درباب.........
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
در باب سخن و كلام سعدی شعری دیگر گفته است:
آهنی را كه موریانه بخورد
نتوان برد ازو به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنی در سنگ
در اخلاق اجتماعی نیز می توان كلام های شگفتی را در اشعار سعدی یافت مانند:
گاوان و خران بار بردار
به زآدمیان مردم آزار
و همچنین:
هر كه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
و یا:
امیدوار بود آدمی به خیركسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
و سعدی در همراهی و دوستی چنین می سراید:
دوست آن دانم كه گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
و در پیمودن راه بی حاصل ، شیخ شیراز چنین می گوید:
ترسم نرسی به كعبه ای اعرابی
كین ره كه توی می روی به تركستان است
سعدی در نفی و انزجار از تظاهر می سراید:
بزارید وقتی زنی پیش شوی
كه دیگر مخر نان زبقال كوی
به بازار گندم فروشان گرای
كه این جو فروشی است گندم نمای
و در توصیه به زورمندان و احتراز از ضعیف آزاری شیخ اجل چنین می گوید:
مزن بر سر ناتوان دست زور
كه روزی به پایش در افتی چو مور
در تربیت:آنكه معلم اخلاق است، تربیت را در جایگاهی بلند و رفیع نشانده ، بسیار ارج می نهد، ولی به نظر می رسد كه سعدی نیكی انسان را بیشتر نتیجه وراثت می داند تا تربیت و چنین می سراید:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
و یا:
پرتو نیكان نگیرد هر كه بنیادش بد است
ولی با اینحال تربیت در كلام سعدی از جایگاه رفیعی برخوردار است:
پادشاهی پسر به مكتب داد
لوح سیمینش بركنار نهاد
بر سر لوح او نبشته به زر
جور استاد به زمهر پدر
یكی از راه های تربیت تحمل مرارت و سختی است و سعدی در این زمینه می گوید:
تا رنج تحمل نكنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
و همچنین:
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نكشد جامی
و یكی دیگر از شیوه های تربیت توجه به عكس العمل رفتار و كردار خویش است و سعدی چنین می گوید:
چو دشنام گویی دعا نشنوی
به جز كشته خویشتن ندروی
در قناعت:
توصیه سعدی به قناعت و صد البته در جوانب مادی زندگی و نه معنوی آن است ، این خصلت حسنه در كلام سعدی یكی از برجسته ترین خصایل انسانی است.
آن شنیدستی كه در اقصای غور
با رسالاری بیفتاد از ستور
گفت: چشم تنگ دنیا دوست را
یا قناعت پر كند یا خاك گور
و یا می سراید:
هر كه نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طایی نبرد.
و یا سعدی توصیه می كند:
چو دخلت نیست خرج آهسته تر كن
كه می گویند ملاحان سرودی
اگر باران به كوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشك رودی
و خود یك راه عملی قناعت را چنین توصیه می كند:
اندك اندك خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد.
و یكی از راههای قناعت را هم ترازی آرزوها و امكانات می داند:
دوستی با پیل بانان یا مكن
یا طلب كن خانه ایی در خورد پیل
و سعدی گربه را نماد انسان های بی قناعت می شمرد و می سراید:
گربه مسكین اگر پرداشتی
تخم گنجشك از جهان برداشتی
در دوستی:بی شك دوستی حادثه ایی آن جهانی است كه به اقتضای رحمانیت خدای بر زمین نازل شده است. دوستی دری است كه بر بیابان تنهایی و عزلت بسته می شود.
در بخش اخلاقیات سعدی ویژگی دوست را دست گیری در پریشان حالی و درماندگی می داند و چنین می سراید:
از هر چه می رود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است
و یا:
بادآمد و بوی عنبر آورد
بادام شكوفه بر سر آورد
توكل بر خدای:توكل بر سرچشمه آفرینش از نشانه های ایمان و مایه پیروزی مومن است. سعدی در شعری دلپذیر چنین می سراید:
یكی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فكرت فرو برده بود
كه من نان و برگ از كجا آرمش
مروت نباشد كه بگذارمش
چو بی چاره گفت این سخن نزد جفت
نگر تازن او را چه مردانه گفت
مخور هول ابلیس تا جان دهد
هم آن كس كه دندان دهد نان دهد
و همچنین در توبه و بازگشت به سوی خدا سعدی چنین می سراید:
ای كه پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
و جایی دیگر در لزوم اعتماد به رحمت پروردگار چنین می گوید:
خدای ار به حكمت ببندد دری
گشاید به فضل و كرم دیگری
در تدبیر:بهره جستن از فكرت ورای در زندگی تنها راه درست زیستن و عمر به سلامت بردن است.
مكن خانه بر راه سیل ای غلام
كه كس را نگشت این عمارت تمام
در میان اشعار و سخنان سعدی ابیات و یا مصرع هایی است كه در فرهنگ عامه رسوخ یافته ولی نمی توان آنها را در هیچكدام از دسته بندی های فوق گنجانید:
در پرسش نابجا: چو دانی و پرسی سؤالت خطاست.
و چنین سؤالی می تواند چنین پاسخی داشته باشد: نگه كردن عالم اندر سفیه.
و یا سعدی در كلامی عاشقانه و در توصیف معشوق می گوید:
صبر بسیار بباید پدر پیر فلك را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
و در شرح احوال عاشق دل از دست رفته:
گر بگویم كه مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر
و در بیان كاری سفیهانه و نابخردانه می گوید:
یكی گوش كودك بمالید سخت
كه ای بلعجب رای برگشته بخت
تو را تیشه دادم كه هیزم شكن
نگفتم كه دیوار مسجد بكن
به هر روی آنچه آمد مجموع امثالی است كه در فرهنگ عامه از سخن سعدی به عاریت گرفته شده و خود حكایت از طبع لطیف و ذوق سلیم این ملت دارد كه سخنان بزرگان ادب و فرهنگ خویش را در كلام روزمره و زندگی عادی خویش به كار گرفته ، در مقام تذكر و اندرز به كار می بندند.
و خود سعدی نیز بر این امر چنین مهر تائید می نهد:
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا كردیم و رفتیم
م : هرچه ميخواهي بگو