ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند |
04-17-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اگه آقایون یه زمانی بخوان عروس بشن ... چه شكلی میشن ؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
05-31-2011
|
|
ناظر و مدیر تالارهای آزاد
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641
11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زنی رو به خدا کرد و گفت: خدا یا! چرا باید دیه ما نصف مردها باشد؟ خداوند مهربانانه فرمود: بنده ی من! اگر با کشتن، تو را از شوهرت بستانند، به او بیست میلیون می رسد، ولی اگر او را بکشند تو صاحب چهل میلیون می شوی .
زن خندید و گفت: خدایا حکمتت را شکر
__________________
. . . . .
|
06-19-2011
|
|
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
یک شوهر با قیافه معمولی
مجلس عروسی ساده و کم خرج
...
...یک خانه کوچک برای بچه ها که بازی کنند
...
...شوهر مرد خانواده است
...
یک ماشین کوچک برای خرید کردن
...
یک ماشین دیگه برای بچه ها
...مقداری کلکسیون
...کفش هایی برای مناسبت های مختلف
...تعدادی لباس و لوازم زیبا
مقداری لوازم زیبایی
...مقداری لوازم آرایش
...سالی یک بار مسافرت کم خرج
...کمی هم مسافرتهای استراحتی
...شام در رستوران محلی
...گهگاه کادو
...فقط همین
...خانم ها اصلا پرتوقع نیستن
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|
کاربران زیر از shokofe به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
06-26-2011
|
|
مدیر تالار مطالب آزاد
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306
3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
یک روز از یک زوج موفق سوال کردم: دلیل موفقیت شما در چیست؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمیکنید؟
آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم و قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!
گفتم: آفرین! زندهباد! تو آبروی همهی مردها را خریدهای! من بهت افتخار میکنم.
حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چی هست؟
آقاهه گفت: از روز اول قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی نظر بده و تصمیم بگیره، مسائل بیاهمیتی مثل این که ما چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشینمان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و با کی رفت و آمد کنیم و ...
گفتم: پس اون مسائل کلی که تو در موردش نظر میدی، چی هست؟
> آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور ميانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر میدهم
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|
06-26-2011
|
|
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
متأسفم! نتونستم برای زنتون کاری کنم!(طنز)
لوکیشن ماجرا =راهروی بیمارستان – روز – داخلی
مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی “اتاق عمل”.
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود.
مرد نفسش را در سینه حبس می کند.
دکتر به سمت او می رود.
مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند…
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم… باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی… اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده…
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.
دکتر: هه! شوخی کردم… زنت همون اولش مُرد!!!!
سپاس از فول نت
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|
06-26-2011
|
|
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شانس فقط یک بار در خانه ی شما را مورد عنایت قرار می دهد (طنز)
قدیمی ولی جالب!
مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.
وقتی پول هارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت.
او مجددا رو به زوجی کرد که در نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید.
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|
کاربران زیر از امیر عباس انصاری به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
06-29-2011
|
|
ناظر و مدیر تالارهای آزاد
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641
11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قبل وبعد از ازدواج
قبل از ازدواج
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بعد از ازدواج
__________________
. . . . .
|
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
08-27-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-29-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
08-29-2011
|
|
مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693
7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرغی که فکر میکند پنگوئن است!
یک کشاورز چینی در مزرعه خود مرغی دارد که فکر میکند پنگوئن است و به همین علت همانند پنگوئنها به صورت قائم راه میرود.
به گزارش خبرگزاری مهر، نام این مرغ مجنون «مامبل» است که در یک مرزعه واقع در استاد «ژیانگسو» واقع در شرق چین زندگی میکند.
صاحب این مرزعه که «لو شی» نام دارد در خصوص مرغ خود اظهار داشت: «این مرغ فکر میکند پنگوئن است و به جای اینکه همانند همنوعان خود به صورت افقی راه برود همانند پنگوئنها به صورت قائم و با غرور راه میرود.»
مامبل نام پنگوئن قهرمان کارتون «خوش قدم» است. این پنگوئن به خاطر ویژگی خاصی که در حرکت دادن پاهایش داشت توانست با انجام رقص ویژهای با انسانها ارتباط برقرار کند.
این کشاورز چینی در این مورد توضیح داد: «من هرگز موفق نشدم کارتون خوش قدم را ببینم اما این اسم را دوست داشتم. هر چند که پرنده من شاید ویژگی پنگوئن را نداشته باشد اما به هر حال فکر میکند که پنگوئن است و به همین دلیل این اسم را برایش انتخاب کردم. خانواده من این مرغ را خیلی دوست دارند و بنابراین ما تصمیم گرفتیم که به جای آنکه آن را در دیگ بیندازیم از آن نگهداری کنیم.»
براساس گزارش «دیلی میل»، مامبل مرغه که فکر میکند پنگوئن است ساعتها به آب خیره میشود و احتمالا به این موضوع فکر میکند که شاید همانند پسرعموهای قطبی خود بتواند شنا کند!
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|
کاربران زیر از hossein به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 09:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|