قصه
تو از كدوم قصه اي كه خواستنت عادته , نبودنت فاجعه بودنت امنيته
تو از كدوم سرزمين تو از كدوم هوايي , كهاز قبيله ي من يه آسمون جدايي
اهل هر جا كه باشي قاصد شكفتني , توي بهت و دغدغه ناجي قلب مني
پاكي آبي يا ابر نه خدايا شبنمي , قدآغوش مني نه زيادي نه كمي
منو با خودت ببر اي تو تكيه گاه من , خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من به رفتن قانعم , خواستني هر چي كه هست تو بخواي من قانعم
اي بوي تو گرفته تن پوش كهنه ي من چهخوبه با تو رفتن رفتن هميشه
چه خوبه مثل سايه همسفر تو بودن هم قدمجاده ها تن به سفر سپردن
چي مي شد شعر سفر بيت آخرين نداشت , عمرکوچ من و تو دم واپسين نداشت
آخر شعر سفر آخر عمر منه , لحظه ي مردنمن لحظه ي رسيدنه
منو با خودت ببر اي تو تكيه گاه من , خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من به رفتن قانعم خواستني هر چي كه هست تو بخواي من قانعم
منو با خودت ببر منو با خودت ببر منو با خودت ببر منو با خودت ببر