مشاعره سنتی

[افسون 13]

ای عجب دردی است دل را بس عجب
مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
اوفتاده در رهی بی پای و سر
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب

[leila_24]

باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
**

[ماهین]

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست

[پریشان]

تا فرو گذاری چون زلف خود دل مرا

سرگشته و پریشان ای نور هر دو دیده

[افسون 13]

هر آتشین گلی که بر اطراف خاک ماست
از آتش دل و جگر چاک چاک ماست
دامن‌کشان ز خاک شهیدان گذشته‌ای
گردی که دامن تئو گرفته ‌ست خاک ماست

[leila_24]

ترك جان مي‌بايدم گفتن كه اين شيرين لبان............. بوسه مي‌بخشند امّا جان شيرين مي‌برند

[مستور]

در بزم رقیبان رخ چون شمع میفروز
کاین شمع بهر محفل افروختنی نیست

[ماهین]

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش

[مستور]

شاید که شکارم شود آن مرغ بهشتی
گاهی بشکن دام و گهی دانه ام امشب

[ماهین]

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها