بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1261  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

حق الپرچین

این مثل که از لغت عربی و واژه پارسی پرچین ترکیب یافته اسم مرکبی است نامانوس و برخلاف قاعده و دستور زبان فارسی و عربی که قطعاً در ابتدای امر از باب تفنن و شوخی بر زبان جاری شده و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده است . حق الپرچین به اصطلاح دیگر همان حق العمل است منتها در ازای انجام کارهای جزیی و کم اهمیت . امروزه در اصطلاحات اداری به رشوه و حق و حساب هم به عنوان طنز و کنایه حق الپرچین می گویند .

اما ریشه این ضرب المثل من درآوردی را باید دید از کجا آب می خورد .
کسانی که به مناطق شمالی ایران بخصوص دهات و روستاهای گیلان و مازندران مسافرت کرده باشند می دانند که روی دیوارهای حیاط خانه ها و باغ های روستایی از برگ و بوته و شاخه درختان پوشیده شده است . این کار را بدان جهت می کنند که دیوار گلی از نفوذ باران که در مناطق شمالی ایران تقریباً به طور دایم می بارد محفوظ بماند . از طرف دیگر چون محصور کردن حیاط وسیع و باغ های شمال به وسیله دیوارکشی از حیطه قدرت و توانایی کشاورزان خارج است لذا دور و بر باغ و حیاط را به جای دیوارسازی ، پایه های چوبی سرتیز در زمین فرو می کنند و این پایه ها را به وسیله شاخه های نازک و خاردار درختان و بوته های جاندار و بادوام به یکدیگر می بندند تا حصاری باشد و گاو و گوسفند و خوک و سایر چارپایان نتوانند داخل باغ شوند و به محصولات آن صدمه و آسیب برسانند .
آن شاخ و برگ درختان که بر روی دیوار های گلی می گذارند به ویژه این عمل محصور کردن باغ را اصطلاحاً پرچین می گویند . چون پرچین کردن در مقام مقایسه با دیوارسازی برای عامل عمل کارپرزحمتی نیست به این جهت اصطلاح حق الپرچین ناظر بر اخذ وجه و حق الزحمه مختصر در قبال کار های جزیی و کم اهمیت است که مانند عمل پرچین گزار زحمتی ندارد ولی بی فایده هم نیست . بدیهی است کارهای اداری هم وقتی قرار باشد بدون توجه به موانع و موازین قانونی انجام پذیرد و عامل عمل از کار خلاف مقررات احساس زحمت و مسئولیت نکند در این صورت می توان اخذ رشوه را به مثابه حق الپرچین دانست که در ازای انجام کار جزیی و کم زحمت گرفته می شود .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1262  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


سوراخ دعا را گم کردی

گاهی اتفاق می افتد که شخص کم مایه ای به اتکای محفوظات و مسموعاتش در غیر موقع و مورد معین اظهار فضل می کند که کمترین ار تباطی با موضوع مورد بحث ندارد . پاسخ عقلا و ظرفای مجلس به این زمره از مردم این است که : دعا بلدی ولی ، سوراخ دعا را گم کردی ، یعنی چیزکی در چنته داری ولی نمی دانی کجا مصرف کنی.

عبارت مثلی بالا مربوط به حکایت شیرین و آموزنده ی است که مولانا مولوی بلخی در جلد چهارم کتاب مثنوی معنوی به نظم آورده و در این حکایات شخصی به وقت استنجا به جای آنکه دعای اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المطهیرین را بخواند اشتباها دعای الهم ارحنی رائحة الجنته را که مر بوط به سوراخ بینی است و در وقت استنشاق می خوانند بر زبان جاری کرد . عزیزی گفت : " ورد را خوب بلد هستی ولی سوراخ دعا را گم کرده ای . "



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1263  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گوش خواباندن

عبارت بالا مجازاً به معنی و مفهوم منتهز و مترصد فرصت بودن است تا افراد دوراندیش و مال اندیش با استفاده از موقع و فرصت به منظور دست یابند و مقصد و مقصود حاصل آید.
آنچه نگارنده را به تأمل وا داشت که عبارت بالا باید ریشه تاریخی داشته باشد واژه گوش و خوابانیدن گوش است که ظاهراً هیچ گونه مناسبت و ارتباطی با منتهز و مترصد فرصت بودن و استفاده از موقع ندارد.
سرانجام پس از بررسی و پی جویی به این نتیجه رسید که این ضرب المثل هم چون سایر امثال و حکم معمول و مصطلح ریشه تاریخی دارد و نقش اصلی را در این عبارت همان گوش بازی می کند تا فرصت مغتنم از دست نرود و علاج واقعه قبل از وقوع بشود.

در قرون و اعصار قدیمه که وسایل موتوری و سلاح گرم و آتشین هنوز اختراع نشده بود سپاهیان بر اسبان تیز تک و راهوار سوار می شدند و با سلاح های سرد از قبیل نیزه و شمشیر و تیر و کمان و دشنه و خنجر و کارد و کمند و فلاخن و جز این ها در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده به جنگ و ستیز می پرداخته اند و غالب و مغلوب وقتی معلوم می شده مغلوبین پشت به دشمن کرده راه هزیمت و فرار گیرند و سپاه غالب تا مسافتی آنان را تعقیب کرده آنچه از سپاه منهزم بر جای مانده باشد و غنیمت ببرند.

در عهد باستان چه در ایران و چه در سایر ممالک جهان شبیخون زدن و اتخاذ تدابیر امنیتی و حیله های جنگی که امروزه به صور و اشکال دیگر منطبق و متناسب با سلاحهای آتشین خودنمایی می کند وجودداشت و طرفین متخاصمین هر کدام که مغزهای متفکر و فرماندهی لایق و کارآزموده داشته اند با استفاده از آن تدابیر و حیله ها بر سپاه دشمن غلبه می کردند.

دو نوع از تدابیر امنیتی تحت عناوین آب زیر کاه و نعل وارونه در همین قسمت ازسایت آمده که بالمناسبه نقل شده است.

تدبیر امنیتی دیگر موضوع گوش خواباندن عنوان این مقالت است که ریشه تاریخی آن فی الجمله شرح داده می شود : در محاربات قدیم وقتی که فرمانده یکی از سپاهیان متخاصم لازم می دید از محل و موضع دشمن آگاهی حاصل کند و مخصوصاً هنگام شب که اردو زده و سربازان و دواب همه در خواب خوش غنوده بودند کاملاً هوشیار باشد که دشمن از تاریکی شب استفاده نکند و با سواران خویش بر او و اردوی بی سلاحش شبیخون نزند از افراد تیزهوش و تیزگوشی که در اردو داشت استفاده می کرد . به این ترتیب که افراد مزبور در مسیر جاده دشمن روی زمین دراز می کشیدند و گوش راست یا چپشان را بر روی زمین می چسباندند و دقیقاً گوش می کردند . قوه سامعه و شنوایی این افراد به قدری تیز بود که اگر سواران دشمن از چند کیلومتری در حال حرکت به سوی آنان بودند صدای سم اسبان را می شنیدند و از کیفیت و چگونگی زیر و بم صداها تعداد تخمینی سواران دشمن را که در چه مسافتی فرمانده سپاه می رسانیدند.

این عمل تنها در میدان های جنگ انجام نمی گرفت بلکه سربازان قلاع نظامی نیز از این گونه افراد تیزگوش در قلعه ها داشتند که عنداللزوم خارج از چهار دیوار قلعه در مسیر جاده های مورد نظر که احتمال یورش دشمن می رفت به نوبت گوش می خوابانیدند و اعمال و اطوار دشمنان و هر جمعیت و کاروانی را که به سوی قلعه می آمد مراقبت می کردند تا غافلگیر نشوند و مورد تعرض ومحاصره دشمن قرار نگیرند.

همچنین سابقاً مقنیانی بودند که با گوش خواباندن جاری بودن صدای آب را در اعماق زمین می شنیدند و نخستین کلنگ مادر چاه را همان جا می زدند . در واقع همان عملی را که امروزه رادار در مورد هواپیماهای دشمن از لحاظ تعداد و مسیر و سرعت حرکت هواپیماها انجام می دهد افراد تیزگوش قدیم تعرض و شبیخون دشمن از راه دور را به وسیله گوش خوابانیدن و گوش فرا دادن تشخیص می دادند و به حالت آماده باش در می آمدند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1264  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شانس خرکی

اصطلاح بالا مترادف نقش آوردن و کنایه از بخت و اقبال غیر متقربه است که بر حسب تصادف و بدون انتظار قبلی روی کند . و محرومیت ها و ناکامی های گذشته را جبران نماید با این تفاوت که اصطلاح شانس آوردن به صورت جدی ولی عبارت مثلی نقش خرکی در لباس شوخی و یا به منظور اهانت و تحقیر گفته می شود.

اگر هر سه قاپ به شکل خر یعنی سه خر بنشینید این هم بزرگترین نقش است که کمتر اتفاق می افتد و قاپ باز مانند سه اسب سه برابر مبلغ شرط بندی را که اصطلاحا بر دکلان هم می گویند از حریفانش خواهد برد.

اصطلاح نقش خرکی از بازی سه قاپ و نقش خر در بازی ریشه گرفته و به همین صورت در میان عوام الناس ضرب المثل شده بود ولی در عصر حاضر که بازار زبان و ادب پارسی عرصه تاخت و تاز لغات خارجی قرار گرفته واژه لاتینی شانس جای واژه فارسی و معرب نقش را گرفته بالنتیجه اصطلاح نقش خرکی تغییر شکل داده صورت ضربالمثل یافته است و در موارد مشابه مورد استناد و تمثیل عوام الناس قرار می گیرد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1265  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

یک گل دوست بدتر از هزار سنگ دشمن

مردی بود دو دختر داشت خیلی از آنها خوب نگهداری می ‌کرد ، وسواس داشت که دختر ها چون خوشگلند از خانه کمتر بیرون روند که چشم اشخاص ناشایست به آنها نیفتد . دخترها دستور پدر را شنیده بودند اما از بس دلشان در خانه خفه می ‌شد هر وقت پدر از خانه بیرون می‌ رفت آنها هم دم در خانه‌ شان توی کوچه می ‌نشستند و به تماشای مردم مشغول می‌ شدند و این رسم اکثر مردم و خانواده‌ ها بود که برای رفع دلتنگی در خانه می‌ نشستند . از قضا روزی پادشاه و خدمتکارانش از جلو خانه آنها رد می‌ شد چشمش به دختر ها افتاد ، دختر کوچکتر را پسندید و عاشق او شد . موقعی که به قصر رسید فرستاد آن دختر را آوردند و به اجازه پدرش او را به عقد خود درآورد . بهترین قصر های خود را به او داد آخر این دختر ، خانم اول شهر و مملکت شده بود . آیا خواهرش در چه حالی بود ؟

می ‌توانست این همه شوکت و جلال خواهر را ببیند و هیچ نگوید ؟ نه ، هرگز ، خیلی حسودیش می ‌شد . خیلی داشت غصه می خورد . نمی ‌دانست چه کند ؟ عاقبت به فکر انتقام افتاد . برای خواهر پیغام فرستاد که خیلی هم به خود مغرور نشو . می ‌دانم که منتظری مادر شاهزاده بشوی اما هر طور باشد داغ آن را به دلت می ‌گذارم . من چه کرد و تو چه کرد چرا باید تو ملکه باشی و من دختر یک مرد فقیر ؟ خواهر که زن پادشاه بود هر چه برای خواهرش مهربانی می‌ کرد ، تعارف و هدیه می ‌فرستاد باز هم خواهر حسود و بدطینت همان پیغام‌ ها را می ‌فرستاد که داغ مادر شاهزاده شدن را به دلت می‌ گذارم . این را دیگر نمی توانم تحمل کنم . مدت ‌ها گذشت و گذشت تا خواهر اولی مادر شاهزاده شد . خداوند به او پسری داد بسیار زیبا . با کمال خوشحالی این خبر را به شاه دادند . قرار شد روز بعد شاه برای دیدن پسر کاکل‌ زری به قصر زن تازه خود برود . غافل از اینکه پسری نخواهد دید زیرا به هر وسیله ‌ای که بود خواهر زن سیاه دل بچه را دزدید و به جای آن توله سگی گذاشت . اتفاقاً شاه رسید و به جای پسر خوشگل توله سگ را دید . فریادش بلند شد آنقدر خشمگین شد که خواست زنش را بکشد . هرچه زن گریه و التماس می ‌کرد قسم می ‌خورد که من پسر زائیدم نمی‌ دانم چرا کتی شده به خرج شاه نرفت که نرفت . بالاخره هم دستور داد تا کمر ، زن را گچ بگیرند به مجازات اینکه توله سگ زائیده و او را در محلی که گذرگاه مردم است نگهداری کنند تا مردم ببینند و عبرت بگیرند . چنین هم کردند . سال ‌ها گذشت بزرگتر ها به حال دختر بدبخت تأسف می ‌خوردند و بچه‌ های بی ‌ادب مسخره ‌اش می‌ کردند و سنگ و چوبش می ‌زدند و او چون عادت کرده بود و چاره ای نداشت ، تحمل می ‌کرد و چیزی نمی‌ گفت . روزی پسربچه هشت نه ساله‌ای بسیار موقر و آرام آمد تا نزدیک زن نگاهی به او کرد گلی را که در دست داشت به طرف زن پرت کرد و رفت . زن برخلاف همیشه زارزار شروع به گریستن کرد آنقدر گریست که دل همه مردم به حالش سوخت نمی‌ دانستند چه بکنند . بالاخره به شاه خبر دادند . شاه که تقریباً قضیه را فراموش کرده بود با خوشرویی با او حرف زد و گفت : " تو که سال ‌هاست به این وضع عادت کردی حالا چرا گریه می ‌کنی ؟ سنگ به تو می‌ زدند حرف نمی ‌زدی مگر توی این گل چه بود که ناگهان عوض شدی ؟ " زن بیشتر گریه کرد و گفت : " مردم از این بدتر هم با من می ‌کردند حرفی نداشتم تحمل می ‌کردم چون از آنها توقع نداشتم اما این پسر خودم بود که گل به من پرتاب کرد دلم سوخت گریه ‌ام گرفت . نمی ‌توانم آرام شوم " . شاه راستی گفتار او را باور کرد . به هر ترتیبی بود بچه را پیدا کرد و مادرش را آزاد کرد و به جای خود به قصر خود برد . مادر و پسر را به هم رسانید عذرخواهی کرد و خواهر زن سیاه‌ دل جفاکار را دستور داد به دم اسب دیوانه ببندند و از شهر بیرون کنند و کردند .

روایت دوم
سنگ دوست کشنده است
در زمان‌ های قدیم زنباره ‌ای را سنگسار می ‌کردند و بنا به حکم شرع هر کس از آنجا می ‌گذشت سنگی به او می ‌زد . اما او اصلاً اظهار درد نمی ‌کرد . تا اینکه یکی از دوستان خیلی نزدیک او از کنارش رد شد و او هم بنا به حکم شرع سنگریزه ‌ای به طرف او انداخت . فریاد مرد بلند شد و گفت : " آخ ! مردم " . مردم از این جریان تعجب کردند و علت را پرسیدند . مرد جواب داد : " دوس داشی یامان اولی" .

قصه دیگری هم به طنز برای این مثل ساخته ‌اند که از این قرار است .

می‌گویند دو رفیق در مکه به هم رسیدند . اولی گفت : " حاج قاسم واقعاً که جایت در بهشت است . تو چقدر آدم نیکوکاری هستی ! " حاج قاسم که هیچ انتظار نداشت رفیقش این طور از او تعریف کند ، پرسید : " از کجا می‌گویی ؟ " رفیقش جواب داد : " دیروز که ما سنگ جمره می ‌انداختیم من با چشم خودم دیدم که همه سنگ‌ ها به شیطان خورد اما او خم به ابرو نیاورد ، تا نوبت تو رسید و چند تا سنگ به طرف شیطان انداختی . در همین موقع بود که شیطان فریادی از ته دل کشید . همه ما از این کار او تعجب کردیم و از شیطان پرسیدیم که چرا از سنگ حاج قاسم به فریاد آمدی ؟ " شیطان جواب داد : آخر شما نمی دانید ، دوس داشی یامان اولی ! " ( سنگ دوست کشنده است ) .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1266  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آب حیات نوشید

درباره
کسانی که عمر طولانی کنند و روزگاری دراز در این جهان بسر برند ، از بابتمثیل یا مطایبه می گویند فلانی آب حیات نوشیده . ولی این عبارت مثلیبیشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشریت و انسانیتکه نام نیک از خود به یادگار گذاشته . زنده جاوید مانده اند . به کا می رود . این ضرب المثل به صور و اشکال آب حیوان و آب بقا و آب خضر و آب زندگانی وآب اسکندر نیز به کار رفته ، شعرا و نویسندگان هر یک به شکلی در آثار خویشآورده اند .

اکنون ببینیم این آب حیات چیست و از کجا سرچشمه گرفته است .
اسکندرمقدونی پس از فتح سغد و خوارزم از یکی از معمر ترین قوم شنید که در قسمتشمال آبگیری است که خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی درتاریکی است . در آن تاریکی چشمه ای است که به آن آب حیوان گویند ، چون تندر آن بشویند گناهان بریزد و هر کس از آن بخورد نمی میرد . اسکندر پس ازشنیدن این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسیدکه میانشان دره و نهر آبی وجود داشت . به فرمانش پلی بر روی دره بستند واز روی آن عبور کردند . پس از چند روز به سرزمینی رسیدند که خورشید بر آننمی تابید و در تاریکی مظلم فرو رفته بود . اسکندر تمام بنه و اسباب وهمراهان را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفرسردار جوان و یکهزارو دویست نفر سربارز ورزیده خورشید چهل روزه بر گرفت وداخل ظلمات شد .

پس از آن طی مسافتی ، ظلمت و تاریکی هوا و سختی ودشواری راه اسکندر و همراهان را از پیشروی باز داشت، به قسمی که هر قدر بهچپ و راست می رفتند راه را نمی یافتند . اسکندر تعداد همراهان را به یکصد وشصت نفر تقلیل داد .

باری اسکندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمتو تاریکی روی ریگ های بیابان پیش رفتند تا به کنار چشمه ای رسیدند که هوایمعطر و دلپذیر داشت و آبش مانند برق می جهید . اسکندر احساس گرسنگی کرد وبه آشپزش اندر یاس دستور داد غذایی طبخ کند . آندریاس یک عدد ماهی ازماهیهای خشک را که همراه آورده بود، برای شستن در چشمه فرو برد . اتفاقاماهی زنده شد و از دست آندریاس سرید در آب چشمه فرو رفت . آندریاس آن اتفاقشگفت را به هیچکس نگفت و کفی از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت وغذای دیگری برای اسکندر طبخ کرد . قبل از آنکه از ظلمات خارج شوند ،اسکندر به کلیه همراهان فرمان داد ضمن حرکت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیزدیگری که در راه بیابند با خود بردارند . معدودی از همراهان به فرماناسکندر اطاعت کردند ، ولی اکثریت همراهان که از رنج و خستگی راه به جانآمده بودند اسکندر را دیوانه پنداشته با دست خالی از ظلمات خارج شدند . بهروایت دیگر اسکندر به همراهان گفت : " هر کس از این سنگ ها بردارد و هر کسبر ندارد بالسویه پشیمان خواهد شد . " عده ای از آنها سنگ را بر داشتند ودر خورجین اسب خود ریختند ولی عده ای اصلا بر نداشتند . چون به روشناییآفتاب رسیدند معلوم شد که تمام آن سنگ ها از احجار کریمه یعنی مروارید وزمرد و جواهر بوده و همانطوری که اسکندر گفته بود آنهایی که بر نداشتند ازندامت و پشیمانی لب به دندان گزیده و کسانی که بر داشته بودند افسوس خوردندکه چرا بیشتر بر نداشتند . دیر زمانی نگذشت که راز آندریاس فاش شد و بهناچار جریان چشمه حیوان و زنده شدن ماهی خشک را به اسکندر گفت . اسکندر ازاین پیش آمد سخت بر آشفت و آندریاس را مورد عتاب قرار داد که چرا به موقعوی را آگاه نکرد تا از آن آب حیات بنوشد و زندگی جاودانه یابد، اما چه سودکه کار از کار گذشته راه بازگشت نداشت . تنها کاری که برای اطفای نایره غضبخویش توانست بکند این بود که فرمان داد سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند واو را در دریا انداختند تا حیات ابدی را که بر اثر نوشیدن به دست آوردهبود با سختی و دشواری سپری کند و هیچ لذتی از زندگی جاودانه نصیبش نگردد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1267  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شغال مرگی

این مثل به صورت شغال مردگی و خود را به شغال مردگی زدن هم اصطلاح می شود کنایه از افرادی است که ظاهرا خود را کوچک و مظلوم وانمود می کنند ولی در باطن آن چنان نیستند.

ضرب المثل شغال مرگی از آنجا ناشی شده است که گاهگاهی روستاییان از اذیت و آزار شغال که به مرغان و پرندگان اهلی حمله می کند به ستوه می آیند و در سر راهش تله می گذارند تا در تله می افتد و روستائیان به قصد کشت او را می زنند.

شغال بر اثر ضرب و شتم و هلهله و غوغای روستاییان چنان وحشت و هراسی بر او مستولی می شود که اعصابش از کار می افتد و حالت اغما و بی هوشی به او دست می دهد . روستائیان به گمان آنکه شغال مرده است دمش را می گیرند کشان کشانه به خارج از روستا می برند و در خندقی که غالبا در اطراف مزارع و کشتزارها حفر شده است می اندازند.

پس از دیر زمانی اعصاب شغال تسکین پیدا می کند و چشمانش را باز می کند و چون کسی را در پیرامونش نمی بیند از خندق خارج می شود و فرار می کند.
این حالت اغما و بی هوشی که بر اثر ضعف و سستی اعصاب به شغال دست می دهد در عرف و اصطلاح عامه به شغال مرگی یا شغال مردگی تعبیر شده است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1268  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

هولی نمکی سرش آمده
این ضرب‌المثل را در مورد کسانی می‌ گویند که اول کاری را با شتاب شروع می ‌کنند و در آخر خسته می ‌شوند و دست از کار می‌ کشند.
روزی یک هولی را می ‌بردند نمک بارش کنند ، در موقع رفتن پرسیدند هولی کجا می‌ روی ؟ با شادی گفت : " نمک ، نمک ، نمک " . چون نمک بارش کردند و برگشت ، بارش سنگین بود و رنج می ‌برد ، پرسیدند : " هولی از کجا می ‌آیی ؟ " با بیچارگی و بدبختی گفت : " ن .. م... ک ، ن ... م ... ک، ن ... م ... ک " .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1269  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی

می‌گویند : درویشی بود که در کوچه و محله راه می ‌رفت و می‌ خواند : " هر چه کنی بهخود کنی گر همه نیک و بد کنی " اتفاقاً زنی مکاره این درویش را دید و خوبگوش داد که ببیند چه می‌ گوید وقتی شعرش را شنید گفت : " من پدر این درویشرا در می ‌آورم " .

زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیرشیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ ها گفت : " من به این درویش ثابت می ‌کنم که هر چه کنیبه خود نمی ‌کنی " .

از قضا زن یک پسر داشت که هفت سال بود گم شدهبود یک دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی کرد و گفت : " من ازراه دور آمده ‌ام و گرسنه ‌ام " درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به اوداد و گفت : " زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان ! "

پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت : " درویش ! این چی بود که سوختم ؟"

درویشفوری رفت و زن را خبر کرد . زن دوان ‌دوان آمد و دید پسر خودش است ! همانطور که توی سرش می ‌زد و شیون می‌ کرد ، گفت : " حقا که تو راست گفتی ؛هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی " .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1270  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دره ، آی ملا ! دوباره بسم‌ الله

ملایی با درویشی همکار و شریک بود به هر منزلی که می ‌رفتند موقع ناهار یا شام ملا کمی که می ‌خورد دست از غذا می ‌کشید و می ‌گفت : " الحمد لله " درویش بیچاره هم که هنوز نصف شکمش خالی بود و مجبور می‌ شد دست از غذا بکشد و گرسنه بماند . چند بار درویش به ملا گفت که : " رفیق این کار خوبی نیست ، تو زود دست می‌ کشی من گرسنه می ‌مانم " اما ملا این عادت از سرش نمی ‌افتاد . درویش در فکر چاره افتاد که ملا را گوشمالی بدهد . یک روز که از دهی به ده دیگر می ‌رفتند در دره خلوتی او را گرفت و با تبرزینش تا جایی که می ‌خورد زد تا بیهوش شد . ملا وقتی به هوش آمد درویش گفت : " مبادا بعد از این سر سفره مردم زود دست از خوردن بکشی و مرا گرسنه بگذاری " . ملا که کتک خورده بود . قول داد که بعد از این تا درویش دست نکشیده او هم دست از خوردن نکشد . چند روزی ملا سر قول و قرارش بود تا اینکه روزی ملا به عادت قدیم وسط غذا خوردن دست از غذا کشید و الحمد الله گفت : درویش رو کرد به ملا و گفت : " آی دره دکی ملا "1 ملا که قول و قرارش با درویش و کتکی که توی دره خورده بود یادش آمد زود گفت : " بله قربان تازه دن بسم‌الله " 2 و دوباره شروع به خوردن کرد.


۱- كتكی كه تو دره خوردی یادت بیاد .
۲- بله قربان دوباره بسم الله

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 4 نفر (0 عضو و 4 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:58 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها