پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
07-17-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حاجی حاجی را کجا می بیند، مکه!
در مواقعی می آید که چیزی قابل اعتبار نباشد................
حرف خوش، خوش آوره
حرف خوش ، خوشی می آورد....................................
حرفم کی زنی انی ماده سر مانه
حرف هم که بزنی به او بر می خورد.
گند دماغ است، هر حرفی را به دل می گیرد، یا این که او را حتی نمی توان نصیحت کرد............
حرف نزه، حرف نزه، حرفم که بزه بوگوفته گو
حرف نزد، حرف نزد، زمانی هم که حرف زد گفت گه.
کسی که هیچ کاری انجام ندهد و وقتی هم که کاری بخواهد انجام دهد آنرا خراب کند.......................حسرت به دیله کل خدیجه، بمرده نیده نوه نتیجه
خدیچه کچل حسرت به دل، بالاخره بی آنکه نوه نتیجه هایش را ببیند مرد
چه بسا آرزوهایی که بهخ گور رفت.............................................
»آب مرا نشه سیا کلاچه سیفیده کودن.
کلاغ سیاه را با آب نمی توان سفید کرد؛ ننگ با رنگ پاک نمیشود.
2»آخوند موفته بیده ، کرا خو ساکودانی رم سرکیتاب واکونه.
آخوند مفت پیدا کرده، دارد طالع توله سگ هایش را هم میبیند.
3»آدم خو آبه دینه ور زنه.
بی گدار به آب نزن ، اول گز کن بعد پاره کن یا گز نکرده پاره نکن.
4»آدم خودا گیر دکفه، گدا گیر دنکفه.
گیر غضب و بی مهری خدا بیفت دون همتی آدم گدا صفت نیفت.
5»آدم خر ببه ، گیرفتار خر نبه.
آدم خودش خر بشه بهتره تا که گرفتار خر بشه.
6»آدم به گبه ، حیوان به لافند. آدم حرف سرش میشود ، حیوان فقط طناب و افسار.
7» آدم چوس خور دوتا خرج داره .
خرج آدم خسیس دو برابر است.
8»آدم خو دسه شال کونه ویجا گرمه نوکونه .
آدم دست یخ کرده اش را در ک..... شغال گرم نمیکند.
از نو کیسه توقع نداشته باش.
9»آدم دیل وا وسعت بداره.
با ریسک خطر و بیم هلاک بایستی مصمم کار شد. دل آدم باید بزرگ باشه.
10»آدمه قسمته سیمرغ نتانه بردن. قسمتی که ترا نیافریدند ـ گر سعی کنی میسرت نیست.
1 ـ می سر بو بو آستانه گمج.
از حرف زدن زیادت سرم همچو ظرف سفالین آستانه ورم کرد.
2ـ امی مزار سر دینرین فاتحه خوانی تی پیشکش.
به قبر ما نرین فاتحه خوانی پیشکشت.
3ـمی ره گاب گو آب بیگیفته .
برایم پاپوش دوخته ، درد سر ساخته.
4ـ انده بوگو تا تی کون به گب بایه .
آنقدر بگو تا جان از کونت در رود.
5ـ انقذه داره کی از انی دوماغ پره فیوه .
پولش از پارو بالا میرود.
6 ـ انــی بج واجور داره .
خرش می رود ، حرفش در رو دارد .
7 ـ توند بیشی گیدی بیجی ،سوست بیشی گیدی گیجی .
تند بری میگن حرام زاده ای ، سست بری میگن گیجی .
8 ـ انه دوز فاندم ببره دوساق خانه .
دزد به دستش نمیدهم تا به زندان ببرد .
9 ـ انی گاب بامو ، امی پرچین سره دیره .
از آن روزی که گاوش آمده به پرچین ما ریده قوم خویش شدیم .
10ـ انی واسخوسته آدم ، صدسال پاکی ناره .
کسی که تنه اش به تنه او بخورد ، تا صد سال پاک نمی شود .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
12-11-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ریشه تاریخی ضرب المثل «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است»
چون مطلبی آنقدر واضح و روشن باشد که احتیاج به تعبیر و تفسیر نداشته باشد، به مصراع بالا استناد جسته و ارسال مثل می کنند.
این مصراع از شعری است که ناظم ِ آن را نگارنده نشناخت:
پرسی که تمنای تو از لعل لبم چیست
آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
طبسی حائری در کشکولش آن را به این صورت هم نقل کرده است:
خواهم که بنالم ز غم هجر تو گویم
آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
ولی چون بنیانگذار سلسله گورکانی هند مصراع بالا را در یکی از وقایع تاریخی تضمین کرده و بدان جهت به صورت ضرب المثل درآمده است، به شرح واقعه می پردازیم:
ظهیرالدین محمد بابر (888 - 937 هجری) که با پنج پشت به امیر تیمور می رسد، مؤسس سلسله گورکانیه در هندوستان است. بابر در زبان ترکی همان ببر- حیوان مشهور- است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خود برگزیده اند. بابر پس از فوت پدر، وارث حکومت فرغانه گردید؛ ولی چون شیبک خان شیبانی اوزبک پس از مدت یازده سال جنگ و محاربه او را از فرغانه بیرون راند، به جانب کابل و قندهار روی آورد. مدت بیست سال در آن حدود فرمانروایی کرد و ضمناً به خیال تسخیر هندوستان افتاده در سال 932 هجری پس از فتح پانی پات، ابراهیم لودی پادشاه هندوستان را مغلوب کرد و داخل دهلی شد. آنگاه آگره و شمال هندوستان، از رود سند تا بنگال را به تصرف در آورده، بنیان خاندان امپراطوری مغول را در آنجا برقرار کرد که مدت سه قرن در آن سرزمین سلطنت کردند و از این سلسله سلاطین نامداری چون اکبر شاه و اورنگ زیب ظهور کرده اند.
سلسله مغولی هند سرانجام در شورش بزرگ هندوستان که به سال 1275 هجری قمری مطابق با 1857 میلادی روی داد، پایان یافت. ظهیرالدین محمد بابر جامع حالات و کمالات بود و کتابی درباره فتوحات و جهانداری ترجمه حال خودش به نام توزوک بابری به زبان جغتایی تألیف کرد که بعدها عبدالرحیم خان جانان به فرمان اکبر شاه آن را به فارسی برگردانید. بابر به فارسی و ترکی شعر می گفت و این بیت زیبا از اوست:
بازآی ای همای که بی طوطی خطت نزدیک شد که زاغ برد استخوان ما
باری، ظهیرالدین محمد بابر هنگامی که پس از فوت پدر در ولایت فرغانه حکومت می کرد و شهر اندیجان را به جای تاشکند پایتخت خویش قرار داد؛ در مسند حکمرانی دو رقیب سرسخت داشت که یکی عمویش امیر احمد حاکم سمرقند و دیگری دایی اش محمود- حاکم جنوب فرغانه بود. بابر به توصیه مادر بزرگش «ایران» از یکی از رؤسای طوایف تاجیک به نام یعقوب استمداد کرد. یعقوب ابتدا به جنگ محمود رفت و او را بسختی شکست داد و سپس امیر احمد را هنگام محاصره انیجان دستگیر کرد. بابر که آن موقع در مضیقه مالی بود، خزانه امیر احمد در سمرقند را که دو کرور دینار زر بود به تصرف آورد و آن پول در آغاز سلطنت بابر در پیشرفت کارهایش خیلی مؤثر افتاد. بابر با وجود آنکه در آن زمان بیش از سیزده سال نداشت شعر می گفت و با وجود خردسالی، خوب هم شعر می گفت. این شعر را هنگام مبارزه با عمویش امیر احمد سروده است:
با ببر ستیزه مـکن ای احـمد احــرار چالاکی و فرزانگی ببر عیانست
گر دیر بپایی و نصیحت نکنی گوش آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
مصراع اخیر به احتمال قریب به یقین پس از واقعه تاریخی مزبور که به وسیله بابر در دوبیتی بالا تضمین شده است، به صورت ضرب المثل درآمده در السنه و افواه عمومی مصطلح است.
منبع:
«ریشه های تاریخی امثال و حکم» تألیف زنده یاد مهدی پرتوی آملی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 12-11-2013 در ساعت 08:31 PM
|
12-11-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اختلال و نابسماني در هر يک از امور و شئون کشور ناشي از بي کفايتي و سوء تدبير رئيس و مسئول آن مؤسسه يا اداره است. چه تا آب از سرچشمه گل آلود نباشد به آن تيرگي نمي گذرد و با آن گرفتگي با سنگ و هر چه سر راه است؛ برخورد نمي کند. عبارت مثلي بالا با آنکه ساده بنظر مي رسد، ريشه تاريخي دارد و از زبان بيگانه به فارسي ترجمه شده است. خلفاي اموي جمعاً چهارده نفر بودند که از سال 41 تا 132 هجري در کشور پهناور اسلامي خلافت کرده اند. اگر چه در ميان اين خلفا افراد محيل و مدبري چون معاويه و عبدالملک مروان وجود داشته اند، ولي هيچ يک از آنها در مقام فضيلت و تقوي و بشر دوستي همتاي خليفه هشتم عمربن عبدالعزيز نمي شدند. اين خليفه تعاليم اسلامي را تمام و کمال اجرا مي کرد و دوران کوتاه خلافتش توأم با عدل و داد بوده است. بدون تکليف و تجمل زندگي مي کرد و براي تأمين معاش روزانه بيش از دو درهم در روز از بيت المال برنمي داشت. نسبت به خاندان رسالت، خاصه حضرت علي بن ابي طالب (ع) قلباً عشق مي ورزيد و از اينکه آن افصح متکلمان را در ميان دو نماز و در کوي و برزن سب و لعن مي کردند چون خاري دل و جانش را مي خليد و بالاخره با هوشمندي و تدبيري بس عاقلانه که از حوصله اين مقال خارج است، سب و لعن امير مؤمنان را ممنوع داشت و با اين پايمردي و فداکاري در زمره اتقيا و نيکمردان عالم درآمد. روزي همين خليفه از عربي شامي پرسيد: «علاملان من در ديار شما چه مي کنند و رفتارشان چگونه است؟». عرب شامي با تبسمي رندانه جواب داد: «چون آب در سرچشمه صاف و زلال باشد در نهرها و جويبارها هم صاف و زلال خواهد بود.». هميشه آب از سرچشمه گل آلود است. عمر بن عبدالعزيز از پاسخ صريح و کوبنده عرب شامي به خود آمد و درسي آموزنده بيآموخت. بعضيها اين سخن را از حکيم يوناني ارسطو مي دانند، آنجا که گفته بود: « پادشاه مانند دريا، و ارکان دولت مثال انهاري هستند که از دريا منشعب مي شوند.»، ولي ميرخواند آنرا از افلاطون مي داند که فرمود: «پادشاه مانند جوي بزرگ بسيار آب است که به جويهاي کوچک منشعب مي شود. پس اگر آن جوي بزرگ شيرين باشد، آب جويهاي کوچک را بدان منوال توان يافت، و اگر تلخ باشد همچنان». فريدالدين عطار نيشابوري اين موضوع را به عارف عاليقدر ابوعلي شقيق بلخي نسبت ميدهد که چون قصد کعبه کرد و به بغداد رسيد، هارون الرشيد او را بخواند و گفت: «مرا پندي ده». شقيق ضمن مواعظ حکيمانه گفت: «تو چشمه اي و عمال جويها. اگر چشمه روشن بود، تيرگي جويها زيان ندارد، اما اگر چشمه تاريک بود به روشني جوي اميدي نبود». در هر صورت اين سخن از هر کس و هر کشوري باشد، ابتدا به لسان عرب درآمد و سپس به زبان فارسي منتقل گرديد، ولي به مصداق الفضل للمتقدم بايد ريشه عبارت مثلي بالا را از گفتار افلاطون دانست که بعدها متأخران آن عبارت را به صور و اشکال مختلفه درآورده اند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-11-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هرگاه کسي به اميد موفقيت و انجام مقصود مدتها تلاش و فعاليت کند ولي با صراحت و قاطعيت پاسخ منفي بشنود و دست رد به سينه اش گذارند و بالمره او را از کار نااميد کنند، براي بيان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته مي گويند: «بيچاره اين همه زحمت کشيد ولي بالاخره آب پاکي روي دستش ريختند». در اين مقاله مطلب بر سر آب پاکي است که بايد ديد چه نوع آب است که تکليف را يکسره مي کند. در دين اسلام فصل مخصوصي براي طهارت و پاکيزگي آمده است. شايد علت اين امر عدم رعايت اعراب - البته در زمان جاهليت - به موضوع نظافت و بهداشت بود که علاقه مخصوصي به آن نشان نمي دادند. به همين ملاحضه شارع مقدس عامل نظافت و پاکيزگي را از عوامل اساسي ايمان تلقي فرموده است. احکام و تعاليم اسلامي هر فرد مسلمان را موظف مي دارد که از چند چيز خود را پاک نگاهدارد تا سالم و تندرست بماند و به بيماريهاي گوناگون دچار نشود. مهمترين عوامل ناپاکي که در اصطلاح فقهي آنرا نجاسات گويند عبارتند از: 1- بول و غايط انسان و حيوانات حرام گوشت. 2- خون و مردار انسان و حيواناتي که هنگام سر بريدن، خون جهنده دارند. 3- سگ و خوک که در خشکي زندگي مي کنند. 4- انواع مسکرات که مست کننده هستند. عواملي که پاک کننده نجاسات هستند و آنها را مطهرات مي نامند عبارتند از: 1- آب. 2- زمين که در موقع راه رفتن ته کفش و يا مانند آن را اگر نجس باشد پاک مي کند. 3- آفتاب که بر اثر تابش بر اشياء مرطوب هر نجاستي را زايل مي کند. 4- استحاله يا دگرگون شدن اشياي نجس، مانند چوب نجس که چون بسوزد و خاکستر شود؛ خاکستر آن پاک است. بايد دانست که در ميان مطهرات مزبور آب مؤثرترين عامل پاک کننده است و زمين و آفتاب و استحاله در مرحله دوم مطهرات قرار دارند. هر چيز نجس با شستن پاک مي شود و اصولاً آب زايل کننده هر گونه نجاسات است، منتهي در فقه اسلام در باب طهارت چنين آمده که اشياء نجس با يکبار شستن پاک نمي شوند. موضوع مشکوک و ناپاک را بايد از سه الي هفت بار - بسته به نوع و کيفيت نجاست - شستشو داد تا طهارت شرعي به عمل آيد. به آن آب آخرين که نجاست و ناپاکي را به کلي از بين مي برد در اصطلاح شرعي " آب پاکي " مي گويند. زيرا اين آب آخرين موقعي ريخته مي شود که از نجاست و ناپاکي اثري باقي نمانده، موضوع مشکوک کاملا پاک و پاکيزه شده باشد. با اين توصيف به طوري که ملاحضه مي شود " آب پاکي " همان طوري که در اصطلاح شرعي آب آخرين است که شيء ناپاک را به کلي پاک مي کند، در عرف اصطلاح عامه کنايه از " حرف آخرين " است که از طرف مخاطب در پاسخ متکلم و متقاضي گفته مي شود و تکليفش را در عدم اجابت مسئول يکسره و روشن مي کند. تنها تفاوت و اختلافي که وجود دارد اين است که در فقه اسلامي عبارت آب پاکي فقط در مورد مثبت، که همان نظافت و پاکيزگي است به کار مي رود، ولي در معاني و مفاهيم استعاره اي ناظر بر نفي و رد و جواب منفي است که پس از شنيدن اين حرف آخرين به کلي مأيوس و نااميد شده، ديگر به هيچ وجه در مقام تعقيب و تقاضايش بر نمي آيد.
م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-11-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هر گاه بين دو يا چند نفر در امري از امور توافق و سازگاري وجود نداشته باشد، به عبارت بالا استناد و استشهاد ميکنند. در اين عبارت مثلي به جاي "نمي رود" گاهي فعل "نمي گذرد" هم به کار مي رود، که در هر دو صورت معني و مفهوم واحد دارد. اما ريشه اين ضرب المثل: سابقاً که شهرها لوله کشي نشده بود سکنه هر شهر براي تأمين آب مورد احتياج خود از آب رودخانه يا چشمه و قنات، که غالباً در جويهاي سرباز جاري بود استفاده مي کردند. به اين ترتيب که اول هر ماه، يا هفته اي يک بار، بسته به قلت يا وفور آب، حوضها و آب انبارها را با آب جوي کوچه پر مي کردند و از آن براي شرب و شستشو و نظافت استفاده مي کردند. در همين شهر تهران که سابقاً آب قنوات جريان داشت و اخيراً آب نهر انشعابي کرج نيز جريان دارد، ساکنان هر محله در نوبت آب گيري - که آب در جوي آن محله جريان پيدا مي کرد - قبلاً آب انبارها و حوضهايشان را کاملاً خالي و تميز مي کردند و سپس آب مي گرفتند. تهرانيها پس از آنکه آب انبارها را پر مي کردند، معمولشان اين بود که مقداري نمک هم در آب انبار مي ريختند تا آب را تصفيه کند و ميکربها را بکشد. پر کردن آب انبارها غالبا هنگام شب و در ميان طبقات ممتازه و آنهايي که رعايت بهداشت را مي کردند، بعد از نيمه شب انجام مي شد. چه هنگام روز به علت کثرت رفت و آمد و ريختن آشغالها و کثافات در جويها، و مخصوصاً شستن ظروف و لباسهاي چرکين که در کنار جوي آب انجام مي گرفت، غالباً آب جويها کثيف و آلوده بوده است. به همين جهات و علل هيچ صاحب خانه اي حاضر نمي شد حوض و آب انبار منزلش را هنگام روز پر کند و اين کار را اکثراً به شب موکول مي کردند که جوي تقريباً دست نخورده باشد. طبيعي است در يک محله که دهها خانه دارد و همه بخواهند از آب يک جوي در دل شب استفاده کنند، چنانچه بين افراد خانواده ها سازگاري وجود نداشته باشد، هر کس مي خواهد زودتر آب بگيرد. همين عجله و شتاب زدگي و عدم رعايت تقدم و تأخر موجب مشاجره و منازعه خواهد شد. شبهاي آب نوبتي در محله هاي تهران واقعاً تماشايي بود. زن و مرد و پير و جوان از خانه ها بيرون مي آمدند و چنان قشقرقي به راه مي انداختند که هيچ کس نمي توانست تا صبح بخوابد. شادروان عبدالله مستوفي مي نويسد: «من کمتر ديده ام که دو نفر از يک جوي آب مي برند از همديگر راضي باشند و اکثر بين دو شريک شکراب مي شود». موضوع آب بردن از يک جوي يا يک نهر و منازعات فيمابين تنها اختصاص به شهر نداشت، بلکه در روستاها که از آب رودخانه در يک نهر مشترک، به منظور آبياري و کشاورزي، آب مي بردند؛ اختلاف و ناسازگاري روستاييان بيشتر از شهريها حدت و شدت داشت. زيرا در شهرها منظور اين بود که حوض و آب انبار منزلشان را چند ساعت زودتر پر کنند ولي در روستاها موضوع آب گيري و آبياري جنبه حياتي داشت. روستاييان مقيم دو يا چند دهکده که از يک جوي حقابه داشته اند از بيم آنکه مبادا مدت جاري بودن آب در جوي مشترک قطع شود و آنها موفق نشوند که مزارعشان را مشروب کنند، با داس و بيل و چوب به جان يکديگر مي افتادند و در اين ميان قهراً عده اي زخمي و احياناً کشته مي شدند. با وجود آنکه شبکه آبياري کشور با بستن سدهاي بزرگ و کوچک تا حدود مؤثري از نارضايي روستاييان کاسته است، مع هذا هنوز موضوع ناسازگاري آنها کم و بيش به چشم مي خورد. کما اينکه در منطقه مازندران چون کشت برنج به آب فراوان احتياج دارد، هر سالي که احساس کم آبي شود، روستايياني که از يک نهر يا يک جوي آب مي گيرند به طور چشمگير و خطرناکي با يکديگر منازعه مي کنند و هنگامي که قلت آب از حدود متعارف تجاوز کند، کار مجادله بالا مي گيرد و يک يا چند نفر مقتول و يا شديداً مجروح مي شوند. به همين جهت است که به طور مجازي در رابطه با سوءتفاهم و مشاجره بين دو نفر، جمله آبشان از يک جوي نمي گذرد، که کنايه از عدم سازگاري بين طرفين قضيه است، موقع استعمال پيدا مي کند و در نظم و نثر پارسي نظاير بي شمار دارد.
م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-11-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند چون قتل و نهب و خرابي و يغماگري حديقفي پيدا نکند و نائره خوي درندگي و سبعيت همه کس و همه چيز را به سوي نيستي سوق دهد در چنين حالي، جواب کساني که جوياي حال و مستفسر احوال شوند، عبارت بالا خواهد بود. در بيان مقصود موجز تر از اين عبارت در فارسي نداريم، چه در اين عبارت تمام معاني و مفاهيم جنايت و بيدادگري گنجانده شده است و چون با ايجاز لفظ، اعجاز معني کرده؛ رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است. مع الاسف ريشه تاريخي اين ضرب المثل مربوط به عصر و زماني است که ريشه عواطف و احساسات عاليه به دست مشتي درندگان آدم صورت به خشکي گراييده، آدمي و آدميت جانب پستي و سستي گرفته بود. چنگيز خان سردودمان مغول که در خونريزي و ترکتازي روي همه سفاکان و جنايتکاران روزگار را سفيد کرده بود، بعد از عبور از شط سيحون و تصرف دو حصار زرنوق و نور در غره ذي الحجه سال 616 هجري به نزديکي دروازه بخارا رسيد و شهر را در محاصره گرفت. پس از سه روز سپاهيان محصور به فرماندهي اينانج خان، از شهر بيرون آمده به مغولان حمله بردند ولي کاري از پيش نرفت و لشکر جرار مغول آن جماعت را به سختي منهزم کردند. به قسمي که فقط اينانج خان موفق شد از طريق آمودريا بگريزد و جان بدر برد. اهالي بخارا چون در خود تاب مقاومت نديدند، اضطراراً زنهار خواستند و دروازه هاي شهر را بروي قشون چنگيز گشودند و مغولان در تاريخ چهارم ذي الحجه به آن شهر عظيم و آباد ريختند. چون قلعه شهر بخارا با چهارصد نفر مدافع خود مدت دوازده روز مقاومت کرده بود، چنگيز بر سر خشم آمد و دستور داد تا آتش در محلات انداختند و تمامت خانه ها را - که از چوب بود - طعمه حريق کردند. به قسمي که غير از مسجد جامع و بعضي از سرايها که از آجر بود، شهر بخارا با خاک يکسان گرديده، بالغ بر سي هزار مرد کشته شدند و باقيمانده سکنه بخارا به روستاها متفرق گشتند و به قول عطاملک جويني صاحب " تاريخ جهانگشا " عرصه آن حکم قاعاً صفصفا گرفت. خلاصه در نتيجه استيلاي مغول، شهري که چشم و چراغ تمام ماوراءالنهر و مأمن و مکمن اجتماع فضلا و دانشمندان بود، آنچنان ويران گرديد که فراريان معدود اين شهر جز جامه اي که بر تن داشتند چيزي ديگر نتوانستند با خود برند. يکي از بخاراييان که پس از آن واقعه جان سالم بدر برده به خراسان گريخته بود؛ چون حال بخارا را از او پرسيدند، جواب داد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند». جماعت زيرکان که اين تقرير شنيدند، اتفاق کردند که در پارسي موجزتر از اين سخن نتواند بود و هر چه درين جزو مسطور گشت خلاصه و ذنابه آن، اين دو سه کلمه است که اين شخص تقرير کرده است؛ و قطعاً به همين ملاحظه صورت ضرب المثل يافته است.
م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-11-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
درباره کساني که عمر طولاني کنند و روزگاري دراز در اين جهان بسر برند، از باب تمثيل يا مطايبه مي گويند "فلاني آب حيات نوشيده". ولي اين عبارت مثلي بيشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشريت و انسانيت که نام نيک از خود بيادگار گذاشته، زنده جاويد مانده اند، به کار مي رود. اين ضرب المثل به صور و اشکال آب حيوان و آب بقا و آب خضر و آب زندگاني و آب اسکندر نيز به کار رفته، شعرا و نويسندگان هر يک به شکلي در آثار خويش آورده اند. اکنون ببينيم اين آب حيات چيست و از کجا سرچشمه گرفته است. ضمن افسانه هايي که مورخان و افسانه پردازان يوناني و مصري براي اسکندر مقدوني نوشته اند و تاريخ نويسان اسلامي آنرا ساخته و پرداخته کرده اند، داستان سفر کردن اسکندر به ظلمات و موضوع آب حيات است؛ که قبلا به وسيله افسانه نويس مصري جان گرفت و در خلال قرون متمادي به چند زبان ترجمه شده، در هر عصر و زمان شکل و هيئت مخصوصي به آن داده شده است. شرح داستان في الجمله آنکه، اسکندر مقدوني پس از فتح سغد و خوارزم، از يکي از معمرين قوم شنيد که در قسمت شمال آبگيري است که خورشيد در آنجا فرو مي رود و پس از آن سراسر گيتي در تاريکي است. در آن تاريکي چشمه اي است که به آن " آب حيوان " گويند. چون تن در آن بشويند، گناهان بريزد و هر کس از آن بخورد نمي ميرد. اسکندر پس از شنيدن اين سخن با سپاهيانش جانب شمال را در پيش گرفت و به زمين همواري رسيد که ميانش دره و نهر آبي وجود داشت. به فرمانش پلي بر روي دره بستند و از روي آن عبور کردند. پس از چند روز به سرزميني رسيدند که خورشيد بر آن نمي تابيد و در تاريکي مطلق فرو رفته بود. اسکندر تمام بنه و اسباب و همراهان را در ابتداي ظلمات بر جاي گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفر سردار جوان و يکهزار و دويست نفر سرباز ورزيده، خورشت چهل روزه برگرفت و داخل ظلمات شد. فرمان داد که در ميان آنان کسي از سالمندان نباشد. ولي پيرمردي که آرزو داشت عجايت و شگفتيهاي طبيعت را ببيند و پسرانش جزء سربازان مورد اعتماد اسکندر بودند، از آنها خواهش کرد که او را همراه خود ببرند؛ شايد در اين سفر پر خطر به وجود شخص مجرب دنيا ديده اي احتياج افتد. پسران براي آنکه کسي پدرشان را نشناسد، ريش و گيس وي را تراشيدند و او را متنکراً به همراه بردند. پس از طي مسافتي، ظلمت و تاريکي هوا و سختي و دشواري راه، اسکندر و همراهان را از پيشروي بازداشت، به قسمي که هر قدر به چپ و راست مي رفتند، راه را نمي يافتند. اسکندر تعداد همراهان را به يکصد و شصت و نفر تقليل داد و آرزو کرد که ايکاش پيرمرد جهانديده اي همراه بود و راه و چاه را نشان مي داد. آن دو برادر قدم جرئت پيش نهادند و حقيقت قضيه را - که چگونه پدرشان را همراه آورده اند - به عرض اسکندر رسانيدند. اسکندر بي نهايت خوشحال شد و از پيرمرد خواست راه علاجي براي پيشروي بينديشد. پيرمرد گفت: «بايد اسبها نرينه را بر جاي گذاريم و سوار ماديانها شويم، زيرا ماديان در تاريکي بهتر از اسب نر به راه پي مي برد و پيش مي رود». بر طبق دستور عمل کردند و روانه شدند. پيرمرد به پسرانش دستور داد هر قدر بتوانند از ريگهاي بيابان بردارند و در خورجين بگذارند. باري، اسکندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمت و تاريکي روي ريگهاي بيابان پيش رفتند تا به کنار چشمه اي رسيدند که هواي معطر و دلپذير داشت و آبش مانند برق مي جهيد. اسکندر احساس گرسنگي کرد و به آشپزش آندرياس دستور داد غذايي طبخ کند. آندرياس يک عدد از ماهيهاي خشک را که همراه آورده بود، براي شستن در چشمه فرو برد. اتفاقاً ماهي زنده شد و از دست آندرياس سريده در آب چشمه فرو رفت. آندرياس آن اتفاق شگفت را به هيچکس نگفت و کفي از آن آب بنوشيد و مقداري با خود برداشت و غذاي ديگري براي اسکندر طبخ کرد. قبل از آنکه از ظلمات خارج شوند، اسکندر به کليه همراهان فرمان داد ضمن حرکت آنچه از سنگ و چوب يا هر چيز ديگري که در راه بيابند با خود بردارند. معدودي از همراهان به فرمان اسکندر اطاعت کردند، ولي اکثريت همراهان که از رنج و خستگي راه به جان آمده بودند، اسکندر را ديوانه پنداشته با دست خالي از ظلمات خارج شدند. به روايت ديگر، اسکندر به همراهان گفت: «هر کس از اين سنگها بردارد و هر کس برندارد بالسويه پشيمان خواهد شد». عده اي از آنها سنگها را برداشتند و در خورجين اسب خود ريختند؛ ولي عده اي اصلاً برنداشتند. چون به روشنايي آفتاب رسيدند، معلوم شد که تمام آن سنگها از احجار کريمه، يعني مرواريد و زمرد و جواهر بوده و همان طوري که اسکندر گفته بود، آنهايي که برنداشتند از ندامت و پشيماني لب به دندان گزيدند و کساني که برداشته بودند، افسوس خوردند که چرا بيشتر برنداشتند. دير زماني نگذشت که راز آندرياس فاش شد و به ناچار جريان چشمه حيوان و زنده شدن ماهي خشک را به اسکندر گفت. اسکندر از اين پيش آمد سخت برآشفت و آندرياس را مورد عتاب قرار داد که چرا به موقع آگاه نکرده تا از «آب حيات» بنوشد و زندگي جاودانه يابد. اما چه سود که کار از کار گذشته، راه بازگشت نداشت. تنها کاري که براي اطفاي نايره غضب خويش توانست بکند اين بود که فرمان داد سنگ بزرگي به گردن آندرياس بستند و او را در دريا انداختند تا حيات ابدي را که بر اثر نوشيدن آب حيات به دست آورده بود با سختي و دشواري سپري کند و هيچ لذتي از زندگي جاودانه نصيبش نگردد. مي گويند آندرياس هنوز که هنوز است، در قسمتي از درياي آندرنتيکوس جاي دارد. اين بود خلاصه اي از داستان ظلمات و آب حيات يا آب زندگاني که افسانه پردازان يوناني براي اسکندر ساخته و پرداخته کرده اند و پس از آن با اندک اختلافي به زبانهاي پهلوي و سرياني و عربي و فارسي جديد نقل گرديد. در پايان مقال شايد بي فايده نباشد که ريشه اصلي اين افسانه موهوم گفته آيد: افسانه اسکندر مقدوني که به گفته مورخان واقع بين مردي جاه طلب و در عين حال سفاک و بي رحم بود، پس از مرگ زودرس وي در تمامي قرون و اعصار نشو و نما کرد و به اقتضاي طبيعت يوناني که مبالغه پسند بود، تدريجاً شاخ و برگ گرفته به صورت درختي بزرگ و تنومند درآمد، تا به حدي که مقام پيغمبري يافت! و سر از ظلمات درآورد و از کنار چشمه حيوان عبور کرد. ريشه اصلي اين افسانه واهي و خالي از حقيقت را در شهر اسکندريه که مدفن اسکندر بود بايد جستجو کرد. چه اهالي اسکندريه تعلق خاطر شديدي به اسکندر داشتند و مخصوصاً به سبب کينه و عداوتي که اهالي يونان و مصر از ايرانيان داشتند و اسکندر را مغلوب کننده ايران مي دانستند، لذا براي او مقام مافوق بشري قائل شده اند.
م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-11-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آب زير کاه به کساني اطلاق مي شود که زندگي و حشر و نشر اجتماعي خود را بر پايه مکر و عذر و حيله بنا نهند و با صورت حق به جانب ولي سيرتي نامحمود در مقام انجام مقاصد شوم خود برآيند. اين گونه افراد را مکار و دغلباز نيز مي گويند و ضرر خطر آنها از دشمن بيشتر است. زيرا دشمن با چهره و حربه دشمني به ميدان مي آيد، در حالي که اين طبقه در لباس دوستي و خيرخواهي خيانت مي کنند. اکنون بايد ديد در اين عبارت مثلي، آبي که در زير کاه باشد چگونه ممکن است منشأ زيان و ضرر شود. آب زير کاه از ابتکارات قبايل و جوامعي بود که به علت ضعف و ناتواني جز از طريق مکر و حيله ياراي مبارزه و مقابله با دشمن را نداشته اند. به همين جهت براي آنکه بتوانند حريف قوي پنجه را مغلوب و منکوب نمايند، در مسير او باتلاقي پر از آب حفر مي کردند و روي آب را با کاه و کلش طوري مي پوشانيدند که هيچ عابري تصور نمي کرد "آب زير کاهي" ممکن است در آن مسير و معبر وجود داشته باشد. بايد دانست که ايجاد اين گونه باتلاقهاي آب زيرکاه صرفاً در حول و حوش قرا و قصبات مناطق زراعي امکان پذير بود، تا براي عابران وجود کاه و کلش موجب توهم و سوءظن نشود و دشمن با خيال راحت و بدون دغدغه خاطر و سرمست از باده غرور و قدرت در آن گذرگاه مستور از کاه و کلش گام بر مي داشت ون در درون آب زير کاه غرقه مي شد. آب زير کاه در قرون و اعصار قديمه جزء حيله هاي جنگي بود و سپاهيان متخاصم را از اين رهگذر غافلگير و منکوب مي کردند. البته اين حيله جنگي در مناطق باتلاقي و نقاطي که شاليزاري داشت - مانند گيلان و مازندران - بيشتر معمول و متداول بود تا همان طوري که گفته شد، موجب سوءظن دشمن نگردد. طريقه اش اين بود که در مسير قشون مهاجم باتلاقهاي پراکنده و متعدد و کم عرض حفر مي کردند و روي باتلاقها را با کاه و کلشن مي پوشانيدند. بديهي است عبور از اين مناطق موجب مي شد که قسمت مقدم مهاجمين يعني پيشتازان و سوارکاران در باتلاقهاي سرپوشيده فرو روند و پيشروي آنها دچار کندي شود تا براي مدافعان فرصت و امکان آمادگي و تجهيز سپاه فراهم آيد. في المثل اسپهبد فرخان بزرگ، فرزند دابويه، معاصر عبدالملک مروان، که بعد از پدر بر مسند حکومت طبرستان نشست و از گيلان تا نيشابور را در حيطه تصرف آورده بود؛ براي جلوگيري از عصيان و سرکشي ديلمي ها و ساير طاغيان و سرکشان: «از آمل تا ديلمستان چنان به اصطلخ (گويش مازندراني به معني استخر) و خندق و مثل هذا استوار گردانيد که جز پياده را عبور ممکن نبودي». م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-11-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لغت مرکب آتش بيار در اصطلاح عامه کنايه از کسي است که در ماهيت دعوي و اختلاف وارد نباشد بلکه کارش صرفاً سعايت و نمامي و تشديد اختلاف بوده و فطرتش چنين اقتضا کند که به قول امير قلي اميني: «ميان دو دوست يا دو خصم سخن چيني و فتنه انگيزي کند». اين مثل که به ظاهر ساده مي آيد چون ساير امثال و حکم ريشه تاريخي دارد و شرح آن بدين قرار است: همان طوري که امروز دستگاه جاز عامل اساسي ارکستر موسيقي بشمار مي آيد، در قرون گذشته که موسيقي گسترش چنداني نداشت، ضرب و دف، ابزار کار اوليه عمله طرب محسوب مي شد. هر جا که مي رفتند آن ابزار را زير بغل مي گرفتند و بدون زحمت همراه مي بردند. عاملان طرب در قديم مرکب بودند از: کمانچه کش، ني زن، ضرب گير، دف زن، خواننده، رقاصه و يک نفر ديگر بنام « آتش بيار يا دايره نم کن » که چون از کار مطربي سررشته نداشته وظيفه ديگري به عهده وي محول بوده است. همه کس مي داند که ضرب و دف از پوست و چوب تشکيل شده است. پوست ضرب و دف در بهار و تابستان خشک و منقبض مي شود و احتياج دارد که هر چند ساعت آنرا با "پف نم" مرطوب و تازه کنند تا صدايش در موقع زدن به علت خشکي و انقباض تغيير نکند. اين وظيفه را دايره نم کن که ظرف آبي در جلويش بود و هميشه ضرب و دف را نم مي داد و تازه نگاه مي داشت، بر عهده داشت. اما در فصول پائيز و زمستان که موسم باران و رطوبت است، پوست ضرب و دف بيش از حد معمول نم بر مي داشت و حالت انبساط پيدا مي کرد. در اين موقع لازم مي آمد که پوستها را حرارت بدهند تا رطوبت اضافي تبخير شود و به صورت اوليه درآيد. شغل دايره نم کن در اين دو فصل عوض مي شد و به آتش بيار موسوم مي گرديد. زيرا وظيفه اش اين بود که به جاي ظرف آب که در بهار و تابستان به آن احتياج بود، منقل آتش در مقابلش بگذارد و ضرب و دف مرطوب را با حرارت آتش خشک کند. با اين توصيف به طوري که ملاحضه مي شود، آتش بيار يا دايره نم کن، که اتفاقا هر دو عبارت به صورت امثله سائره درآمده است؛ کار مثبتي در اعمال طرب و موسيقي نداشت. نه مي دانست و نه مي توانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگي آشنايي داشت. مع ذالک وجودش به قدري مؤثر بود که اگر دست از کار ميکشيد، دستگاه طرب ميخوابيد و عيش و انبساط خاطر مردم منغض مي شد. افراد ساعي و سخن چين عيناً شبيه شغل و کار همين آتش بيارها و دايره نم کن ها را دارند؛ که اگر دست از سعايت و القاي شبهات بردارند، اختلافات موجود خود به خود و يا بوسيله مصلحين خير انديش مرتفغ مي شود. ولي متأسفانه چون خلق و خوي آنها تغيير پذير نيست، و از آن جهت که لهيب آتش اختلاف را تند و تيز مي کنند، آنها را به « آتش بيار » تشبيه و تمثيل مي کنند. چه در ازمنه گذشته که دستگاه طرب (غنا) از نظر مذهبي بيشتر از امروز مورد بي اعتنايي بود، گناه اصلي را از آتش بيار مي دانستند و مدعي بودند که اگر ضرب و دف را خشک و آماده نکند دستگاه موسيقي و غنا خود به خود از کار مي افتد و موجب انحراف اخلاقي نمي شود.
م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-11-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هر کاري که بدون رعايت نظم و نسق انجام گيرد و آغاز و پايان آن معلوم نباشد، به « آش شله قلمکار » تشبيه و تمثيل مي شود. اصولا هر عمل و اقدامي که در ترکيب آن توجه نشود، قهراً به صورت معجوني در مي آيد که کمتر از آش شله قلمکار نخواهد بود. اکنون ببينيم آش شله قلمکار چيست و از چه زماني معمول و متداول گرديده است. ناصرالدين شاه قاجار بنا بر نذري که داشت سالي يک روز، آن هم در فصل بهار، به شهرستانک از ييلاقات شمال غرب تهران و بعدها به علت دوري راه به قريه سرخه حصار، واقع در شرق تهران مي رفت. به فرمان او دوازده ديگ آشي بر بار مي گذاشتند که از قطعات گوشت چهارده رأس گوسفند و غالب نباتات مأکول و انواع خوردنيها ترکيب مي شد. کليه اعيان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در اين آشپزان افتخار حضور داشتند و مجتمعاً به کار طبخ و آشپزي مي پرداختند. عده اي از معاريف و موجهين کشور به کار پاک کردن نخود و سبزي و لوبيا و ماش و عدس و برنج مشغول بودند. جمعي فلفل و زردچوبه و نمک تهيه مي کردند. نسوان و خواتين محترمه که در مواقع عادي و در خانه مسکوني خود دست به سياه و سفيد نمي زدند، در اين محل دامن چادر به کمر زده در پاي ديگ آشپزان براي روشن کردن آتش و طبخ آش کذايي از بر و دوش و سر و کول يکديگر بالا مي رفتند تا هر چه بيشتر مورد لطف و عنايت قرار گيرند. خلاصه هر کس به فراخور شأن و مقام خويش کاري انجام مي داد، تا آش مورد بحث حاضر و مهيا شود. چون اين آش ترکيب نامناسبي از غالب مأکولات و خوردنيها بود، لذا هر کاري که ترکيب ناموزون داشته باشد و يا به قول علامه دهخدا: «چو زنبيل در يوزه هفتاد رنگ» باشد؛ آن را به «آش شله قلمکار» تشبيه مي کنند. شادروان مهديقلي خان هدايت (مخبرالسلطنه) راجع به برنامه و مخارج آشپزان شرح جالبي نوشته است که عيناً نقل مي شود: «... آش شله قلمکار که اواخر در سرخه حصار پخته مي شد، تشريفات فوق العاده داشت. در زمان فتحعلي شاه در گردش عيد پخته مي شد و از تشريفات تحويل بود. حال در پاييز و سابق روز سيزده تشريفات به عمل مي آمد. از جمله شکستن بعضي ظروف بود و يغماي ميوه و شيريني؛ و انداختن بعضي کنيزان در حوض آب که کشتي بگيرند و لباس زياد هم نداشته باشند. خانمها در اطراف حوض نشاط مي کردند و شاه را انبساطي دست مي داد. از حوض که بيرون مي آمدند، شاه شاهي شاباش مي کردند و به اطراف مي پاشيده. خانم و کلفت و خواجه و غلام بچه به هم مي ريختند، جامه ها مي دريده، پاها به هوا ميرفته! خر تو خري بوده است و چرچري مي شده است. در سرخه حصار کنيزي در حوض نمي انداختند. تشريفات مردانه بود و انعامات به جاي خود. وزرا و امرا و روسا در چادرها و خيمه ها جمع مي شدند و سبزي آش را پاک مي کردند. شاه هم گاهي سري به چادر مي زد و سبزيهاي حضوري پاک مي شد و آش به منازل تقسيم ...».
م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 08:57 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|