چه سود گر بگویمت که شام تا سحر نخفته ام
و یا اگر دمی به خواب رفته ام تو را به خواب دیده ام
چه سود گر بگویمت که بی تو با خیال تو به می پناه برده ام
ونقش آن دو چشم قصه گو به جام پر شراب دیده ام
چه سود گر بگویمت که دوریت چو شعله های تند تب
به خرمن وجود من شراره های درد میزند
ومن درون آن زبانه هابنای این دل رمیده را
ز بن خراب دیده ام
چه سود گر بگویمت که بی تو کیستم و چیستم
که بحر پرخروش من تویی و ساحل صبور و بی مغان منم
و من درون موجهای سرکشت تمام هستی و وجود خویش را
چو یک حباب دیده ام
چه سود گر بگویمت که من ز دوری تو هر نفس
چو شمع آب میشوم
و اشکهای گرم من به دامن شب سیاه میچکد
و من میان قطره های چون بلور آن
محبت تورا چو نقش سرد آرزو به روی آب دیده ام
چه سود گر بگویمت تورا به خواب دیده ام
و یا که نقش روی تو به جام پر شراب دیده ام