زند و تا بهره و نصیبی نستاند بر پای نمی‌خیزد و همچنین از باب تذکار و هشدار به کسانی که در حس نسیان و فراموشی، آنان را در روزگار فراغ و آسایش از دریافت نشیب و فرود روزگار باز می‌دارد نیز ضرب المثل بالا مورد اصطلاح و استناد قرار می‌گیرد و با زبان بی زبان می‌گوید: غره مشو، به خود مبال که زمانه همیشه بر یک منوال و به یک صورت و حال نیست. دیر یا زود، دریافت مرگ و میر، کابوس وبال و نکای بر بالای سر تو نیز سایه خواهد افکند و آنچه نمی‌پنداشتی جامه عمل می‌پوشاند. آری، این شتری است که در هر خانه می‌خوابد و بهره بر می‌گیرد.


اما ریشه تاریخی آن:
سه روز قبل از عید قربان یک شتر ماده را در حالی که به انواع گلهای رنگارنگ و حتی سبزی و برگهای درختان زینت داده بودند و جمعیت بسیاری از هر طبقه و صنف دنبال او می‌افتادند؛ در شهر می‌گرداندند و برای او طبل و نقاره و شیپور می‌زدند و سخنان دینی و اشعار مذهبی می‌خواندند. این شتر از هر جا و هر کوی و برزن که می‌گذشت مردم دور او جمع میشدند و پشم حیوان را عوام الناس - بویژه زنان آرزومند - مایه اقبال و رفع نکبت و وبال دانسته، به عنوان تیمن و تبرک از بدنش می‌کندند و از اجزا تعویذ و حرز بازو و گردن خود و اطفال قرار می‌دادند.
این جریان و آداب و رسوم که ریاست آن به عهده شخص معینی بود و مباشرین این کار القاب خاصی داشتند؛ مدت سه روز بطول می‌انجامید و در این مدت شتر گردانی به در خانه هر یک از اعیان و اشراف شهر که می‌رسیدند شتر را به زانو در می‌آوردند و از صاحب خانه به فراخور مقام و شخصیتش چیز قابل توجهی نقداً یا جنساً میگرفتند و از آنجا می‌گذشتند. روز سوم که روز عید قربان بود، این حیوان زبان بسته را به طرز جانگدازی نحر می‌کردند، و هنوز جان در بدن داشت که هر کس با خنجر و چاقو و دشنه حمله ور می‌شد و هنوز چشمان وحشت زده اش در کاسه سر به اطراف می‌نگریست که تمام اعضای بدنش پاره پاره شده، گوشتهایش به یغما می‌رفته است.
کاری به تفصیل قضیه نداریم، غرض این است که به گفته استاد ارجمند شادروان سید جلال الدین همایی: «از مبنای همین کار در زبان فارسی کنایات و امثالی وارد شده است مانند "شتر را کشتند". یعنی کار تمام شد. "فلانی شتر قربانی شده است" یعنی: هر کس او را به طرفی می‌کشید، یا به معنی اینکه دور او را گرفته، اهمیتش می‌دهند ولی بالاخره نابودش می‌سازند.» در دنباله مطلب این اصطلاح و ضرب المثل می‌رسد که: شتر را در منزل فلانی خوابانده اند. یعنی: غائله را به گردن او انداخته اند.
ضرب المثل اخیر بعد از مرور زمان رفته رفته بصورت و اشکال مختلفه در آمد و هر دسته و جمعیتی به یک شکل از آن استفاده و استناد می‌کنند که از همه مهمتر و مشهورتر همان ضرب المثل عنوان این مقاله است که ناظر بر شرنگ مرگ و میر می‌باشد. که به هر حال باید چشید و از غرور و خودخواهی و زیاده طلبی که چون جهاز رنگارنگ شتر قربانی دیرپا نیست، بلکه فریبنده و زودگذر است؛ باید چشم پوشید و برای آرامش خاطر و رضای ندای وجدان، به دستگیری نیازمندان پرداخت و بر قلوب جریحه دار دلسوختگان مرحم نهاد، زیرا به قول شاعر:


بر هیچ آدمی‌اجل ابقا نمی‌کند / سلطان مرگ هیچ محابا نمی‌کند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1245  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ضرب المثل این به آن در!

گاهی اتفاق می‌افتد که افرادی در مقام قدرت نمایی بر می‌آیند و زیان و ضرر مادی یا معنوی می‌رسانند. شک نیست که طرف مقابل هم دست به کار می‌شود و تا عمل دشمن را کاملاً پاسخ نگوید از پای نمی‌نشیند. عبارت مثلی بالا هنگامی ‌عمل متقابل مورد استفاده قرار می‌گیرد، ولی این ضرب‌المثل به قدری ساده و پیش پا افتاده به نظر می‌رسد که شاید کمتر کسی تصور کند برای این سه کلمه عامیانه هم ریشه تاریخی وجود داشته باشد در حالی که فی‌الواقع جریان تاریخی زیر موجب اشتهار آن گردیده است.
مغیرة بن شعبه از بزرگان عرب و معاصر حضرت علی بن ابیطالب (ع) و معاویه بود. در زیرکی و استفاده از موقع به شهادت غالب مورخان اسلامی ‌جزء چهار تن از دهاة عرب - پس از معاویه و عمر و عاص و زیاد بن ابیه - شناخته می‌شود. فراست و تیزهوشی او تا به حدی بود که به قول جرجی زیدان: «اگر شهر هشت دروازه ای باشد و از هیچ دروازه آن بدون فریب و فسون کسی بیرون آمدن نتواند، مغیره از تمام آن هشت دروازه بیرون می‌جهد.» باری، مقصد و مقصود مغیره صرفاً احراز مقام و تجمع مال و مکنت بود؛ و به همین جهت شخصیت افراد را به تناسب مقام و قدرتشان می‌سنجید و اگر در راه حصول مقصودش صدها تن کشته می‌شدند پروایی نداشت. این خوی و سرشت نکوهیده به هنگام شباب و جوانی در نهادش خمیره گرفته بود؛ کما اینکه نسبت به همشهریانش، یعنی دوازده تن از مردم طائف غدر و حیله کرد، به این ترتیب که ممزوجی از شراب و بیهوشی به آنها خورانید، سپس همگی را کشت و اموالشان را برداشته در شهر مدینه به خدمت رسول اکرم (ص) عرضه داشت.

حضرت از قبول اموال مسرقه امتناع ورزید و فرمود: «در غدر و حیله خیر و برکت نیست.»

مغیره عرض کرد که پس از ارتکاب این عمل به دین اسلام مشرف گردیده و اکنون متحیر است که چه بکند؟
پیامبر اسلام فرمود: «اسلام به گذشته کاری ندارد و آنرا فراموش می‌کند.» یا به گونه ای دیگر: «اسلام روی گذشته را می‌پوشاند و عطف به ماسبق نمی‌کند.»
خلاصه مطلب آنکه مغیرة بن شعبه در سال پنجم هجرت اسلام آورد و در جنگهای حدیبیه و یمامه و فتوح شام حضور داشت و یک چشم خود را در جنگ یرموک از دست داد، و در جنگهای قادسیه و نهاوند و همدان و جز آن نیز شرکت داشت. مغیره اول کسی بود که پس از رحلت پیغمبر (ص) از ماجرای سقیفه بنی ساعده آگاه گشت و جریان را به اطلاع عمر بن خطاب رسانید. شاید اگر هوش و تیزبینی او نبود، مسیر تاریخ اسلام عوض می‌شد و خلافت در قبضه انصار مدینه قرار می‌گرفت. بعدها از طرف خلیفه دوم به حکومت بصره منصوب گردید؛ ولی دیر زمانی نگذشت که به زنا متهم شده نزدیک بود حد زنا از طرف خلیفه عمر بر او جاری شود که به علت لکنت زبان احد از شهود زیاد بن ابیه از مجازات و همچنین ولایت بصره معاف گردید. مغیرة بن شعبه یکی از عوامل غیر مستقیم در قتل خلیفه دوم عمر بوده است؛ چون اگر غلام ایرانیش ابولؤلؤ بر اثر ظلم و ستم وی شکایت به خلیفه نمی‌برد قطعاً آن واقعه رخ نمیداد. مغیره سالها حکومت کوفه را داشت و چون عثمان کشته شد، گوشه نشینی اختیار کرد. در وقایع جمل و صفین شرکت نداشت ولی می‌گویند در اجماع حکمین دست اندر کار بوده است. برای اثبات حب دنیا و مادی گری مغیرة بن شعبه همین بس که چون تشخیص داد حضرت علی (ع) از دنیا روی برتافته است جانب معاویه را گرفت و به سوی شام روانه شد.

در پیمان صلح بین امام حسن مجتبی (ع) و معاویه حاضر و ناظر بود و چون معاویه خواست عبدالله بن عمر عاص را به حکومت کوفه بگمارد از باب خیر خواهی! گفت: «ای پسر سفیان، پدر را به حکومت مصر و پسر را به حکومت کوفه می‌گماری و خویشتن را در میان دو فک شیر شرزه قرار می‌دهی؟» معاویه از این سخن بیمناک شد و صلاح در آن دید که مغیره را کماکان به حکومت کوفه منصوب دارد تا خسارت انزوا و گوشه نشینی چند ساله را از بیت المال کوفه جبران کند.
پس از چندی عمر و عاص به جریان قضیه و سعایت مغیره واقف شد و برای آنکه خدعه و نیزنگ مغیره را بلاجواب نگذارد به معاویه فهمانید که پول در دست مغیره به سرعت ذوب می‌شود، مصلحت در این است که دیگری عهده دار امر خراج کوفه گردد و مغیره فقط به کار نماز و اجرای احکام و تعالیم اسلامی ‌بپردازد.
معاویه نصیحت عمر و عاص را بکار بست و مغیره را تنها مسئول و متصدی کار جنگ و نماز کرد.
دیر زمانی نگذشت که بین عمر و عاص و مغیرة بن شعبه اتفاق ملاقات افتاد. عمرو عاص نیشخندی زد و گفت: «هذه بتلک» یعنی: این به آن در!
بدیهی است ترجمه این اصطلاح عربی به صورت "این به آن در" در میان ایرانیان مصطلح گردیده، رفته رفته به صورت ضرب‌المثل درآمده است. مغیرة بن شعبه به سال 47 هجری در کوفه به مرض طاعون درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1246  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

برو ماستت رو کیسه کن!!

اصطلاح "ماستهایشان را کیسه کردند " کنایه از: جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی غلاف کردن و دم در کشیدن و یا دست از کار خود برداشتن است.
فی المثل گفته می‌شود:«فلانی چون سنبه را پرزور دید ماستها را کیسه کرد.» یا به عبارت دیگر به محض اینکه صدای مدیر یا ناظم بلند شد بچه ها ماستها را کیسه کردند و غیره...
اکنون ببینیم وقتی که ماست داخل کیسه می‌شود چه ارتباطی با ترس و تسلیم و جا خوردگی پیدا می‌کند.

ژنرال کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحی اصفهان بود و زیر نظر ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می‌کرد. پارک مختارالسلطنه در اصفهان که اکنون گویا محل کنسولگری انگلیس است به او تعلق داشته است.

مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسب الامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت.در آن زمان که هنوز اصول دموکراسی در ایران برقرار نشده و شهرداری (بلدیه) وجود نداشته است حکام وقت با اختیارات تامه و کلی، امور و شئون قلمرو حکومتی من جمله امر خوار بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامله داشته اند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات می‌کردند.
گدایان و بیکاره ها در زمان حکومت مختارالسلطنه به سبب گرانی و نابسامانی شهر ضمن عبور از کنار دکانها چیزی برمی‌داشتند و به اصطلاح ناخونک می‌زدند. مختارالسطنه برای جلوگیری از این بی نظمی‌دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز و ناخونک زن را با میخهای کوچک به درخت نارون در کوچه ها و خیابان های تهران میخکوب کردند و بدین وسیله از گدایان و بیکاره ها دفع شر و رفع مزاحمت شد.
روزی به مختارالسلطنه اطلاع داده اند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده طبقات پایین را از این ماده غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان آنهاست نمی‌توانند استفاده کنند. مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شداد صادر کرد و ماست فروشان را از گرانفروشی برحذر داشت.
چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با قیافه ناشناخته و متنکر به یکی از دکانهای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماستفروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید:«چه جور ماست می‌خواهی؟» مختارالسلطنه گفت:«مگر چند جور ماست داریم؟» ماست فروش جواب داد:«معلوم می‌شود تازه به تهران آمدی و نمی‌دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!»
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفت:«ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می‌گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می‌خواست به مشتری می‌فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می‌توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می‌کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می‌فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می‌خواهی؟ این یا آن؟!»
مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:«آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر صورت ترا آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!»
چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند.
آری، عبارت مثلی ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل ضرب المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می‌گیرد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1247  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


ضرب المثل ازاین ستون به آن ستون فرج است

به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : « از این ستون به آن ستون فَرَج است .» یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : « واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم »
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست . با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : « چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ »
ولی کسی را یارای ضمانت نبود . مرد گناهکار با خواری و زاری گفت :
«‌ ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم .» ناگه یکی از میان مردمان گفت : «‌ من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.» فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «‌ مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: « چرا ؟ »‌ گفت: « از این ستون به آن ستون فرج است .»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌ محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1248  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ضرب المثل دختر سعدی
کسی که بیشتر ساعات شبانه روز را در خارج از خانه به سر ببرد دوستان و بستگان کنایتاً او را دختر سعدی می نامند و در لفافۀ طنز و هزل می گویند فلانی دختر سعدی است. همه جا هست جز خانه اش.
باید دید شیخ اجل دختری داشت یا نه، اصولاً چه عاملی موجب گردیده که چنین شوخی طنزآمیز و در عین حال دور از نزاکت اخلاقی در ساحت مقدسش انجام گیرد تا به حدی که صورت ضرب المثل پیدا کند.
افصح المتکلمین ابوعبدالله مشرف بن مصلح شیرازی مشهور و متخلص به سعدی که صیت لطف کلام و شیرینی بیانش سراسر جهان دانش و فرهنگ را فرا گرفته است در عشرۀ اول یا دوم از قرن هفتم هجری در شیراز به دنیا آمد. در سنین طفولیت یتیم شد و زیر نظر مادرش دوران خردسالی را گذارنید.
اگرچه در شیراز وسایل تحصیل از هر جهت مهیا بود ولی اغتشاشات و جنگهای داخلی و قتل و غارت که چندبار در شیراز اتفاق افتاد شیخ را مجبور به جلای وطن کرد و در سن پانزده سالگی راه بغدا را در پیش گرفت.

دلم از صحبت شیراز بکلی بگرفت
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم


سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است شریف
نتوان مرد بسختی که من اینجا زادم

در آن موقع دارالعلمهای زیادی در مراکز اسلامی مانند هرات و نیشابور و اصفهان و بصره و بغداد و شام و مصر وجود داشت ولی به علت علاقه ای که اهالی شیراز به شیخ ابواسحاق شیرازی متولی مدرسۀ نظامیۀ بغداد اشته اند سعدی را به بغداد فرستاده در مدرسۀ نظامیۀ مزبور مقرری و وظیفه ای برایش مقدور کرده اند تا با فراغت خاطر تحصیل کند همان طور که خود می فرماید:
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکرار بود

(ادرار در اینجا به معنی: مرسوم، مستمری و راتبه آمده است.)
سعدی که تخلصش را از ابوبکرین سعدبن زنگی گرفت قریب سی سال به کسب علوم و دانش زمان پرداخت و محضر علما و دانشمندان مشهوری چون جمال الدین عبدالرحمن و ابوالفرج بن الجوزی و شیخ شهاب الدین سهروردی را درک کرد و از مصاحبت آنان استفاده نمود.
پس از فراغت از تحصیل مدت سی سال در بلاد عراق و شام و حجاز و آسیای صغیر و آفریقای شمالی و ایران و هندوستان و ماوراءالنهر سیاحت و جهانگردی کرده از هر جا و هر طبقه ارمغن و ره آورد معنوی به دست آورد چنان که خود گوید:

تمتع ز هر گوشه ای یافتم
زهر خرمنی خوشه ای یافتم

چون شنید که ابوبکر زنگی در شیراز به جای پدر نشست و هرج و مرج و خونریزی در خطۀ فارس جای خود را به امنیت و آسایش داد به جانب وطن مألوف شتافت و به تشویق و حمایت آن سلطان عادل و دانش دوست آنچه را که در این سفر طولانی از معارف و معلومات در خزینۀ خاطر اندوخته بود به رشتۀ نظم و نثر کشید. در سال 655 هجری بوستان یا سعدی نامه را به بحر متقارب مشتمل بر ده باب به نظم آورد و یک سال بعد اثر بدیع و بی نظیر گلستان را در هشت باب که متضمن هزاران نکات اخلاقی و اجتماعی است تصنیف کرد که این هر دو به نام ابوبکرین سعد و دیباچه گلستان به نام سعدبن ابی بکربن سعد است. سعدی در مدت سی سال آثار دیگری نیز از قبیل مجالس و طیبات و بدایع و غزلیات قدیم و خواتیم به وجود آورده که هم اکنون مجموعۀ تمام آثارش به نام کلیات سعدی در دسترش علاقمندان و مشتاقان قرار دارد.
غرض از تمهید مقدمۀ بالا این بود که به تاریخچۀ زندگانی سعدی فی الجمله واقف شویم تا معلوم شود که شیخ اجل در خردسالی از شیراز خارج شد و در سنین کهولت و پیری مراجعت کرده است.
در طول مدت تحصیل و جهانگردی هم همیشه بی برگ و ساز بود و مانند درویشان زندگی می کرد. از طرف دیگر به علت دایم السفر بودم مجال ازدواج و تشکیل عائله نداشت تا فرزندی از او باقی مانده به نام دختر سعدی معروف شده باشد. آنهم دختر بی بندو باری که غالب لیالی را در خارج از خانه شب زنده داری کند! اظهار چنین مطالب بی گمان اهانت و اسائۀ ادب به ساحت مقدس استاد بزرگواری است که خود درس تهذیب اخلاق می دهد و اشعار و گفتارش نصب العین جامعۀ بشری می باشد.
گرچه که سعدی در باب دوم گلستان آنجا که درگیرودار جنگهای صلیبی اسیر مسیحیان شد اشاراتی به ازدواج با دختر رییس حلب می کند ولی این ازدواج دوامی نداشت و پس از مدت کوتاهی به جدایی منتهی گردید.
سعدی در سفر حجاز ظاهراً به صنعا پایتخت کشور یمن رفت و در آن سفر هم زن و فرزند داشت ولی فرزند خردسالش- دختر یا پسر معلوم نیست- در صنعا در گذشته است چنان که خود در بوستان گوید:


به صنعا درم طفلی اندر گذشت
چگویم کز آنم چه بر سر گذشت


قضا نقش یوسف جمالی نکرد
که ماهی گورش چو یونس نخورد


به دل گفتم ای ننگ مردان، بمیر
که کودک رود پاک، آلوده پیر


ز سودا و آشفتگی بر قدش
برانداختم سنگی از مرقدش


ز هولم در آن جای تاریک و تنگ
بشورید حال و بگردید رنگ


چو بازآمدم زان تغیر بهوش
ز فرزند دلبندم آمد بگوش


گرت وحشت آمد ز تاریک جای
بهش باش و با روشنائی درآی


شب گور خواهی منور چو روز
از اینجا چراغ عمل بر فروز


قطع نظر از اینکه هیچ یک از محققات و تذکره نویسان راجع به زن و فرزند سعدی مطلبی ننوشتند اصولاً معمول است که شاعران و نویسندگان مسایل اخلاقی و اجتماعی گهگاه برای فرزندانشان از باب موعظه و نصیحت نظم و نثری می نویسند و آنان را به صراط مستقیم تهذیب و تزکیه دلالت می کنند.

آقای ابوالقاسم امامی مترجم نوشتۀ مزبور می نویسد:
در سال 1345 هجری شمسی دست تصادف ترجمۀ عربی گلستان سعدی را در نیویورک به دست یک دختر عرب می دهد و بدین گونه پای او را به گلزار جانبخش ادب پارسی باز می کند و او را با سخن آفرین جاوید نام خطۀ فارس آشنا می سازد. آشنایی که تا مرز خویشاوند پیش می رود و دخترک را تا آنجا به خالق گلستان نزدیک می کند که خود را دختر سعدی می خواند. در نوشتۀ این بانوی با ذوق نکته ای سوای تحسینهای ادب شناسان نهفته است. شور و اخلاصی که در نوشتۀ این بانوی با ذوق عرب به چشم می خورد مرا بر آن داشته که آن را از عربی به فارسی برگردانم.

برای آنکه مقام سعدی در ادبیات جهان شناخته شود چند سطری از نوشته های غرورآمیز این دختر عرب را ذیلاً:
...گزاف نیست اگر بگویم سر شناسانی مانند الیوت و جویس و بکت و برشت و ایونسکو و سارتر و کامو و حتی کارل مارکس را در لابلای گلهای رنگارنگ گلزار سعدی با چشم دل دیده ام. اینها در دیگر ستارگان دانش و هنر جهان نو را مانند کودکان دبستانی دیده ام که با شلوارهای کوتاه و کودکانۀ خود در حال بازی و جست و خیز بوده اند.

در عالم تعمق همین که چشمم به آنها افتاد بر آنها بانگ زدم که: هی! و آنها پرسیدند: تو کی هستی؟ گفتم: من دختر صاحب گلستانم من دختر سعدی هستم. و آنها خوشحال شدند، خندیدند و به بازی خود ادامه دادند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1249  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


چو فردا شود فکر فردا کنیم

وقتی که تمایلات و هوس های نفسانی غلبه کند و از عقل سلیم به قضاوت و داوری استمداد نشود آدمی به دنبال لذایذ آنی و فانی می رود و آینده را به کلی فراموش می کند .
برچنین فردی اگر خرده بگیرند و او را به مآل اندیشی و تامین سعادت آینده اش موعظه کنند شانه را بالا انداخته با خونسردی و بی اعتنایی پاسخ می دهد : « دم غنیمت است ، چو فردا شود فکر فردا کنیم . »
پیداست که مصراع بالا از داستان نامدار ایران حکیم نظامی گنجوی است ولی چون واقعه تاریخی جالب و آموزنده ای آن را به صورت ضرب المثل درآورده است لذا آن واقعه شرح داده می شود .

جمال الدین ابو اسحاق اینجو از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که به علت ضعف دولت مغول و امرای چوپانی بر قسمت جنوبی ایران دست یافت و در شهر شیراز به نام شاه ابواسحاق به سلطنت نشست . ابواسحاق پادشاهی خوش خلق و پاکیزه سیرت بوده اما همواره به عیش و عشرت اشتغال داشته معظمات امور پادشاهی را وقعی نمی نهاده است .
حکایت کنند در سال 754 هجری محمد مظفر از یزد لشکر کشید و به قصد ابواسحاق به شیراز آمد . شاه ابواسحاق به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه امرا و بزرگان گفتند که : « اینک خصم رسید » تغافل می کرد تا حدی که گفت : « هر کس از این نوع سخن در مجلس من بگوید او را سیاست کنم » به همین جهت هیچ کس جرئت نمی کرد خبر دشمن به او دهد تا اینکه مظفر امیر مبارزالدین و سپاهیانش به دروازه شیراز رسیدند . موقع باریک و حساس بود ناگزیر به شیخ امین الدوله جهرمی ندیم و مقرب شاه ابواسحاق متوسل شدند و او چون خطر را از نزدیک دید از شاه خواست که بر بام قصر رویم زیرا تماشای بهار و تفرج ازهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیزد و انبساط آورد !
خلاصه با این تدبیر شاه را بر بام کوشک برد . شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند . پرسید که : « این چه آشوب است ؟ » گفتند : « صدای کوس محمد مظفر است » فرمود که : « این مردک گرانجان ستیزه روی هنوز اینجاست ؟ » و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و گفت : « عجب ابله مردکی است محمد مظفر ، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می گرداند ! » این بیت از اسکندرنامه بر خواند و از بام فرود آمد :
همان به که امشب تماشا کنیم چو فردا شود فکر فردا کنیم

حاصل کلام آنکه محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری گردید و سرانجام پس از سه سال در به دری و سرگردانی به سال 757 هجری در اصفهان دستگیر شد . او را به شیراز بردند و به دستور امیر محمد مظفر یعنی همان ابله مردک به کسان و بستگاه امیرحاج ضراب که از سادات و اسخیای شیراز بود و بدون علت و سبب به فرمان شاه ابواسحاق کشته شده بود سپردند که به انتقام خون پدر او را بکشند .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1250  
قدیمی 10-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


قمپز در نکن

قمپز ( در اصل قپوز) نام توپی است که عثمانی‌ها در سلسله جنگ‌هایی که با ایران داشته‌اند مورد استفاده قرار می‌دادند. این توپ اثر تخریبی نداشت چرا که در آن از گلوله استفاده نمی‌شد و فقط از باروت و پارچه‌های کهنه که با فشار درون لوله توپ جای می‌دادند تشکیل شده بود. هدف از استفاده آن ایجاد رعب و وحشت در بین سپاهیان و ستوران بوده است. در جنگ‌های اولیه بین ایران و عثمانی، این توپ نقش اساسی در تضعیف روحیه سربازان ایرانی داشت ولی بعدها که دست آنها رو شد، دیگر فاقد اثر اولیه بود و هر گاه صدای دلخراش این توپ به صدا در می‌آمد، سپاهیان می‌گفتند: نترسید، قمپز در کردند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها