زبان ادب و فرهنگ کردی مسائل مربوط به زبان و ادبیات و فرهنگ کردی از قبیل شعر داستان نوشته نقد بیوگرافی و ....
kurdish culture |
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چند شعر از کتاب "سلیمانیه و سپیدهدم جهان"
سروده شیرکو بیکس
/ ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچهای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی/ موسسه انتشارات نگاه/ چاپ اول/ تهران – 1385
ای بینشان
در برابر چشمهای آسمان
ابر را
در برابر چشمهای ابر
باد را
در برابر چشمهای باد
باران را
در برابر چشمهای باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشمها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشمهایی که دزدها را دیده بود.
تناسخ
از میان همه روزها اگر
روزی طوفانی بمیری
بسا باز به گونه ببری زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی بارانی بمیری
بسا باز به گونه برکهای زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی آفتابی بمیری
بسا باز به گونه انعکاس یکی پرتو زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی برفی بمیری
بسا باز به گونه کبکی زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی مهآلود بمیری
بسا باز به گونه درهای روشن زاده شوی.
اما من چه؟
من که این گونه زندهام
من که اینگونه زیستهام
و برای شما
شعرهای بسیاری سرودها م
بسیار بازآمده، دوباره همچون کردستان زاده شوم.
اگر
از ترانههای من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانههای من،
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.
پایان رنجها
بافندهای
تمام عمر
ترنج و ابریشم میبافت
گل میبافت
اما وقتی مرد
نه فرشی داشت
و نه کسی
که گلی بر گورش بگذارد.
در اینجا
کوه شاعر است
درخت، قلم
دشت، کاغذ
رود، سطر
سنگ، نقطه
و من
که علامت تعجبام!
شعر
شعر
آوای کبوتر است به وقت عشق
شعر
بال پروانه است به وقت باران
شعر
غبار ستارهایست
که بر دشتها و دامنهها میبارد
و شعر
سرانگشتان کودکان است
در دوزخ کردستان
و در گورهای بی نشان رواندا.
نوشتن
آسمان
همیشه باران را نمینویسد
باران
همیشه رود را،
رود
باغ را،
باغ
گل را،
و من
همیشه شعر ... شعر بزرگ خود را ... !
مرگ
هر شب میآید
بال میگسترداند بر خوابهایم
هر روز میآید
قدمهای خسته مرا میشمرد مرگ،
و باز به جستوجوی نشانی تازه
تمامی جیبهایم را میکاود.
همین!
پیانو
ناگهنان
پرتسوهای جان شاعران جهان
پرواز کردند،
چرخی زدند
و بعد به آرامی
فرود آمدند
و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.
امروز به آن صندوق
پیانو میگوییم.
مهمانی
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.
آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.
درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.
تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.
به یاد آر
به یاد آر
پرنده اگر پرواز میکند
فقط به خاطر آسمان آبی نیست
چشمه اگر میجوشد
فقط برای رسیدن به رودخانه نیست
درخت اگر سایه دارد
فقط به دلیل شاخ و برگاش نیست
اسب اگر میتازد
فقط از ترس تازیانه راکب نیست
باد اگر میوزد
فقط برای رقص جنگل نیست
و تو اگر شعرهای مرا میخوانی
فقط به بهانه نام شیرکو بیکس نیست.
نقاشی
چهار کودک:
ترک، فارس، عرب
و کرد
تصویر مردی را کشیدند.
اولی دستهایش را
دومی سرش را
سومی میانه و پاهایش را
و چهارمی
تفنگی بر دوش اش.
دره پروانهها
1
قطره قطره
باران مینویسد: گل
نم به نم
دو دیده من مینویسد: تو!
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را میشکند، شکوفه میکند
و برگ به برگ
سرانگشتان مردهام را میتاسد، سیاه میکند.
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده میشوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم
هوهوی باد
...
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شعري از شيركو بيكس شاعر اهل حلبجه و برنده جايزه معروف ادبي توخولسكي
مپرسيد چگونه !؟
آن گاه كه دل ،تيهويي مي شود و « سليمانيه » لانه اش،
زين پس ، شعر نيز آسمانيست و فوج فوج واژه هاي سبز و سرخ در آ ن پر مي كشند.
مپرسيد چگونه !؟
آن گاه كه سر شعله ورم ، پاره ابر فراز سر « ازمر 1 » مي شود و
دردناك ،
پيچان پيچان به زير مي آيد ،
مي غرد و بر خانه و خيابان مي بارد ،
زين پس ، شعر نيز سرچشمه ايست و از گوشه ي چشمانم فواره مي زند.
نه ، مپرسيد چگونه !؟
اگر اندوه تندر نشود؛
وعشق بنفش گون چشمان شما ، راه و كور سويي ؛
شكوفه ي زخم هاي شعرم ،
در اين زمهرير سينه چگونه مي شكفد ؟
صدا چگونه طوفان مي شود ؟
موج در جانم چگونه قرار مي گيرد ؟
نه ، مپرسيد چگونه !؟
زين پس ، تا ابد ، عشق من ، قمري رزمندگانيست ،
كز ميان چشمان « گويژه2 » و گردنه هاي « پيره مگرون3 » مي آيد و
نامه ي آخرين شهيد را به همراه دارد ؛ بال مي زند ؛ مي گذرد ؛
و عشق سليمانيه ، ماه سرخيست كه هر شب ،
از درون برف شعرهايم آرام آرام بر مي آيد .
نه مپرسيد چگونه ،
شاعر چنان چون چلچله اي كوچنده است .
سال از پي سال تنها به فصلي ،
اندوه هايش را باز مي سرايد ؛
اما اينك او نيز آوازيست و
چشمان مه آلودش را فرو بسته است .
مپرسيد چرا چنين عاشقانه از همرزمانش مي سرايد !؟
راه « سيامند4 » تا « خج 4 » از گلوگاه هزاران نهنگ مي گذرد .
و فصل عشق ،
سواراني چون« فرخ5 » و « مم 6 » و «مامه ريشه7 » را مي طلبد .
شايد بال هزارن شعر ،
هزاران سرود ،
در اين زمستان فرو ريزد .
شايد گيسوي هزارن ارغوان ،
هزاران بيد ،
چون گيسوان دختران شهرم در اين كولاك چيده شوند .
شايد هزاران چنار عشق ،
چون چناران درگاه حجره ي « نالي8 » ، ايستاده بميرند.
شايد پستان هزاران « حبيبه9 » ام ،
به ديوار شب آونگ شود .
شايد هزاران كوچه ي دلم ،
خانه ي چشمم ،
اتاق درونم ،
ويران ويران تخته كوبي شوند .
شايد ... ، شايد ... ، شايد.
اما نگاه «گله زرد10 »
چراغيست بر فراز دستان شهيد ؛
كه دويست سال است خانه به خانه مي گردد.
چراغي دويست ساله ،
كه نه پلكهاي آتشينش را فرو مي بندد ؛
نه كم سو مي شود و
نه مي ميرد.
هفدهم كانون ، در احتضار پائيز ، پيش از آخرين كوچ پرندگان ،
باد سردي چون تگرگ ، آه سينه ي « سيوان11 » بود.
به كردار هر سحرگاه ديگر ، شهرم شهربانويي آشفته ونگران بود .
هفدهم كانون ، سحر گاهي آفتابي ،
بر تيغ تيز خيابان ، دسته دسته محصلان ، چون مداد رنگي ،
شوق نوشتن به دل داشتند .
گام هاي تند واژه بودند .
زنبور بودند ، رهسپار كندوي مدرسه .
ماه پرپر شدن و پژمردن ، هفدهم كانون ، سحرگاه آفتابي ،
وقتي كه گل را لگد مال مي كردند
از زير زمين نمناك شهر ،
سه اسب را بيرون آوردند ؛
سه اسب سركش ، چشم آتشين ،
داغ شده ، خونين يال ،
آه
سه اسب چنين ياغي را به مسلخ مي بردند.
ماه پريشاني و پژمردن ، هفدهم كانون ، سحرگاهي آ فتابي ،
رو در روي مدرسه اي بهت زده ،
سينه به سينه ي ديوار تكيه شان دادند .
درخت ارغوان بودند ،
رخساره به جانب پيره مگرون .
سه آهو بودند ،
سه آهوي سليمانيه ،
سه آهوي فصل قرباني ،
سه سرود ،
سه نهال ،
« سردار » شاخه ي درخت بادام بود ؛
اولين بهار جوانه زدنش .
« هيوا » چشمه اي بود كه مي خنديد .
« آرام » بچه عقابي تيز چشم ،
كه مي خواست پيش از شكفتن بالش به بالا بر آيد .
سينه به سينه ي ديوار ،
رگبار ... رگبار ... رگبار ...
تفنگ آفتاب را مي كشد .
تفنگ خون سنبله ها را مي ريزد .
تفنگ چشمان انديشه را كور مي كند .
تفنگ ... تفنگ ... تفنگ ...
تفنگ سه كشتزار سرخ ، زير سه تير برق ،
براي رهگذران به جاي مي گذارد .
هفدهم كانون ، سحرگاهي آفتابي ، در احتضار پاييز ،
پيش از آن كه سال ، شولاي زمستان به تن كند ؛
عصايش را بردارد و با دستاني لرزان ، جهاني را بدرود گويد ،
پيش از آن كه زندگي عقد سالي ديگر را ببندد ؛
آن روز ، قله ها به جانب تاريخ سرك كشيدند ؛
تا در يابند ، كيستند آناني كه در سرزمين شهيدان ،
آفتاب مي شوند ؛
ماه مي شوند و
بازِ شاهي بر شانه هايشان مي نشيند .
هفدهم كانون ، سحر گاهي آفتابي ،
باساز قله هاي سرخ ، بر شانه ي آواز « خاك و خول شهر زور12 »
سليمانيه سه داماد خويش را رهسپار حجله كرد .
سحرگاه هفدهم كانون ،
رو در روي مدرسه اي بهت زده ؛
عروسي سه داماد ما بود ؛
سور شهيدان بود ؛
ولوله ي عشق و سوختن بود .
دامادها سه تن بودند ؛
اما عروسانشان سه شاخه گل زبيا ،
سه ريواس ساقه حنايي كوهستان ،
سه گلابي پيرهن سفيد ،
سه ماده كبك طناز نبودند .
داماد سه اسب سوار خونين و
عروسانشان هزاران « خج» و « شيرين » و « پري خان » بودند
جويبارعروس بود
باغچهعروس بود
برفعروس بود
شعرعروس بود
در آن روز آنان داماد و وطنم نو عروس بود .
مپرسيد چگونه شعر معشوقه مي شود و
سليمانيه ميعادگاه !؟
زين پس ،
من نيز انتظارم درختي است ؛
كه در كوچه و خيابان هاي شهر آتش مي گيرد .
مپرسيد چگونه !؟
نه ! مپرسيد .
اينك به « سر چنار13 » دل ، عروسي شهيد بر پاست
و اين سور ، نه هفت شب وروز ،
بل تا ماديان آزادي به مقصد نرسد ،
بر پاست .
عروسي شهيد گرم است و
شعر من ساقدوش داماد ،
خون تارا و
شعله هاي سرم دستمال رقص .
1 و 2 و 3 ) سه كوه اطراف شهر سليمانيه .
4 و 5 و 6 ) خج و سيامند ،فرخ و خاتون اَ ستي ، مم و زين ،از عاشق و معشوق هاي منظومه هاي كردي مي باشند .
7 )از مبارزاني كه بر عليه رژيم عراق جنگيدند و شهيد شدند .
8 ) شاعر بزرگ و نامي كرد 9 ) معشوقه ي نالي .
10 ) كوهي در نزديكي سليمانيه .
11 ) گورستان مشهور سليمانيه .
12 ) خاك وخول زادگاه نالي در شهرزور عراق . شهرزور نيز منطقه اي در كردستان مي باشد .
13 ) گردشگاهي در اطراف سليمانيه .
:
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ديوانه
شاعر : شيركو بيكس
پرنده ها
تنها به خاطر آبي آسمان
به پرواز در نمي آيند
سرچشمه ها
تنها براي آواز رودخانه ها به جوشش در نمي آيند
درختان
تنها براي نشان دادن
كاكل شاخه هاي جوان
سايه نمي اندازند
برف
تنها به خاطر زمستان و غرش بهمن
نمي بارد
اسب تنها براي
ركاب زدن سوار و شل كردن افسار نمي دود
نسيم نيز
به خاطر رقص درختان بر نمي خيزد
تو هم
به خاطر نام شير كو بي كس نيست
كه اين ديوانه را مي پسندي
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شعر ويرانه
شاعر : شيركو بيكس
كلمه را كاشتيم
براي آنكه در دشتها
فردا برويد!
واژه را با باد درآميختيم
تا در آسمان
حقيقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كرديم
تا در كوهها
تاريخي نو قيام كند!
امّا دريغا...دريغ!
دشتها را چنان برگي سوزانديم
آسمان را قفس كرديم و
كوهها را ترور...
بدينگونه شعر نيز
اينك به ويرانهاي سوخته مبدل گشته است
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شبها تلخند
دراز...
بي صدا و بي انتها!
پاسخها از تاريكي ميآيند
از آن سوي پرچين ذهن
گلوله به سمت پرسشهاي زبانبسته
شليك ميكنند
پرسشها تلخ ميشوند
دراز...
بي صدا و بي انتها
بروژ آكره اي
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
كمين
(توفان هماره در كمين بود)
برگي تمامي اسرار درختش را ميدانست
پيوند ميان او و تالاب و نجواهاي شبانه
پيوند ميان او و پرنده و نامة مزرعه و
آمد و شد شعاع و حركت ميان واژه و
غروب در جنگل.
پيوند ميان او و مهتاب
پيوند سايه او و پسرك چوپان و
نيلبكاش
(زمستان هماره در كمين بود)
دانهاي شن هم
راز جويبار در سينهاش بود
رازو ريشهها
راز او و زلف گياه و
راز او و رخسار دخترك چوپان و
راز او و سرچشمه
(سيلاب هماره در كمين بود)
توفان هجوم آورد
سيل هجوم آورد
برگ بر تخت شاخه و
شن بر بستر آب
هردو كشته شدند
اما هيچكدام
راز عشق را نگشودند
شيركو بيكس
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تو همچون موسيقي
مانند رويا
مثل زمان
چونان آرامشي ،
هرگز نميتوانم با تو درآميزم !
حريصانه به خود ميفشرمت
ميبوسمت
ميبوسمت
اما چرا هنوز هزاران فرسخ
هزاران سراب فاصله
بين دستهاي تشنه من و
شيريني چشم هاي آبي توست ؟
فرهاد پيربال
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چشمه ( کانی )
هر زمانی بیادش می افتم
همچو روزگار جوانی
برای تسكین زخمهایم
تنهایی به سر چشمه می روم
درد دلم رو به دست موجهای كوچكش میسپارم
این شعر رو براش با دكلمه یا با آواز میخوانم
ای چشمه :تومیعادگاه فرشتگانی
تو آینه آسمانی
خون دل كوههای سخت و مرتفع هستی
ای چشمه : كاش آنچیزهای كه من می دانم تو هم می دانستی
چون جای پاهاش پیش تو به جا مانده
ای چشمه :
تو شاهد شكوفه دادن عشقی آسمانی بودی
قاتل من دستهایش را در توشست
خون دلم در درون آب چشمه ریخت
به همراه خنده عشق
میمردم و نمی فهمیدم
ای چشمه ای چشمه
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ئه م روژي.....
(( ئه م روژي سالي تازه يه نه وروزه هاته وه
جيژ نيكي كوني كورده به خوشي و به ها ته وه
چه ند سال بوو گولي هيواي ئيمه پي په ست بوو تاكو پار
هه ر خويني لاوه كان بوو گولي ئالي نه وبه هار
ئه و ره نگه سوو ره بوو كه له ئاسوي بلندي كورد
مژده ي به ياني بو گه لي دوور ونزيك ئه برد
وا روژهه لات له به نده ني به رزي ولاته وه
هه ر خويني شه هيده ره نگي شه فه ق شه وق ئه داته وه
نه وروز بوو ئاگريكي وه ها خسته جه رگه وه
لاوان به عه شق ئه چوون به ره و پيري مه رگه وه
تا ئيستا رووي نه داوه له تاريخي ميلله تا
قه لغاني گولله سنگي كچان بي له هه لمه تا
پيي ناوي بو شه هيدي وه ته ن شيوه ن وگرين
نامرن ئه وانه وا له دلي ميلله تا ئه ژين ))
ترجمه : فارسی
امروز روز نوروز و سال نو دوباره آمد
جشن کهن کردان با خیر و خوشی دوباره آمد
سالهاست گل امید ما دربند بوده و اسیر
و خون سرخ جوانان گل نوبهار ما بوده
همواره همین رنگ سرخ از بلندای افق کردستان
مژده فردای روشن را به ملت کرد نوید میداد
هنگام غروب خورشید از بلندای کوههای وطن
رنگ سرخ خون شهید است که میدرخشد
نوروز بود که آتش این شور را به دلها انداخت
تا جوانان با اشتیاق به پیشواز مرگ بروند
تاکنون در تاریخ هیچ ملتی سابقه نداشته
سینه دختران سپر گلوله های نبرد باشند
برای شهید وطن گریه و زاری نمیکنیم
آنان که در دل ملت هستند همیشه زنده اند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-30-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مادر
دو کس را بسیاردوست میدارم
مادرم
ومادرت را
چرا که مادرم مرا برای تو به دنیا آورد
و مادرت تو را برای من
کژال ابراهیم ( شاعره)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 09:01 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|