نقل قول:
نوشته اصلی توسط pesare baroon
خب من میخوام دوباره بنویسم..میدونم بچه ها ارزش خوندن نداره پس نخونیین!!!!!
ولی دلم بد جور گرفته....دلم میخواد داد بزنم....دلم میخواد بگم که خیلی از دنیا ناراحتم میخوام که تو این دنیا نباشم...اخه چرا وقتی کسی رو واقعاً دوست داری همه چیز دست به دست هم میدن تا اونو ازت بگیرن و مجبورت میکنن که از قلبت دست بکشی و اونی که این قدر برات ارزش داره اون دنیایی که برات پر از بارونه رو فراموش کنی!!!اخه چرااااااااااااااااااااا؟!!!
خدایاااااااااااااااااااااا کمکم کن...
|
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیارباده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده و ز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear