شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
۱۰ خانواده مشهور نفرینشده
شاید شما هم مثل بسیاری دیگر، به نفرین، آن هم از نوع خانوادگیاش اعتقادی نداشته باشید و آن را فقط در داستانهایی مثل رومئو و و ژولیت شکسپیر بیابید. شاید هم در شهر و دیار خود خانوادههای بختبرگشته بدشانسی را بشناسید و یا یا داستان خانواده کندیها را خوانده باشید.در این نوشته سرنوشت و داستان ۱۰ خانواده مشهور را با هم مرور میکنیم که از حیث بدطالع بودن، کمنظیر هستند.
آیا خانوادههای بدشانس مشهوری در ایران میشناسید که بشود آنها را به این لیست اضافه کرد؟
کندیها:
ما نمیدانیم از جوزف کندی چه گناهی و خبطی سر زد که خانوادهاش اینچنین در طی دههها، باید مجازات میشدند. دخترش رزمری کندی، عقبمانده ذهنی بود، اما بعضی از پزشکان به خاطر حرکات خشونتآمیز او، توصیه کردند که او مورد عمل لوبوتومی قرار بگیرد. بعد از لوبوتومی، رزماری تونایی شناختیاش را از دست داد و در یک آسایشگاه بستری شد و دههها بعد، در سال ۲۰۰۵ درگذشت.
پسر بزرگتر خانواده، جوزف جی آر، در طی جنگ در سال ۱۹۴۴ کشته شد و دخترش -کاتلین- در صانحه هوایی در سال ۱۹۴۸ از دنیا رفت. پسر دوم جوزف کندی، رئیسجمهور جان اف کندی، در سال ۱۹۶۳ ترور شد و بعد، برادر جان، یعنی سناتور رابرت کندی در سال ۱۹۶۸، ترور شد. در سال ۱۹۸۴، پسر رابرت کندی -دیوید- به خاطر مصرف زیاد کوکائین درگذشت. و پسر دیگر رابرت کندی -مایکل- در طی اسکی در سال ۱۹۹۷، مرد. در سال ۱۹۹۹، پسر جان اف کندی به همراه پسر و خواهرش، بعد از سقوط هواپیمایشان در اقیانوس درگذشتند.
اوناسیس
داستان خانواده اوناسیس یک تراژدی تمامعیار یونانی میتواند محسوب شود. اوناسیس یکی از مشهورترین و ثروتمندترین مردان جهان بود. در سال ۱۹۷۳، الکساندورس -پسر آریستوسل اوناسیس- در یک حادثه هوایی کشته شد. همسر اوناسیس بعد از مرگ پسر، خودکشی کرد، بعد از آن خود آریستوسل اوناسیس، پس از ابتلا به عفونت ریه، از دنیا رفت. دختر خانواده -کریستینا- بعد از این جریانات، سبک زندگی بدی را در پیش گرفت و بیشتر ثروت خانواده را بر باد داد و ۴ ازدواج ناموفق انجام داد و در این میان، دچار اختلال وزن هم شد، تا اینکه در سال ۱۹۸۸، در حالی که فقط ۳۷ سال داشت، به خاطر مصرف توأم و اشتباه داروهای کاهنده وزن و قرصهای خوابآور از دنیا رفت.
گریمالدی
ازدواج گریس کلی با شاهزاده رینر سوم ، شاهزاده موناکو، در سال ۱۹۵۶، شبیه افسانههای جن و پری تصور میشد، اما این ازدواج اصلا با شادی همراه نبود. در سال ۱۹۸۲، گریس به دنبال یه تصادف مشکوک درگذشت. دختر جوان او -استفانی- به دنبال این حادثه، از لحاظ روحی به هم ریخت و ارتباطات ناموفق زیادی را در طول دوران زندگی آزمایش کرد. همسر کارولین -دختر بزرگتر خانواده- در سال ۱۹۹۰، وقتی در حال تفریح با یک قایق سریعالسیر تفریح بود، در طی یک تصادف کشته شد. پنج سال بعد پدر خانواده درگذشت. کارولین برای بار سوم ازدواج کرد اما همسر سوم او هم به خاطر ابتلا به پانکراتیت درگذشت.
گتی
جان پل گتی، مؤسس شرکا نفتی گتی، در سال ۱۹۵۷ از سوی مجله فوربس به عنوان ثروتمندترین مرد آمریکا، انتخاب شد. او پنج بار ازدواج کرد، یکی از ۵ فرزند او در جوانی درگذشت.
اما نفرین این خانواده بر پسر او یعنی جان پل گتی جی آر، نازل شد. در سال ۱۹۷۱، همسر او به دنبال مصرف زیاد دارو مرد، در سال ۱۹۷۳، پسرش، به وسیله مافیای ایتالیا ربوده شد. مافیا گوش پسرش را قطع کرد و برایش فرستاد و خواهان باجی به مبلغ ۳٫۴ میلیون دلار شد. به دنبال این حادثه این پسر از لحاظ روحی به هم ریخت و بعد از مصرف زیاد دارو، از دو پا، فلج شد. خواهر او در سال ۱۹۸۴، به ایدز مبتلا شد.
فریزر
هونور فریزر، مدل سابق بریتانیایی، عضو یکی از شناختهشدهترین خانوادههای فئودال اسکاتلند و خواهر لرد Lovat است. اما در سال ۱۹۹۵، خانواده او مجبور شد، در سه مراسم تدفین شرکت کند. اولین مراسم تدفین برای اندرو -جوانترین پسر لرد- برگزار شد، او در تانزاینیا به وسیله یک بوفالو کشته شد!
مراسم تدفین دیگر برای سیمون – باردر اندرو- برگزار شد، او در طی شکار دچار حمله قلبی شده بود. سومین مراسم تدفین هم برای خود اقای لرد برگزار شد.
آنیلی
جیووانی آنیلی، در سال ۱۹۶۸، رئیس شرکت اتومبیلسازی فیات شد، اما در یافتن جانشینی برای امپراتوری ۲ میلیارد دلاریاش دچار مشکل شد.
پسر بزرگ او -ادواردو- به تجارت خانوادگیاش، علاقهای نداشت. او در سال ۱۹۹۰ در کنیا به جرم داد و ستد مواد مخدر دستگیر شد . در سال ۲۰۰۰، ادواردو خودش را از پلی به پایین پرت کرد و درگذشت. (حرف و حدیث بسیاری در مورد ادواردو وجود دارد، اینجا را ببینید.)
سپس خواهرزاده جیووانی آنیلی به عنوان رئیس آینده، در نظر گرفته شد، اما او هم در ۳۳ سالگی در سال ۱۹۹۷، به دنبال ابتلا به یک سرطان نادر از دنیا رفت. در سال ۲۰۰۳، هم نوه او به دنبال ابتلا به سرطان پروستات درگذشت.
ازموند
خانواده ازموند هم جزو خانوادههای بختبرگشته ردهبندی میشوند.
ویرل و تام، دو پسر خانواده ازموند، ناشنوا به دنیا آمدند. یکی از پسرها ورشکسته شد، دیگری با تومور مغزی پیکار میکند. یکی هم مبتلا به بیماری ام اس است. دانی، مشهورترین عضو خانواده، بعد از مشکلات حرفهای دچار افسردگی شدید شد. خواهر این برادرهای بخت برگشته هم -ماری-، یک بار خودکشی کرد و بعد معلوم شد که یک بار مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته بود. پسر ماری هم در ۱۸ سالگی خودکشی کرد.
لی
بروس لی، هنرپیشه مشهور فیلم های رزمی، در ۳۲ سالگی و در سال ۱۹۷۳، به دنبال یک سردرد معمولی به پزشک رفت. متأسفانه او به داروی مسکن تجویز شده، آلرژی داشت و به کما رفت و بعد از مدتی درگذشت. بیست سال بعد، پسر او -برانسون- در جریان فیلمبرداری یک فیلم به صورت تصادفی کشته شد، اسلحهای که گمان میرفت خالی باشد، یک گلوله داشت و برانسون مورد هدف همین گلوله قرار گرفت و مرد.
براندو
مارلون براندو که دو بار برنده جایزه اسکار شد، هم خانواده نفرینشدهای داشت. مادر او الکلی بود، همسر او -آنا کاشفی- هم بعد از به دنیا آوردن پسرش -کریستین- معتاد و الکلیک شد. کریستین هم معتاد از آب درآمد و در سال ۱۹۹۰، دوست پسر خواهر ناتنیاش -چیینه Cheyenne- را کشت و به آدمکشی عمدی محکوم شد و چندین سال را در زندان گذراند. چیینه در سال ۱۹۹۵، خودکشی کرد و کریستین در سال ۲۰۰۸، بعد از ابتلا به عفونت ریه درگذشت.
همینگوی
همینگوی از لحاظ پزشکی، افسردگی شدید داشت. در ۲۸ سالگی بعد از اینکه پدرش با اسلحه به خود شلیک کرد و مرد، حرفه نویسندگی او مختل شد. اما ارنست همینگوی به مشکلات فائق آمد و برنده نوبل و پولیتزر شد، ثروتمند شد و شهرت بینالمللی پیدا کرد. اما او در سال ۱۹۶۱، زمانی که ۶۲ ساله بود، با شات گان، خودش را از پای درآورد. پنج سال بعد، خواهرش -اورسولا- که با افسردگی و سرطان پیکار میکرد، با مصرف زیاد دارو خودکشی کرد. ۱۶ سال بعد هم، تنها برادر ارنست -لیستر- بعد از اینکه باخبر شد پزشکان به خاطر دیابتی که پایش را درگیر کرده، مجبور هستند پایش را قطع کنند، خودش را با اسلحه کشت. در سال ۱۹۹۶ هم نوه دختری او -مارگوکس- با مصرف زیادی داروی باربیتورات، خودکشی کرد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
«روز جهانی عکاسی» مبارک!
روز 19 آگوست در تقویم بسیاری از کشورهای جهان بعنوان روز جهانی عکاسی نامگذاری شده است. چرا این روز چنین عنوانی بر خود گرفته است و تاریخچهی این نامگذاری چیست و به چه رویدادی بازمیگردد؟
قدیمیترین عکس ثبت شده در تاریخ عکاسی تصویری است که نیسفور نیپس(1) ، اشرافزادهی فرانسوی در سال 1826 با فرایندی که خود آن را هلیوگرافی(2) نامید از چشمانداز پنجرهی اتاقش گرفت. چند سال بعد یک فرانسوی دیگر به نام لوئی داگر(3) به سال 1837 به فناوریای دست یافت که تصویری مثبت، مستقیم و پایدار بر صفحهی نقرهاندود ثبت میکرد. او فناوری خود را داگروتیپ(4) نامید که در تاریخ عکاسی بعنوان نخستین شیوهی عملی ثبت تصویر شناخته میشود. این فرایند اصلاحات و تغییراتی کرد تا اینکه در ژانویه 1839 آکادمی علوم فرانسه داگروتیپ را بعنوان یک اختراع فنی به ثبت رساند. ولی چند ماه بعد دولت فرانسه که به اهمیت این اختراع پی برده بود با تخصیص مقرری ماهانه برای داگر و شریکش، که فرزند نیپس بود، از آنان خواست که در یک گردهمایی در پاریس در 19 آگوست 1839 جزئیات فنی داگروتیپ و چگونگی کارکرد این فرایند را برای عموم شرح دهند. دولت وقت فرانسه، در آن روز، اختراع جدید یعنی «عکاسی» را بعنوان هدیهای رایگان به تمام جهان اعلام نمود و این نخستین رونمایی عکاسی برای عموم مردم بود؛ یعنی نقطهی آغاز رشد این فن و هنر در جهان.
ظاهرا پیشنهاد نامگذاری 19 آگوست – زمان نخستین رونمایی عکاسی برای عموم - بعنوان روز جهانی عکاسی نخستین بار توسط انجمنهای عکاسی در آمریکا اعلام شد ولی شورای عکاسی بینالمللی هند(5) در سال 1991 نخستین نهادی بود که این روز را رسما بعنوان روز جهانی عکاسی جشن گرفت و از آن هنگام تا امروز هر سال کشورهای بیشتری این تاریخ را بعنوان «روز جهانی عکاسی» در تقویمهای خود گنجاندهاند. بطوری که هر سال این رویداد نسبت به سال گذشته در گسترهی بزرگتری برگزار شده است. مدتیست که به همت عکاسانی از آمریکا و استرالیا وبسایت ویژه برای «روز جهانی عکاسی» راهاندازی شده که امکان عضویت رایگان در آن برای همهی عکاسان میسر است. در صورت عضویت در سایت، افراد میتوانند از خدمات آن استفاده کنند. همچنین در این روز برنامههایی مانند سخنرانی، گردهمایی، جلسات نقد و بررسی آثار عکاسی و رویدادهای رقابتی و غیررقابتی زیادی در سراسر جهان از سوی انجمنها، گالریها، شوراها، نهادها و وبسایتهای مرتبط با عکاسی برگزار میشود.
اما متاسفانه بدلیل نبود یک نهاد واحد بینالمللی همهگیر برای هماهنگ نمودن امور، قوانین و رویدادهای مرتبط با عکاسی در جهان، نامگذاری 19 آگوست بعنوان «روز جهانی عکاسی» برای بسیاری از عکاسان در کشورهای مختلف ناشناخته مانده است. با جستجویی در اینترنت دریافتم که این یادداشت نخستین اشاره و توضیح دربارهی «روز جهانی عکاسی» حداقل در بین رسانههای مجازی فارسی زبان میباشد. اما بهانهی این نامگذاری هر چه که باشد مهم وجود روزیست به نام «عکاسی». روزی که همهی فعالین این حوزه در سراسر جهان بطور همزمان به عرصهای که در آن فعالیت میکنند بیشتر بیندیشند. بهانهایست برای باهم بودن و تمرکز بیشترشان روی شباهتها. فرصتی برای معرفی بیشتر این پدیدهی شگفتانگیز به همگان. روزی که در آن همهی عکاسان جهان حرفه و هنر خود را گرامی بدارند و به ارزشهای آن افتخار کنند.
عکاسی یکی از مهمترین اختراعات بشر در قرن نوزدهم بوده است. از آن هنگام که لوئی داگر در پاریس تابستانی فرایند خود را علنی نمود تا امروز، عکاسی راه درازی آمده است؛ تغییرات زیادی به خود دیده و روز به روز بر ضریب نفوذش در میان مردم و جوامع افزوده شده است. عکاسی در طی تمام این سالها پرتوی درخشان بر بسیاری از گوشههای تاریک یا ناشناختهی زندگی بشر انداخته است و از پس این سالها به یکی از موثرترین، نیرومندترین، سریعترین و پرطرفدارترین ابزار و رسانههای بشر برای ارائهی اندیشهها و احساساتش تبدیل شده است. مارسل پروست، نویسندهی شهیر فرانسوی، جایی در شاهکار همیشه ماندگارش «در جستجوی زمان از دست رفته» مینویسد: "به گمان من تنها عکاسی است که، همانند بوسه، میتواند با تازهترین کاربردهایش از درون آنچه به نظر ما چیزی با ظاهری قطعی و همیشگی میرسد صد چیز دیگر را بیرون بکشد که همه باز هماناند." «روز جهانی عکاسی» مبارک!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روز «رولد دال» (Roald Dahl)
از پنج سال پیش در بریتانیا، سیزدهم سپتامبر به عنوان روز «رولد دال» (Roald Dahl) نامگذاری شده است. در این روز کودکان انگلیسی تولد دال را جشن میگیرند. «رولد دال» یکی از مشهورترین نویسندههای کودک و نوجوان است که به او لقب بهترین نویسندهی مرد انگلستان را دادهاند. دال در سیزدهم سپتامبر ۱۹۱۶ از پدر و مادری نروژی به دنیا آمده است. داستانهای رولد دال بهخاطر طنزِ دلنشین و تخیّلِ بینظیر طرفدارانِ بسیاری دارد. از دو سال قبل هم جایزهای به نام «جایزهی کتابهای بامزهی رولد دال» از سوی بنیاد بوک تراست راهاندازی شده که به جالبترین و خندهدارترین کتابهای کودک در دو مقطع سنی زیر ۶ سال و ۷ تا ۱۴ سال بریتانیا اهدا میشود. امسال هم برندهی این جایزه نیز روز شانزدهم سپتامبر (۲۵ شهریور) از سوی بنیاد رولد دال معرفی میشود.
دال پیش از نویسندگی برای مدّتی خلبان جنگی بود و در جنگ جهانی دوم در نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا خدمت میکرد. او مردی بود بلندقامت که به فوتبال و عکاسی و شکلات علاقه داشت. شاید بهخاطر همین علاقه بود که در سال ۱۹۶۴ رُمان «چارلی و کارخانهی شکلاتسازی» را نوشت. البته قبل از چاپ این رُمان، دال داستانهای «گرملینها» و «جیمز و هلوی غولپیکر» را منتشر کرده بود. منتها با محبوبیّتِ شخصیّت «چارلی» در میان کودکان و نوجوانان شهرتِ رولد دال نیز بیشتر شد. او کتابهای بسیاری برای کودکان و بزرگسالان نوشت. جدای نوشتن داستانهای تخیّلی، شعر هم میگفت. نمایشنامه و داستان کوتاه نیز مینوشت + فیلمنامههای ۳۶ ساعت (۱۹۶۵)، فقط دو بار زندگی میکنی (۱۹۶۷)، چیتیچیتی بنگبنگ (۱۹۶۸) و شبکاو (۱۹۷۱). ضمن اینکه آثار داستانیِ دال هم منبع خوبی بودهاند برای اقتباس (+) و فیلمهای سینمایی و پویانمایی بر اساس داستانهای چارلی، غول بزرگ مهربان، ماتیلدا و … تولید شدهاند.
بیشتر کتابهای دال از سوی مترجمها و ناشرهای مختلف به فارسی برگردانده/ چاپ شدهاند. مترجمها مثلاً لیلی براتزاده، شهلا انتظاریان، گیتا گرگانی، مهدی وثوق، شهلا طهماسبی، ساغر صادقیان، میرعلی غروی، سیدحبیب الله لزگی، نسرین مهاجرانی، پروین علیپور، محبوبه نجفخانی. ناشرها مثلاً انتشارات افق، نشر مرکز، انتشارات کاروان، نشر چشمه، انتشارت محراب قلم و …. (کتابها را در آدینهبوک ببینید.) هرچند من مجموعهی کتابهای «رولد دال» را که با ترجمهی «محبوبه نجفخانی» از سوی «انتشارات افق» منتشر شده است به کتابهای سایر مترجمها/ناشرها ترجیح میدهم؛ هم از نظر ظاهرِ کتاب و هم از نظر ترجمه. بهعلاوهی اینکه در کتابهای افق از تصویرسازیِ «کوئنتین بلیک» استفاده شده که تصویرگر کتابهای دال به زبان انگلیسی است. بلیک برای تصویرگری این کتابها جایزهی «هانس کریستین آندرسن» را بُرده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سالروز تولد و مرگ اینگرید برگمن
۲۹ آگوست- مصادف با سالروز تولد و همچنین مرگ اینگرید برگمن است. ستارهای که در طول فعالیت هنریاش ۳ جایزه اسکار و ۲ جایزه «اِمی» را از آن خود کرد. اینگرید برگمن در ۲۹ آگوست سال ۱۹۱۵ در استکهلم به دنیا آمد، پدرش سوئدی و مادرش آلمانی بود. وقتی ۳ ساله بود مادرش درگذشت و متأسفانه در سیزده سالگی پدر عکاس هنرمندش را هم ازدست داد. پدرش دوست داشت او خواننده اپرا شود و سه سالی هم او به کلاس آواز فرستاد. بعد از مرگ پدرس او به نزد عمهاش رفت، اما وی نیز بعد از شش ماه او را تنها گذاشت و او ازآن پس با عمویش زندگی کرد.
اینگرید برگمن بچه یتیم خجالتی سوئدی، رویای بازیگری در سر میپروراند. در نوجوانی درفیلمها ظاهر شد و سرانجام به جایگاه ستارگی دست یافت. فیلمش اینتر متزو (۱۹۳۶) که در آن نقش پیانیستی را بازی میکرد که عاشق یک ویولونیست میشود، دیوید اُ.سلزنیکِ تهیهکننده را متوجه او ساخت. بسیاری از ستارههای خارجی از رفتن به آمریکا و تغییر نام و نشان خوشحال میشدند، ولی اینگرید جزو آنها نبود. وقتی سلزنیک او را به آمریکا برد تا در ورسیون هالیوودی اینتر متزو بازی کند، برگمن اصرار ورزید که رنگ طبیعی موها، ابروها و آرایشش را حفظ کند. سلزنیک در این لجاجت ارزشهای تبلیغاتی یافت و اینگرید برگمن را بعنوان یک قهرمان زن طبیعی و تروتازه به سینماروها معرفی کرد. اینتر متزو با استقبال فراوان روبرو شد. ولی دیری نگذشت که از او ایراد گرفتند که مدام در نقش یک «دختر خوب» بازی میکند. سلزنیک برگمن را برای مدتی بهMGM وام داد تا در دکتر جکیل و مستر هاید (۱۹۴۱) در مقابل اسپنسر تریسی و لانا ترنر ظاهر شود. برگمن سعی کرد نقش «خوب» خودش را با نقش «بد» لانا ترنر تاخت بزند. این تاخت زدن انجام شد و برگمن از این تجربه سرافراز بیرون آمد. ولی با وجود توجه خود او به تنوع نقشها، بازی گرفتن از او در نقش زنهای معصوم و بیگناه ادامه پیدا کرد؛ و تمامی اینها نیز مقدار زیادی متأثر از بازیش در کازابلانکا (۱۹۴۲) در نقش همسر یک مبارز جبهه مقاومت فرانسه در دوران جنگ جهانی دوم و یک راهبه در زنگهای سینتمری (۱۹۴۵) بود. ولی هنگامی که برگمن به ایتالیا رفت و در استرومبولی (۱۹۴۹) بازی کرد و به روبرتو روسلینی کارگردان فیلم دل باخت و با او ازدواج کرد، شهرت و زندگی حرفهایش برای همیشه تغییر کرد. ناگهان حتی در کنگره آمریکا از او انتقاد کردند و از محافل هالیوودی نیز کنار گذاشته شد. درست قبل از جدا شدنش از روسلینی بود که کمپانی فاکس از برگمن خواست تا در آناستازیا (۱۹۵۶) بازی کند. همان مردمی که به او پشت کرده بودند دوباره از او استقبال کردند. او با متانت و وقار و کماکان با همان خوبی و حقیقت احساسی که از او ستاره ساخته بود، به سوی نقشهای پختهتر رفت. وی ضمنا به تئاتر روی آورد و در کلاسیکهای یوجین اونیل و جورج برنارد شاو بازی کرد. وقتی در سال ۱۹۷۸ سرانجام درسونات پاییزی به اینگمار برگمن پیوست، پیوند این دو بزرگ تاریخ سینما با خرسندی مورد استقبال قرارگرفت. برگمن در سالهای پایانی و در حالیکه سلامتش رو به وخامت گذاشته بود، با شجاعت در چند فیلم و سریال دیگر نیز بازی کرد.
تولد: ۲۹ اوت ۱۹۱۵، استکهلم، سوئد
مرگ: ۲۹ اوت ۱۹۸۲٫ لندن انگلستان، از بیماری سرطان سینه
قد: ۱ متر و ۸۰
همسران و فرزندان:
دکتر آرون پترلیندوسترم (۵۰-۱۹۳۷، جدا شدند)، دختری به نام پیا
روبرتو روسلینی (۵۷-۱۹۵۰، جدا شدند)، روبرتو اینگمار، ایزابلا و ایزوتا
لارس اشمیت تهیهکننده تئاتر سوئدی (۷۶-۱۹۵۸، جدا شدند)
جوایز اسکار
اسکار بهترین بازیگر زن برای چراغ گازی و آناستازیا
برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر زن نقش دوم به خاطر جنایت در قطار سریعالسیر شرق
نامزد اسکار به خاطر زنگها برای که به صدا درمیآید، زنگهای سینتمری، ژاندارک و سونات پاییزی
دربارهاش گفتاند:
- او زن زنان است. منظورم این است که او دقیقا همان چیزی است که یک زن باید باشد. از آن دسته زنانی است که مردان از او وحشتی ندارند، چون خیلی گرم و مهربان است. یک کیفیت واقعی دارد. این خیلی بد است که ملکه کشوری نیست. (گلدی هاون که در اواخر دوران بازیگری برگمن با او همبازی شد.)
- اگر بازیگری مثل اینگرید برگمن آنطور به شما نگاه کند که انگار شایستگیاش را دارید، دیگر لازم نیست خیلی بازی کنید. (همفری بوگارت، درباره نقش موفقش بعنوان عاشق برگمن در فیلم کازابلانکا)
- همان دقیقه اولی که بهش نگاه کردم فهمیدم چیز خاصی دارد. او یک کیفیت فوقالعاده از خلوص و نبوغ و شخصیت یک ستاره واقعی را داشت که خیلی نایاب بود. (دیوید اُ.سلزنیک، کسی که برگمن را در سوئد کشف و در هالیوود به یک ستاره تبدیلش کرد.)
- اینگرید بیچاره به پنج تا زبان حرف میزند، ولی نمیتواند با هیچ کدامشان بازی کند (سر جان گیلگاد)
بعید است بدانید:
- تهیهکنندههای هالیوودی تلاش کردند که او در سال ۱۹۳۹ نامش را عوض کند و نامهای مختلفی مثل اینگرید بریمان و اینگرید لیندستورم را پیشنهاد کردند. برگمن قبول نکرد، چون معتقد بود که او تلاشهای زیادی برای تثبیت نام واقعی خودش در اروپا انجام داده است.
- یک نوع گل سرخ بعد از مردنش به نام او نامگذاری شده است، گل سرخی که به آن اینگرید برگمن میگویند.
- اینگرید برگمن و شون کانری در فهرست بزرگترین بازیگران تمام دوران به انتخاب ۵۰ هزار خواننده یک مجله آلمانی در صدر جدول قرار گرفتند.
- در مراسم تشییع جنازه او که در کلیسای سنت مارتین برگزار میشد، هیچ لحظهای تاثیرگذارتر از زمانی که ویولون نوای «همچنان که زمان میگذرد» را نواخت، نبود. (ترانهای که نشانه عشق او و همفری بوگارت در فیلم کازابلانکاست).
قسمتی به یادماندنی از فیلم کازابلانکا را که در آن ترانه «همچنان که زمان میگذرد» را میتوانید در یوتیوب ببینید یا از مدیافایر یا رپیدشیر دانلود کنید.
- هیچکاک در آخرین دیدار از ترس مرگ زودهنگام او گریهاش گرفت. برگمن که به خاطر سرطان در شرف مرگ بود به هیچ گفت: «اما مطمئنا تو هم زمانی خواهی مرد، هیچ، همه ما میمیریم.» او بعدها گفت که بنظر میرسد آن جمله سلامتی او را به همراه داشته است و خداحافظی تلخ و شیرینی انجام داده است. هیچکاک در سال ۱۹۸۰ مرد و برگمن دو سال دیرتر از او از دنیا رفت.
- از کار کردن با گری کوپر لذت میبرد، چون که در برابر او لازم نبود کفشهایش را دربیاورد (قد اینگرید نسبت به قد اغلب ستارههای مرد آن دوران زیادی بلند بود).
- منشی هیئت داوری جشنواره کن، کریستین ژوسپین، ستارههای متفاوتی را در جشنواره به یاد میآورد و میگوید که تاثیربرانگیزترین آنها بازگشت برگمن در سال ۱۹۷۳ بعنوان رییس هیئت داوران جشنواره بود. ژوسپین میگوید: «هر شب وقتی او به نمایشهای شبانه میآمد مردم میایستادند و برایش دست میزدند و تشویقش میکردند، هر شب. من ندیدهام برای کس دیگری این اتفاق بیافتد.»
- کری گرانت به یاد میآورد که یک روز صبح اینگرید سر صحنه آمد، ولی مشخصا حواسش آنجا نبود: «ما صحنه را دوباره و دوباره گرفتیم، اما او یکجوری توی خلسه بود. آنجا نبود. اما هیچکاک چیزی نمیگفت. او فقط کنار دوربین نشسته بود و سیگار میکشید. بالاخره حول و حوش ساعت ۱۱ صبح در چشمان اینگرید دیدم که دارد برمیگردد. برای اولین بار در آن روز صبح دیدم که همه چیز درست شد و هیچکاک گفت: «کات». آن وقت هیچ نشست، به اینگرید نگاه کرد و به آرامی گفت: «صبح بخیر اینگرید».
- دوست صمیمی نویسنده شهیر، ارنست همینگوی، بود که به او «پاپا» میگفت. همینگوی هم او را در عوض «دختر» خطاب میکرد.
- ادیت هد، طراح بزرگ و معروف لباس و جواهرات که بسیاری از بازیگرها را سرتاپا “میساخت”، پی برد که در مورد اینگرید برگمن باید همه لباسهایش را به سادهترین شکل طراحی کند و از کمترین جواهرات استفاده نماید.
- برگمن اجازه نمیداد دست به سر و صورتش بزنند و حتی برای فیلمی چون زنگها برای که به صدا درمیآید، بی هیچ ادا و اطوار و چک وچانهای حاضر شد موهایش را کوتاه کند.
- برگمن با قد ۱ متر و ۸۰ سانتیاش از بسیاری از بازیگران زن و مرد فیلمهایش بلندقدتر بود. وقتی یکی از تهیهکنندههایش از او خواست که کفش پاشنهبلندش را به پا نکند، برگمن توضیح داد که معمولا کفشهایش تخت است. بازیگران مرد کوتاهقدتر مثل بوگارت مجبور بودند «کفی»هایی در کفشهایشان بگذارند تا در مقابل او کم نیاورند.
- برگمن نخستین کار بزرگ هالیوودیاش را خیلی اتفاقی بدست آورد: یک زن و مرد سوئدی برای پسرشان که در نیویورک آسانسورچی بود، از اینتر متزو تعریف میکردهاند. آسانسورچی از فیلم برای یکی از ساکنان عمارتی که در آن کار میکرده، تعریف میکند و این ساکن عمارت هم از قضای روزگار یکی از «شکارچیهای استعداد» بوده که برای دیوید اُ.سلزنیک، تهیهکننده مستقل کار میکرده است.
- وقتی برگمن با ارنست همینگوی ملاقات کرد تا درباره نقشش در زنگها برای که به صدا درمیآید صحبت کنند، همینگوی به او هشدار داد که اگر میخواهد نقش را از آنِ خود کند، باید موهایش را کوتاه نماید و برگمن هم پاسخ داد: «مو که هیچ، برای تصاحب این نقش حاظرم سرم را هم بزنم!» کوتاهی موی برگمن در این فیلم نقش پرمعنایی در تاریخ سینما بازی کرد: مکس استاینر سازنده موسیقی متن کازابلانکا، سران استودیوی وارنر را راضی کرد که به وی اجازه بدهند تا ترانه جدیدی برای کازابلانکا بنویسد. ولی نوشتن و فیلمبرداری یک ترانه جدید میطلبید که برگمن را از سر فیلم زنگها برای که به صدا درمیآید به استودیو بیاورند و سکانس کافه ریک را دوباره بگیرند. اما آرایشگرهای استودیو نمیتوانستند آن آرایش موی قبلی برگمن را با کلاه گیس یا هزار ترفند و حقه با دوران فیلمبرداری کازابلانکا هماهنگ کنند و بنابراین فیلمبرداری صحنههای جدید لغو شد و ترانه As the Time Goes by در فیلم باقی ماند.
بد نیست که یکی از سکانسهای به یادماندنی کازابلانکا را که یکی از صحنههای به یادماندنی سینما هم هست، ببینید. جایی که «الزا» با بازی برگمن از «ریک» با بازی بوگارت، خداحافظی میکند:
یوتیوب – مدیافایر – رپیدشیر
خودش گفته:
- سرطان کسی را میکشد که سرنوشتش را قبول ندارد، کسی که بلد نیست با آن زندگی کند و فقط زمان کمی را که باقی مانده نابود میکند.
- بازیگری بهترین داروی جهان است. اگر احساس خوبی دربارهاش نداشته باشید، به این خاطر که دائم به فکر چیزی مشغول میشوید که مال شما نیست، از بین میروید. ما بازیگران آدمهای خوشبختی هستیم.
- داشتن یک خانه، همسر و بچه باید برای زندگی هر زنی کافی باشد. این همان چیزی است که ما با آن معنی پیدا میکنیم، مگر نه؟ اما هنوز هم معتقدم هر روز زندگی، یک روز ازدست رفته است. همان طور که فقط نیمی از من زنده است. نیم دیگر در یک کیف، فشرده و خفه شده است.
- من فیملهای زیادی کار کردهام که خیلی هم مهمتر بودهاند، اما تنها آدمی که همیشه میخواهند دربارهاش صحبت کنم، بوگارت (در کازابلانکا) است.
- مهم نیست که تو واقعا گریه کنی. مهم این است که تماشاگران فکر کنند تو داری گریه میکنی.
- خودت باش. جهان، اصل را ستایش میکند.
- در پاریس وقتی کازابلانکا به نمایش درآمد، آنها زیاد از آن استقبال نکردند. دیدگاه سیاسیاش را دوست نداشتند. فیلم به سرعت جمعآوری شد و هیچ وقت هم به تلویزیون فروخته نشد. چند وقت پیش، آن را مثل یک فیلم جدید در ۵ سینمای پاریس به نمایش درآوردند. نمایش افتتاحیهاش را جشن گرفتند و مردم دیوانهاش شدند.
- من خجالتیترین آدمی هستم که تا بحال وجود داشته، اما شیری درونم دارم که هیچوقت خفه نمیشود.
- زمان کوتاه شده است؛ اما هر روزی که من با این سرطان میجنگم و زنده میمانم، برایم یک پیروزی است.
- از پیری نمیترسم، چون همه ما پیر میشویم. اگر من تنها آدم بودم، میترسیدم. اما همه در یک کشتی هستیم و تمام دوستانم با من میآیند. همه ما به سمت پیری حرکت میکنیم. اینکه چند سال باقی مانده نمیدانیم. فقط باید قبولش کنیم.
- از کارهای که کردهام پشیمان نیستم. فقط از کارهایی پشیمانم که انجام ندادهام.
- تا ۴۵ سالگی میتوانم نقش زنان عاشق را داشتهباشم. بعد از ۵۵ سالگی میتوانم نقش مادربزرگها را داشته باشم. اما این ده سال میانی برای یک بازیگر زن خیلی سخت است.
- یادم میآید که (در هالیوود) یک روز کنار استخر نشسته بودم و ناگهان اشکهایم روی صورتم جاری شد. چرا من آن قدر ناراحت بودم؟ من موفق شده بودم. امنیت داشتم. اما این کافی نبود. من از درون منفجر شده بودم. (بعد از اینها بود که با روبرتو روسلینی بلند شد و از هالیوود رفت تا زندگی دیگری را تجربه کند.)
- (به دخترش ایزابلا روسلینی درباره بازیگری) آنرا ساده بگیر. صورتت را همینطور معمولی نگه دار، موسیقی و داستان پرش میکنند.
- تنها راه جوان ماندن این است که به پیمودن همان راهی که دارد شما را میبرد ادامه دهید. این کار حسابی برای من جواب داد. بعد وقتی یکی از کارهایت تمام شد، استراحت کن و از آن لذت ببر.
فیلمهای مهم
کازابلانکا (۱۹۴۲)، چراغ گاز (۱۹۴۴)، زنگهای سینتمری (۱۹۴۵)، طلسمشده (۱۹۴۵)، بدنام (۱۹۴۶)، استرومبولی (۱۹۵۰)، اروپای ۵۱ (۱۹۵۲)، سفر به ایتالیا (۱۹۵۳)، آناستازیا (۱۹۵۶)، قتل در قطار سریعالسیر شرق (۱۹۷۴)، سونات پاییزی (۱۹۷۸).
- اینتر متزو (۱۹۳۹): برگمن که در تعدادی فیلم صامت و ناطق در سوئد از جمله همین فیلم (۱۹۳۷) بازی کرده بود، در اینجا در بازسازی فیلم سوئدیاش در نقش پیانیست زیبایی ظاهر شده که دلباخته ویولونیست معروفی (لزلی هاوارد) میشود.
- کازابلانکا (۱۹۴۲): نمونه بارز درامهای رمانتیک جنگ جهانی دومی با شرکت بوگارت و برگمن که در اینجا یک «جادوی سینمایی» خلق کردهاند: این دو زمانی در پاریس دلباخته یکدیگر بودهاند و حالا «بوگی» کافه ریک را در کازابلانکا میگرداند و برگمن با پل هنرید یکی از رهبران جبهه مقاومت فرانسه ازدواج کرده است.
- چراغ گازی (۱۹۴۴): اقتباس سینمایی جورج کیوکر از نمایشنامه پاتریک همیلتون درباره زن تازه ازدواج کردهای در دوره ملکه ویکتوریا که شوهر بیرحمش (شارل بوایه) سعی میکند که او را مجاب کند که دارد عقلش را از دست میدهد. برگمن اولین اسکارش را به خاطر ایفای نقش زنی در مرز دیوانگی برد.
- بدنام (۱۹۴۶): دومین همکاری برگمن با آلفرد هیچکاک و نخستین کار مشترکش با کری گرانت، حکایت دختری است که با یک نئونازی (کلود رینز) ازدواج میکند تا بتواند جاسوسیاش را بکند. گرانت نقش ماموری آمریکایی را دارد که برگمن را به استخدام خود درمیآورد.
- آناستازیا (۱۹۵۶): بازگشت پیروزمندانه برگمن به هالیوود پس از تبعیدی خودخواسته در اروپا و ازدواجش با روبرتو روسلینی. برگمن دومین اسکارش را به خاطر ایفای نقش زنی برد که احتمال میدهند دختر نیکلا، تزار روسیه باشد.
- اگر میخواهید با زندگی برگمن بیشتر آشنا شوید، توصیه می کنم کتاب «اینگرید برگمن، داستان زندگی من» را که نشر قطره با ترجمه آنتونیا شرکا منتشر کرده بخوانید، کتاب مفصل و جالبی است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 09-03-2011 در ساعت 02:39 PM
|
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
جمعه وقت رفتنه / موسم دل کندنه / به بهانه خاموشی فرهاد
مرد تنها هم مرد! برای کسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این که تار نماها از مرثیه لبریز شوند ، باید مرد.(شهیار قنبری)اولین اثر فرهاد به زبان فارسی؛ صدای بی صدا نام داشت!! دومین کارش جمعه نام گرفت ترانه ای که به خاطر محتوایش بحث های زیادی را بر انگیخت و به عنوان سیاسی ترین ترانه های دهه پنجاه شناخته شد.
توی قاب خیس این پنجره ها / عکسی از جمعه غمگین می بینم / چه سیاهه به تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین می بینم / داره از ابر سیاه خون می چکه / جمعه ها خون جای بارون می چکه
نفسم در نمی یاد / جمعه ها سر نمی یاد / کاش می بستم چشمامو / این ازم بر نمی یاد
جمعه وقت رفتنه / موسم دل کندنه / خنجر از پشت می زنه / اون که همراه منه
سومین ترانه او هفته خاکستری بود. ترانه ای دیگر ...... خلاف جنس ترانه های آن دوران.. تلنگری به انسانهای غرق در زندگی روزمره!!
چهارمین شعر، شبانه احمد شاملو بود. ترانه ای سیاه! شرح حال جامعه که شاعر آگاهانه واژه هایش را انتخاب کرده بود. فرهاد این ترانه را به دکتر صلحی زاده که در ان زمان معروفترین متخصص ترک اعتیاد بود؛ تقدیم کرد.
یه شبِ مهتاب/ماه میاد تو خواب/منو میبره/کوچه به کوچه/باغِ انگوری/باغِ آلوچه/دره به دره/صحرا به صحرا/اون جا که شبا/پشتِ بیشهها/یهِ پری میاد/ترسون و لرزون/پاشو میذاره/تو آبِ چشمه/شونه میکنه/مویِ پریشون... /یه شبِ مهتاب/ماه میاد تو خواب/منو میبره/تهِ اون دره/اون جا که شبا/یکه و تنها/تک درختِ بید/شاد و پُرامید/میکنه به ناز/دَستشو دراز/که یه ستاره/بچکه مثِ/یه چیکه بارون/به جایِ میوهش/نوکِ یه شاخهش/بشه آویزون.../ یه شبِ مهتاب/ماه میاد تو خواب/منو میبره/از تویِ زندون/مثِ شبپره/با خودش بیرون،/میبره اون جا/که شبِ سیا/تا دمِ سحر/شهیدایِ شهر/با فانوسِ خون/جار میکشن/تو خیابونا/سرِ میدونا:/"عمو یادگار!/مردِ کینهدار!/مستی یا هشیار/خوابی یا بیدار؟»
مستیم و هشیار/شهیدایِ شهر!/خوابیم و بیدار/شهیدایِ شهر!/آخرش یه شب/ماه میاد بیرون،/از سرِ اون کوه/بالایِ دره/رویِ این میدون/رد میشه خندون /یه شب ماه میاد/یه شب ماه میاد ....پنجمین کار او کودکانه نام داشت و ششمین گنجشکک اشی مشی و بعد از ان شبانه ۲.
شبانه 2 به 17 شهریور نسبت داده شد.
یه شب مهتاب / ماه میاد تو خواب / منو می بره / ته اون دره / اونجا که شبا / یکه و تنها / تک درخت بید / شاد و پر امید / می کنه به ناز / دستشو دراز / که یه ستاره / بیفته مثله / یه چیکه بارون
سال 48 فرهاد ترانه «مرد تنها» ،با شعر شهيار قنبري و موسيقي اسفنديار منفردزاده،را براي فيلم «رضا موتوري» ميخواند.ترانه «مرد تنها» كه پس از اكران فيلم در قالب صفحه گرامافون راهي بازار شده بود آنچنان طرفدار مي يابد كه فرهاد تبديل به يك ستاره ميشود. چون هميشه معتقد بود بايد شعري را بخواند كه خود به آن اعتقاد دارد و در واقع آن شعر بايد به شكلي زبان حال او باشد پس از «مرد تنها» تعداد محدودي ترانه يعني ترانه هاي «جمعه»،«هفته خاكستري»،«آيينه ها»(51-1350)را خواند و با افزايش تنشهاي سياسي در ايران در دهه پنجاه ترانه هاي «شبانه1» ،«خسته»، «سقف»،«گنجشگك اشي مشي»،«آوار»،«شبانه2» با اشعاري از احمد شاملو و شهيار قنبري و صداي فرهاد منتشر و تبديل به سرود اتحاد مردم شدند...مرد تنها هم مرد و اسطوره شد. سوگواران گناهکار دوباره انگشت اتهام به جانب یکدیگر دراز می کنند که بگویند: من بی گناهم. تو بودی که دست او را نگرفتی. تو بودی که گذاشتی تمام شود. و باری آرام می گیرند و به بستر می روند. حافظه ملی ما پاک پاک است، حافظه هنری هم.
هیچ کس هیچ چیز به یاد ندارد این که چه کرده ای مهم نیست. این که چه نکرده ای مهم است. دوباره یکی می رود و ما همه دسته گلهای پوسیده را به پایش پرتاب می کنیم. بر امواج اینترنت تصویرش را تاخت می زنیم!! شعر می نویسیم؛ رج می زنیم…بغض می کنیم…سبک می شویم…این همه انرژی دیر هنگام به کار هیچ کس نمی آید. اما اگر زنده بود به دردش می خورد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مشاهیر چه شغلی داشتند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نام---مقام---شغل
ميرزا تقي خان امير کبير---صدر اعظم ناصرالدّين شاه --- منشي
آدولف هيتلر---ديکتاتور آلمان---نقّاش پوستر
آلبرت انيشتن---فيزيکدان---منشي اداره ثبت
او هنري---نويسنده---گاوچران
جرالد فورد ---رئيس جمهور آمريکا---مانکن لباس مردانه
جوزپه گاريبالدي---انقلابي ايتاليايي---ملوان
جيمي کارتر---رئيس جمهور آمريکا---بادام کار
رونالد ريگان---رئيس جمهور آمريکا---هنرپيشه سينما
شون کانري---هنرپيشه سينما---بنّا و راننده کاميون
کلارک گيبل---هنرپيشه سينما---چوب بر
ويليام فالکنر---نويسنده---نقّاش ساختمان
گاندي---رهبر فقيد هند---وکيل دادگستري
جرج واشنگتن---اوّلين رئيس جمهور آمريکا---کشاورز
نادرشاه افشار---مؤسّس سلسله افشاريه---پوستين دوز
يعقوب ليث---سر سلسله صفّاريان---رويگر
امير اسماعيل ساماني---سر سلسله امراي ساماني---ساربان
آلپتکين---سر سلسله غزنويان---غلام زر خريد
فرخي سيستاني---شاعر مشهور ايران---کارگر کشاورز
پانديت نهرو---نخست وزير هند---وکيل دادگستري
موسوليني---ديکتاتور ايتاليا---روزنامه نويس
ساموئل مورس---مخترع آمريکايي---نقّاش
جک لندن---نويسنده آمريکايي---کارگر کشتي
آلبر کامو---نويسنده فرانسوي---معلّم
ريچارد نيکسون---رئيس جمهور آمريکا---وکيل دادگستري
آبراهام لينکلن---رئيس جمهور آمريکا---هيزم شکن
گي دو موپاسان---نويسنده آلماني---کارمند دريا داري
چارلز ديکنز---نويسنده انگليسي---منشي
آناتول فرانس---نويسنده فرانسوي---کتاب فروش
مولير---نويسنده بزرگ فرانسوي---هنرپيشه
هربرت جرج ولز ---نويسنده بزرگ انگليسي---شاگرد بزّاز
ارنست همينگوي---نويسنده بزرگ آمريکايي---خبرنگار
ويليام شکسپير---نويسنده بزرگ انگليسي---هنرپيشه سيّار
فيدل کاسترو---رئيس جمهور کوبا---دانشجوي حقوق
کاردينال ريشيلو---صدر اعظم معروف فرانسه---کشيش
ناپلئون بناپارت---امپراطور فرانسه---افسر توپخانه
کريم خان زند---مؤسّس سلسله زنديّه---تير انداز سپاه نادر شاه
ژاندارک---شخصيّت نيمه مذهبي و قهرمان فرانسوي---چوپان
هانري فورد---کارخانه دار آمريکايي---ساعت ساز
توماس اديسون---مخترع بزرگ آمريکايي---تلگرافچي
آلفرد نوبل--- بنيانگذار جايزه نوبل--- کارگر کارخانه
والت ديزني---مخترع سينماي انيمشن---پادوي مغازه
ميکلانژ---نقّاش مجسمه ساز ايتاليايي---سنگ تراش
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شکل بدن در هنگام خواب
آیا شکل خوابیدن ما، میتواند حاوی اطلاعاتی در مورد شخصیت ما باشد؟ این ایده که موقعیت بدن حین خواب و شخصیت به هم ربط دارند، چیز تازهای نیست. روانکاوان از دیرباز در پی اثبات چنین چیزی بودند و چنین ارتباطی به خوبی با تئوری رؤیای فروید سازگار است.فروید باور داشت که وقتی به خواب میرویم، ما با ناخودآگاه خود که حاوی امیال ناخوشایند و ناخواستهمان است، تنها میمانیم، امیال و خواستههایی که نمیخواهیم به صورت ارادی به آنها فکر کنیم. کارکرد رؤیا این است که امیال را به صورت نمادین و قابل قبولتری به ما عرضه کند.فروید عقیده داشت که رؤیاها در حکم «مسیر شاهانهای به سوی ناخودآگاه» هستند. بر اساس تئوری فروید، شخصیت ما تا حد زیادی انعکاس، چگونگی مدیریت و دفاع ما علیه امیال ناخواستهمان است.فروید در حین بعضی از جلسات روانکاوی، از بیمارانش میخواست که در برابر او راحت باشند و به آرامی در موقعیتی که راحت هستند و معمولا در هنگام خواب به خود میگیرند، در بستر دراز بکشند و بعد از روی نحوه آرام گرفتن بیمارانش، به عنوان یکی از شاخصهای ارزیابی شخصیت استفاده میکرد. یکی از اشخاصی که کتابی در این زمینه تألیف کرده است، دکتر ساموئل دانکل است، او که یک روانپزشک مقیم نیویورک است، کتابی با عنوان «موقعیتهای خواب: زبان شبانه بدن» نوشته است. در این کتاب او نوشته است که موقعیتی که در شب به بدنمان هنگام خواب میدهیم، بازتابی از کارها و چالشهای روزانهمان است.
البته چیزهایی که تا اینجا برایتان نوشتم، زاویه دیدی روانشناسان را نشان میدهد، اگر از پزشکان دیگر مثلا از یک جراح مغز و اعصاب در مورد موقعیت خواب بپرسید، به احتمال زیاد چیزی که به شما خواهد گفت این است: بهترین موقعیت خواب، خوابیدن به پشت است. در این حالت سرتان باید کمی بالاتر از بدنتان قرار بگیرد و زاویهای ۱۰ تا ۳۰ درجهای با بدنتان داشته باشد. در این وضعیت بیشترین مقدار خون به مغزتان میرسد و تنفس بهتری خواهید داشت. بهتر است پاها هم کمی بالاتر از تنه قرار بگیرند.
از دید پزشکان، خوابیدن روی شکم اصلا خوب نیست، چون اعضای داخلی را تحت فشار قرار میدهد و ثابت شده است که کسانی که عادت دارند دمر بخوابند، بیشتر از دیگران دچار درد گردن و کمر میشوند.
اما «کریس ایدزیکوفسکی» که مدیر سرویس ارزیابی و مشاوره خواب است، اخیرا با بررسی شکل خواب یک هزار نفر، شش وضعیت شایعتر خواب را با اشکال شخصیتی مختلف مرتبط کرده است.
۱- شکل جنینی: ۴۱ درصد افراد، در هنگام خوب، شکل جنینی به خود میگیرند. زنها دو برابر مردها، دوست دارند که در این وضعیت به خواب بروند. این اشخاص برونگرا و در عین حال حساس هستند. ممکن است خجالتی باشند، اما زود صمیمی و خودمانی میشوند.
۲- افرادی که به پهلو میخوابند، در حالی که دستها و پاهایشان کشیده است. این افراد غالبا اجتماعی هستند، آنها آسانگیر هستند و زود اعتماد میکنند و حتی در مواردی سادهلوح هستند. ۱۵ درصد افراد در چنین وضعیتی میخوابند.
۳- این افراد هم به پهلو می خوابند، ولی عادت دارند دستهایشان را در هنگام خواب در جلوی بدنشان بگیرند. ۱۳ درصد افراد در هنگام خوب این شکل را به خود میگیرند. این افراد، غالبا روشنفکر و در عین حال بدگمان و مشکوک هستند. آنها وقتی تصمیمی بگیرند، در پی گرفتن آن، ثابتقدم هستند.
۴- افرادی که به پشت میخوابند و اصطلاحا وضعیت سرباز به خود میگیرند. ۸ درصد افراد دوست دارند، در این وضعیت به خواب بروند. این افراد غالبا آرام و خوددار هستند و از هیاهو پرهیز میکنند و دوست دارند خود و دیگران را به استانداردهای بالاتری برسانند. البته آنها در عین حال، احتمال دارد که در هنگام خواب خر و پف کنند.
۵- افرادی که دمر میخوابند و دستشان را زیر بالش میگیرند یا بالش را بغل میکنند. ۷ درصد افراد در هنگام خوابع دمر می خوابند. آنها عجول و بیپروا هستند و از انتقادهایی که در مورد آنها میشود، استقبال نمیکنند.
۶- موقعیت ستاره دریایی، افرادی که به پشت می خوابند، دستهایشان را بالا میگیرند و نزدیک سر و بالش میبرند. ۵ درصد افراد این موقعیت را دوست دارند. این افراد شنوندههای خوبی هستند و یاریرسان دیگران هستند، آنها دوست ندارند که در مرکز توجه دیگران قرار بگیرند. آنها بیشتر از دیگران، احتمال دارند که خر و پف کنند و بیشتر از بقیه دچار اختلال خواب میشوند.
- تنها، ۵ درصد افراد در شبهای مختلف، موقعیت خواب متفاوت اختیار میکنند و بقیه در همه شبها، یکسان میخوابند.
- تنها ۱۰ درصد افراد، در هنگام خواب، همه بدن را با پتو میپوشانند و سایر مردم، عضوی از بدن مثلا یک دست، یک پا یا هر دو پا را بیرون پتو میگذارند
منابع: shine.yahoo-mindhacks
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کدام بازیگر هالیوود، رکورد کشته شدن در فیلمها را دارد؟!
بعضی از بازیگرها در فیلمهایشان بیشتر از بقیه میمیرند. این مطلب شاید تصادفی باشد، شاید هم شخصیت بازیگریشان طوری باشد که به آنها نقشهای مستلزم مرگ بیشتر پیشنهاد میشود!
شاید شما هم گاه کنجکاو شده بدانید که کدام یک از ستارگان هالیوود بیشتر از بقیه کشته شده است. برای رسیدن به پاسخ این سؤال، این پست را تا انتها بخوانید:
- سه مرگهها:
- کارل ویترس: او تا به حال در سه فیلم راکی ۴، Predator و Happy Gilmore مرده است.
- مل گیبسون: مرگش را در شجاع دل فراموش نمیکنیم. او علاوه بر این فیلم در هملت و خانم Soffel هم مرده است. البته گیبسون، رکوردار مورد شکنجه قرار گرفتن در فیلمهایش هم هست! مثلا او در اسلحه کشنده، تئوری توطئه، شجاع دل، Payback و Beyond Thunderdome مورد شکنجه قرار گرفته است!
- پنجمرگهها:
- گری اولدمن: او در ۵ فیلم کشته شده است: کتاب ایلای، دراکولای برام استراکر، عنصر پنجم، لئون و رومانس واقعی.
گری اولدمن در فیلم لئون
- شان بین: او هم در ۵ فیلم مرده است: Equilibrium, The Fellowship of the Ring, Goldeneye, The Hitcher ، Patriot Games.
شان بین در The Hitcher
- رابرت دونی جی آر: او در ۵ فیلم مرده است: Less than Zero, Natural Born Killers, Richard III, The Gingerbread Man ، U.S. Marshals
- جورج کلونی: او در ۵ فیلم Return to Horror High, Red Surf, The Perfect Storm, Confessions of a Dangerous Mind ، Syriana مرده است.
جورج کلونی در سیریانا
- هشتمرگهها:
- کریستین بیل: او در ۸ فیلم مرده است: The Mystery of Anna, Henry V, The Secret Agent, Mary Mother of Jesus, Shaft, Harsh Times, The Prestige ، ۳:۱۰ to Yuma
کریستین بیل در قطار ۳:۱۰ به یوما
- دنزل واشنگتن: او در ۸ فیلم Cry Freedom, Glory, Heart Condition, Malcolm X, Fallen, The Preacher’s Wife, Training Day ، Man on Fire مرده است.
دنزل واشنگتن در Man on Fire
- نهمرگهها:
- برد پیت: او در ۹ فیلم مرده است: A River Runs Through It، کالیفرنیا، Legends of the Fall, The Devil’s Own، تروی،The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford، بعد از خواندن بسوزان ، مورد عجیب بنجامین باتن.
توجه داشته باشید که به علت تخیلی بودن او در باشگاه مشتزنی و همچنین زنده شدن دوباره در قالب یک موجود کارتونی در Cool World، این دو مرگ لحاظ نشدهاند!
- جک نیکلسون: او در ۹ فیلم مرده است: Easy Rider، پرواز بر فراز آشیانه فاخته، The Passenger، درخشش، Batman, Hoffa، Mars Attacks!، Departed و The Bucket List
مرگهای او در فیلمهایش خیلی خشن هستند، او مورد شلیک قرار میگیرد، از ارتفاع میافتد و زیر مشت و لقد جان میسپارد!
- آل پاچینو: اودر ۹ فیلم مرده است: صورت زخمی، دیک تریسی، پدرخوانده ۳، راه کارلیتو، دنی براسکو، بیخوابی، مردمی که میشناسم، کارآموز و قتل منصفانه
آل پاچینو در آخرین سکانس پدرخوانده ۳
- داستین هافمن: او هم در ۹ فیلم مرده است: Midnight Cowboy, Who is Harry Kellerman And Why Is He Saying Terrible Things About Me?, Lenny, Death of a Salesman, Billy Bathgate, Hook, Wag the Dog, Perfume و Mr. Magorium’s Wonder Emporium
هافمن در Perfume
- 10 مرگه:
- جانی دپ: او در ۱۰ فیلم مرده است. A Nightmare on Elm Street, Platoon, Freddy’s Dead, Ed Wood, Dead Man, The Astronaut’s Wife, From Hell, The Libertine, سویینی تاد و دزدان دریایی کارائیب ۲٫جانی دپ در سویینی تاد
- ۱۱ مرگه :
- بروس ویلیس در ۱۱ فیلم مرده است: Billy Bathgate, Mortal Thoughts, Death Becomes Her, Twelve Monkeys, The Jackal, Armageddon, The Sixth Sense, Hart’s War, Charlie’s Angels: Full Throttle, Sin City و Grindhouse: Planet Terror
بروس ویلیس در ۱۲ میمون
نکته جالب اینکه در دو فیلم Mortal Thoughts و Charlie’s Angels، او به وسیله همسر سابقش یعنی «دمی مور» کشته میشود!
- رکورددار مردن در فیلمها با ۱۴ بار مرگ:
- رابرت دنیرو: و سرانجام مقام نخست کشته شدن در فیلمهای سینمایی تعلق میگیرد به رابرت دنیرو. او در ۱۴ فیلم مرده است:
Bloody Mama, Bang the Drum Slowly, Mean Streets, Brazil, The Mission, Cape Fear, This Boy’s Life, Mary Shelley’s Frankenstein , Heat, The Fan, Jackie Brown, Great Expectations, 15 Minutes و Hide & Seek
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چاخان هم ممنوع! روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینهی من چاک زنید
اندرون دل من یک قلمه تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگرسوختهی خسته از این دار برفت.
«وصیتنامهی وحشی بافقی»
جرالدین، دخترم!
«چاخان» واژهای ترکی است که در لغتنامهی دهخدا با مترادفهایی همچون «متملق»، «چاپلوس»، «حقهباز»، «لافزن»، «شارلاتانی در گفتار» و… تعریف شده و «چاخان کردن» بهعنوان مصدر مرکب این واژه، «گول زدن»، «فریفتن»، «چاپلوسی کردن»، «بهدروغ و ریا سخنی گفتن یا کسی را ستودن» معنی شده است. چاخان کردن در جهان قدمتی بهدرازای تاریخ دارد. در «تاریخ تمدن» ویل دورانت میخوانیم حدود سال ۲۳۰۰ ق م کاهنان تاریخنویس سومری بر آن شدند تا گذشتهای طولانی برای تمدن خود اختراع کنند و بدین منظور از پیش خود فهرستی از نام شاهان قدیم سومر جعل کردند و تاریخ خود را تا سال ۴۳۲٫۰۰۰ ق م عقب بردند؛ در حالی که سال واقعی آغاز تمدن در این سرزمین ۵۳۰۰ ق م تخمین زده میشود!
در همین راستا یعنی «جعل و تحریف گذشته»، گونهی خاصی از چاخان وجود دارد که عبارت است از: بستن دروغهای دلخواه (و باورکردنی) به شخصیتهای مشهور درگذشته. این نوع چاخان هم یکجور به فعل درآوردن آرزوهای برآورده نشده یا بهتر بگوییم ساختن گذشته بهجای ساختن آینده است (علیالخصوص وقتی ساختن آیندهی دلخواه سخت شود و گذشته هم بهقدر کافی دلخواه و مورد رضایت نباشد). در این نوع چاخان، گفتار یا کردار خاصی را به شخصیت مورد نظرمان نسبت میدهیم و مهم هم نیست آن گفتار یا کردار از آن شخصیت سر زده یا نه؛ مهم آن است که «ما» میخواهیم سر زده باشد!
شاید در تبارشناسی اینگونه چاخان در مطبوعات معاصر پارسی بتوان به نامهی معروف چارلی چاپلین به دخترش جرالدین اشاره کرد؛ نامهای که آن را نه کمدین مشهور انگلیسی- آمریکایی بلکه فرجالله صبا، روزنامهنگار پیشکسوت ایرانی، نوشته و با این جملات زیبا آغاز میشود:
اینجا شب است، یک شب نوئل. در قلعهی کوچک من همهی سپاهیان بیسلاح خفتهاند.
این نامه از سال ۱۳۴۵ که در اتاق سردبیری هفتهنامهی «روشنفکر» تهران نوشته شد، تا امروز صدها بار در رسانههای مختلف منتشر شده، در مجالس رسمی خوانده شده، به زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و آلمانی ترجمه شده و حتی در سال ۱۳۶۳ در کتابی با عنوان «آخرین تصویر از چارلی» پاسخ جرالدین به آن نیز چاپ شده است! جالب اینکه نویسندهی اصلی نامه تا کنون بارها به جعلی بودن نامه و «فانتزی» و شوخی بودن این جعل اعتراف کرده ولی صدای اعترافش به گوش کمتر کسی رسیده است.
اینشتین عقب عقب رفت
اما جویبار کوچک چاخانسازی در سالهای دور، چند سال پیش با یک چاخان دلپذیر و زیبا جانی دوباره گرفت: ماجرای شگفتانگیز میهمان شدن اینشتین و چند تن دیگر از نوابغ ریاضی و فیزیک جهان بر سفرهی هفتسین دکتر محمود حسابی! این بار چاخانساز محترم (که متاسفانه فرزند دکتر حسابی بزرگ بود) برای باورپذیرتر شدن داستان یک عکس یادگاری هم برای اینشتین و دکتر حسابی جعل کرد:
بعد یک کاسه آب روى میز گذاشته بود و یک نارنج داخل آب قرار داده بود. آقاى دکتر براى مهمانان توضیح مىدهد که این کاسه ۱۰ هزارسال قدمت دارد. آب نشانهی فضاست و نارنج نشانه کرهی زمین است و این بیانگر تعلیق کرهی زمین در فضاست. انیشتین رنگش مىپرد، عقب عقب مىرود و روى صندلى مینشیند!
این آقایی که کنار اینشتین ایستاده، دکتر حسابی نیست؛ ریاضیدان مشهوری به نام گودل است!
دروغهای باستانی
اما این تا چند سال پیش بود که هنوز سونامی دروغ و چاخان راه نیافتاده بود. در یکی دو سال اخیر اوضاع کمی فرق کرده است، و کوروش و داریوش و دیگر نامداران ایران باستان نخستین قربانیان این موج جدید چاخانبازی هستند.
چاخانبازهای محترم عبارات منشور جاودانهی کوروش را برای اثبات عظمت این بزرگمرد تاریخ ناکافی دانسته و بهسلیقهی خود آن را ویراستهاند:
اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهان اربعه را به سر گذاشتهام، اعلام میکنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من میدهد…
(گویا کوروش دارد در صحن علنی مجلس شورای اسلامی مراسم تحلیف بهجا میآورد! و البته تا جایی که من میدانم، دیانت زرتشتی کوروش رد شده یا دستکم مورد تردید جدی است.)
جاعلان محترم حتی برای داریوش بزرگ هم وصیتنامهای مفصل جعل کردهاند:
اینک که من از دنیا میروم ۲۵ کشور جزو امپراتوری ایران است و در تمام این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشورها…
و بر همین منوال است نامهنگاری بین عمر بن خطاب و یزدگرد سوم (که اصل آن در موزهی لندن نگهداری میگردد!) و نیز سیل جملات زیبایی که هر روزه به کوروش یا زرتشت (و البته اخیراً به دکتر علی شریعتی!) نسبت میدهند:
ستیز من تنها با تاریکی است و برای نبرد با تاریکی، شمشیر برنمیکشم، چراغ میافروزم!
شاملو در کلینیک خدا
اما در روزهای اخیر دیگر بهقول شاملوی بزرگ «این برف را سر بازایستادن نیست». (باور کنید این یکی از شاملوست؛ از خودم درنیاوردهام!) از جمله در همین هفته یادداشتی با عنوان «چرا به جوک رشتی میخندیم؟» در سایتها و ایمیلها دست بهدست میشود که انصافاً یادداشت خوبی هم هست؛ بدیاش این است که نام نویسندهی مقاله را نوشتهاند: «پروفسور بیات، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران»؛ کسی که وجود خارجی ندارد! یا بامزهتر از همه (حتی از ابیاتی که به بانو سیمین بهبهانی نسبت میدهند) قطعهای ادبی است که به نام همان حضرت احمد شاملو در وبلاگها منتشر میشود:
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگیام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم… خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده…
شاملو و لطافت؟! شاملو و چکآپ؟ آن «خدابیامرز» اگر چکآپ میکرد که پایش را بهخاطر دیابت قطع نمیکردند! آدم دلش میخواهد سرش را بکوبد به
دیوار! دشمن، خشکسالی، دروغ
باری، من و شما در مقامی نیستیم که جلوی رواج دروغ و چاخان را در جامعه (چه حقیقی و چه مجازی) بگیریم. حتماً آنها که در آن «مقام» هستند این کار را میکنند! تنها کاری که از دستمان برمیآید این است که کمی بدبین باشیم، کمی محتاط، و حالا که جماعت (برای تفریح و وقتگذرانی هم که شده) دروغ میگویند و چاخان میسازند، در رواج این چاخانها همدست نشویم. بهقول داریوش بزرگ: «این کشور را اهورامزدا از دشمن، از خشکسالی، از دروغ بپاید! به این کشور نه دشمن، نه خشکسالی، نه دروغ بیاید!» (این یکی هم واقعاً از داریوش است؛ سنگنبشتهای بر دیوارهی جنوبی کاخ او در تخت جمشید.)
راستی، تا یادم نرفته بگویم آن شعر اول مقاله هم از وحشی بافقی نیست؛ سستی کلام و تعابیر بهکنار، آن بینوا آنقدر عروض بلد بود که دستکم بتواند وزن شعرش را رعایت کند! (همین حالا دوباره در اینترنت گشتم؛ بعضی وبلاگها نوشتهاند از یک شاعر استهبانی به نام علیاصغر وفادار است. اگر هم اینطور باشد، لابد در آن دست بردهاند که وزن مصراع اول را خراب کردهاند.)
منبع : آ باکلاه
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کاریکلماتور پرویز شاپور
پرویز شاپور نویسنده ایرانی است. شهرت او به دلیل نگارش نوشتههای کوتاه (اغلب تک خطی) است که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دارند.
در سال های ۱۳۲۹ با فروغ فرخزاد، نوه خاله مادرش که پانزده سال از او کوچک تر بود، ازدواج کرد. آنها اهواز را برای زندگی مشترک انتخاب کردند. در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ پسرشان به نام کامیار متولد شد که فروغ دراشعار خود به اواشاره کرده، و شاپورنیز از«کامی» ب عنوان نام مستعار وی استفاده میکرده است. رابطه زناشویی این دو به خاطر دخالتهای نزدیکان در سال ۱۳۴۳ به جدایی کشید.
پس از جدایی از فروغ ، شاپور هرگز دوباره ازدواج نکرد و تا آخرعمرهمراه با کامیار و دکتر خسرو شاپور برادرش در یک خانه قدیمی زندگی میکرد وی در ۶ تیر ۱۳۷۸ در بیمارستان عیوضزاده تهران بستری شد و درساعت ۶ صبح ۱۵ مرداد درگذشت.آرامگاه پرویز شاپوردر قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران است.
مادر «شاپور» میگفت: «شصت سال بچه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش نشنیدم.» ولی همین حرفهای ناحساب شاپورکه با اسم «کاریکلماتور»، از مجموعه ها و جنگ های هنری و ادبی سر در میآورد، از بهترین و طنازانه ترین ستون های این مجلات بود. این کاریکلماتور است که اسم شاپور را به ادبیات مدرن ایران سنجاق کرده. در زیر چند نمونه از کارهای شاپور را می خوانیم:
بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم.
زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود.
جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند.
برای مردن عمری فرصت دارم.
اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم.
ستارگان سکه هایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند.
با اینکه گل های قالی خارندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند.
سایۀ چهار نژاد یک رنگ است.
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد.
قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست. نوشته شده روی سنگ مزارش
به نگاهم خوش آمدی.
قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است.
هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد
اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.
روی هم رفته زن و شوهر مهربانی هستند!
به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است
برای اینکه پشهها کاملاناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم.
گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است.
غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد
بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند!
باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده ، به آبپاش مرخصی داد.
-
قطره باران غمگین روی گونه ام اشک میریزد
فواره و قوه جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند.
- در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد.
رد پای ماهی نقش بر آب است
گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند
با چوب درختی که برف کمرش را شکسته بود ، پارو ساختم
با سرعتی که گربه از درخت بالا می رود، درخت از گربه پایین می آید
دلم برای ماهی ها می سوزد که در ایام کودکی نمیتوانند خاک بازی کنند
پرگاری که اختلال حواس پیدا می کند بیضی ترسیم می کند.
.
آب به اندازه ای گل آلود بود که ماهی ، زندگی را تیره و تار میدید
پرویزشاپور
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 04:33 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|