بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #131  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اتمام حجت با کوفیان
صبح عاشورا، ((برير)) - يكى از ياران امام - به ميدان رفته و رو در روى انبوه سپاه دشمن مى ايستد و بانگ برمى آورد:
((واى بر شما اى كوفيان پيمان شكن ! آيا تمام نامه ها، درخواستها و پيمان هايى را كه بسته بوديد و خدا را نيز بر آن گواه گرفته بوديد فراموش ‍ كرديد؟ واى بر شما خائنان كه خاندان پيمبرتان را دعوت كرديد و قول مساعدت ، يارى و همكارى داديد، ليكن ، اينك كه سوى شما آمده مى خواهيد او را به ((ابن زياد)) تسليم كنيد؟ واى بر شما كه دنائت را به حدى رسانده ايد كه آب را هم به روى او و خانواده اش بستيد.به خدا قسم ! با ذريه و فرزندان پيامبرتان ، پس از وفاتش بد معامله و رفتارى كرديد)).


ضحاك بن عبدالله مشرقى - از ياران امام (عليه السلام ) مى گويد(در شب عاشورا كه امام حسين (عليه السلام ) و يارانش به دعا و نيايش مشغول بودند يك گروه از نيروهاى گشتى عمر سعد از نزديكيهاى اردوى امام مى گذرد و مراقب است و حركات و رفتار ياران امام را زير نظر دارد. در همين حال شنيد كه امام حسين عليه السلام ، اين آيه قرآن را تلاوت مى فرمود: (كافران نپندارند اين مهلت و فرصتى كه به آنان داده ايم براى شان خير و نيكى است ، بلكه تا بيشتر در منجلاب گناه فرو روند كه بر آنان عذابى ذلت آور است ، خداوند هرگز مؤ منين را به همين حال رها نمى كند تا آنكه - با امتحانها و آزمايشها - ناپاك را از پاك جدا و متمايز كند).
وقتى آزمون براى مؤ منان ، حتمى است ، آيا كافران و فاسقان از آن معافند؟... هرگز!
هر دو سپاه ، آماده پيكارند و حسين (عليه السلام ) به سپاه دشمن نزديكتر مى شود، مى خواهد حتى از اين فرصت هم استفاده كند و آيات خدا و سخنان حق را به گوش مردم برساند. او كه زندگى خويش را بر سر فكر، ايده ، عقيده و جهان بينى خود نهاده است ، در سخن هم ، آنچه را كه زندگيش و اعتقادش بر آن استوار است ، بيان مى كند و در ميدان جنگ ، خطاب به عمر سعد كه در بين شخصيتهاى كوفه و در مركز ستاد دشمن ايستاده است ، مى گويد:
((ستايش خدايى را سزاست كه دنيا را آفريد و آن را خانه زوال و ناپايدارى قرار داد. دنيايى كه با مردم ، هر روز به رنگى است و هر حال ، به شكلى .
((فريب خورده ))، كسى است كه دنياى گذرا فريبش دهد و بدبخت آن كس است كه دچار فتنه دنيا گردد.
اى مردم ! اين دنيايى كه طمع طمعكاران را در آنى بهم مى زند و اميد هر كس را كه بر دنيا اعتماد كند مى برد، فريبتان ندهد.
مى بينم كه بر كارى گرد آمده ايد كه در آن ، خدايتان را به خشم آورده ايد. خدايمان خوب خدايى است ولى شما بد بندگانى هستيد. زمانى به خدا و پيامبرش ايمان آورديد و به حكمش گردن نهاديد، اما اينك ، براى جنگ با خاندان و عترتش ، صف آرايى كرده و آهنگ كشتن و اسير كردنشان را داريد.
اين شيطانست كه بر شما چيره گشته و عقل و هوش و اراده تان را از سرتان ربوده است و شما را از ياد خداى بزرگ ، غافل كرده است ، مرگ و هلاكت بر شما باد و بر آنچه كه در پى آنيد و به خاطر آن مى جنگيد...)).




امام حسين (عليه السلام ) براى آن كه حجت را تمام كرده باشد و جاى هيچگونه بهانه جويى و عذرتراشى و توجيه براى آنان نماند، پيش اردوى دشمن مى رود و پس از مقدارى دعا و نيايش به درگاه خدا، با صدايى رسا، رو به سپاه دشمن ، مى گويد:
((اى مردم عراق ! سخنم را بشنويد و دركشتنم شتاب نكنيد، تا طبق مسؤ وليتم شما را هشدار و پندى دهم . اگر عذرم را از آمدن به سوى شما پذيرفته و سخنم را تصديق كرديد و انصاف به خرج داديد، سعادتمند مى شويد و راهى براى كشتنم نخواهيد داشت و گرنه ، حتى لحظه اى هم مرا مهلت ندهيد.
سرپرست من خدايى است كه قرآن را فرستاده و او ولى و پشتيبان نيكان است )).
سپس مى گويد:
((اكنون بنگريد كه من كيستم ؟ آنگاه وجدان خويش را به زير تازيانه سرزنش بكشيد و بنگريد، آيا كشتن من و هتك حرمتم برايتان شايسته است ؟!
مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم ؟!
مگر پدرم جانشين و پسر عموى پيامبر و اولين گرونده به او نيست ؟
مگر حمزه ، سالار شهيدان ، عموى پدرم نيست ؟
مگر جعفر طيار، عمويم نيست ؟
مگر اين سخن پيامبر را نشنيده ايد كه درباره من و برادرم امام حسن (عليه السلام ) فرمود: ((اين دو، سروران جوانان بهشتى هستند؟)) در ميان شما هستند كسانى كه اين گفتار را از رسول خدا شنيده اند. آيا اين كافى نيست كه شما را از ريختن خونم باز دارد؟ اكنون از شرق تا غرب ، در روى زمين ، پسر دختر پيامبرى جز من وجود ندارد.
آيا از شما كسى را كشته ام يا مالى را تباه ساخته ام كه به قصاص آن ، مى خواهيد خونم را بريزيد؟!...)).
آنگاه چند نفر از بزرگان اردوى دشمن را صدا مى كند - به نام - و مى گويد:
((مگر شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد كه : همه چيز آماده است و مردم ، همچون ارتشى آراسته و مهيا، حاضر به فداكارى در ركاب تواند، هر چه زودتر بشتاب ؟!)).
- نه ، ما چنين نكرده ايم .
- سبحان الله ! به خدا سوگند كه شما چنين كرده ايد!
آنگاه به حضرت مى گويند:
اگر بخواهى جانت سالم بماند و از اين مهلكه به سلامت برهى و هيچ آسيبى به تو نرسد، به حكومت و امر يزيد گردن بنه ...
امام :
((... نه به خدا! هرگز همچون ذليلان ، با شما بيعت نخواهم كرد و دست شما را به عنوان سرسپردگى ، نخواهم فشرد و هرگز چون بردگان فرومايه ، شما را به رسميت نخواهم شناخت و فرار نخواهم كرد. من از هر متكبر و گردنكشى كه به روز جزا ايمان ندارد، به خداى خويشتن و پروردگار شما پناه مى برم )).
امام ، با نشان دادن قاطعيت و صراحت خويش ، موضع خود را در برابر تسليم برده وار، در مقابل جائران تيره انديش و مهاجمان آلت دست جبهه منافقين ، مشخص مى كند و بر همه روشن مى سازد كه به خاطر حق خواهى و عدالت جويى تصميم بر ادامه اين راه گرفته است . اين اساس عقيده و جهان بينى و ايدئولوژى امام است كه بارها از آن سخن گفته است . در آن وقت كه در وسط راه ، خبر شهادت مجاهد بزرگى چونان ((مسلم بن عقيل )) را در كوفه شنيد، براى تقويت روحيه افراد و نفرات سپاه خويش ، اشعارى را خواند بدين مضمون كه :
((اگر دنيا و زندگى ناپايدار آن ، ارزشى داشته باشد، سراى جاودانه خدا كه پاداش مى دهد، برتر و گراميتر است .
و اگر پيكرها براى مرگ ، ايجاد شده اند پس چه بهتر كه در راه خدا، شخص ، كشته شمشير گردد و اگر روزى ها معين شده است ، حرص و طمع براى چه ...)).
اين فلسفه و جهان بينى عميق امام و يارانش است ، ولى دشمنانش ‍ چه ؟ كفى روى آب .
آنان ، دلخوش اند، كه ((هستند)) و اينان شادان ، كه ((رستند)). كافران در زندگى شان فقط ((وجود)) دارند و ((بودن )) برايشان همه چيز است ، ولى ((چگونه بودن )) به هيچوجه ، برايشان مطرح نيست و بزرگترين فاجعه براى انسانيت انسان و هولناكترين سقوط براى او از همينجا ريشه مى گيرد كه لحظه اى نينديشد كه : ((بايد چگونه باشد؟)).


ميدان غرق هياهوست و از هر سويى صدايى برمى خيزد، حسين مى داند كه تاريخ ، اين صحنه را با تمام جزئياتش ثبت خواهد كرد و سخنانش به يادگار خواهد ماند و خطبه هايش ، دستمايه تلاش و جهاد روندگان اين راه خواهد گشت و على رغم توطئه ها و فريبها و تلاشهاى مذبوحانه اى كه براى خاموش ساختن فرياد كربلا و بريدن حلقوم گوياى تاريخ و از يادها بردن نام حسين و كربلا از سوى همه جبهه هاى وابسته به زور و حامى اختناق و ائمه كفر و پيشوايان ضلال انجام مى گيرد، ((مكتب عاشورا)) به آموزشگاه بزرگ زندگى و الهام آزادگى و حق باورى و نبرد با ستم تبديل خواهد شد. از اين رو تا آنجا كه در توان دارد، حماسه مى آفريند و به عاشورا معنا و محتوا مى دهد. و در نطق پر شور ديگرى كه با فريادى همهمه ها را مى خواباند و مردم را دعوت به سكوت مى كند، پس از حمد و ستايش خداوند و سلام بر فرشتگان و پيامبران ، چنين مى گويد:


((نابود باد جمعتان ! كه به هنگام سرگردانى تان ، ما را به فرياد رسى خوانديد و ما شتابان و بى تاب به دادخواهى شما شتافتيم و اكنون ، همان شمشيرى كه ما به دستتان داديم به روى ما كشيديد و آتشى را كه به جان دشمنانمان افروختيم بر ما افكنديد. آلت دست دشمن شديد تا بر سر دوست بكوبيد، دشمنانى كه نه عدالتى براى شما گستردند و نه آرمانى از شما برآوردند. و ما را رها كرديد... و همچون ملخ دريايى براى جنگ هجوم آورديد و چون پروانه گرد آمديد... مرگ و نابودى بر شما باد! اى كنيزپرستان و از حزب رانده شدگان و قرآن دورافكنان و حق پوشان و هواخواهان گناهان و پُف هاى شيطان و قانون شكنان ... شما ميوه درخت پيمان شكنى پدرانتان هستيد.
ناپاك پليدزاده (ابن زياد) مرا ميان دو چيز قرار داده : شمشير كشيدن و جنگيدن (و در پايان شهادت ) يا زندگى مذلت بار... اما ما هرگز تن به ذلت نمى دهيم ، ذلت از ما به دور است و خدا و پيامبر و پاكزادان و آزادمردان اين را بر ما روا نمى شمرند. ما هرگز اطاعت از ناكسان را بر ((مرگ شرافتمندانه )) ترجيح نمى دهيم ...)).
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #132  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عاشورا، غمبارترين روز تاريخ

خورشيد طلوع كرده است ... سرخ ... سرخ . گودالى از خونها. سرشاخه هاى درختان نخل برق مى زنند. و ريگهاى بيابان برافروخته شده اند؛ و چهره قبايل با رنگ جنايت رنگين شده است ... شيطان بيدار شده عربده مى كشد و ويران مى كند...


شيطانى از ميان قبايل فرياد مى زند.
- اى حسين !... تو را به آتش بشارت باد!!
- دروغ گفتى ؛ بلكه من بر خداى غفور كريم وارد مى شوم ... تو كيستى ؟
- من ((ابن حوزه )) هستم .
نواده رسول خدا دست خود را به سوى آسمان بلند مى نمايد:
- خدايا! او را به آتش بسوزان .
هيچ كس نمى داند كه حادثه چگونه اتفاق افتاد. چه چيزى اسب او را خشمگين ساخت ؟ چه چيزى باعث شد كه ديوانه وار سم بر زمين بكوبد... دور خود بچرخد و بچرخد. و در آتشفشانى از خشم ، سوار خود را بر زمين بزند... در درون گودال آتش .
طولى نمى كشد كه فرزند حوزه به خاكستر مبدل مى گردد... روياى غارت و شهوت كشتار به كاهى تبديل مى شود كه باد آن را به اين سو و آن سو مى برد...
اگر يكى از حواريين آنجا حضور داشت ، حتما مى گفت كه حسین فرزند خداست .


و حسين نيز به او جواب مى داد كه :
- من فرزند فرستاده خدايم .
نواده رسول خدا فرياد مى زند:
اللهم انا اهل بيت نبيك و ذريته و قرابته . فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقنا انك سميع قريب ...
چقدر آسمان به انسان نزديك است اگر او بالا رود و حسين به ياد مى آورد كه مردى از پدرش پرسيده بود.
مسافت بين آسمان و زمين چقدر است ؟ و باب مدينه علم پاسخ داده بود:
((دعاى اجابت شده )).
ابن سعد با آرزوهاى مستانه خود مى ايستد... فقط چند لحظه طول خواهد كشيد و سپس همه چيز به پايان مى رسد... بزودى به حكومت رى و گرگان خواهد رسيد... فقط يك قدم تا حكومت باقى مانده است ... تنها بايد از روى جسد حسين بگذرد... تنها يك بركه كوچك از خون ... و آنگاه مهياى رفتن به سوى شرق ... به سمت دنيايى از كنيزكان و حرمسراها.


حر جلو مى آيد... از خواب بيدار شده است :
- آيا تو مى خواهى با اين مرد بجنگى ؟!
- آرى به خدا سوگند! جنگى كه كمترين حادثه آن افتادن سرها و قطع دستها باشد.
- بگذار به جايى ديگر از اين سرزمين برود.
- اگر كار به دست من بود، قبول مى كردم ... ولى كار به دست ابن زياد است .
حر مى فهمد كه رستاخيز بى ترديد آمدنى است .
يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما اءرضعت ... و ترى الناس ‍ سكارى و ما هم بسكارى ...
به نظر مى آيد كه حر به سمت كاروان در حركت است ... ((ابن اوس )) كه به وى بدگمان شده است ، مى گويد:
- مى خواهى حمله كنى ؟!


-...
بار ديگر زلزله اى در اعماق قلب حر ايجاد مى گردد و احساس ‍ مى كند كه بنيان افكار پيشين او ويران مى گردد.
ابن اوس با شگفتى فرياد مى زند:
- اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترين كوفيان چه كسى است من تو را نشان مى دادم . پس اين چه حالتى است كه در تو مى بينم ؟
حر نگاهى مى افكند؛ نگاهى كه كشف حقايقى بزرگ را به همراه دارد.
- من خود را بين دوزخ و بهشت مى بينم ... به خدا قسم ! كه هيچ چيز را بر بهشت ترجيح نمى دهم ؛ گرچه سوزانده شوم ...


ابن سعد زير لب مى غرد و مى گويد:
- چه مى بينم ؟... اين ديوانه چه مى كند؟... چگونه انسان ، مرگ را انتخاب مى كند؟!... نگاهش كنيد... چگونه در برابر حسين خضوع مى كند؟...
- ساكت باشيد او ((حر)) است .
يكى از آنان قهقهه اى مى زند:
- او مى خواهد ما را موعظه كند.
((شبث بن ربعى )) فرياد مى زند:


- اى ابله ! بگذار سخن او را بشنويم .
و صداى حر از اعماق جان كسى كه چشمه هاى جاودانگى را پيدا كرده ، طنين مى افكند:
((اى مردم كوفه ! ننگ بر مادرانتان باد. چرا كه اين بنده صالح خدا را دعوت كرديد و از هر سو او را محاصره كرديد و مانع شديد كه به يكى از سرزمينهاى وسيع خداوند برود تا خود و خاندانش در امان بمانند و امروز مانند اسير در دست شماست و هيچ توانايى ندارد و آب فرات را به روى او و بانوان و دختران و اصحابش بستيد؛ آبى كه يهود و نصارا و مجوسيان از آن مى نوشند و خوكهاى سياه و سگها در آن شنا مى كنند. و اينك تشنگى ، آنان را از پاى در آورده است . چقدر با ذريه محمد بد رفتار كرديد...)).


از هر سو باران تير به سوى حر باريدن مى گيرد... و حر در حالى كه مراقب تيرهاى قبايل فريبكار است ، بر مى گردد.

پاسخ با نقل قول
  #133  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

چشمه هاى حيات



در آسمان ، علامات خطر پديدار شده است . انبوه ابزار و مقدمات جنگى ويرانگر مانند قطعات ابرى كه هزاران صاعقه در دل خود نهفته دارد، هويدا مى گردد.
مردى از اردوگاه بيرون مى آيد... چشمانش مانند ستارگان مى درخشد. و مردى در پى او خارج مى شود... نگران است كه مبادا به وى صدمه اى ناگهانى بزنند.


- تو كيستى ؟
- نافع بن هلال جملى .
- چه شد كه در اين دل شب از خيمه ات بيرون آمدى ؟
- اى پسر پيامبر! از بيرون آمدن تو نگران شدم . تاريكى در دل خود، شمشيرها و خنجرهاى زهرآلودى را پنهان كرده است .
- من بيرون آمدم تا تپه ها و بلنديها را بررسى كنم كه مبادا كمينگاه سواران دشمن در روز حادثه باشد.


حسين صميمانه دست او را مى فشرد:
- اين سرزمينى است كه از پيش به من وعده آن را داده اند. و سپس ‍ نگاهى از سر مهر به يار خود مى افكند و مى گويد:
- نمى خواهى از ميان اين دو كوه راه خود را گرفته و جان خود را نجات دهى ؟ نافع ، مانند تشنه اى در كوير كه به آب رسيده باشد خود را بر روى چشمه جاودانگى و حيات ابدى مى اندازد:
- مادرم به عزايم بنشيند اى سرور من !... سوگند به خدايى كه به واسطه تو بر من منت نهاد! هيچ گاه از تو جدا نمى شوم .
مگر نافع در آن شب چه ديده بود؟! چه چيزى براى او كشف شده بود كه از دنيا رسته بود؟... چرا با حسين سفر مى كرد؟... شايد در چشمان حسين ، بهشتى ديده بود از انگورها و نخل ها كه نهرهاى آب از زير درختانش جارى است ...


و حسين به خيمه ها برمى گردد در حالى كه تصميم و عزم در چشمانش موج مى زند... لشكريانى كه از فرات مراقبت مى كنند راه را بر افق مى بندند... چون سيل ويرانگر... سگهاى حريص و گرگهاى درنده ... قبايل وحشى كه انديشه شبيخون و غارت ، آنان را سرمست ساخته است ... كاروان در مقابل طوفانى آتش خيز چه مى تواند بكند؟ هفتاد خوشه سبز در محاصره دسته هاى انبوه ملخ قرار گرفته است .


حسين به هزاران شمشيرى كه براى پرپر ساختن او آمده اند مى نگرد و با تاءسف و اندوه مى گويد:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم .
به پشت سر نگاه مى كند؛ جز گروهى اندك از مؤ منان را نمى يابد؛ هفتاد نفر يا بيشتر و به همان تعداد زنان و كودكان ... و دو راه وجود دارد و ديگر هيچ ... شمشير يا ذلت .


- هيهات منا الذلة ... الموت اولى من ركوب العار.


- بزودى دختران محمد اسير خواهند شد.
- ((والعار اولى من دخول النار)).
گرگهاى گرسنه زوزه مى كشند... براى دريدن آماده مى گردند و قبايل ، خواب شبيخون و شب هاى جنون غارت را مى بينند.
كركسها از راه دور بوى جنگى را استشمام مى كنند كه به زودى اتفاق خواهد افتاد و در آسمان به پرواز درآمده اند... در انتظار به چنگ آوردن صيد خود به سر مى برند...


لاشخورها چون گورستانى وحشتناك دهان باز كرده اند...
قبايل براى شبيخون به مشورت نشسته اند... و به تفاهم مى رسند.


((ابرص )) فرماندهى ستون چپ لشكر را بر عهده مى گيرد و ((ابن حجاج )) به تنهايى عهده دار ستون راست لشكر مى گردد در حالى كه بين اين دو ((مردى هفتاد ساله )) خواب رى و گرگان را مى بيند.


- سرورم ! براى مقابله با اين ها چه انديشيده اى ؟
- شمشير محمد.
- و ديگر چه ؟
- و مردانى كه : (...صدقوا ما عاهدوا الله عليه ...).
- و ديگر چه ؟
- نسلهاى آينده .
و حسين را ديدند كه اسب خود را به جولان درآورده است ... نقشه جنگ را طراحى مى كند.
- خيمه ها را به هم نزديكتر سازيد.
خيمه ها دست در گردن يكديگر مى كنند... مانند بنيانى مرصوص به هم مى پيوندند. و حسين و يارانش خندقهايى را پشت خيام حرم حفر مى كنند و آنها را از هيزم پر مى سازند.


- كه مبادا سواره هاى دشمن بتوانند صدمه اى به خيمه ها برسانند...
- و جنگ فقط در جبهه اى واحد باشد.
كودكان با اندوه به سمت فرات مى نگرند. لبهايى خشك ، آرزوى شبنم دارند... و دخترانى كه نفس در گلويشان حبس شده ، با اضطراب به صداى طبلهاى قبايلى كه خواب شبيخون و غارت مى بينند گوش فرا مى دهند؛ و كركسهاى ديوانه به پرواز درآمده اند... در انتظار لحظه هاى فرود بر شكار خويش هستند و آن لحظات غروبى سرخ فام است كه فرات در پشت نخلهاى برافروخته به رنگ سرخ درآمده است .


شب فرود آمده و سرخى افق به خاكستر مبدل گشته است ... و تاريكى همچون كلاغى در يك غروب پاييزى بر فراز ريگها بال گسترانده است . اندوه ، خيام حرم را در مى نوردد... سايه سنگين خود را گسترده ... و صداى ناله از هر سو بلند است ... و آرزوهاى سبز در انتظار باران و شكوفه و زندگى هستند.


حسين به خيمه خواهرش زينب وارد مى شود... زنى كه پيش از اين ، ناظر شهادت پدر و برادرش بوده است ... اكنون آمده تا از آخرين فرد از اصحاب كسا دفاع نمايد. مى خواهد در همه حوادث با او شريك باشد... مرگ و جاودانگى را با او تقسيم نمايد. نسيمى آرام مى وزد و پرده خيمه را به حركت درمى آورد... گويا مى خواهد قبل از شروع طوفان ، دست نوازش بر سر آن بكشد.
- زينب مى پرسد: آيا از انديشه ها و انگيزه يارانت آگاه هستى ؟ من مى ترسم كه تو را در وقت مصيبت رها كنند.


- به خدا سوگند! آنان را آزموده ام . ايشان را شيرانى شجاع يافتم ... آنان با مرگ در ركاب من چنان انس دارند كه كودك به آغوش ‍ مادر.


نافع ، گفتار اندوهگينانه زينب را مى شنود... گفته هاى عقيله بنى هاشم ... نافع ، به سوى مردى شصت ساله مى دود.
- اى حبيب ! بشتاب ... نزد زينب برو... او از مكر و حيله مى ترسد... و بانوان گرد او جمع شده مى گريند.
برقى نافذ در چشمان شيرگونه حبيب اسدى مى درخشد... در يك لحظه شعله هاى خشم نهفته منفجر مى گردد. حبيب فرياد مى زند:
- اى اصحاب حميت و شيران روز مصيبت !
از ميان خيمه ها مردان مسلحى بيرون مى آيند كه برق تصميم و عزمى در چشم آنان شعله ور است كه تاريخ را روشن مى سازد و بزودى با بازوان ستبر خويش بر سرنوشت پيروز مى گردند.


مردان در برابر خيمه اى كه اضطراب آن را به حركت درآورده است مى ايستند.
حبيب فرياد مى زند:
- اى دختران رسول خدا! اين شمشيرهاى جوانان جوانمرد شماست ؛ تصميم دارند كه شمشيرهاى خود را در غلاف نكنند، مگر پس ‍ از آنكه بر گردن بدخواهان شما فرود آورده باشند؛ و اين نيزه هاى غلامان شماست ؛ سوگند ياد كرده اند كه آنها را جز در سينه دشمنان شما فرو نبرند...
و از درون خيمه غم ، فرياد استغاثه بلند مى گردد... استغاثه اى كه تاكنون تاريخ و انسانيت در انتظار پاسخ آن است . صداى بانويى كه حق خود را در صلح و آرامش مى طلبد.


- اى مردان پاك سرشت ! از دختران رسول خدا حمايت كنيد.
اگر ابرها در آن صحرا حضور داشتند، بارانى داغ چون اشكهاى كودكان مى باريدند.
و مردان مى گريند... چشمان خشمگينى مى گريند كه به كشتار هولناكى كه ساعاتى بعد تحقق خواهد يافت ، خيره شده اند.
و در سحرگاه آن شب حسين در عالم رؤ يا مى بيند كه سگهايى به وى حمله ور شده اند... جسد او را مى درند و سرسخت ترين آنان خاكسترى رنگ است ...

پاسخ با نقل قول
  #134  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بامداد شهادت

سپيده دم به خاكسترى مى ماند كه باد، آن را در چشم پاشيده باشد و فرات همچون مارى خروشان در حركت است و قبايلى كه شب را در رؤ ياى غارت سپرى كرده اند، بيدار مى شوند. از دور با چشمانى چون پلنگ به سمت اردوگاه حسينى مى نگرند.
صداهاى فراوانى در هم مى آميزد. هف هف شتران ... و شيهه اسبان ... و صداى شمشيرها و نيزه هاى آماده جنگ و گريه ها...
و حر كه راه را بر كاروان بسته و آن را به سرزمين مرگ كشانده بود، اكنون سراسيمه ايستاده و به گردانهاى انبوه مى نگرد... به آنانى كه آمده اند تا نواده رسول خدا را بكشند. هرگز به ذهن او خطور نكرده بود كه كوفه به قصد كشتن ((منجى )) تا اين حد سقوط كرده باشد.
اسب خويش را به سمت خط مقدم مى راند و به افقى مى نگرد كه حسين در آن جا ايستاده است . از دور او را مى بيند كه لشكر خود را آرايش ‍ مى دهد. تعداد آنان هفتاد يا هشتاد نفر بيشتر نيست آيا واقعا حسين مى خواهد بجنگد؟ آيا در معركه اى زيانبار وارد خواهد شد؟
حر صداى حسين را مى شنود كه به لشكريان اندك خويش چنين مى گويد:
ان الله تعالى قد اذن فى قتلكم و قتلى فى هذا اليوم فعليكم بالصبر و القتال ...


مى بيند كه سپاه امام عليه السلام به سه گروه تقسيم مى شوند؛ جناح راست به فرماندهى ((زهير بن قين ))؛ و جناح چپ به فرماندهى ((حبيب بن مظاهر)). ولى حسين ، خود در قلب سپاه ايستاده و پرچم را به دست ((ابوالفضل )) مى دهد. پرچم برفراز سر عباس چون بيرقى برافراشته بر فراز يك لشكر به نظر مى آيد.


قبايل به سمت خيام حرم حمله ور مى شوند... و اسبها تاخت و تاز مى نمايند... غبارى به هوا برخاسته و قلبهاى كوچك در درون خيمه ها به شدت به تپش درآمده است ...
آه ! چه روز وحشتناكى است .


حسين فرمان مى دهد كه در خندقها آتش بيفروزند... شعله هاى آتش ‍ بلند مى شود... سوارگان دشمن عقب نشينى مى كنند... از خط آتش ‍ هراسان مى گريزند.
ابرص از هزيمت سوارگانش خشمگين مى شود و با لحن نفاق آميزى فرياد مى زند:


((اى حسين ! قبل از روز قيامت به آتش شتافتى ؟!)).
حسين كه گوينده را مى شناسد براى اطمينان بيشتر مى گويد:
- اين كيست ؟ گويا ((شمر بن ذى الجوشن )) است .
- آرى ... اين شمر است .


صداى حسين بلند مى شود:
- اى پسر زن بزچران ! تو سزاوارتر به آتش هستى .
((مسلم بن عوسجه )) تيرى را در كمان مى نهد... تا اين كه ابرص - آن خود فروخته به شيطان - را مورد هدف قرار دهد ولى در آخرين لحظه حسين وساطت مى كند و مى گويد:
- من نمى خواهم آغازگر جنگ باشم .
حسین به خاطر مى آورد كه چگونه در عالم رؤ يا سگى خاكسترى رنگ به جسدش با وحشى گرى چنگ افكنده بود. دستش را به آسمان بلند مى كند... به سمت جهان بى نهايت ... در حالى كه از رخدادهاى توانفرساى زمين شكايت مى كند. كلمات او چون نهر آبى خنك جارى است ... نهرى كه از بهشت عدن مى آيد:


اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شدة و انت لى فى كل امر نزل بى ثقة و عدة ، كم من هم يضعف فيه الفؤ اد و تقل فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو انزلته بى و شكوته اليك رغبة منى اليك عمن سواك ، فكشفته و فرجته فانت ولى كل نعمة و منتهى كل رغبة .

قبايل بر درندگى خود مى افزايند... و شمشيرها از دور برق مى زنند... كينه و رذالت مى بارد... و حر اندك اندك پيش مى آيد. به حسين مى نگرد كه بر ناقه خود سوار شده است ... مى خواهد براى قبايلى كه او را محاصره كرده اند، سخن بگويد. حر كاملا به سخنان اين مرد كه از دورترين نقاط جزيرة العرب آمده و همراه خويش كلمات محمد و عزم على را آورده است ، گوش فرا مى دهد. حسين بر ناقه قرار مى گيرد و مانند يك پيامبر ابتدا قوم خود را موعظه مى كند.


ايها الناس ! اسمعوا قولى و لا تعجلوا حتى اعظكم بما هو حق لكم على و حتى اعتذر اليكم من مقدمى عليكم . فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و اعطيتمونى النصف من انفسكم كنتم بذلك اسعد و لم يكن لكم على سبيل و ان لم تقبلوا منى العذر و لم تعطوا النصف من انفسكم فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الى و لا تنظرون ، ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين .

كلمات او با شيون و اشكى كه از درون خيمه ها مى جوشد، آميخته مى شود. حسين از ادامه سخن باز مى ايستد و... برادرش ((ابوالفضل )) و فرزندش ((على اكبر)) را فرمان مى دهد:
- بانوان را ساكت كنيد. به جان خودم كه گريه هاى زيادى در پيش ‍ دارند... دوباره سكوتى سهمگين بر همه جا حاكم مى شود... سكوتى عجيب كه همه چيز را در بر مى گيرد و فقط نسيمى لطيف است كه كلمات حسين را منتقل مى سازد:


ايها الناس ! ان الله تعالى خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال متصرفة باهلها حالا بعد حال . فالمغرور من غرته والشقى من فتنته فلا تغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجاء من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها. و اراكم قد اجتمعتم على امر قد اسخطتم الله فيه عليكم و اعرض ‍ بوجهه الكريم عنكم . و احل بكم نقمته فنعم الرب ربنا و بئس العبيد انتم . اقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد. ثم انكم زحفتم الى ذريته و عترته تريدون قتلهم . لقد استحوذ عليكم الشيطان فانساكم ذكر الله العظيم فتبا لكم و لما تريدون . انا لله و انا اليه راجعون هولاء قوم كفروا بعد ايمانهم . فبعدا للقوم الظالمين .

كلمات در گوشها نفوذ مى كند... در دلها غلغله ايجاد مى كند. حر احساس مى كند كه زلزله اى دنياى او را پر كرده است . صداى ويران شدن كاخ باورهاى پيشين خود را مى شنود.
آيا من كابوس مى بينم ؟... من چه مى بينم ؟... چه مى شنوم ؟... خدايا چه كنم ؟!
ناقه سوار همچنان كلمات را به همراه نسيم ... بر بالهاى انديشه مى فرستد...
- ايها الناس ! انسبونى من انا. ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها وانظروا هل يحل لكم قتلى ... الست ابن بنت نبيكم ؟ وابن وصيه وابن عمه ؟ و اول المؤ منين بالله والمصدق لرسوله ؟... اوليس حمزة سيد الشهداء عم ابى ؟ اوليس جعفر الطيار عمى اولم يبلغكم قول رسول الله لى و لاخى هذان سيدا شباب اهل الجنة ؟ فان صدقتمونى بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت الكذب منذ علمت ان الله يمقت عليه اهله و يضر به من اختلقه و ان كذبتمونى فان فيكم من ان ساءلتموه عن ذلك اخبركم . سلوا ((جابر بن عبدالله الانصارى )) و ((ابا سعيد الخدرى )) و ((سهل بن سعد الساعدى )) و ((زيد بن ارقم )) و ((انس بن مالك )) يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لى و لاخى . اما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى ؟
صداى شيطانى بلند مى شود كه مى خواهد كلمات پيامبران را ببلعد. ابرص فرياد مى زند:
- ما نمى دانيم كه تو چه مى گويى ؟!


- حبيب پير هفتاد ساله پاسخ مى دهد:
- گواهى مى دهم كه تو در اين سخن راست مى گويى . خداوند بر دل تو مهر زده است .
آتشفشان نهضت بار ديگر گدازه هاى خود را به خارج مى فرستد؛


-فان كنتم فى شك من هذا القول ، افتشكون اءنى ابن بنت نبيكم ، فوالله ما بين المشر ق والمغرب ابن بنت نبى غيرى فيكم و لا فى غيركم ، ويحكم ! اتطلبونى بقتيل منكم قتلته ! او مال لكم استهلكته او بقصاص ‍ جراحة !.


- قبايل عاجزانه ايستاده اند. در نهاد بشر استعداد انحطاط وجود دارد... انحطاط تا سرحد مسخ ... استعدادى چونان مغناطيس .
كوفه بار سنگين گناه و فريب را بر دوش خود حمل مى كند... قلب كوفه با حسين است ، ولى شمشير كوفه قلب او را پاره مى كند.
حسين با صداى بلند مى گويد: اى شبث بن ربعى ! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث ! اى زيد بن حارث ! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه به سوى شما بيايم ؟ نگفتيد كه ميوه ها رسيده و گلهاى بهارى دميده ! نگفتيد تو به سوى ارتشى مجهز روانه مى شوى ؟!
صداهايى از روى ترس بلند مى گردد... صداى موشهايى ترسان .


- ما ننوشتيم ... ما نگفتيم .
- سبحان الله . چرا، به خدا قسم ، شما گفتيد و نوشتيد... اى مردم ! اگر از آمدن من ناراحت هستيد، رهايم كنيد تا به يك پناهگاهى برگردم .


فرياد قيس بن اشعث بلند مى شود در حاليكه چشمان او از نيرنگ برق مى زند:
- آيا تسليم فرمان پسر عمويت نمى شوى ؟ آنان آسيبى به تو نخواهند رساند. از طرف آنان به تو هيچ ناراحتى نخواهد رسيد.
- تو برادر برادرت هستى . آيا مى خواهى بنى هاشم طالب خونهايى بيشتر از خون مسلم بن عقيل از تو باشند.
لا والله لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد، عبادالله انى عذت بربى و ربكم ان ترجمون اعوذ بربى و ربكم من كل متكبر لا يؤ من بيوم الحساب .
پاسخ با نقل قول
  #135  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شب عاشورا
شب عاشوراست .
و... لحظه ها آبستن حوادثى كه صبح فردا به وقوع خواهد پيوست . شب ، ابهام دارد، ياران امام ، در اين شب قدر، به باارزش ترين كارها مى پردازند. شب در حال پايان گرفتن و جان دادن است .
مگر نه اينكه ((پايان شب سيه سفيد است ))؟
مگر نه اينكه از دل ظلمت ظلم ، درخشش عدل بيرون مى جهد و دامن سفيد فلق ، گسترده مى شود و تيغ سحر، خيمه سياه شب را مى درد و ((فجر))، انفجارى ناگهانى از نور پديد مى آورد؟


و اين فجر، پيش درآمد ((روز روشن )) است ، فجرى كه ((پس از سلطه قاهر تاريكى و سكون شب ، اشعه بااقتدار خورشيدش ، پرده هاى تاريك را پى در پى مى شكافد و سرچشمه نور را از ميان افق منفجر مى كند و بندهايى كه بر حركت و حيات زده شده باز مى كند و خفتگان را برمى انگيزد و سراسر زندگى را دگرگون مى كند)) كه ((شب ))، پايدار و ماندنى نيست ، به پايان مى رسد، شب همچون كفى است بر چهره لحظه هايى كه در ((بستر زمان )) جاريست و كف از ميان مى رود و نابود مى شود و آنچه سودبخش ‍ است و مردم را فايده مى بخشد، باقى است و ماندگار.
بامداد ظفر، هميشه از پى شام تيره مشكلات مى دمد.
جوانه پيروزى ، همواره بر پيكر ابتلائات مى رويد.


و طراوت بهارى ، پس از زمهرير سرد زمستان ،بر چهره طبيعت مى شكفد و ... ((ميلاد))، فصل خجسته اى است كه پس از دشواريهاى طاقت فرسا، رخ مى دهد.


فجر و فلق ،هميشه خود را از شكم تاريكى به سينه افق مى زنند. و ((حيات ))،از مرگ پديدار مى گردد و خدا،زنده را از مرده بيرون مى آورد و روز رااز شب .
و در پايان شب - شب عاشورا - ((صبح )) در حالى كه در جاده اى از ((شب )) حركت مى كند، آرام آرام نزديك مى شود.
و اينك دميدن فلق و انفجار فجر.
و اينك ((صبح عاشورا))!
بى جهت نيست كه امام صادق (عليه السلام ) سوره ((فجر)) را ((سوره حسين )) مى نامد و به خواندنش در نمازهاى واجب و مستحب ، سفارش مى كند.


چرا كه در اين دوران اختناق ظلم و خفقان سياه حاكم بر سرنوشت امت كه شب بيداد و تاريكى طغيان ، تيره تر از هر وقت ديگر، همه جا را در كام خود گرفته و چشمه هاى نور را خشكانده است ، انفجارى از نور لازم است تا بر ((طور)) انديشه ها تجلى كند و ((موسى خواهان )) را بيدار سازد، بارقه اش در دل دشمن ترس ريزد و در دل دوست ، اميد بيافريند، خفته ها را بيدار سازد و به هوش آرد و شب را تا پشت دروازه هاى شهر بتاراند... قيام حسين (عليه السلام )، فجرى است كه پايان سلطه سياه شب شوم كفر را كه در نقاب اسلام ، رخ مى نماياند، اعلام مى كند، سپيده صبح مى دمد، سپيده آشنا، كه اين گروه شب زنده دار، بارها قبل از فجر، بيدار بوده اند و دميدن ((صبح )) را ديده اند.
بامداد عاشوراست . ياران امام ، رو به كعبه ، نماز صبح مى گزارند و دست دعا به سوى آسمان ... با چشمانى كه اشك شوق ، ميان دو پلك آنان مى غلتد و بر گونه ها مى افتد، شوق از سعادت بزرگ و والايى كه نصيبشان خواهد شد، سعادتى كه رسيدن به بلندترين قله اوج بشرى است و تبلور جوهر ناشناخته انسان ((مرگ در راه خدا)) و... ((شهادت )).
حسين بن على (عليه السلام ) پس از نماز صبح ، يارانش را آماده نبرد مى كند.
همراه او سى و دو سواره و چهل پياده هستند. ((زهير بن قين )) را فرمانده جناح راست نيروها قرار مى دهد و ((حبيب بن مظاهر)) را هم ، به فرماندهى جناح چپ مى گمارد.
پرچم را هم به برادرش عباس مى سپارد.
در حالى كه خيمه ها را پشت سر خويش قرار داده اند، آرايش نيرو مى دهند، در پشت خيمه ها هم كانالى كنده اند و در آن ، هيزم و نى ريخته اند.
امام دستور مى دهد كه آن هيمه ها و نى ها را آتش بزنند تا دشمن از پشت سر حمله نكند.
پاسخ با نقل قول
  #136  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آغاز برخورد



معراجى را كه حر آغاز كرد، به پايان رسيده است و هجرت بزرگ و درخشانش خاتمه پذيرفته است . حرى كه فرمانده ارتش دشمن بود، در نيم روز و با يك تصميم ، اين همه فاصله را به سرعت پيمود و او خود، اولين فدايى است كه از اردوى حسين به خط مقدم جبهه مى شتابد و با نبردى قهرمانانه ، در راه دوست كشته مى شود و تلخى شكست سنگينى را به دشمن مى چشاند و ضربتى ديگر بر حريفى كه برترى نظامى دارد، وارد مى سازد.
عمرسعد، متوجه موقعيت خطرناك مى شود و مى بيند كه بايد اين ضربه روحى را در ارتش جبران كند و اگر وضع ، بدين روال ادامه يابد، افسران و سربازان ديگرى هم تحت تاءثير اين واقعه و نيز منطق روشن حسين قرار گرفته و به صف امام خواهند پيوست . خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه ناطقين و سخنوران اردوى امام به طور روشن ، سربازان دشمن را به نافرمانى در برابر فرماندهان و پراكنده شدن از گرد آنان و پيوستن به اردوى مقابل ، دعوت مى كنند. ((زهير))، آشكارا نفرات ارتش عمر سعد را تحريك مى كند كه به جبهه امام بپيوندند و عواقب شوم و نكبت بار زندگى زير فرمان عمر سعد و در سايه حكومت خون آشام شام را براى آنان برمى شمارد.
از اين رو، عمر سعد، آتش جنگ را شعله ور مى سازد و با دستور آماده باش ، سپاه كوفه را آماده حمله مى كند؛ زيرا مى داند كه حسين ، تسليم شدنى نيست و خود عمر سعد، هنگام گفتگو با شمر، بر زبان آورده بود كه :


((به خدا حسين تسليم نمى شود، شخصيت بزرگ مَنِشى در سينه اوست )).


بدين گونه جنگ رسماً آغاز مى گردد و آغاز تيراندازى از سوى دشمن است .
عمرسعد، سران سپاه خود را گرد مى آورد و در پيش روى آنان تير را در كمان مى نهد و مى گويد:
((شاهد باشيد كه اولين تير را من به سوى حسين پرتاب مى كنم )).
در واقع ، اين تيرى نيست كه توسط عمر سعد، در كربلا و در روز عاشوراى سال (61) هجرى به سوى حسين پرتاب مى شود، بلكه اين تيرى است كه در ((سقيفه بنى ساعده )) در روز وفات پيامبر اسلام ، در سال يازده هجرى به قلب پيامبر زده شد، نه به سوى حسين ...! زيرا ابتداى انحراف ، از آنجا بود و در آن روز، بناى ((رجعت به كفر)) نهاده شد و حوادث بعدى ، همچون فتنه خلافت ، خانه نشينى على ، شهادت على ، مظلوميت و شهادت فاطمه ، مسموم و كشته شدن امام مجتبى ، حادثه عاشورا، قتل عام مردم مدينه و واقعه ((حره ))، به منجنيق بستن مكه ، اسارت امام سجاد و خانواده حسين ، حكومت وليد، فرمانروايى حجاج ، شهادت امام كاظم در زندان بغداد، مسموم شدن امام رضا در خراسان و... همه و همه ، پيامدهاى تلخ آن انحراف نخستين بود. و اينك پس از گذشت زمانى - نه چندان زياد - بتهاى سرنگون شده از بام كعبه ، دوباره جان گرفته اند و توحيد، زير پاى چكمه پوشان شرك ، به نفس زدن افتاده است و اينك ، تمام ارزشهاى جاهلى و اشرافى و افتخارات موهوم و پوچ و پليد اشرافيت كثيف كه با كوششهاى پيگير و مبارزات فكرى و عملى پيامبر فرو ريخته بود، زنده شده و حتى رنگ اسلام به خود گرفته است و بويژه ، با روى كار آمدن باند اموى و رژيم سياه بنى اميه ، تمام عناصر رجعت طلب ضدانقلاب ، براى اجرا و احياى نيتهايشان پايگاه مطمئن و نيرومندى يافته اند.


اينان ، همان روحيه جاهلى را دارند، منتها در شكلى ديگر. اسلام با جانشان در نياميخته است . با به دست گرفتن قدرت ، مى خواهند ضربه درونى بزنند و نهضت آزاديبخش اسلام را با ايجاد ((ستون پنجم )) از داخل ، آسيب رسانند. على ( عليه السلام )اينان را نيك شناخته است و درباره همينها مى گويد(آنان مسلمان نگشتند، بلكه به خاطر حفظ جان و منافع ، تسليم شدند و دم فرو بستند و چهره كفر خود را زير نقاب اسلام ، پنهان داشتند و چون بر انديشه درونى خويش ، ياران و پيروانى يافتند، آن را آشكار كردند)).


و مى بينيم كه وقتى عثمان به قدرت مى رسد و پايه هاى حكومت خويش را مستحكم و استوار مى كند، ابوسفيان - اين دشمن ديرين و كينه توز اسلام كه پس از سالها دشمنى و كارشكنى بر ضد مسلمانان ، براى حفظ جان خود، جامه اسلام پوشيد - پيش او آمده ، مى گويد:


((اينك كه قدرت به دست تو رسيده است ، اين خلافت را همچون ((گوى )) بين خودتان دست به دست بگردانيد و به هم پاس دهيد و پايه هاى اين قدرت را از خاندان بنى اميه قرار دهيد كه اين ، پادشاهى است ، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى ...)).


و با اين گفتار، صريحاً موضع ضد اسلامى و ضد مردمى خود را مشخص مى كند و غده هاى چركين درونى خويش را با زبان مى شكافد و باطن سياه و تبهكار خويش را به وضوح و روشنى مى نماياند.
راستى ، چه انحراف فاحشى !
حسين بن على ( عليهما السلام )براى مبارزه با اين رجعتها و تحريفها، انحرافها و سلطه خودكامه غاصبان و نالايقان ، جان مى بازد و به ((مشهد كربلا)) آمده است .


پايگاههاى قرآن همه در دست دشمن كينه توز است و به انتقام ضربه هايى كه در ((بدر)) و ((حنين )) خورده اند و قربانيهايى كه داده اند، اينك آزادگان پر شور را كه اسلام از فداكاريها و جانبازيهاى اينان نيرو گرفته و بر پاى ايستاده است ، قربانى هوسهاى خويش كرده و مسلمان كشى به راه انداخته اند. آسيابها همه از خون مى گردد، جويها همه از خون روانست ، زمين از خون تغذيه مى كند و ريشه گياهان در خون نشسته است همه جا بوى خون و جوى خون است ، نه دارها را برچيده و نه خونها را شسته اند.


((عمر سعد))، تير نخستين را بر چله كمان مى گذارد و به اردوى خورشيد پرتاب مى كند ولى از ابتدا، جنگ عمومى آغاز نمى شود، بلكه نبرد تن به تن .
هنگام جنگ تن به تن ، سربازان هر دو جبهه ، براى قهرمان مورد علاقه خود كه پا در ميدان گذاشته است به ابراز احساسات مى پردازند. او را تشويق مى كنند. و وقتى از قهرمان ، ضربتى مؤ ثر بر حريف مى نشيند، غريو و هلهله برمى خيزد.
در جنگهاى عرب ، معمولاً پس از سه نفر كه جنگ تن به تن مى كردند حمله عمومى آغاز مى شد. ولى در نبرد روز عاشورا، نبرد تن به تن تا ظهر ادامه دارد و لحظه ها همه فداكارى ها و قهرمانى ها و از خود گذشتگيها و ايثارهاى ياران حسين را ثبت مى كنند و يكايك ياران امام ، كه فرزندان گُرد و دلاور اسلام اند و سلحشوران پرورده حماسه مذهب ، با شوق و شورى وصف ناپذير، اجازه جهاد گرفته ، خود را چون تيرى رها شده از چله كمان ، به سينه سياه سپاه دشمن مى زنند. و همه بى صبرانه در التهاب عشق ، و در تب و تاب شهادت ، انتظار ((آن لحظه )) را مى كشند و اين همه ، ((داوطلبانه )) است ، نه چون سربازانى كه به اجبار و تهديد، از بيم سر يا اميد به زر، روانه ميدانهاى جنگ مى شوند و اگر از ميدان عقب نشينى كنند اعدام مى گردند، و نه چون سپاهيانى كه براى آن كه از صحنه نبرد نگريزند بازوهاى آنان بهم بسته مى شود تا توان فرار نداشته باشند.
نه ، اينان ، خود صاعقه وار بر سر دشمن مى تازند و در ميدان ، به رزمى دلاورانه دست مى زنند. وقتى ((وَهَب )) به ميدان مى رود، آنچنان سهمگين بر دشمن حمله مى برد كه آنان جنگ تن به تن را از ياد برده ، به شكل گروهى و دسته جمعى به او حمله مى كنند.


((وهب )) قبل از حمله ، در اردوگاه امام است و ناظر جنگ ياران ، مادرش و همسرش نيز همراهش آمده اند.
مادرش نزد او آمده مى گويد: فرزندم ! برخيز و فرزند پيامبر را يارى كن .
- چنين خواهم كرد، مادر! و هرگز اندكى هم كوتاهى نخواهم ورزيد. و به ميدان مى شتابد:
((اگر مرا نمى شناسيد، من ((وهب )) هستم . مرا و ضربتها و حمله ها و قهرمانى هايم را خواهيد ديد. با بديها مى جنگم و زشتيها را مى رانم و كوشش و جهادم ، نه بازيچه و بى هدف ، كه آگاهانه است و در راه هدفى بزرگ ...)).
پس از نبردى سخت و كشتن جمعى از سربازان دشمن ، به اردوگاه بازمى گردد و پيش مادر و همسرش مى ايستد.
- مادر! راضى شدى ؟
- نه فرزندم ! من تو را براى فداكاريهاى بزرگى در روزى چنين ، تربيت كرده ام ، هرگز از تو خشنود نخواهم گشت مگر آنكه پيش روى حسين و در راه دفاع از او و در راه او - كه راه حق است - كشته شوى .
همسرش پيش مى شتابد و ملتمسانه مى گويد:
- مرا در داغ مرگ خود، بر خاك غم و اندوه منشان ، وهب !
- سخن همسرت را مپذير فرزندم ! سعادت در رفتن است . به ميدان برگرد و پيگير نبرد و مبارزه باش .
((وهب ))كه شراره عشق حق ، سراپاى هستى اش را در برگرفته است ،بى اعتنابه درخواست همسرش ، مجذوب قطب قويترى است ، دوباره به ميدان مى رود.


انسانها، از ((عمل ))، بيش از ((سخن ))، تاءثير مى پذيرند.


گفته اند كه :
((تاءثير ((عمل )) يك نفر روى هزار نفر، بيش از تاءثير ((حرف )) هزار نفر در يك نفر است )).
شيفتگى ((وهب )) به جهاد و شور شهادت طلبى اش ، روحيه همسرش را هم دگرگون مى سازد و بندهاى تعلق و وابستگى را مى گسلد.
همسرش نيز، تحت تاءثير اين كشش قرار مى گيرد و عمودى برداشته به سوى رزمگاه مى شتابد تا دوشادوش شوهرش بجنگد، ولى امام حسين ( عليه السلام ) او را به جمع زنان برمى گرداند و در حق او دعاى خير مى كند.
((وهب ))، اين سرباز رشيد جبهه حق ، در نبردى حماسى و قهرمانانه كه 24 سواره و 24 پياده را مى كشد، خود، كشته مى شود و سرش به سوى اردوى امام ، پرتاب مى گردد.


مادرش از شوق اين افتخار كه فرزندش در جهاد با باطل ، سرباخته است آن سر را بوسه باران مى كند و دوباره آن را به شدت به جبهه دشمن مى اندازد تا مگر بر نيروى دشمن ، ضربه اى ديگر از اين راه وارد آيد.
پس از چند تن ، ((مسلم بن عوسجه )) نبرد را مى آغازد. ((مسلم بن عوسجه ))، از سوى نخستين پيشاهنگ نهضت حسينى ، ((مسلم بن عقيل )) نماينده دريافت اموال و خريدن اسلحه و گرفتن بيعت در كوفه بود، مردى است پارسا و مجاهد در نبردى پرشور، عده اى را مى كشد و خود، زخمى مى شود. ديگرى به ميدان مى آيد و مسلم او را نيز به قتل مى رساند. اگر تك - تك به پيكار او برخيزند همه را با تيغ درو مى كند، اين است كه كسى از جبهه دشمن فرياد مى زند: اى بيخردان ! مى دانيد با چه كسى مى جنگيد؟! با شجاعان و دليران بصير و بينايى مى ستيزيد كه شيفته مرگ اند. در نبرد تن به تن ، همه تان را هلاك خواهد كرد، او را سنگباران كنيد تا كشته شود، آتش جنگ بين او و گروهى برمى افروزد و غبارى برمى خيزد. حمله آوران جبهه دشمن ، ميدان را ترك مى كنند. گرد و غبار صحنه كارزار فرو مى نشيند و...


((مسلم )) بر زمين افتاده است .
امام خود را به بالين او مى رساند. همچنين در آن لحظات ، ((حبيب بن مظاهر))، دوست قديمى اش به سويش مى شتابد و بر بالين ((مسلم )) مى نشيند، رمقى در تن مسلم باقى است .
دوستش حبيب مى گويد:
- مسلم ! برايم بسى ناگوار است كه تو را در چنين حالى مى بينم ، به بهشت بشارتت باد.
اگر بعد از تو من هم كشته نمى شدم ، دوست داشتم كه تمام وصيتهايت را به من بگويى . مسلم ، آهسته ، در حالى كه اشاره اش به حسين است :
- ((با اين مرد باش و تا دم مرگ ، در ركابش بجنگ )).
و... چشمانش بسته مى شود و روحش به آسمانها پرمى گشايد.
سرمايه اش در اين سوداى پرسود و عاشقانه ، فقط ((جان )) بوده كه تقديم كرده است . به هر مقام و رتبه اى كه رسيده ، در سايه گذشتن از جان در راه ((خدا)) بوده است .
مگر گوهر پاك و الهى وجود انسان ، جز در سايه اينگونه فداكاريها مى درخشد؟
مگر اوجگيرى معنوى و عرفانى انسان ، جز با سوختن پروانه وار، در عشق به حق ، فراهم آيد؟


جوهر زندگى و عصاره حيات ، به همين است .
((آرى ، آرى ، زندگى زيباست .
زندگى آتشگهى ديرنده پابرجاست .
گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست .
ورنه ، خاموش است و خاموشى گناه ماست ...)).
پاسخ با نقل قول
  #137  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مقاومت اصحاب


سرانجام ، دو سپاه نابرابر، برابر هم قرار مى گيرند، جنگ درمى گيرد و كار به مرحله حساس و سختى مى رسد. امام و برخى ديگر، صورتشان از شوق مى درخشد. از ياران امام وقتى كه يك يا دو مرد كشته مى شوند، به خاطر كمى افراد، محسوس و مشخص مى شود، ولى از جبهه دشمن هرچه هم كشته مى شوند معلوم نمى گردد و اين به خاطر انبوهى نفرات آنان است .
در اين ساعات ، كه امام ، پى درپى قربانيهاى خود را در ((منا))ى دوست فدا مى كند، فلسفه ژرف و بلند خويش را يادآور مى شود و خطاب به بازمانده يارانش مى گويد:


((مقاومت ! اى بزرگ زادگان ، مرگ ، پلى است كه از رنج و سختى به سوى بهشتهاى گسترده و نعمتهاى پايدار، عبورتان مى دهد. از پيامبر است اين سخن كه : دنيا زندان مؤ من است و بهشت كافر، و مرگ پل آنان است به سوى بهشت هاشان و پل اينان به سوى جهنم هاشان ...)).
اصحاب امام ، با حمله اى برق آسا به قلب سپاه دشمن ، معركه را حساستر مى كنند. حمله اى كه از ((عقيده )) سرچشمه و مدد مى گيرد و قطره هاى خونشان كه از زره ، بر زمين مى چكد، زمين كربلا را بوسه مى زند. اينان خويشتن را چنان ساخته اند كه در قاموس زندگيشان واژه ((ترس )) يافت نمى شود. شناگر درياى شهادت اند و شيفته شيوه شيعه ، در ركاب امام و پيش روى او مى جنگند و از او و آرمان عدالتخواهش ، الهام مى گيرند.


حيات را در شهادت مى جويند.
بقا، را در ((فنا)) مى طلبند.
ماندن را در ((رفتن )) مى بينند.
تجسم جاودانگى و تبلور خلود و ابديت اند.
بر سفره ((رزق الهى )) مهمانند.


((آنانكه حلق تشنه به خنجر سپرده اند.

آب حيات ، از لب شمشير، خورده اند)).


امام حسين ( عليه السلام ) وقتى كه حقيقت و هدفش و آنچه بدان معتقد است به خطر مى افتد، به سادگى از هرچه كه انسان در زندگى با آن خو گرفته و پيوند دارد، مى گذرد و خود را از بندهاى بندگى آفرين رها كرده و مى گسلد و در راه مكتب و عقيده اش ، بزرگترين فداكاريها را مى كند و اين است معناى زهد در فرهنگ شيعه و قرآن .
چرا كه : ((زهد، نداشتن نيست ، بلكه در بند داشته ها نبودن است )).


و... حسينى ((چنين ))، همرزمانى ((چنان )) لازم دارد.


سلحشوران تپنده و توفنده جبهه حسين ، با عمل سخن مى گويند و با خون ، ((اعلاميه )) مى نويسند و به درستى ، زندگيشان و نحوه عملشان به آنان وجهه و معنى مى دهد، نه گفتارشان و حرفهاشان و شعارهاشان و ادعاهاشان ... بدون پشتوانه صدقى از عمل .
سپاه اندك ولى پرتوان امام ، با حمله هاى خويش ، دشمن را مى پراكنند و در يورشها و حمله هاى خود - مانند هر جنگجوى ديگر - اشعار حماسى و سرودهاى انقلابى (رجز) مى خوانند كه عموماً در معرفى خود و والايى عقيده و نماياندن موضع و جبهه خويش است و بيانگر آنچه به آن وابسته و معتقدند و از آن موضع عقيدتى ، دفاع مى كنند و در راه آن به جهاد و فداكارى و از خود گذشتگى و بذل جان و نام و نان مى پردازند و نشان دهنده آنچه رجزخوان بر ضد آن دست به عمل تهاجمى زده و عليه آن شوريده و پاى در ركاب مبارزه نهاده است . و غالب مردم نيز با دقت ، به حماسه هاى شعرى رزم آور، گوش مى دهند، چرا كه جالب توجه است و قابل بررسى و در آن نكته هاست .
بدين گونه همرزمان امام ، پيكار را مى آغازند و زمين زير گام استوارشان مى لرزد، مى جنگند و مجروح مى شوند.


بر زمين مى غلتند،
مى كشند،
كشته مى شوند...
و بدينگونه ، زيباترين و پرشكوه ترين حماسه ها را مى آفرينند و بديعترين نمونه هاى فداكارى در راه حق و دفاع از ارزش هاى جاويد را ((خلق )) مى كنند.
معراج را از خاك خونين كربلا شروع مى كنند.
و پرواز در ملكوت را، با بال سرخ شهادت ، طى مى نمايند.
و... ((بر خاك مى غلتند و گل مى رويد از خاك )).
حسين ( عليه السلام ) سر سلسله اين عشاق وارسته است و مى داند كه قطرات خون پاك خود و يارانش ، آنقدر خواهد جوشيد و گسترش خواهد يافت كه دريايى عظيم گردد.
و اولين چيزى را كه امواج اين درياى خون ، به كام خواهد كشيد، همان كسانى خواهند بود كه اين قطره ها را بر زمين مى ريزند.
پاسخ با نقل قول
  #138  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عباس، ثارالولايه



حسين به حق ادب ورزيد، عباس به حسين، معشوقف حسين حضرت دوست و معشوق عباس حضرت حسين، كه عباس خدا را در چهره حسين ديد با بينش خويش، زين رو هرگز نام برادر به كار نبرد همان گونه كه ولايت درمقابل حق، يا سيدي گفت يا مولا. عباس با بينش خود حسين را بدين نام ها مي خواند و من متحير از اين همه محبت جاهلانه خلق به اين اسوه، آري او در كسوت آدمي ادب، وفا، شجاعت، ايثار، معرفت به نمايش گذاشت تا ملقب شد به ابوفضائل. ولي مردم از سر محبت خويش او را سواري بينند كه از دولت عشق به حسين بي دست گشت، ولي عباس در اين كارش حكمتي بود؛ كه براي وصال بايد دست از خود شست چه در ظاهر، چه در معنا و با پيكان بر چشم آموخت كه در طريق عشق بايد چشم از خود فرو بست و با ضرب عمود ياد داد كه بايد به غير از دوست هر چه هست بر باد داد و اگر عَلَم از دست او نيفتاد گفت كه لواي عشق بايد با عاشق بميرد چون اگر عَلَم عشق زودتر از علمدار بيفتد يعني بي وفايي در عشق و نيمه كاره رفتن.


آنكس كه پرچم عشق برافراشت اگر بر زمين بياندازد يعني بي وفايي و عباس خود و علم كه به زمين افتادند نشان داد در من آن زمان عشق بميرد كه من مرده باشم.

به نام حضرت حق، به نام دوست، به نام پايدار، چون خود پايدار است و بديع و آنچه كه باعث گردش است از هر زباني نامكرر است و به نام مدبّري كه تدبيرش بر سيادت آدم است و بر حكيمي كه حكمتش همه از روي بصيرت و نهايت بصيرت بر نصيري اوست بر خلايق. به نام جليلي كه جلالش همه در كسوت جمال و جميلي كه همه بر جلال، به نام اول دوست و آخر شفيق و به نام حفيظي كه قديم است و قديمي كه حكايت كتابش، كتابت اراده او و نقش آدميت و خواست او، ولايت انسان بر هستي در مقام خليفة اللهي و به نام دوست بي ريا و صادقي كه طالب صدق است و او اول و كامل ترين صديق و او خود شاهد است، شاهدي كه در مسند شهادت خود گواه است. بپرهيزيد در خلوت خطا كردن كه در اين لحظه شاهد و حاكم يكي است، زماني كه در جمع خطا كردي جمع شاهد بر اين خطا و او فقط حاكم از سر عنايت، شايد كه شاهدين به شنيده و ديده به اشتباه قضاوت كنند ولي آنگاه كه در خلوت، چون شاهد خود او است و حاكم نيز او، مطمئناً تو محكومي، هر چند كه او در همه حال شاهد راستين است، واي به روزي كه قاضي محكمه خود شهادت دهد به خطاي مجرم، هر چند كه خلق را فريفتي، قاضي را دگر نفريبي.
با درود و سلام بر محمد مصطفي سر سلسله شاهدان راستين و مفبلغ امين محبت خدا به خلق و با سلام و درود بر آل او كه اينان همه سر حلقه هر پاكي و با درود و سلام بر علي مرتضي كه در خاك به ولي ملقب و در اصل ولايت خود با خود پيوند و با درود و سلام بر بي بي دو عالم كه او پاكي صداقت است و عطر ولايت و رسالت.
آن زمان كه دوست اراده كرد بر اين كه نقش دهد هستي را، در ملكوت غلغله برپا شد كه اين چه كار است و ديدند آنچه را كه آرامشان كرد و در برابر اراده حق در زمان سجده فرشتگان بر آدم خاضع شدند و خاشع و اين خشوع را به نمايش گذاردند.


شب قبل از عاشورا غروبي بس دهش ناك از عاقبت، خيمه ها به هم نزديك، سرير ولايت بر جا، اراده عاشق بر شدن و اراده محبين همه بر عشق، آنگاه كه سلطان در مسند نشست آزاد كرد بندگان زر و زور را و آنان كه آمده بودند به هواي دانه برفتند، غافل از آن دانه پنهان معرفت، ولي آنانكه يافته بودند ماندند و چون ماندند آزموني سخت تر، سلطان آغاز كرد. گفت برويد كه اينان با من حكايت ها دارند و در كنار من جز بلا نيست كه وعده داده شده به من. هر يك به نوبه اي سخن راندند. اول آنكس كه آغاز كرد، آخريني بود كه علمدار بود. آنگاه او ابراز رضايت كرد و پرده بر كناري زد تا دوستان ببينند قرب خويش را. زماني حسين، زهير را مي خواند و زهير به طفره مي رفت، زهير كه به نزد حسين آمد چيزي گفت، زهير منقلب و شيفته، همه چيز گذاشت و به حسين پيوست. هيچ مي داني كه حسين با زهير در خلوت چه گفت؟ زماني سلمان به زهير در گذشته در زمان شادماني زهير در پيروزي بر كفار گفته بود كه اگر اينك شادمانيد، زماني شادمان تر كه در كنار حجت زمان به پيكار برخيزد و حسين همين حكايت با زهير كرد، ولي بشارت جهاد در كنار حجت آخر زمان. پرده اي از آن پرده كه آن شب نشان داد به دوستان، رجعت خويش بود و اينان ديدند موعودي كه خواهد بيايد و ديدند كه باز آن موعود با اينان بر سرير نشسته، منتظر دوباره آمدن حسين است، ديدند كه مرگي ندارند و اينان باز در كنار امام خويش خواهند بود، در زمان امام منصور. پرده اي اين بود و در پرده دگر آنجا كه از كوثر، ولايت تكثير مي شد خود را ديدند كه جام از كه مي گيرند و در چه زماني خود ولايت هستي دارند پرده دگر، حسين پرده از چهره خاكي برانداخته و اينان ديدند جمال جميل آن كس كه بايست مي ديدند و ديدند كه زمين كربلا شد محل فرود براق براي معراج اينان تا به قاب قوسين و ديدند كه باز آمدند، باز در كنار امامند، سلمان بشارت داد زهير را به پسر پيامبر، و حسين اينان را به بقيه الله كه در كنارش آرام گيرند و در آن مقام در همه حالشان در كنار ساقي و بقايشان در بر باقي، ولي عباس را در جمع خويش نديدند و متحير كه عباس را چه پيش آمده كه بايد از شب قبل از عاشورا آغاز كرد مقام دوستان را كه به ادب زيستند و چون به ادب زيستند لايق محبت دوست شدند كه ادب به دوستان خدا، همه بازتابش محبت خداست بر اينان. تا از ادب نگفته ايم از عشق سخن گفتن همه بي ادبي است.


آري كه اين 72 تن در آخر زمان همه بر سرير دوستي و هستند رشته هاي مودّت. آن شب هر كس سخني گفت و چون حسين گفت از شما با وفاتر نديدم هر كس به كار خويش و دل به يار خويش ولي عباس ماند و حسين، که در خلوت خويش سخن ها رفت.


عباس اراده حق بود در بروز صفت ادب و عباس در معناي خويش نام حسين و در معناي خويش ثارالحسين، اگر حسين ثارالله است عباس ثارالولايه است، اگر خون بهاي حسين خدا شد خون بهاي عباس حسين بود.آري در خاك نامش عباس و در معنا ثارالحسين و ظريف تر بماند كه جسارت است بر ساحت پاك زهراي اطهر كه از كلام باز مي دارد.


حسين به حق ادب ورزيد، عباس به حسين، معشوقف حسين حضرت دوست و معشوق عباس حضرت حسين، كه عباس خدا را در چهره حسين ديد با بينش خويش، زين رو هرگز نام برادر به كار نبرد همان گونه كه ولايت درمقابل حق، يا سيدي گفت يا مولا. عباس با بينش خود حسين را بدين نام ها مي خواند و من متحير از اين همه محبت جاهلانه خلق به اين اسوه، آري او در كسوت آدمي ادب، وفا، شجاعت، ايثار، معرفت به نمايش گذاشت تا ملقب شد به ابوفضائل. ولي مردم از سر محبت خويش او را سواري بينند كه از دولت عشق به حسين بي دست گشت، ولي عباس در اين كارش حكمتي بود؛ كه براي وصال بايد دست از خود شست چه در ظاهر، چه در معنا و با پيكان بر چشم آموخت كه در طريق عشق بايد چشم از خود فرو بست و با ضرب عمود ياد داد كه بايد به غير از دوست هر چه هست بر باد داد و اگر عَلَم از دست او نيفتاد گفت كه لواي عشق بايد با عاشق بميرد چون اگر عَلَم عشق زودتر از علمدار بيفتد يعني بي وفايي در عشق و نيمه كاره رفتن. آنكس كه پرچم عشق برافراشت اگر بر زمين بياندازد يعني بي وفايي و عباس خود و علم كه به زمين افتادند نشان داد در من آن زمان عشق بميرد كه من مرده باشم.


درس بود به ديگران حكايت عاشورا يك حكايت ساده نبود، يك حماسه نبو‌د، يك قيام عليه ظلم و ستم نبود، حكايت عاشورا حكايت بروز مراتب عروج انسان از خاك به معراج بود هر كدام از آنان چيزي گفتند و رفتند و عباس كار همه كرد و جاودانه شد.
آري معناي عباس همان است كه گفتيم كه عباس، ثارالولايه است، اگر حسين ثارالله بود و ابن ثاره، عباس خون ولايت بود و آن مشك آب بهانه. آن زمان كه عباس آغاز ادب كرد بر جبين بلندش نوشته شد اين مقام. اگر حسين در مقام ساقي است، اگر باقي را ركن بدانيم، ساقي را مقام عباس، در ركن مقام آفرينش است و چون در اين مقام قرار گرفته تو بايد در خاك سعي صفا و مروه كني كه صفا از دل پر وفاي عباس برخيزد كه آرامگه او صفا و آرامگه حسين مروه، تو آنگه حَج ات قبول در عشق، كه سعي صفا و مروه كني كه زيارت بين ركن و مقام كني مگر نديدي حفجت زمان كه بيايد در بين ركن و مقام تكيه بر كعبه زند و آغاز كند بين ركن و مقام، مقام عباس است و از اينكه گذشتي بايد كه در عرفات به عرفان خويش بپردازي، عرفه را پشت سر نهي تا لايق قرباني كردن شوي و آنگه خود از احرام درآوري، تو كه شيعه ولايتي، بدان كه زيارت عباس و عشق به عباس اگر نداشته باشي شيعه گري نداني كه در حج شيعه، ركن و مقام جايگاه خاص دارد و سعي صفا و مروه، اگر سعي صفا و مروه نكني به مشعر نرسي و چون به مشعر نرسيدي مطمئناً هرگز در عرفات در نيايي و به معرفت نرسي.


اي دوست كه از مقام عباس پرسيدي از آن گوهري كه در عباس است در قعر درياي ادب فرو رو، هياهوي سخت كربلا باز عباس را وادار نكرد كه چشم بر چشم حسين بدوزد در مقابله با يكديگر، باز ادب حكم مي كرد كه در مقابل او چشم به زير بدوزد كه مبادا خيره نگاه كردن بي ادبي باشد. جوهره او و گوهر او بروز ادب حق بود و آموزش ادب به بي ادبان، هيچ كس چنين حيايي نداشت كه جوهره عباس شرم و حيا، ادب و غيرت و در مقام آخر؛ اثبات وفا و ايثار، كه خداوند عباس را چنين اراده كرد كه او در كنار حسين باشد.


حسين اگر مظهر آزادگي بود، عباس مظهر ادب و وفا بود، عباس وفا را آنجا به نمايش گذاشت كه دست خويش بر آب زد و به خاطر اين كار كوچك دو دست خويش تاوان داد چون آن لحظه بر خويش نگريست، تشنگي خود ديد چشم خودبين به تيغ داد تا رسم خودبيني براندازد در مقام معشوق ديدن. آنگه بر خاك افتادن، جز او نديدن، چون جز او نديد و همه او ديد، او شده بود و چون در آن لحظه جوشش خون او به جوشش عشق رسيد و از بند بند او ندا برخاست، در آخرين لحظه فرياد برآورد،
يا اخاه ادرك اخاه و مقام ادب عباس به برادري كشاند، به هم خوني، به يك نژاد بودن، به گستردگي مقام عباس و اين است عباس؛ و زيباست عباس به آن مقام رسيد كه اگر حسين عترت بود و عترت قرآن ناطق، مطمئناً عباس برادر اين قرآن و اين قرآن مطمئناً هم ريشه با قرآن ناطق.


آري اين شمه اي بود از مقام عباس.

پاسخ با نقل قول
  #139  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

((حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام))






عـبـاس بـن على بن ابى طالب ، مكنّى به ابوالفضل برادر امام حسن (ع ) وامـام حـسـيـن (ع ) در روز چـهـارم ماه شعبان سال بيست و ششم هجرى درمدينه منوره ديده به جـهـان گـشـود و در سال شصت و يكم هجرى به شهادترسيد. سنّ مباركش را هنگام شهادت سـى و چـهـار سـال نـوشـتـه انـد. ازايـن مـدت چـهـارده سـال بـا پـدرش امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) و نـُه سـالبـا بـرادرش امـام مـجـتـبـى (ع ) و يازده سال با امام حسين (ع ) زيست


.
مادرش فاطمه دختر حزام از نسل بنى كلاب ، مكنّى به اُمُّالبنين مى باشد كهپـس از شـهـادت حـضـرت فـاطـمـه (س ) بـه پـيـشـنـهـاد عـقـيـلامـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) او را بـه هـمـسـرى بـرگـزيـد، چـرا كـه آنحـضـرت از عقيل خواستار همسرى از تبار دلاوران نام آور شد تا فرزندى دليرو شجاع براى او آورد و عـقـيل اُمُّالبنين را به آن حضرت پيشنهاد نمود. ثمره اين ازدواج چهار فرزند به نام هاى عباس ، عبداللّه ، جعفر و عثمانبود.

امام سجاد(ع ) عموى خود عباس را چنين توصيف مى فرمايد:
((
رَحـِمَ اللّهُ عـَمـِىَّ الْعـَبـّاسَ فـَلَقَدْ آثَرَ واءَبْلى وفَدىاءَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتّى قُطِعَتْ يَداهُ فَاءَبْدَلَهُ اللّهُعَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَيْن يَطيرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ فىالْجَنَّةِ كَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بـْنِ اءَبـى طـالِبْ(ع )؛ وَإ نَّلِلْعـَبّاسِ عِنْدَ اللّهِ تَبارَكَ وَتَعالى مَنْزِلَةٌ يَغبِطَهُ بِهاجَميعَ الشُّهدَاءِ يَوْمَ القِيامَةِ))
خداىْ عمويم عباس را رحمت كند كه ايثار كرد و خود را به سختى افكند و درراه برادرش ‍ جـانـبـازى كـرد، تـا آن كه دست هايش از پيكر جدا گرديد. آنگاه خداوند به جاى آنها دو بـال بـه وى عـنايت فرمود كه در بهشت همراهفرشتگان پرواز كند؛ همان سان كه براى جـعـفـر طـيـار قـرار داد. عـباسنزد خداوند مقامى دارد كه همه شهدا در قيامت بدان غبطه مى خورند



.
امام صادق (ع ) در وصف عبّاس مى فرمايد:
((
كـانَ عـَمُّنـَا الْعـَبـّاسَ نـافـِذَ البـَصـيـرَةِ، صـَلْبَ الاْيـمانِ، جاهَدَ مَعَ اءَبى عَبْدِاللّهِ(ع ) وَاءَبْلى بَلاءً حَسَناوَمَضى شَهيدا))
عـموى ما عباس (ع ) ديده اى تيزبين و ايمانى استوار داشت . همراه حسين (ع ) جهاد كرد و از امتحان سرافراز بيرون شد و سرانجام به شهادت رسيد.


از دوران كـودكـى عـبـّاس (ع ) اطـّلاع چـنـدانـى بـه دسـت نـيـسـت جـزايـن كـه نـقـل كـرده اند روزى بر زانوى پدرش اميرالمؤ منين (ع ) نشستهبود. حضرت گفت : بگو يك . ابوالفضل (ع ) گفت : يك . حضرت فرمود: بگو دو. عرض كرد با زبانى كه يكى گفتم شرم دارم كه دو بگويم

.
دربـاره دوران جـوانـى وى گـفـتـه اند كه در جنگ صفين حضور داشت ، ولىپدرش به وى اجـازه مبارزه نداد. ولى برخى ديگر، قتلِ ابوالشعثاء و هفتفرزند او را به وى نـسبت داده اند. در گزارش ديگرى خوارزمى گويد كه در جنگصفين آنگاه كـه كـريـب بـه جـنگ با امام على (ع ) آمد، حضرت لباس فرزندش عباس (ع ) را كه مردى كامل بود، به تن كرد و به جنگ با او بيرون شد.
حـضـرت عـبـاس (ع ) داراى دو فـرزنـد بـه نـام هـاى فـضـل و عـبـيـداللّهاز لبـابـه دخـتـر عـبـيـداللّه بـن عـبـاس بـن عـبـدالمـطـلب بـود؛ و نسلآن بزرگوار از طريق عبيداللّه امتداد يافت

.
نـخـسـتـيـن مـاءمـوريـت حـضرت عباس (ع ) در واقعه كربلا عصر روز نهمانجام شد كه به فـرمـان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست كه شب رابه آنان مهلت دهند تا با خـداوند به راز و نياز بپردازند. در همين هنگامكزمان ، غلام عبداللّه بن ابى مـحـل امـان نـامـه اى را كـه شـمـر وعـبـداللّه ابـن ابـى المـحـل از ابـن زيـاد گرفته بودند براى او وبرادرانش آورد. هنگامى كه چشم فرزندان اُمُّالبـنـين به امان نامه افتادگفتند: سلام ما را به دايى مان برسان و بگو ما نيازى به امان شما نداريم ،امان خدا از امان زاده سميّه بهتر است .

بـنـابـه روايـتـى شـمـر ـ كـه خـود نيز از قبيله بنى كلاب بود ـ پشت خيمهها آمد و بانگ بـرآورد كـجايند خواهرزادگانم ؟! فرزندان على (ع ) او راجواب ندادند. امام (ع ) فرمود: او را پـاسـخ دهيد، هر چند فاسق باشد. عباسو جعفر و عثمان بيرون شدند و پرسيدند تو را چه شده است ؟ و چه مى خواهى ؟گفت : اى خواهرزادگانم ، سوى من آييد، چون در امان هستيد و خويش را باحسين به كشتن مدهيد!

آنان او را ناسزا داده گفتند: خداى لعنت كند تو و امان نامه ات را! آياچون دايى ما هستى ما را امان مى دهى ؟! ولى فرزند رسول خدا(ص ) در اماننباشد؟ آيا به ما فرمان مى دهى از ملعون و ملعون زاده ها اطاعت كنيم ؟ شمرخشمگين گشت و از آنجا دور شد.


شـب عـاشـورا، امـام (ع ) يـارانـش را فـراخـوانـد و ضـمـن ايراد خطبه ،بيعت خود را از آنان بـرداشـت و فـرمـود: بـرويـد ايـنـان بـا من كاردارند. در اين هنگام نخستين كسى كه اظهار وفـادارى كـرد، عـباس بن على (ع ) بود. وى عرض كرد: چرا چنين كنيم ؟ آيا براى اين كه پـس ‍ از تـو زنـدهبـمـانـيـم ؟ خـداونـد هـيـچ گـاه آن روز را نـيـاورد و بـه مـا نـشـانندهد!

هنگامى كه تشنگى بر امام (ع ) و يارانش چيره گشت ، عباس (ع ) را فراخواندو به اتفاق سى سوار و بيست پياده با بيست مشك براى تهيه آب فرستاد. آنانرفتند و مشك ها را پر كـردنـد. هنگام بازگشت ، عمرو بن حجاج زبيدى ويارانش كه نگهبان فرات بودند، مانع آب بـردن آنـان شـدنـد. ولى بـا حـمـلهحـضـرت ابـوالفـضـل (ع ) و نـافـع بـن هلال پراكنده شدند؛ و ياران ابىعبداللّه (ع ) آب را به خيمه ها رساندند

.
روز عاشورا فرماندهان دو جناح راست و چپ تعيين شدند و پرچم سپاه به عباسبن على (ع ) داده شـد. ياران يكى پس از ديگرى به ميدان مبارزه شتافتند. دراين ميان اتفاق مى افتاد كه برخى از اصحاب در ميان لشكر محاصره مى شدند وحضرت عباس (ع ) آنان را نجات مـى داد. مـانـند عمر بن خالد صيداوى و جابربن حارث سلمانى و سعد مولى عمر بن خالد صـيـداوى بـا مـجـمـّع بـنعـبـداللّه عائذى كه در آغاز جنگ در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و حضرتعباس با يك حمله آنان را نجات داد.

آن گـاه كـه هـمـه يـاران امـام (ع ) و شـمـارى از بـنـى هـاشم به شهادترسيدند، حضرت ابـوالفـضـل (ع ) بـه بـرادران خـود عـثـمان و عبداللّه وجعفر فرمود: جانم فدايتان پيش تـازيـد و از سرورتان حمايت كنيد، تا اين كهدر برابرش به كام مرگ فرورويد. آنان هـمگى به ميدان نبرد رفتند و كشتهشدند. پس از آن عباس بن على (ع ) عازم ميدان مبارزه گشت

.
تـاريـخ ‌نـويـسـان شـهـادت ابـوالفـضـل (ع ) را بـه گـونـه هـاى مـخـتـلفـى نقل كرده اند:
صاب اخبارالطُّوال گويد: عباس (ع ) همچنان پيشاپيش امام (ع ) ايستاده بودو جنگ مى كرد و به هر سو امام (ع ) مى رفت او نيز به همان سوى مى رفت تاشهيد شد.
خـوارزمـى و ابـن اعـثـم كـوفـى دربـاره چـگـونگى شهادت آن بزرگوار چنيننوشته اند: حضرت ابوالفضل (ع ) به ميدان شتافت در حالى كه اين رجز را مىخواند:





اءُقْسِمْتُ بِاللّهِ الاَعَزُّ الاَعْظَمِ
وَبِالْحُجونِ صادِقا وَزَمْزَمِ
وَبِالْحَطيمِ وَالْفَنَا الْمُحَرَّمِ
لِيَخْضِبَّنَ الْيَومِ جِسْمى بِدَمى
دُونَ الْحُسَينِ ذِى الفِخارِ الاَقْدَمِ
إِمامِ اءَهْلِ الْفَضْلِ وَالتَكُّرمِ


سـوگـنـد راسـتـيـن به خداى بزرگ و ارجمند و به حجون و زمزم و به حطيم وآستانه آن [خانه اى كه ] مورد احترام است ؛ هر آينه تن خود را به خون خودرنگين مى سازم .
در راه دفـاع از حـسـيـن (ع ) كـه پـيـوسـتـه بـا افـتـخـار بـوده و پـيـشـواى اهل فضل و كرم است

.
آن حـضـرت پـس از كشتن شمارى از نيروهاى دشمن به درجه رفيع شهادت رسيد. امام (ع ) بر بالين وى آمد و چنين فرمود:


((الا نَ اِنْكَسَرَ ظَهْرىوَقَلَّتْ حيلَتى )) اينك پشت من شكست و چاره ام اندك گشت
.

صـاحـب مـلهـوف و مـثيرالاحزان شهادت ابوالفضل (ع ) را به گونه ديگر بيانكرده اند: چـون تـشـنـگـى بـر امـام حسين (ع ) غالب گشت همراه برادرش ،عباس ، روانه فرات شد، دشمن راهشان را از هم جدا كرد؛ و حضرت عباس بهشهادت رسيد

.
ابـن شـهـرآشـوب دربـاره شهادت آن بزرگوار گفته است : عباس سقّا، قمر بنىهاشم و پـرچـمدار امام حسين (ع )كه از ديگر برادران [مادرى ] خود بزرگ تربود، جهت تهيه آب بيرون شد. دشمن بر او حمله كرد و او نيز بر آنان حملهنمود و چنين رجز خواند:


لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رُقا
حَتّى اُوارى فى الْمَصالِيتِ لِقا
نَفْسى لِنَفْسِ الْمُصْطَفى الْطُّهر وَقا
إ نّى اءَنَا الْعَبّاسُ اءَعْدُو بِالسَّقا
وَلا اءَخافُ الشَّرَّ يَوْمَ الْمُلْتَقى

از مـرگ هـراسى ندارم زيرا مرگ مايه كمال است تا آن كه پيكرم همانند پيكر دليرمردان در خاك نهان شود
جانم فداى جان پاك مصطفى ، من عبّاسم و سقّا لقب دارم
و هرگز روز ستيز با دشمن ترس و هراسى ندارم


آن گـاه حـمـله بـرد و دشمن را تار و مار كرد. زيد بن ورقاء جهنى پشتدرختى در كمين وى ايـسـتـاد و با يارى حكيم بن طفيل سُنْبُسى ضربتى بر دستراست وى فرود آورد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت و چنين رجز خواند:

وَاللّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ يَمينى
إ نّى اءُحامِى اءبَدا عَنْ دينى
وَعَنْ إ مامٍ صادِقِ الْيَقينِ
نَجْلِ النَّبىِّ الْطّاهِرِ الاَمينِ

بـه خـدا سـوگند اگر دست راستم را قطع كنيد، من پيوسته از دين خود و ازامامى كه به راستى به يقين رسيده و فرزند پيامبر(ص ) پاك و امين است حمايتمى كنم



!
پـس جـنـگ نـمـايـانـى كـرد تـا ضـعـف بـر او چـيـره شـد. در ايـنهـنـگـام حـكـيـم بـن طـفـيـل طائى كه پشت درختى در كمين وى بود ضربتى [ديگر] بر دست چپ او فرود آورد و عباس (ع ) چنين رجز خواند:

يا نَفْسِ لا تَخْشى مِنَ الْكُفّارِ
وَاءَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
مَعَ الْنَّبى السَّيِّد الْمُختارِ
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِم يِسارى
فَاءصْلِهِمْ يا ربِّ حَرِّ النّارِ

اى نفس از كافران مهراس و به رحمت ايزد بزرگ ؛
و همنشينى با پيامبر اكرم بشارت باد، اينان به ستم دست چپم را بريدند؛
پروردگارا ايشان را به آتش شرربار دوزخ درافكن !
سـپـس آن مـلعـون با عمود آهنين ضربتى بر سر آن حضرت فرود آورد و او را به شهادت رساند

.
در ايـن مـيـان مـرحـوم مـجـلسـى پـس از نـقـل كـلام صـاحـب مـنـاقـب ،بـه نقل از برخى منابع مرسل كيفيت شهادت حضرت را چنين بيان مى كند:

آن گاهكه عباس (ع ) تنهايى برادر را مشاهده نمود نزد وى آمد و از او اجازه خواستتا به ميدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستى و اگر بروى لشكرم از همپاشيده مى شود. عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگى سير شده ام و مىخواهم از اين منافقين انتقام خود را باز ستانم

.
امام (ع ) فرمود: پس مقدارى آب براى اين كودكان تهيه نما. عباس به سوىدشمن آمد و هر چه آنان را پند و اندرز داد سودى نبخشيد. نزد برادر بازگشتو او را آگاه ساخت . در اين هـنـگـام شـنيد كه كودكان فريادِ اَلعَطَش سردادند. مشك را برداشت و بر اسب سوار شد و راهى فرات گرديد. چهار هزار تنموكّلين فرات او را محاصره و تيرباران كردند. آنان را پـراكـنـده نـمـود وبـنـابـر روايـتـى هـشـتـاد تـن از آنـان را بـه قتل رساند. وارد فرات شدكفى از آب برداشت تا بنوشد. اما به ياد تشنگى حسين (ع ) و خاندان وىافتاد. آب را بر روى آب ريخت و مشك را پر از آب نمود. آن را بر شانه راستخود قرار داد و به سوى خيمه ها روانه گرديد. دشمن راه را بر او بست و ازهر سو او را مـحـاصـره نـمـود. عـبـاس (ع ) بـا آنـان جـنـگـيـد تـا آنكـه نـوفـل ازرقـى بـر دسـت راسـت او ضـربـتـى فـرود آورد. مـشـك را برشانه چپ قرار داد. نـوفـل ضـربـتى بر دست چپ او فرود آورد و آن را از تنجدا كرد. آنگاه عباس (ع ) مشك را بـه دنـدان گـرفـت تـيـرى آمـد و بـه مشكاصابت نمود و آب مشك ريخت . تيرى ديگر بر سينه مباركش اصابت كرد. سپس ازاسب واژگون شد و امام حسين (ع ) را صدا زد: مرا درياب .
وقتى امام به سوى او آمد ديد كه در خون خود آغشته است . گويند آن گاه كهعباس ‍ كشته شد امام حسين فرمود: ((الا نَ اِنْكَسَرَ ظَهْرى وَقَلَّتْحيلَتى ))؛ اينك كمرم شكست و چاره ام اندك گشت .
در زيارت ناحيه از وى چنين ياد شده است

.

اَلسَّلامُ عـَلى اءبـى الْفـَضْلِ العَبّاسِ بْنِ اءَميرِالْمُؤ منينَاَلمُواسي اءَخاهُ بِنَفْسِهِ، اءَلا خِذُ لِغـَدِهِ مـِنْ اءَمـْسـِهِ،اَلْفـادى لَهُ الواقـى السـّاعـى إِلَيـْهِ بـِمائِه ، اَلْمَقطُوعَةِيَداه ـ لَعَنَ اللّهِ قاتِلَيهُ يَزيدَ بْنَ الرُّقادِ الجُهَنىّ، وَحَكيمِ بْنِ الطُّفَيلِ الطّائى .


سـلام بـر ابـوالفـضـل العباس فرزند اميرالمؤ منين (ع )؛ آن كه در راهبرادر از جان خود گـذشـت هـمو كه از ديروز براى فرداى خود برداشت [و پيشفرستاد] خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسيار در [رساندن ] آب نمود ودستانش جدا گرديد.
خـداى لعـنـت كـنـد كـشـنـدگـان او يـزيـد بـن رقـاد جـهـنـى و حـكـيـم بـن طفيل طائى را.
بارگاه حضرت ابوالفضل در كنار نهر علقمه جدا از ديگر شهيدان است و صحن و سراى آن حضرت مزار عاشقان و شيفتگان مى باشد.


ابوالحسن اخفشس در شرح كامل خويش آورده: ام البنين هر روز به اتفاق ((عبدالله)) فرزند قمر بنى هاشم به بقيع مى رفت و براى آن حضرت نوحه سرايى مى كرد،



لا تدعوّنى ويك ام البنين
تذكرينى بليوث العرين
كانت بنون لى ادعى بهم
و اليوم اصبحت و لا من بنين
اربعة مثل نسور الربى
قد واصلوا الموت بقطع الوتين
تنازع الخرصان اشلائهم
فكلهم امسى صريعا طعين
يا ليت شعرى اكما اخبروا
بإن عباسا قطيع اليمين



يعنى: ديگر مرا ام البنين نخوانيد كه من را به ياد شيربچه هايم مى افكنيد. تا وقتى چهار پسر داشتم ام البنين بودم، ولى امروز ديگر پسرى ندارم كه مرا ام البنين گويند. چهار پسر داشتم كه چون ستاره مى درخشيدند بر سر جنازه هايشان نيزه ها با يكديگر در افتادند و همه آن ها از ضربت نيزه بر زمين افتادند و همه با قطع رگ هاى گردنشان به شهادت پيوستند. اى كاش ‍ مى دانستم همان گونه كه خبر دادند، آيا درست است كه دست راست عباسم از بدن جدا شده است.



عده اى از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده اند كه گفت: با مردى سياه چهره از قبيله ابان بن دارم مواجه شدم كه قبلا او را با چهره اى سفيد و زيبا مى شناختم، درباره تغيير رنگ چهره اش از او پرسيدم و بدو گفتم: تو را چنين نديده بودم. مرد گفت: من مردى نيرومند و زيبا را كه بر پيشانى اش ‍ آثار سجده وجود داشت، در كربلا كشتم، از آن زمان كه وى را به قتل رسانده ام تا كنون هر شب او را در خواب مى بينم كه گريبانم را گرفته و مرا به سمت جهنم مى برد و داخل آن مى افكند و همواره فرياد مى زنم و همه مردم محله ام صداى فرياد مرا مى شنوند.
راوى مى گويد: اين خبر انتشار يافت، يكى از زنان همسايه اين مرد گفت: ما پيوسته صداى داد و فرياد او را مى شنويم كه خواب را از چشم ما ربوده است، من به پا خاستم و با تعدادى از جوانان محل نزد همسر آن مرد رفتيم و ماجرا را از او جويا شديم. وى گفت: اكنون كه خود ماجراى خويش را برايتان بازگو كرده، خداوند او را از رحمت خويش دور سازد، وى [ماجراى كربلا را] به شما راست گفته، راوى گفت: فردى كه به دست اين مرد در كربلا به شهادت رسيده، عباس بن على (عليه السلام) بوده است
پاسخ با نقل قول
  #140  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

((عباس ، آموزگار وفا...))



العطش ! ... العطش ! ...
اينك تهيه مقدارى آب براى خيمگاه و كودكان حسين ، ضرورى به نظر مى رسد و اين كار به عهده ((عباس)) فرزند على ، اميرالمؤ منين - است ، قبلاً يك بار عباس و عده اى از ياران به فرات حمله برده اند و پس از يك برخورد و درگيرى مسلحانه با نگهبانان ، به آب دست يافته و اردو را سيراب كرده اند.
در خيمه هاى كاروان حسين ، از كودك شيرخوار گرفته تا بيمار و زنان و دختران بى پناه ، محاصره شده ، شب را با گرسنگى و تشنگى به صبح آورده اند. لبهايشان از عطش خشك شده ، با چهره هايى رنگ پريده و صداهايى نازك و ضعيف و گرفته در رنج هستند. شير در پستان مادرها خشكيده است و طفل شيرخوار امام ، در خيمه از فرط تشنگى به حال بيهوشى افتاده است . بعضى از كودكان ، چنان از تشنگى بى تابند كه شنها را از زمين كنار مى زنند و جامه ها را بالا زده ، سينه ها را بر جاى نمناك مشكهاى آب در زمين مى گذارند تا خنك شوند. اضطرابى عجيب بر صحنه حاكم است . تشنگى از يك سو، هياهوى جنگاوران و صداى گام اسبها و فريادها و غرش ها از دگر سو، همه عواملى است كه موقعيت را دردناكتر مى كند و بر اضطراب و تشويش دل بچه ها و زنان مى افزايد. هياهويى كه از جبهه دشمن شنيده مى شود از خودشان نيست ، بلكه اينان چون طبل ميان تهى ، خود، بى اراده و بى شعور و بى شرف اند و اين چوب تطميع حكومت شام است كه به صداشان درآورده است .


در خيمه ها تشنگى بيداد مى كند. تشنگى ! تشنگى ! درون خيمه ها اگر لبى تر مى شود، نه با آب سرد، بلكه با اشك گرم است و سرها بر سينه ماتم مى افتد و كوه كوه اندوه و رنج ، بر دل كودكان مى ريزد، گرچه اين صحنه ها براى قلب مهربان و دردپرور حسين ، بسى رنج آور و ناراحت كننده است ولى دردى بزرگتر امام را رنج مى دهد. درد امت در بند كشيده شده اسلام ، درد اسارت توده مردم در چنگ حكومت استعداد كُشِ استثمارگر مردم فريب ((يزيد))، درد كوتاه فكرى امت ، درد نياز نهال اسلام به خونهاى گرم و تازه و جهادهاى مداوم تا چون پتكى بر مغز به خواب رفته مردم ، فرود آيد و بيدارى و تكان و آگاهى بياورد و به آنان بفهماند كه دنيا دست كيست و در پشت چهارديوارى خانه هاتان و سيمهاى خاردار شهرها و مرزهاتان چه خبر است ؟ و شما مردم ، چنان به ((زندگى )) مشغول شده ايد كه از هيچ جا و هيچ چيز خبر درستى نداريد. اين دردها و بسى دردهاى دگر، امام را چنان بى تاب مى كند كه درد عطش بچه هاى خود و بى سر و سامان شدن دودمان خويش را به هيچ مى گيرد. عنان اسب را آرام مى پيچد و كنار چادرش ‍ ايستاده ، مى گويد:


((شما اى كودكان من !
شما گر تشنه آبيد،
جهانى تشنه عدل است ،
شما گر مست از خوابيد،
چه بسيارند مظلومان كه از بيداد كافرها،
شبى هم از شبان ،
در ديده هاشان خواب راحت نيست ،
بدين لب تشنگيها، زندگيها مى شود آغاز،
و روزى مى رسد آخر،
كه رودى از محبت ، از صفا، ايمان ،
بروى دشت بى نام و نشان كافران مى گسترد دامان ،
و خون ما شرنگ مرگ مى ريزد به كام هر چه بدنام است ...)).


اين عطش سوزنده را پاسخى مى بايد گفتن . عباس بن على ، برادر امام ، ماءمور مى شود تا از رودخانه فرات ، اين رود هميشه جارى و پويا، كه آبى زلال در آن روان است ،مشكى پر از آب كرده براى كودكان تشنه بياورد.


ميدان جنگ در ساحل رودخانه است و يك واحد از ارتش ‍ ((عمرسعد)) در آنجا موضع گرفته است تا جلوى برداشتن آب را از اين رود بگيرد. ((عباس بن على )) ناگزير است با اين واحد از سپاه درگير شود تا راه رودخانه را به روى خود بگشايد و آب بردارد.
پرچمدار حسين ، تاكنون چند نوبت حماسه آفريده است . در لحظات حساس كه جبهه به بازوى او نياز پيدا مى كند، پرچم را پيش روى امام بر زمين مى كوبد و سلاح به دست مى گيرد و به ميدان مى تازد تا از ياران امام دفاع كند و حلقه محاصره مهاجمان به اصحاب را بشكند.
رشادتهايش ، ميدان نبرد را به زير بال خود گرفته است .
عباس ، در حالى كه مشگى خالى را بر دوش گرفته است ، با شمشير به سوى فرات حمله مى برد.


سوار بر اسبى بلند و نيرومند،
جوانى است بلند قامت و تنومند، و اگر بر اسب كوچك سوار شود، اسب بزودى خسته مى گردد و به نفس مى افتد و از پاى درمى آيد و عباس را در ميان ميدان و در دل دشمن خونخوار، پياده مى گذارد.
چهره زيبا و ملكوتى اش ، هيبتى خاص دارد. قامتش رشيد است ، آنچنان كه هرگاه سوار بر اسب مى شود پايش به زمين مى رسد. سيمايش ‍ چنان نيكوست كه به او((قمر بنی هاشم))مى گويند.


در روز عاشورا،پرچم حسين در دست اوست و علمداركربلاست .
همين كه عباس وارد ميدان مى شود، شروع به خواندن رجز حماسى خويش مى كند و صدايش چنان رسا و قوى است كه هم در جبهه حسين و هم در ميان سپاه دشمن ، آن را مى شنوند. در حالى كه به طرف عمرسعد - آن قسمت از سپاه كه كنار رودخانه موضعگيرى كرده اند - مى رود شمشير را از نيام مى كشد. اين اولين بار نيست كه يك سوار، به تنهايى به يك واحد بزرگ سپاهى حمله مى كند. پيش از او، بارها شجاعان عرب ، به تنهايى به يك سپاه حمله ور شده اند و در كتابهاى تاريخى درج شده است . عباس ‍ چون شيرى خشمگين در ميدان مى غرد و حمله مى كند و بانگ برمى آورد و مردان جنگاور دشمن ، خود را از دم شمشير او كنار مى كشند.
عباس در نبردهاى تن به تن با دشمن ، ضربه هاى كارى و مهلك بر آنان زده است . در حالى كه پيشروى مى كند، روى اسب از كمر برمى گردد تا بتواند از پشت سر خود دفاع كند و از پشت ، مورد اصابت شمشير قرار نگيرد.
وقتى به رودخانه مى رسد، از اسب فرود مى آيد و در حالى كه عنان اسب را بر بازو دارد به آب نزديك مى شود تا مشگ خود را از آب پر كند. سپس دهانه مشگ را مى بندد.
سينه اش از عطش مى سوزد. در برابرش آب سرد و گوارايى موج مى زند و صداكنان مى غلتد و مى رود. دست عباس مى رود تا كفى از آن آب براى نوشيدن برگيرد.
اما ناگهان ... موجى تند از احساس انسانى در ضميرش مى خروشد و به ياد كام تشنه ياران و كودكان و بالاتر از همه ، به ياد تشنگى امام مى افتد. بر خود نهيب مى زند كه :


((اى نفس ! پس از حسين زنده نباشى ! او و يارانش آشامنده مرگهايند و تو آب سرد مى نوشى ؟!... اين با ديندارى من ناسازگار است )).
بدين گونه ، آب را بر آب رود مى ريزد و نفس را در اوج سوزنده ترين تمناى طبيعى اش ، مى شكند و به صورت آموزگار راستين ((وفا)) و ((بى باكى )) در مى آيد و باوفاداريش ، بر غده چركين بى وفاييها و ناجوانمرديها و پيمان شكنيها نيشتر مى زند، اين شيوه هر ((شهيد)) است كه وقتى ديگران را در محروميت و فقر و نادارى مى بيند و خود و عده اى را برخوردار، نه آب گوارا و نه غذاى لذيذ، هيچكدام از گلويش به سادگى پايين نمى رود و دوست دارد آنان كه ((ندارند)) به نوا برسند و برخوردار گردند. از اين رو، به فداكارى و گذشت و ايثار شگفت آورى دست مى زند كه نقطه اوج جايگاه انسانى است و فراز برجسته آدميت را مى نماياند.


عباس ، مشگ پرآب را به دوش مى گيرد و سوار بر اسب مى شود. اكنون ناچار بايد از راهى كه آمده بازگردد و ديگر بار، از ميان سواران دشمن بگذرد. چه عبور سخت و هراس آورى .
همينكه از رودخانه بازمى گردد، او را هدف تير قرار مى دهند و هر قسمت از بدن او كه بى حفاظ است ، هدف تير قرار مى گيرد و پيكانى بر آن فرو مى نشيند.
تيرهايى كه به وسيله كمان ، پرتاب مى شود از فاصله نزديك ، يك سلاح مؤ ثر و كارى است و اگر به قسمتهاى حساس بدن ، اصابت كند چه بسا سبب قتل مى شود و در قسمتهاى ديگر بدن ، جراحتهاى سخت به وجود مى آورد و قويترين افراد پس از دريافت تيرهاى متعدد و پياپى ، از كار مى افتند. در اينجا مهارت تيرانداز در هدفگيرى و سنجش فاصله محل پرتاب تير تا هدف و محاسبه انحرافاتى كه ممكن است براى يك تير پس از رها شدن از كمان ، در اثر باد و هوا پيش آيد، همه در خور اهميت و جاى توجه و دقت است .
چند تير از جبهه دشمن بال مى كشد و در قسمتهاى بدون حفاظ بدن فرزند على مى نشيند. در درگيريهاى اين لحظه ها، دست راست عباس آسيب مى بيند و از كار مى افتد. او بدون اينكه روحيه خويش را از دست بدهد، همچنان به نبرد ادامه مى دهد و اين شعرها را بر زبان دارد:
((به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع كرديد، من هماره از آيين و مكتب و دينم حمايت و دفاع مى كنم و در راه اين دين و براى دفاع از امام راستى و يقين و ايمان ، به جهاد خويش ادامه خواهم داد)).
اينك با زخمهاى فراوانى كه برداشته و يك دست خود را هم از دست داده است ، با يگانه دست سالمش ، در حالى كه يك مشگ سنگين پرآب ، آزادى عمل دست او را محدود كرده است ، مشغول پيكار است .
تجسم اين صحنه از نبرد، بسى شورانگيز و تحرك زا و عشق آفرين و در عين حال ، غمبار و سوزناك و دردآور است . مردى كه در درگيرى حق و باطل ، بى طرف نمانده و تا مرز جان به جانبدارى اردوى حق برخاسته است ، قامتش ، قله نستوه و بلند، دلش بى كران دريا، و صدايش رعدآسا و پرطنين و با صلابت و در همين حال ، با اين همه افتخار و بزرگى و جلال ، يك ((سرباز))! و اين همه ، رهاورد مذهب و ايمان و عقيده اش .
او آن قدر به رساندن آب به كاروان حسين و سيراب كردن تشنگان ، علاقه نشان مى دهد كه به حفظ جان خويش ، نه !
گاهى نعره مى زند و خروش برمى آورد، ولى اين نعره و فرياد، نه از درد است و نه از ترس و ضعف ، بلكه خروشى است كه دليران شيرمرد در ميدان جنگ برمى آوردند و اين خود از تاكتيكهاى نبرد و فنون جنگ و اسلوب رزم ميدانى است تا در دل طرف ، هراس بريزد و خويش ، قويدل گردد.


خروش و فرياد ((ابوالفضل ))، عصاره تمام فريادهاى در گلو بشكسته اى است كه ياراى برآمدن و مجال جوشيدن و خروشيدن نيافته است و اينك همه آنها، بسيج شده و از حلقوم ((عباس ))، به صورت ((فريادى رعدگون )) بر فرق جبهه دشمن كوفته مى شود. جبهه اى كه افرادش در زندگى شان ، نهال ((سكوت )) مى نشاندند و ميوه ((سكوت )) مى چيدند و مى خوردند، اينك با غرور كوبنده ((فرياد)) و عظمت ((خروش )) رو به رو شده اند. فريادى از اين جبهه برطاق سكوت مرگبار آن جبهه مى خورد و انعكاس صدايش چون آوارى بر سر سپاه شرك - كه لباس ‍ توحيد پوشيده است - فرو مى ريزد.


حماسه ، در متن ((ميدان )) مى درخشد.
ايمان ، بر تابش تيغ علمدار كربلا سوار است .
اهل حق ، در سايه شمشير عباس ، احساس آرامش مى كنند.
پيروان باطل ، از برق آن در هراس و فرارند.
عباس ، شمشير را به دست ديگر مى گيرد و چنين حماسه سر مى دهد:
((سوگند به خدا! هرگز سستى نمى ورزم و از پيشوايم كه زاده محمد پاك و موحد است ، دفاع مى كنم )).


عباس ، داراى بصيرت در دين است ، ايمانش استوار است . مجاهدى بزرگ در ركاب سيدالشهداست كه اينك به شايستگى ، امتحان عقيده و ايمان و فداكارى و وفايش را مى دهد و در راه ((شهادت ))، گام مى سپارد.
اكنون در محاصره نيروهاى دشمن است . عنان اسب را به هر طرف كه مى گرداند، چند سوار، راه را بر او مى بندند. به روى سپاه دشمن ، شمشير مى كشد و عده اى را به خاك مى افكند. حسين ( عليه السلام ) و ياران ، ديگر عباس را كه در محاصره سواران است نمى بينند. هر بار هم كه چشمشان از دور به او مى افتد، او را خون آلود مشاهده مى كنند. ولى عباس هنوز به نبرد خود ادامه مى دهد و از خود و مشگ آب ، دفاع مى كند تا بتواند آن را به اردوى امام برساند و كودكان درون خيمه ها را از تشنگى برهاند و همگى سيراب شوند. اما ضربت شديدى دست چپ او را هم قطع مى كند و او مشگ را به دندان مى گيرد، خون زيادى از تن عباس مى رود. چنان در خون آغشته است كه گويى او را در بركه اى از خون ، غلتانده اند.
بعضى از دشمنان پيش مى آيند و با لحن تمسخرآميز و شماتت بارى مى پرسند:
- عباس ! چگونه اى ؟!
و او، نه مى تواند جواب آنها را بدهد و نه در ميدان ، فريادهاى دلاورى بكشد، تيرى بر مشگ مى نشيند و آب بر زمين مى ريزد.
چه فاجعه دردآور و چه حال سختى ، گرزى بر فرق عباس فرود مى آيد و...
عباس از اسب بر زمين مى افتد.
و لحظه اى بعد، زندگى را بدرود مى گويد و با خون خويش ، سند شرف و جوانمردى و وفا و ايمان خود را مى نويسد و با خون آن طومار افتخار را امضا مى كند و شهادت مى دهد و شهيد مى شود.
پيش از شهادت اباالفضل ( عليه السلام ) سه برادر ديگرش ، به نامهاى عبدالله ، عثمان و جعفر كه همه فرزندان ((ام البنين ))اند، به ميدان رفته و پس از نبردهاى شورانگيز، به شهادت مى رسند.
عباس ، برجسته ترين چهره اين خانواده است كه همه براى دفاع از حسين ( عليه السلام ) پرورش يافته اند.


پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:18 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها