بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1351  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


اشكی بریز
عبارت بالا از مصطلاحات باده خواران و میگساران است كه چون به اقتضای مجلس انبساط خاطری دست دهد و هوس نوشیدن باده كنند، به ساقی مجلس اشارتی كرده می گویند : «اشكی بریز» و یا به اصطلاح دیگر، «اشك چشمی بریز»، كه مقصود از اشك همان باده و شراب است و البته به مقدار كم؛ نه زیاد، از ساقی و جام گردان مجلس مطالبه می شود تا به دنباله باده گساری قطع نشود و نشاط خاطر از این رهگذر تشدید گردد. جام شراب خواری در قدیم هفت خط داشت و برای هركس تا خطی شراب می ریختند كه توانایی برداشت آن را داشت و عیش دیگران را منقضی نمی كرد. این هفت خط عبارت بودند از: اول خط جور و آن خط لب جام بود كه بعد از آن شراب سر ریز می شد. بعضی از فرهنگ نویسان خط جور را خط «جام جم» هم می گفته اند كه همان خط لب جام باشد. اینك باده گساران به هنگام باده گساری به یكدیگر تعارف می كنند و می گویند : «جور مرا بكش» واژه ی جور مقتبس از همین هفت خط جام جم است، یعنی :«باقی را تو بنوش تا در جام چیزی باقی نماند.» دوم خط بغداد بود كه كه آن را مشهورترین خط جام هم گفته اند. سوم خط بصره كه فروتر از خط بغداد قرار داشت. چهارم خط ازرق آن را به روایت مختلف، خط شب و خط سیاه و در فرهنگ های خط سبز هم نوشته اند. این خط كاملا وسط جام قرار داشت و برای شرابخواران كمال اعتدال بوده است. پنجم خط اشك كه آن را خط خطر و درشكر و ورشكر هم گفته اند. ششم خط فرودینه و هفتم خط مزور بود كه این درجات و استفاده ازآن در جرگه ی شرابخواران كاملا رعایت می شد و ساقی و جام گردان مقررات باده گساری و جلوگیری از زیاده روی شرابخواران را دقیقا نظارت می كرد تا هیچ كس بیش از حد و توانایی خویش باده نوشی نكند. با توجه به مطالبی كه در سطور بالا مسطور افتاد، خط اشك به خط پنجم از جام جمشید گفته می شد و میزان شراب تا این خط از جام از حد متوسط و اعتدال هم كمتر بوده است. به همین جهت شرابخواران این مقدار قلیل از شراب را به قطره ای كه از ابر سیاه یا مژگان چشم بر جام شراب چكیده باشد، یعنی اشك تعبیر كرده اند. به قول آقای فریدون نوزاد :«هنوز در میان میخواران اشكی و اشك چشم بلبل و بالاخره اشك چشمی بریز مرسوم و متداول است.» كه امروزه از اصطلاحات بالا فقط اشكی و اشكی بریز باقی مانده و باده گساران این دو اصطلاح را هنگامی به كار می برند كه عیش و نوش به حد نهایت و اشباع رسیده باشد و جز اشكی به عنوان حسن ختام مورد نیاز نباشد.
ضرب المثلهای فارسی > اشكی بریز
داستان: عبارت بالا از مصطلاحات باده خواران و میگساران است كه چون به اقتضای مجلس انبساط خاطری دست دهد و هوس نوشیدن باده كنند، به ساقی مجلس اشارتی كرده می گویند : «اشكی بریز» و یا به اصطلاح دیگر، «اشك چشمی بریز»، كه مقصود از اشك همان باده و شراب است و البته به مقدار كم؛ نه زیاد، از ساقی و جام گردان مجلس مطالبه می شود تا به دنباله باده گساری قطع نشود و نشاط خاطر از این رهگذر تشدید گردد. جام شراب خواری در قدیم هفت خط داشت و برای هركس تا خطی شراب می ریختند كه توانایی برداشت آن را داشت و عیش دیگران را منقضی نمی كرد. این هفت خط عبارت بودند از: اول خط جور و آن خط لب جام بود كه بعد از آن شراب سر ریز می شد. بعضی از فرهنگ نویسان خط جور را خط «جام جم» هم می گفته اند كه همان خط لب جام باشد. اینك باده گساران به هنگام باده گساری به یكدیگر تعارف می كنند و می گویند : «جور مرا بكش» واژه ی جور مقتبس از همین هفت خط جام جم است، یعنی :«باقی را تو بنوش تا در جام چیزی باقی نماند.» دوم خط بغداد بود كه كه آن را مشهورترین خط جام هم گفته اند. سوم خط بصره كه فروتر از خط بغداد قرار داشت. چهارم خط ازرق آن را به روایت مختلف، خط شب و خط سیاه و در فرهنگ های خط سبز هم نوشته اند. این خط كاملا وسط جام قرار داشت و برای شرابخواران كمال اعتدال بوده است. پنجم خط اشك كه آن را خط خطر و درشكر و ورشكر هم گفته اند. ششم خط فرودینه و هفتم خط مزور بود كه این درجات و استفاده ازآن در جرگه ی شرابخواران كاملا رعایت می شد و ساقی و جام گردان مقررات باده گساری و جلوگیری از زیاده روی شرابخواران را دقیقا نظارت می كرد تا هیچ كس بیش از حد و توانایی خویش باده نوشی نكند. با توجه به مطالبی كه در سطور بالا مسطور افتاد، خط اشك به خط پنجم از جام جمشید گفته می شد و میزان شراب تا این خط از جام از حد متوسط و اعتدال هم كمتر بوده است. به همین جهت شرابخواران این مقدار قلیل از شراب را به قطره ای كه از ابر سیاه یا مژگان چشم بر جام شراب چكیده باشد، یعنی اشك تعبیر كرده اند. به قول آقای فریدون نوزاد :«هنوز در میان میخواران اشكی و اشك چشم بلبل و بالاخره اشك چشمی بریز مرسوم و متداول است.» كه امروزه از اصطلاحات بالا فقط اشكی و اشكی بریز باقی مانده و باده گساران این دو اصطلاح را هنگامی به كار می برند كه عیش و نوش به حد نهایت و اشباع رسیده باشد و جز اشكی به عنوان حسن ختام مورد نیاز نباشد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1352  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آره آورده
شخصی برای مدتی به تهران رفت و در آنجا بیکار بود. پس از چندی به ده خودشان برگشت و مردم برای دیدنش به منزلش رفتند. هرکس از او سوالی می کرد در جواب می گفت : «آره». خلاصه از بس که آره گفت این گفته اش ورد زبان مردم شده بود. در کوچه، هرکس که به دیدن آن شخص نرفته بود و برای اینکه بفهمد او پس از این مدت از تهران چه آورده، از دیگران می پرسید، در جواب می گفتند :«مدتی رفته تهران آره آورده».
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1353  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

الکی

کارهای بدون مطالعه و نقشه و اعمال ظاهری را که حقیقتی نداشته باشد الکی گویند. این اصطلاح در رابطه با دروغ و دروغگویی هم به کار برده می شود و به طور کلی هر چه که واقعیت نداشته باشد و متکلم یا عامل عمل تظاهر به حقیقت و راستی کند در اصطلاح عامیانه گفته می شود : «الکی می گوید» یا به عبارت دیگر : «کارهایش الکی است» الک را به گفته علامه دهخدا «موبیز» و «تنگ بیز» و «پرویزن» و «آردبیز» هم میگویند. الک از سیم های باریک بافته میشود - مانند غربال - ولی سوراخ های آن کوچک تر است. به همین جهت هر چیز را که از آن بگذرانند بیخته آن بسیار نرم است. در بعضی مناطق الک مویی هم معمول است که از موی یال یا دم اسب می بافند. سابقا که الک سیمی معمول نبوده ویا در مناطق که الک سیمی نداشته اند؛ پارچه های بسیار نازک پنبه ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می کردند و آرد و سایر چیزهای نرم را به منظور بیختن از آن عبور می دادند. شادروان عبدالله مستوفی راجع به علت تسمیه الکی چنین می نویسد : «پارچه پنبه ای، البته نه حاجب ماورا بود و نه دوام و قوامی داشت. به همین مناسبت پارچه های نازک بی دوام را هم الکی می گفتند. کم کم معنی مجازی الکی را منبسط کرده امروز در اصطلاح عامیانه این توصیف را به کلیه چیزهای بی دوام و بی ثبات و بی ترتیب و بی تناسب و بی موقع و حتی اخبار بی اصل هم می دهند.»

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 12-03-2011 در ساعت 07:37 PM
پاسخ با نقل قول
  #1354  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آنکه شتر را به پشت بام برد خودش باید پایین بیاورد

اگر چه عبارت مثلی بالا به همین صورت بر سر زبانهاست ولی با توجه به جریانی که روی داده فکر می کنم به این صورت باید تغییر داده شود «آنکه الاغ را به پشت بام برد خودش باید پایین بیاورد» و شاید همین واقعه موجب شده باشد که عبارت بالا جز امثله سائره در آید. در اوایل سلسله قاجاریه یک نفر پهلوان کشتی از شهر اسلامبول به ایران آمد و در منطقه آذربایجان با هر پهلوان ایرانی که کشتی گرفت همه را مغلوب کرد. در شهر تهران هم مبارز و هماوردی برایش باقی نمانده بود وقصد مراجعت به خاک عثمانی - ترکیه امروز - را داشت که به وی خبر دادند در شهر یزد پهلوان نامداری به نام پهلوان عسگر – اصغر - زندگی می کند که تا کنون کسی نتوانسته پشت او را به خاک رساند. پهلوان اسلامبولی با خود اندیشید که اگر پشت این پهلوان را به خاک نرساند دور از جوانمردی است که در عالم پهلوانی ادعای قهرمانی کند. پس درنگ و تامل را جایز ندیده راه یزد را در پیش گرفت تا هم دیداری از بلاد مرکزی ایران کرده، ره آورد سفر ایران را تکمیل نماید و هم با پهلوان یزدی که شهرتش همه جا را فرا گرفته دست و پنجه ای نرم کرده باشد. خلاصه بار سفر بست و پس از چند روز طی مراحل وارد یزد شد و در حضور جمعی کثیر از معاریف و جوانان و ورزشکاران با پهلوان عسگر کشتی گرفت. این کشتی که در آخر به گلاویزی کشیده بود، سرانجام به فتح و غلبه پهلوان عسگر یزدی منتهی گردید و پهلوان اسلامبولی به وطن مالوفش بازگشت. پدر پهلوان عسگر که انتظار چنین فتح و فیروزی را نداشت و هرگز تصور نمی کرد که قدرت و توانایی فرزند برومندش تا به این پایه باشد از فرط سرور و خوشحالی مقرر کرد که بقال سرگذر هر روز مقدار کافی شکر سفید در اختیار فرزندش بگذارد تا شربت کند و به منظور رفع خستگی و ازیاد قدرت بنوشد، زیرا سابقا معمول بود و اخیرا تجارب علمی هم نشان داده است که قهرمانان ورزشی با مصرف کردن شکر به مقدار قابل توجهی انرژی و قدرت بیشتر کسب کنند و با زحمت کمتری پیروز شوند. باری، دستور پدر تا مدت چند ماه ادامه داشت و کار پهلوان یزدی این بود که همه روزه به سراغ بقال سر گذر برود و مقرری شکر را اخذ نماید. چون چندی بدین منوال گذشت، روزی بقال سر گذر از دادن شکر امتناع کرد و در مقابل اصرار و پافشاری پهلوان عسگر اظهار داشت که پدرش جیره او را قطع کرده و دیگر حاضر نیست بیش از این پول شکر بدهد. پهلوان عسگر پیش پدر رفت تا او را از این تصمیم باز دارد ولی هر چه بیشتر اصرار و الحاح کرد کمتر نتیجه گرفت. در این موقع فکر بکری به خاطرش رسید و شب هنگام که تمامی اهل خانه در خواب خوش غنوده بودند، به طویله رفت و الاغ مرکوب پدرش را بیرون کشید. سپس نردبانی از پای طویله به پشت بام خانه گذاشته الاغ را بر دوش گرفت و با قدرت و نیروی شگرف خود به پشت بام برده و افسارش را در گوشه ای میخکوب نمود. بامدادان که اهل خانه بیدار شدند. طویله را خالی و الاغ را بر پشت بام دیدند. پدر پهلوان عسگر چون به جریان قضیه واقف شد در مقام چاره جویی برآمد و مقصودش این بود که الاغ را به هر وسیله ای که ممکن باشد بدون کمک و یاری فرزند پهلوانش پایین بیاورد. پس چند تن پهلوان نیرومند را به خانه آورد و از آنها استمداد نمود. پهلوانان موصوف هر قدر فعالیت کردند نتوانستند الاغ را از آن بام رفیع به زیر آورند، زیرا تنها راه چاره و علاج این بود که الاغ را بر دوش گیرند و پله پله از نرده بان پائین آیند، در حالی که انجام چنین کاری از عهده آنها خارج بود. هیچ کدام چنان نیروی شگرفی نداشتند که چنین کار خطیری را انجام دهند. پس با نهایت یاس و شرمندگی به پدر پهلوان عسگر اطلاع دادند که این کار را از ناحیه هیچ کس در یزد ساخته نیست و آنکه الاغ را به پشت بام برد خودش باید پایین بیاورد. پدر پهلوان عسگر یزدی چون بار دیگر به نیروی خارق العاده فرزند سطبر بازویش واقف گردید او را مورد نوازش قرار داد و مقرری شکر را دوباره برقرار کرد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1355  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


الخیر فیما وقع

عبارت مثلی بالا که با ضرب المثل «هرچه پیش آید خوش آید» ترادف دارد در واقع مستخرج و مستنبط از قرآن مجید، سوره بقره آیه 214، است. آنجا که میفرماید :«چه بسا از چیزی کراهت دارید، درحالی که خیر وصلاح شما درآن است. خدا می داند وشما نمی دانید.» نقل است که میرزا مهدی خان استر آبادی معروف به «منشی» سجعی مطنطن برای مهر نادرشاه افشار ساخته از نظر گذارانید. نادر برآشفت و نوشته را به دور افکند و با آنکه عامی بود سر برآورد وگفت : «بر روی خاتم من این جمله را حک کنید الخیر فیما وقع. بعضی از مورخین ایرانی نسبت به واقع بالا با نظر تردید می نگرند وبه عبارت مذکور را ماده تاریخ سلطنت نادر شاه میدانند زیرا الخیر فیما وقع به حروف ابجد برابر است با سال 1148 هجری قمری که سر سلسله افشاریه در شوال همان سال به سلطنت رسیده است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1356  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند

چون قتل و نهیب و خرابی و یغماگری حدی پیدا نکند و نائره خوی درندگی و سبعیت همه کس و همه چیز را به سوی نیستی سوق دهد در چنین حالی، جواب کسانی که جویای حال و احوال شوند، عبارت بالا خواهد بود. در بیان مقصود موجزتر از این عبارت در فارسی نداریم، چه در این عبارت تمام معنی و مفاهیم جنایت و بیدادگری گنجانده شده است و چون با ایجاز لفظ، اعجاز معنی کرده؛ رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است. چنگیز خان سر دودمان مغول که در خونریزی و ترکتازی روی همه سفاکان و جنایتکاران روزگار را سفید کرده بود، بعد از عبور از شط سیحون و تصرف دو حصار زرنوق و نور در غره ذی الحجه سال 616 هجری به نزدیکی دروازه ی بخارا رسید و شهر را در محاصره گرفت. پس از سه روز سپاهیان محصور به فرماندهی اینانج خان، از شهر بیرون آمده به مغولان حمله بردند ولی کاری از پیش نرفت و لشکر جرار مغول آن جماعت را به سختی منهزم کردند. به قسمی که فقط اینانج خان موفق شد از طریق آمودریا بگریزد و جان بدر برد. اهالی بخارا چون در خود تاب مقاومت ندیدند، اظطرارا زنهار خواستند و دروازه های شهر را بر روی قشون چنگیز گشودند و مغولان در تاریخ چهارم ذی الحجه به آن شهر عظیم و آباد ریختند. خلاصه در نتیجه ی استیلای مغول، شهری که چشم وچراغ تمام فرارودان و مامن ومکمن اجتماع فضلا و دانشمندان بود، آن چنان ویران گردید که فراریان معدود این شهر جز جامه ای که بر تن داشتند چیزی دیگر نتوانستند با خود برند. یکی از بخاراییان که پس از آن واقعه جان سالم به در برده به خراسان گریخته بود چون حال بخارا را از او پرسیدند جواب داد : «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند» جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتفاق کردند که در پارسی موجزتر از این سخن نتواند بود و هر چه در این جزو مسطور گشت خلاصه وذنابه آن، این دو سه کلمه است که این شخص تقریر کرده است و قطعا به همین ملاحظه صورت ضرب المثل یافته است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1357  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آبشان از یک جوی نمی رود

هر گاه بین دو یا چند نفر در امری از امور توافق و سازگاری وجود نداشته باشد، به عبارت بالا استناد و استشهاد می کنند. در این عبارت مثلی به جای «نمی رود» گاهی فعل «نمی گذرد» هم به کار می رود، که در هر دو صورت معنی و مفهوم واحد دارد. اما ریشه این ضرب المثل : سابقا که شهرها لوله کشی نشده بود سکنه هر شهر برای تامین آب مورد احتیاج خود از آب رودخانه یا چشمه و قنات، که غالبا در جوی های سرباز جاری بود استفاده می کردند. به این ترتیب که اول هر ماه، یا هفته ای یک بار - بسته به قلت یا وفور آب - حوض ها و آب انبارها را با آب جوی کوچه پر می کردند و از آن برای شرب و شستشو و نظافت استفاده می کردند. طبیعی است در یک محله که ده ها خانه دارد و همه بخواهند از آب یک جوی در دل شب استفاده کنند، چنانچه بین افراد خانواده ها سازگاری وجود نداشته باشد ، هر کس می خواهد زودتر آب بگیرد. همین عجله و شتاب زدگی و عدم رعایت تقدم و تاخر موجب مشاجره و منازعه خواهد شد. شب های آب نوبتی در محله-های تهران واقعا تماشایی بود. زن و مرد و پیرو جوان از خانه ها بیرون می آمدند و چنان قشقرقی به راه می انداختند که هیچکس نمی توانست تا صبح بخوابد. شادروان عبد الله مستوفی می-نویسد :«من کمتر دیده ام که دو نفر که از یک جوی آب می برند از همدیگر راضی باشند و اکثر بین دو شریک شکراب می شود.»

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1358  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آب حیات نوشید

درباره ی کسانی که عمر طولانی کنند و روزگاری دراز در این جهان بسر برند، از باب تمثیل یا مطایبه می گویند فلانی آب حیات نوشیده . ولی این عبارت مثلی بیشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشریت و انسانیت که نام نیک از خود به یادگار گذاشته، زنده و جاوید مانده اند، به کار می رود. این ضرب المثل به شکل های «آب حیوان» و «آب بقا» و «آب خضر» و «آب زندگانی» و «آب اسکندر» نیز به کار رفته، شعرا و نویسندگان هر یک به شکلی در آثار خویش آورده اند. اکنون ببینیم این آب حیات چیست و از کجا سرچشمه گرفته است. اسکندر مقدونی پس از فتح سغد و خوارزم از یکی از معمرترین قوم شنید که در قسمت شمال آبگیری است که خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی در تاریکی است. در آن تاریکی چشمه ای است که به آن آب حیوان گویند، چون تن در آن بشویند گناهان بریزد و هر کس از آن بخورد نمی میرد. اسکندر پس از شنیدن این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسید که میانشان دره و نهر آبی وجود داشت. به فرمانش پلی بر روی دره بستند و از روی آن عبور کردند. پس از چند روز به سرزمینی رسیدند که خورشید بر آن نمی تابید و در تاریکی مظلم فرو رفته بود. اسکندر تمام بنه و اسباب و همراهان را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفر سردار جوان و یک هزار و دویست نفر سربارز ورزیده خورشید چهل روزه بر گرفت و داخل ظلمات شد. پس از آن طی مسافتی، ظلمت و تاریکی هوا و سختی و دشواری راه اسکندر و همراهان را از پیشروی باز داشت، به قسمی که هر قدر به چپ و راست می رفتند راه را نمی یافتند. اسکندر تعداد همراهان را به یکصد و شصت نفر تقلیل داد. باری اسکندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمت و تاریکی روی ریگ های بیابان پیش رفتند تا به کنار چشمه ای رسیدند که هوای معطر و دلپذیر داشت و آبش مانند برق می جهید. اسکندر احساس گرسنگی کرد و به آشپزش «آندریاس» دستور داد غذایی طبخ کند. «آندریاس» یک عدد ماهی از ماهی های خشک را که همراه آورده بود، برای شستن در چشمه فرو برد. اتفاقا ماهی زنده شد و از دست آندریاس سرید در آب چشمه فرو رفت. آندریاس آن اتفاق شگفت را به هیچکس نگفت و کفی از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت و غذای دیگری برای اسکندر طبخ کرد. قبل از آنکه از ظلمات خارج شوند، اسکندر به کلیه همراهان فرمان داد ضمن حرکت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیز دیگری که در راه بیابند با خود بردارند. معدودی از همراهان به فرمان اسکندر اطاعت کردند ، ولی اکثریت همراهان که از رنج و خستگی راه به جان آمده بودند اسکندر را دیوانه پنداشته با دست خالی از ظلمات خارج شدند. به روایت دیگر اسکندر به همراهان گفت :«هر کس از این سنگ ها بردارد و هر کس بر ندارد بالسویه پشیمان خواهد شد.» عده ای از آنها سنگ را بر داشتند و در خورجین اسب خود ریختند ولی عده ای اصلا بر نداشتند. چون به روشنایی آفتاب رسیدند معلوم شد که تمام آن سنگ ها از احجار کریمه یعنی مروارید و زمرد و جواهر بوده و همانطوری که اسکندر گفته بود آنهایی که بر نداشتند از ندامت و پشیمانی لب به دندان گزیده و کسانی که برداشته بودند افسوس خوردند که چرا بیشتر بر نداشتند. دیر زمانی نگذشت که راز آندریاس فاش شد و به ناچار جریان چشمه حیوان و زنده شدن ماهی خشک را به اسکندر گفت. اسکندر از این پیش آمد سخت بر آشفت و آندریاس را مورد عتاب قرار داد که چرا به موقع وی را آگاه نکرد تا از آن آب حیات بنوشد و زندگی جاودانه یابد، اما چه سود که کار از کار گذشته راه بازگشت نداشت. تنها کاری که برای اطفای نایره غضب خویش توانست بکند این بود که فرمان داد سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند و او را در دریا انداختند تا حیات ابدی را که بر اثر نوشیدن به دست آورده بود با سختی و دشواری سپری کند و هیچ لذتی از زندگی جاودانه نصیبش نگردد.



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1359  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


هم آش معاویه را می خورد، هم نماز علی را می خواند!

در این جهان ناپایدار چه بسیار افرادی هستند که به مقتضای زمان و مکان کار می کنند و در همه حال مصالح شخصی را از نظر دور نمی دارند. برای این دسته از مردم فرق نمی کند علی مصدر کار باشد یا معاویه. حقیقت و مجاز در نظر مصلحت بین این گونه افراد علی الوسویه است. عبدالرحمن بن صخرازدی یا الدوسی معروف به ابوهریره فقیرترین اصحاب رسول و از عشیره سلیم بن فهم بود. نامش به عهد جاهلیت عبد قیس یا عبدشمس بود و به سال غزوه خیبر که مسلمانان شد نامش به عبدالرحمن تبدیل پذیرفت. مشهور است که ابوهریره در محاربات صفین حاضر و ناظر بود ولی در جنگ شرکت نداشت. کارش این بود که موقع صرف طعام نزد معاویه می رفت و در کنار سفره چرب و نرمش می نشست. هنگام نماز و در پشت سر علی بن ابی طالب نماز می خواند ولی به هنگام مصاف از معرکه جنگ دور می شد و در گوشه ای مبارزه دلاوران را تماشا می کرد ! وقتی علت این سه حالت را از او سوال کردند در پاسخ گفت : «الصلوه خلف علی اتم. مضیرة معاویة ادسم، و ترک القتال اسلم !» یعنی : «نماز در پشت سر علی کامل ترین نمازهاست. غذای معاویه چرب ترین غذاها و احتراز از جنگ و کشتار سالم ترین کارهاست !» به همین جهت ابوهریره به شیخ المضیره معروف گردید و عبارت بالا صورت ضرب المثل پیدا کرد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1360  
قدیمی 12-03-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آفتابی شد
هر گاه کسی پس از از دیر زمانی از خانه یا محل اختفا بیرون آید و خود را نشان دهد، اصطلاحا می گویند فلانی آفتابی شد. بحث بر سر آفتابی شدن است که باید دید ریشه آن از کجا آب می خورد و چه ارتباطی با علنی و آشکار شدن افراد دارد. خشکی و کم آبی از یک طرف و وضع کوهستانی، به خصوص شیب مناسب اغلب اراضی فلات ایران از طرف دیگر، موجب گردید که حفر قنوات و استفاده از آبهای زیر زمینی از قدیمی ترین ایام تاریخی مورد توجه خاص ایرانیان قرار گیرد. آفتابی شدن از اصطلاحات قنایی است و آنجا که آب قنات به مظهر سطح زمین می رسد و گفته می شود آفتابی شد یعنی آب قنات از تاریکی خارج شده به آفتاب و روشنایی رسیده است. این عبارت بعدها مجازا در مورد افرادی که پس از مدت ها از اختفا و انزوا خارج می شوند به کار برده شده است.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:25 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها